مراتب توحيد
اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به.
در خطبه 1 مى فرمايد: اول و اساس دين شناختن اوست و كمال شناختن او تصديق كردن اوست. شناخت خدا باين نيست كه من ادعا كنم كه خدا را مى شناسم بلكه بايد مراتب توحيد، كه توحيد در ذات و توحيد در صفات و توحيد در افعال و توحيد در عبادات است بدانم، و صفات سلبيه را از او نفى نموده و او را بصفات مخلوق در نياورم كه توحيد در ذات اين است كه شريكى در مرتبهذات او قرار ندهى و بقلب و زبان اقرار داشته باشى كه واجب الوجودى غير از ذات مقدس او نيست و نخواهد بود، و توحيد در صفات اين است كه ذات خدا را از تركيب عقلى و خارجى منزه بدانى و صفات كماليه او را عين ذات او بدانى نه زياد بر ذات او، و توحيد در افعال اين است كه موثر در وجود را منحصر به پروردگار بدانى و در افعال او كه خلق و رزق و عطا و منع و غنا و فقر و صحت و مرض و عزت و ذلت و حيات و ممات و غير آنها كه خارج از اختيار ماست براى او شريكى قرار ندهى، و جميع افعال او را از نقص و زشتيها و بيهوده بودن منزه بدانى و
معتقد باشى كه تمام افعال او از روى حكمت و مصلحت است، و توحيد در عبادت اين است كه در عبادات براى خدا شريكى قرار ندهد از عبادت بتها و آنچه شبيه آنهاست از پرستش هر مخلوقى غير خداوند، از جمله ريا نمودن در عبادات است كه براى آن اقسام جلى و خفى بسيار است.
در سفينه البحار هشام بن سالم گفت نزد امام صادق جعفر بن محمد "ع" بودم كه معاويه بن وهب و عبدالملك بن اعين بر آن حضرت داخل شدند معاويه بن وهب گفت بآن حضرت يابن رسول الله چه مى فرمائيد در خبرى كه روايت شده كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" پروردگارش را ديد بر كدام صورتى او را ديد؟ و از حديثى كه آن را روايت كرده اند كه مومنين در بهشت پروردگارشان را مى بينند در چه صورتى او را مى بينند؟ حضرت تبسم فرمود سپس فرمود: اى معاويه چه قبيح است براى مردى كه هفتاد يا هشتاد سال عمر كند در ملك خدا زندگى كند و از نعمت او بخورد پس خدا را آنطور كه بايد بشناسد نشناسد، سپس فرمود: اى معاويه همانا محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" پروردگار تبارك و تعالى را بمشاهده عيان نديد و اينكه ديدن بر دو وجه است، ديدن قلب و ديدن چشم، پس كسى كه به ديدن "خدا، ديدن" قلب را قصد كند او خطا نكرده و درست است و كسى كه قصد كند به ديدن چشم، بتحقيق بخدا و بآيات او كافر شده، براى فرمايش رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" كسى كه خدا را تشبيه كند بخلقش بتحقيق كافر است.
در عيون اخبار الرضا از عبدالسلام بن صالح هروى روايت شده گفت به على بن موسى الرضا "ع" عرض كردم: يابن رسول الله چه مى فرمائيد در حديثى كه اهل حديث روايت مى كنند آن را كه مومنين در منازلشان در بهشت پروردگارشان را زيارت مى كنند فرمود: اى اباصلت همانا خداى تبارك و تعالى پيغمبرش محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" را بر جميع خلقش از انبياء و ملائكه
فضيلت داد و طاعت او را طاعت خود، و متابعت او را متابعتخود، و زيارت او را در دنيا و آخرت زيارت خود قرار داد، فرمود خداى عزوجل من يطع الرسول فقد اطاع الله "آنكه اطاعت كند پيغمبر را بتحقيق خدا را اطاعت كرده" و فرمود: ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم "بدرستى كه آنان كه بيعت كردند با تو جز اين نيست كه با خدا بيعت كردند دست خدا "يعنى قدرت او" بالاى دستهاى ايشان است".
