سيماي امام علي « عليه السّلام» در نگاه حافظ ذهبي
نگاه حوزه ـ شمار 68-65 ، اسفند1379 محمد باغستاني حافظ شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان ذهبي، دانشمند اهل سنّت و در گذشت 48 (ع) هجري از پُرکارترين نويسندگان دوران خود به حساب مي آيد او در حديث، تفسير، تاريخ و رجال چيره دست بوده و آثاري در اين موضوعات نگاشته است. کتاب تاريخ الاسلام او که همراه زندگينام علما و مشاهير نيز مي باشد از ارزنده ترين کتاب هاي تدوين شده در تاريخ اسلام است. در جلد سوّم اين کتاب که اختصاص به خلفاي راشدين دارد، ذهبي به مناسبت در گذشتگان سال چهلم هجرت، در حدود سي و سه صفحه را به ذکر رواياتي دربار امام علي بن ابيطالب عليه السلام اختصاص داده که نشان دهنده جايگاه رفيع علوي در احاديث اهل سنت است. آنچه در پي مي آيد ترجم احاديث اين بخش از کتاب است که بدون ذکر سند آنها نقل و ترجمه گرديده است. امام علي بن ابيطالب عبدمناف پسر عبدالمطلب پسر هاشم... مادرش فاطم دختر اسد پسر هاشم پسر عبدمناف هاشمي بود و او دختر عمّ ابوطالب و از زنان مهاجر که در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) در مدينه در گذشت. عمرو بن مُرّة از ابوالبختري از علي (عليه السلام) روايت مي کند: «به مادرم گفتم تو براي دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فاطمه آب بياور و نيازهاي او برآورده ساز و او نيز در برابر براي تو گندم را آرد خواهد کرد و خمير فراهم مي کند». اين روايت نشان مي دهد که فاطم دختر اسد در مدينه درگذشته است. کثير از پيامبر (صلي الله عليه و آله) روايت کرده که به فاطم بنت اسد قرآن عرضه شد و آن را قرائت کرد. اين روايت را همچنين علي (عليه السلام) ابوبکر، حسن و حسين عليهماالسلام، ابن عباس، ابن زبير و گروه زيادي از صحابه نقل کرده اند. علي (عليه السلام) از نخستين ايمان آورندگان بود و در غزو بدر حاضر و نيز در جنگهاي پس از آن. کني او ابوتراب است. عبدالعزيز بن ابوحازم از پدرش از سهل روايت مي کند: «مردمي از مروانيان حاکم مدينه بود روزي مرا فرا خواند و فرمانم داد تا علي (عليه السلام) را ناسزا گويم، من هم نپذيرفتم. پس گفت: به جاي علي (عليه السلام) ابوتراب را دشنام ده و من مي دانستم که علي (عليه السلام) بيش از هم نامها و القابش ابوتراب را دوست دارد و به شنيدن آن خوشحال مي گردد. ما به سهل گفتيم که راز اين کينه چه بود؟ گفت روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به خان فاطمه آمد و علي (عليه السلام) را در خانه نيافت فرمود: اي فاطمه پسر عمّت کجاست فاطمه (عليه السلام) گفت: از خانه بيرون رفته و نگفته است به کجا مي رود. پيامبر (صلي الله عليه و آله) به يکي از اصحابش فرمود: برو ببين علي (عليه السلام) کجاست. رفت و بازگشت و گفت يا رسول الله: او را در مسجد خفته يافتم. پيامبر (صلي الله عليه و آله) به مسجد آمد و علي را ديد به روي زمين خوابيده و اندکي خاک بر سر و روي او نشسته است. پيامبر (صلي الله عليه و آله) در کنار علي (عليه السلام) نشست و خاک را از رخسار او سترد و پياپي فرمود: برخيز اي ابوتراب برخيز اي ابوتراب.» اين روايت را مسلم هم در صحيح خود نقل مي کند. ابورجاء عطاردي مي گويد: علي را در کهنسالي ديدم در حالي که جلوي سر مبارکش کم موي بود و از دو طرف موهايش آويخته، با ريشي بلند. وسوان بن حنظله روايت کند که: علي (عليه السلام) را با محاسن حنايي ديدم. و محمد بن حنيفه نيز گويد: پدرم يکبار با حنا خضاب کرد و سپس آن را ترک نمود. و شعبي نيز در روايت خود گويد: علي (عليه السلام) را با سر و ريشي سپيد چون پنبه ديدم. عروه گويد: [امام] علي (عليه السلام) در سن هشت سالگي اسلام آورد. و بر پاي روايت حسن بن زيد بن الحسن: او در نه سالگي ايمان آورد. مغيره گويد: در چهارده سالگي و به روايت ابن عباس نخستين مسلمان علي (عليه السلام) بود. محمد القرطّي گويد: نخستين مسلمان خديجه بود و نخستين مرداني که اسلام آوردند ابوبکر و علي (عليه السلام) بودند و ابوبکر نخستين کسي بود که اسلام را اظهار کرد و علي (عليه السلام) از ترس پدر کتمان مي کرد تا اين که روزي ابوطالب او را ديد پرسيد: آيا مسلمان شده اي؟ گفت: بلي. ابوطالب هم گفت: تکيه گاه پسر عمت (رسول خدا (صلي الله عليه و آله)) باش و او را ياري کن و علي پيش از ابوبکر اسلام آورده بود. قتاده گويد: علي (عليه السلام) پرچمدار رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در غزو بدر و در هر آوردگاهي بود. ابوهريره و ديگران نقل کرده اند که: رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در روز خيبر فرمود: «پرچم را به دست مردي خواهم داد که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند و خداوند به دست او فتح و پيروزي را نصيب مسلمانان مي سازد» عمر بن خطاب گويد: پيش ازين امارت (و فرماندهي سپاه) را دوست نداشتم. سپس پيامبر (صلي الله عليه و آله) علي (عليه السلام) را فرا خواند و پرچم را به او داد. محمد بن عبدالرحمن بن ابي ليلي از منهال و او از عبدالله بن ابي ليلي نقل مي کند: «من و پدرم با علي سفر مي کرديم ولي ديدم که او لباس تابستاني را در زمستان مي پوشد و لباس زمستاني را در تابستان به پدرم گفتم از او سبب اين کار را بپرس. چون پدرم پرسيد، علي (عليه السلام) فرمود: «پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) در خيبر به دنبال من فرستاد در حالي که من درد چشم بود. گفتم اي پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) من به درد چشم مبتلايم حضرت دعايي خوانده و فرمود: «پروردگارا گرما و سرما را از او دور کن. از آن زمان تاکنون سرما و گرمايي حس نکرده ام.» جُرير از مغيره از ام موسي نقل مي کند که از علي (عليه السلام) شنيدم که از آن هنگام که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دست بر چشم من کشيد و صورتم را نوازش داد هرگز درد چشم نشده ام.» مصعب بن زياد از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي کند که: علي (عليه السلام) در درواز خيبر را بر دوش خود گرفت تا اينکه مسلمانان از او بگذرند و خيبر را فتح کنند و پس از اين فقط چهل تن از صحابه توانستند در را حرکت دهند» اين روايت منفرد است. اما ابن اسحاق در کتاب مغازي خود از ابورافع مولاي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) حديث مي کند: «ما همراه علي (عليه السلام) بوديم هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله) پرچم را به او داد چون به دژ خيبر نزديک شديم ساکنان دژ حمله ور گرديدند يکي از يهوديان ضربتي زد که سپر از دست امام علي (عليه السلام) به زمين افتاد، علي (عليه السلام) نيز دري از درواز دژ را کند و سپر خود قرار داد و همانگونه جنگيد تا خداوند پيروزي را نصيب ما کرد، سپس در را انداخت و ما هشت نفري هر چه کوشيديم نتوانستيم آن را از جا تکان دهيم.» و زيد بن ارقم