و فرمود پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" كسى كه مرا در حياتم يا بعد موتم زيارت كند بتحقيق خداى تعالى را زيارت كرده. و درجه ى پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" در بهشت بالاترين درجات است پس كسى كه او را در درجه او در بهشت در منزلش زيارت كند بتحقيق خداى تبارك و تعالى را زيارت كرده، "اباصلت" گفت عرض كردم بآن حضرت يابن رسول الله "صلى الله عليه و آله و سلم" پس معناى خبرى كه روايت كرده اند آن را كه ثواب لا اله الا الله نگاه كردن به وجه خداى تعالى است چيست؟ فرمود: اى اباصلت هر كه خداى تعالى را بوجه مثل صورتهاى "مردم" وصف كند بتحقيق كافر است وليكن وجه خداى تعالى انبياء او، و رسل و حجج او صلوات الله عليهم هستند ايشان كسانى هستند كه بواسطه ايشان توجه بخداى عزوجل و به دين او، و معرفت او مى شود. "الخ"
در همان كتاب ابراهيم بن ابى محمود گفت به حضرت رضا "ع" عرض كردم يابن رسول الله "صلى الله عليه و آله و سلم" چه مى فرمائيد در حديثى كه مردم ان را از رسول خدا روايت مى كنند كه فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى هر شب جمعه بآسمان دنيا فرود مى ايد، فرمود: خدا لعنت كند كسانى را كه كلام را از مواضع آن تحريف مى كنند، بخدا قسم رسول خدا چنين نفرمود، جز اين نيست فرمود: همانا خداى تعالى ملكى را در ثلث آخر هر شب و شب جمعه از اول شب به آسمان دنيا مى فرستد پس او را امر مى كند كه ندا كند آيا سوال
كننده ى هست تا باو عطا كنم؟ آيا توبه كننده ى هست تا توبه او را بپذيرم؟ آيا استغفاركننده ى هست تا او را ببخشم؟ اى طلب كننده ى خير بيا، و اى طلب كننده شر باز ايست. پس پيوسته به اين ندا مى كند تا فجر طالع شود چون فجر طالع شد به محل خود در ملكوت آسمان برگردد حديث كرد مرا بآن پدرم از جدم از پدرانش از رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم".
مراتب توحيد
و من قال فيم؟ فقد ضمنه، و من قال لعى م؟ فقد اخلى منه
در خطبه 1 مى فرمايد: و كسى كه گفت در چيست؟ او را در ضمن چيزى قرار داده و يا در جائى قرار داده، و كسى كه بگويد بر چيست؟ پس بتحقيق بعضى مكانها را از او تهى دانسته.
اين دو صفت، از صفات جسم است و خدا جسم نيست زيرا آن از صفات سلبيه است كه در علم كلام با دليل نقل و عقل ثابت شده، وطبق احاديث كسى كه قائل باشد كه خدا در چيزيست يا بر چيزيست مشرك است، در اسرار توحيد صدوق "ره" از حضرت صادق "ع" روايت كرده فرمود: هر كه گمان كند كه خدا در چيزيست يا از چيزيست يا بر چيزيست بحقيقت كه او شرك آورده، اگر خداى عزوجل بر چيزى باشد هر آينه محمول باشد كه چيزى او را برداشته باشد و اگر در چيزى باشد محصور باشد كه چيزى دور او را گرفته باشد و اگر از چيزى باشد محدث باشد كه ديگرى او را پديد آورده باشد.
در همان كتاب حضرت صادق "ع" فرمود: دروغ گفته هر كه گمان كرده كه خداى عزوجل در چيزى يا از چيزى يا بر چيزيست. و همچنين موسى بن جعفر "ع" فرمود: خداى تبارك و تعالى پيوسته بود بدون زمان و مكانى، و
آن جناب اكنون چنان است كه بوده، و هيچ مكانى از او خالى نباشد و هيچ جا باو اشتغال بهم نرساند كه آنجناب شاغل چيزى نشود و در مكانى حلول نكند.
ما يكون من نجوى ثلثه الا هو رابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اينما كانوا
"نمى باشد و واقع نمى شود از راز گفتن سه كس مگر آنكه خدا چهارم ايشان است و نه راز گفتن پنج كس مگر آنكه او ششم ايشان است و نه كمتر از اين، كه دو باشد و نه بيشتر از اين كه از شش ببالا است تا آنچه نهايت ندارد مگر آنكه او با ايشان است در هر جا كه از اقطار آسمانها و نواحى زمين باشند" و در ميانه ى او، و خلقش حجابى نيست غير از خلقش كه آن را آفريده، و در پرده رفته بدون حجابى كه محجوب باشد و پنهان شده بى پرده ى كه مستور باشد، و نيست خدائى مگر او كه بزرگيست بلن مرتبه و برتر.
در اصول كافى روايت شده كه ابن ابى العوجاء در برخى از مباحثاتش با امام صادق "ع" بآن حضرت عرض كرد: شما نام خداى بردى و بنا پيدائى حواله دادى، حضرت فرمود: واى بر تو! چگونه ناپيداست كسى كه نزد مخلوقش حاضر است، از رگ گردن بايشان نزديكتر است سخنشان را مى شنود و خودشان را مى بيند و رازشان را مى دان، ابن اى العوجاء گفت: مگر او در همه جا هست وقتى در آسمانست چگونه در زمين باشد و هنگامى كه در زمين است چگونه در آسمان باشد؟ حضرت فرمود: تو "با اى بيانت" مخلوقى را توصيف كردى كه چون از مكانى برود جائى او را فرا گيرد و جائى از او خالى شود و در جائى كه آمد از جائى كه بوده خبر ندارد كه چه پيش آمد كرده، ولى خداى عظيم الشان و سلطان جزابخش هيچ جا از او خالى نيست و هيچ جا او را فرا نيگرد و بهيچ مكانى نزديكتر از مكان ديگر
نيست.
مراتب توحيد
الحمد لله الذى لا يفره المنع و الجمود، و لا يكديه الاعطاء و الجود، اذ كل معيط منتقص سواه، و كل مانع مذموم ما خلاه.
در خطبه 90 مى فرمايد: سپاس خدائى را سزاست كه منع عطا و نبخشيدن، مال و مكنتش را نمى افزايد، وجود و بخشش، ثروت و دولتش را نمى كاهد، زيرا مال هر عطاكننده اى غير از خداى تعالى كم كرده شود، و هر منع كننده ى از عطا سواى حقتعالى نكوهش شده است.
منع از عطا در انسان بواسطه ترس از فقر است كه باعث پستى انسان و بخل او مى شود اما خداى غنى بالذات، عطا كردن از خزائن او كم نمى كند و اگر به بنده اى چيزى عطا نكرد روى مصلحت بوده، پس او چه عطا كند چه نكند جواد است در تحف العقول روايت شده مردى معنى جواد را از موسى بن جعفر "ع" پرسيد در پاسخ فرمود: سخنت دو وجه دارد اگر منظور، جواد از خلق است بدانكه جواد و بخشنده كسى است كه هر چه از خدا بر او واجب است ادا كند، و بيخل كسى است كه حق واجب خدا را دريغ كند، و اگر مقصودت جواد بودن خداست او اگر بدهد جواد است و اگر دريغ كند جواد است زيرا اگر عطا كند، آن را بتو داده كه از آن تو نيست و اگر دريغ كند، آن را دريغ كرده كه از آن تو نيست.
در اصول كافى حسين بن علوان گويد در مجلسى نشسته بوديم كه دانش مى آموختيم و هزينه سفر من تمام شده بود، يكى از رفقا بمن گفت: براى اين گرفتاريت بكه اميدوارى؟ گفتم: بفلانى، گفت: بخدا كه حاجتت برآورده نشود و بآرزويت نرسى، و مرادت حاصل نشود، گفتم: خدا ترا رحمت كند
تو از كجا دانستى؟ گفت: امام صادق "ع" مرا حديث فرمود: كه در يكى از كتابها خوانده است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: بعزت و جلال و بزرگوارى و رفعتم بر عرشم سوگند كه آرزوى هر كس را كه بغير من اميد بندد، بنوميدى قطع مى كنم و نزد مردم او را جامه خوارى مى پوشانم و او را از تقرب خود مى رام و از فضلم دور مى كنم، او در گرفتاريها بغير من اميد دارد، در صورتى كه گرفتاريها بدست من است، و بغير من اميدوار مى شود، و در فكر خود درب خانه غير مرا مى كوبد؟ با اينكه كليدهاى همه درهاى بسته نزد من است و در خانه من براى كسى كه مرا بخواند باز است. كيست كه در گرفتاريهايش بمن اميد داشته، و من اميدش را قطع كرده باشم؟ كيست كه در كارهاى بزرگش بمن اميدوار گشته و من اميدش را از خود بريده باشم، من آرزوهاى بندگانم را نزد خود محفوظ داشته، و آنها بحفظ و نگهدارى من راضى نگشتند، و آسمانهايم را از كسانى كه از تسبيحم خسته نشوند "فرشتگان" پر كردم و بآنها دستور داردم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند. ولى آنها بقول من اعتماد نكردند، آيا نمى داند كه كسى كه حادثه اى از حوادث من او را بكوبد، كسى جز باذن من آ را از او بر ندراد، پس چرا از من روى گردانست، من با جود و بخشش خود آنچه را از من نخواسته باو مى دهم سپس آن را از او مى گيرم، و او برگشتش را از من نمى خواهد و از غير من مى خواهد؟ او درباره من فكر مى كند كه ابتدا و پيش از خواستنش عطا مى كنم ولى چون از من بخواهد بسائل خود جواب نمى گويم؟ مگر من بخليم كه بنده ام مرا بخيل مى داند؟ مگر هر جود و كرمى از من نيست؟ پس كه مى تواند آرزوها را جز من قطع كند؟ آيا آنها كه بغير من اميد دارند نمى ترسند؟ اگر همه اهل آسمانها و زمين بمن اميد بندند، و بهر يك از آنها
باندازه آنچه همه اميدوارند بدهم بقدر عضو مورچه اى از ملكم كاسته نشود، چگونه كاسته شود از ملكى كه من سرپرست آن هستم؟ پس بدا بحال آنها كه از رحمتم نوميدند، و بدا بحال آنها كه نافرمانيم كنند و از من پروا نكنند.
رزق
عياله الخلائق ضمن ارزاقهم، و قدر اقواتهم
در خطبه 90 مى فرمايد: آفريده شدگان جيره خوار او هستند كه ضامن و متكفل روزى آنان است و آنچه را كه مى خورند "و هستى ايشان بآن بستگى دارد" مقدر و تعيين فرموده.
در اين درس تذكر دو مطلب لازم است اول رزق چيست؟ دوم رزقى كه خدا مقدر كرده بايد طلب كرد يا نه، و آيا بدنبال روزى رفتن با آن منافات دارد يا نه؟
رزق در لغت حظ است خواه از خوردنيها باشد يا غير آن، و نيز رزق آنست كه كسى نتواند انسان را از آن مانع شود پس حرام رزق نيست زيرا شرع و عقل مانع از آنست و خداوند مى فرمايد و انفقوا مما رزقناكم "و انفاق كنيد از آنچه روزى داديم شما را" كه در مفردات راغب مى نويسد از مال و جاه و علم انفاق كنيد. پس رزق چيزيست كه من از آن استفاده كنم و كسى نتواند مرا منع كند پس آنچه بيش از ضرورت خودم و اهلم اندوخته مى كنم و انفاق نمى كنم رزق من نيست چون مرگ كه رسيد ورثه مرا از آن منع مى كنند كه در كلمات قصار 183 حضرت امير "ع" مى فرمايد: اى پسر آدم آنچه بيش از روزيت بدست آوريد تو در آن براى غير خودت "ورثه" خزينه دار هستى.
گر زمين را بآسمان دوزى
ندهندت زياده از روزى
ندهندت زياده از روزى
ندهندت زياده از روزى
اما مطلب دوم- كوشش ما در تحصيل روزى منافات با تقدير الهى ندارد، خداوند مقدر كرده كه روزى من با كوشش من بمن برسد كه رويهم يك سبب است چه بسا كسى كوشش زياد مى كند و نمى رسد بآنچه كوشش براى آن مى كند مگر آنچه مقدر اوست و سعى در تصحيل روزى گاه واجب و گاه مستحب و گاه مكروه و گاه مباح و گاه حرام است تحصيل روزى براى كسى كه راه معيشت غير آن نداشته باشد واجب است بشرط اينكه بشغل حرام اشتغال نورزد، و اگر بخواهد بر نفقه خواران و زير دستان گشايش دهد تحصيل آن مستحب است و همچنين مستحب است كه در طلب كردن آن اجمال و اقتصار داشته باشد يعنى خوب و پسنديده آن را طلب كند و حرص نداشته باشد، كراهت دارد كه بين الطلوعين پى كسب برود، يا پيش از همه به بازار برود و آخر كسى باشد كه خارج شود يعنى حرص داشته باشد كه در وسائل الشيعه از حضرت صادق "ع" روايت شده فرمود: بايد طلب معيشت تو بيش از كسب ضعيف و فروتر از طلب حريصى كه راضى به دنياى خود و مطمئن بآن است باشد. و مباح اين است كه حاجت بآن نداشته باشد و از آن ضررى نبيند، و حرام اين است كه حب مال او را به كسب هاى حرام بكشد كه در قسمتى از حديث در كتاب تحف العقول حضرت صادق "ع" فرمود: و اما وجوه حرام از خريد و فروش و هر چه در آن فساد است و از آن غدقن شده از نظر خوردن و نوشيدن و كسب و نكاح و داشتن او، و نگه داشتن،و بخشيدن، و بعاريت دادن، يا چيزى كه يك وجه فسادى دارد كه بدان جهت مورد معامله مى شود نظير فروش ربوى بخاطر فسادى كه در آنست يا فروش مردار، يا خون يا گوشت خوك، يا گوشتهاى درندگان از اقسام درندگان وحشى، يا پرنده هاى "حرام گوشت" يا خمر يا
يك چيز نجس همه اينها حرام است. "الخ"
اما احاديث در طلب رزق بسيار است كه به چند حديث اشاره مى شود در وسائل الشيعه از حضرت رسول "صلى الله عليه و آله و سلم" روايت شده فرمود: عبارت هفتاد جزء است افضل آن طلب كردن حلال است. در بحار الانوار از نهج البلاغه روايت كرده كه حضرت على "ع" فرمود: بدرستى كه بزرگترين حسرتها روز قيامت حسرت شخصى است كه مالى را از غير طاعت خدا بدست آورد "يعنى از حرام" پس آنرا شخصى ارث برد و در طاعت خدا انفاق كند و بواسطه آن داخل بهشت شود، و بسبب آن مال شخص اول "كه بدست آورده" داخل آتش شود.
در بحار الانوار از امالى صدوق بسندش از حضرت صادق "ع" روايت كرده فرمود: اگر خداى تبارك و تعلى رزق را تكفل كرده و بعهده گرفته، پس غم خوارى تو براى چيست؟ و اگر رزق قسمت شده است پس حرص براى چيست؟ و اكر حساب حق است پس جمع مال براى چيست؟ و اگر بدل و عوض از جانب خداى عزوجل حق است پس بخل براى چيست؟
در بحار الانوار از قصص الانبياء و در حيوه القلوب روايت كرده كه حضرت اميرالمومنين "ع" فرمود: از جمله پندهاى لقمان "ع" بپسرش اين بود كه گفت: اى پسر گرامى، بايد عبرت بگير كسى كه يقين او بروزى دادن خدا قاصر باشد و نيت او در طلب رزق ضعيف باشد، بآنكه حقتعالى او را زا كتم عدم بوجود آورده، در سه حال او را روزى داده است كه در هيچ يك از آن احوال او را چاره و حيله نبوده است پس بيقين بداند كه در حال چهارم نيز او را روزى خواهد داد، اما اول آن احوال، آنست كه در رحم ما در او را روزى داد و او را در محل آرام و اطمينان پناه داد كه نه او را گرما آزار مى رسانيد و نه سرما، و اما حال دوم، آنست كه او را از رحم بيرون آورد و