از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روايت کند که به علي (عليه السلام) فرمود: «جايگاه تو در نزد من مانند منزلت هارون در نزد موسي (عليه السلام) است امّا تو پيامبر (صلي الله عليه و آله) نيستي. بکير پسر عمار از عامر بن سعد نقل مي کند که معاويه او را فرمان داد تا علي (عليه السلام) را دشنام گويد و او نپذيرفت و چون معاويه سبب را پرسيد در پاسخ گفت: اي معاويه مگر به ياد نمي آوري سه نکته اي را که پيامبر (صلي الله عليه و آله) دربار علي (عليه السلام) فرمود که اگر يکي از آنها را دربار من گفته بود برايم بهتر بود از چارپايان سرخ گون؟ از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم در حالي که علي (عليه السلام) را در بعضي غزوات- جانشين خويش ساخته بود و علي مي گفت: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مرا با زنان و کودکان مي گذاري و مي روي؟ فرمود: آيا دوست نداري که جايگاه تو در نزد من مانند جايگاه هارون در نزد موسي باشد هر چند که پيامبري پس از من نخواهد آمد. اين روايت (در صحيح ترمذي هم آمده است) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که در روز خيبر فرمود «پرچم را به مردي خواهم سپرد که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند» پس پرچم را به علي (عليه السلام) داد و خداوند به دست او فتح را نصيب مسلمانان کرد. چون اين آيه نازل شد که: «فقل تعالوا ندعُ ابناءنا و أبناءکم (آل عمران / آيه 61)» پيامبر (صلي الله عليه و آله) علي (عليه السلام) و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را فرا خواند و فرمود «خداوندا اينان اهل بين من هستند» ابراهيم پسر منذر خرامّي از عامر بن سعد روايت کند که: سوگند به خدا شاهد بودم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در روز غديرخم در حالي که دو کتف او را گرفته بود فرمود «اي مردم چه کسي مولاي شماست؟ گفتند: خدا و رسول او. فرمود: پس هر که من مولاي او هستم علي مولاي اوست. پروردگارا دوست بدار هرکس او را دوست مي دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن مي دارد. انس از پيامبر (صلي الله عليه و آله) روايت کند که به دخترش فاطمه (عليه السلام) فرمود «صبورترين و داناترين و با سابقه ترين مسلمانان را شوهر تو قرار دادم» عبدالله بن بُريَده از پدرش روايت کند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: اي بُرَيده دربار علي بدگوي مکن؛ او از من است و من از او هستم و او ولي شما پس از من است. و همو به روايت ديگري گويد که رسول خدا فرمود: «من وليّ هر که باشم پس علي هم وليّ اوست. و زيد بن ارقم نيز به روايت صحيحي نقل مي کند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «هر که من مولاي اويم پس علي مولاي اوست.» بُراء بن عازب روايت کند که رسول خدا دو سپاه را به فرماندهي علي (عليه السلام) و خالد بن وليد فرستاد و فرمود: «اگر نبردي صورت گرفت علي؛ فرمانده سپاه باشد.» علي دژي را فتح کرد و کنيزکي را براي خود برگزيد و خالد نوشته اي به نزد رسول خدا فرستاد و اين کار را گزارش کرد و چون پيامبر (صلي الله عليه و آله) خبردار شد به خالد فرمود: «دربار مردي که خدا و رسول او را دوست دارند و او نيز خدا و رسول را دوست دارد چه مي گويي؟» خالد گويد: پناه مي برم به خدا از خشم او (اين حديث حسن است) ابن اسحاق روايت کرده که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود «علي از من است و من از عليم و هيچ کس کفايت مرا نخواهد کرد جز خودم يا علي.» روايت بَراء بن عازب در ماجراي خالد بن وليد و علي (عليه السلام) را از عمران بن حُضين نقل کرده و همان روايت با تفضيل بيشتري آمده و در پايان چهار تن از اصحاب. داستان علي (عليه السلام) و کنيزک را به پيامبر (صلي الله عليه و آله) گزارش کرده اند و حضرت با خشمناکي فرموده: «از علي (عليه السلام) چه مي خواهيد؟ او از من است و من از اويم او وليّ من است و وليّ هر مؤمن پس از من ». زينب بنت کعب از ابوسعيد روايت کرده که: «مردم از علي (عليه السلام) شکايت کردند و پيامبر (صلي الله عليه و آله) خدا براي خطبه برخاست و فرمود «از علي (عليه السلام) شکايت نکنيد سوگند به خدا او در راه خدا و براي خدا خشم مي گيرد و خشونت روا مي دارد. و عمر بن شامي اسلمي روايت کند که از رسول خدا شنيدم که مي گفت «هرکس علي را اذيت کند مرا اذيت کرده است» خطر بن خليفه از ابوالطفيل روايت کرده که : [امام] علي (عليه السلام) مردم را در ناحي رَحبه گرد آورد و به آنان فرمود: شما را به خدا سوگند هرکس در غديرخم از رسول خدا هر چه شنيده برپا خيزد و بگويد. بسياري از مردم به پا خواستند و گواهي دادند آنچه را که پيامبر در حالي که دست علي (عليه السلام) در دستش بود فرمود: آيا مي دانيد که من از مؤمنان به جانهاي ايشان اولي هستم؟ گفتند: بله اي پيامبر (صلي الله عليه و آله) خدا. آنگاه فرمود: هرکس من مولاي او هستم پس علي (عليه السلام) مولاي اوست . پروردگارا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار دشمنانش را» سپس زيد بن ارقم به من گفت که خود از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چنين شنيدم. آنگاه اين روايت را در چند طريق ديگر نيز نقل مي کند و در پايان روايت براء بن عازب را مي آورد که پس از پايان سخنان پيامبر (صلي الله عليه و آله) دربار علي (عليه السلام) عمر بن خطاب جلو آمد و گفت: «گوارا باد بر تو اي علي (عليه السلام) که صبح و شام را مي گذراني و مولاي هم زنان و مردان مؤمن شده اي.» انس بن مالک در روايتي ديگر مي گويد: پرندگاني به عنوان هديه به نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرستاده شد و حضرت همگي را ميان اصحاب تقسيم فرمود و پرنده اي را نگه داشت و فرمود: پروردگارا بهترين بندگانت را بفرست تا همراهم شود و با ن هم خوراک گردد، در اين هنگام علي وارد شد.» اين حديث طرق گوناگوني دارد. چنان که در روايتي ديگر مرغ بريان ذکر گرديده است. در روايت ديگري جعفرالاحمر از عبدالله بن عطا از ابن بُرَيده نقل مي کند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: از ميان زنان پيامبر (صلي الله عليه و آله) فاطمه را بيش از همه دوست مي داشت و از ميان مردان علي را» ابوعبدالله جدّلي گويد که بُرامّ سَلَمه وارد شدم و به من گفت: آيا در ميان شما رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دشنام داده مي شود؟ گفتم: پناه به خدا چگونه؟ گفت: از رسول خدا شنيدم که مي فرمود: هر کس به علي دشنام دهد مرا دشنام داده، سپس روايتي را از خود امام علي (عليه السلام) نقل مي کند که حضرت فرمود: پيامبر (صلي الله عليه و آله) عهدي برايم نوشت که اي علي تو را فقط مؤمن دوست دارد و بغض و کين تو فقط در دل منافق است و بر پاي همين روايت از ابوسعيد نقل کرده که: ما منافقين را به کينه اي که با علي (عليه السلام) داشتند مي شناختيم و نيز جابر در روايتي ديگر همين مضمون را تأکيد کرده است. سپس ذهبي روايتي را از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل مي کند که در آن در حق سه خليف نخستين دعا شده است و سپس دربار علي (عليه السلام) چنين آمده که «خداوندا علي را رحمت کن. خدايا حق را داير مدار علي قرار ده» و البته ذهبي گفته که ما اين حديث را جزا همين طريق نمي شناسيم. همچنين اعمش از حارث نقل مي کند که علي فرمود: «دو گروه مردم دربار من به هلاکت افتادند؛ کينه جوي افترا زننده و دوستدار زياده گوي.» ونيز عايشه در روايت گويد «من با پيامبر نشسته بودم که علي جلو آمد پيامبر با ديدن او رو به من کرده و فرمود يا عايشه اين آقاي عرب است. گفتم: اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مگر تو آقاي عرب نيستي. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «من سيد و آقاي فرزندان آدم هستم و او سيد عرب.» همچنين جُمَيع بن عمير تيمي گويد بر عمه ام عايشه وارد شدم و از او پرسيدم که: «کداميک از مردم در نزد رسول خدا گرامي تر بود؟ گفت: فاطمه و پرسيدم از مردان؟ گفت: همسرش که تا بود از او روزه دارتر و به پا دارند نمازي پيدا نکردم.» جابر بن عبدالله انصاري نقل مي کند: با رسول خدا به باغ خرماي زني از انصار رفتيم که پيامبر (صلي الله عليه و آله) به ما فرمود: «از پشت اين نخل ها مرداني از بهشت مي آيند» که علي (عليه السلام) يکي از آنها بود. محمد بن کعب القُرظي نقل مي کند که علي فرمود :«با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بودم در حالي که از گرسنگي سنگ به شکم مي بستم و صدق مال من در روز به چهل هزار درهم مي رسيد. و نيز شعبي روايت مي کند که علي (عليه السلام) فرمود: «ما فقط پوست داشتيم که بر گوشه اي از آن مي خوابيديم و بر گوش ديگرش خمير درست مي کرد يعني شب بر يک روي آن مي خوابيديم و روز فاطمه در روي ديگر آن خمير آماده مي کرد. ابوالبصري از علي (عليه السلام) نقل مي کند «پيامبر (صلي الله عليه و آله) مرا به يمن فرستاد و من جوان بودم ولي دانش قضا را نمي دانستم پيامبر دستش را بر سينه ام نهاد و فرمود: برو خداوند قلب تو را هدايت خواهد کرد و زبانت را استوار خواهد داشت [امام] علي فرمود: پس از آن در هنگام قضا ميان دو نفر هرگز شک نکردم.» و اعمش از ابراهيم تيمي از پدرش نقل مي کند: روزي علي (عليه السلام) براي ما خطبه مي خواند و فرمود که: «هرکس مي پندارد که به جز کتاب خدا ما چيزي مي خوانيم دروغگوست.» و از سليمان الاحمسي از پدرش نقل مي کند که علي فرمود: «سوگند به خدا هيچ آيه اي نازل نشد مگر آنکه من مي دانم در کجا و براي چه موضوعي نازل شده است و دربار چه کسي و پروردگارم مرا قلبي عاقل و بصير و زباني ناطق عطا کرده است.» محمد بن سيرين گويد: چون پيامبر (صلي الله عليه و آله) خدا رحلت فرمود علي درباره بيعت با ابوبکر، کُندي نشان داد و علّت آن را جمع آوري قرآن قرار داد و مردم پنداشتند که قرآن را بر اساس تنزيل آن نوشته است و محمد گويد اگر بدان دست مي يافتم در آن علم بود. سعيد بن مسيب گويد: هيچيک از اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نگفته که «از من بپرسيد» به جز علي. و ابن عباس از عمر نقل کرده که علي آشناترين مردم با قضا بود. و ابن مسعود نيز گويد در ميان ما اين گفته رايج بود که آشناترين مردم مدينه با قضا علي است. و ابن مسيّب از عمر روايت کند که: پناه بر خدا از مشکلي که در آن ابوالحسن نباشد. و ابن عباس گويد که چون مرد ثقه اي با ايمان، فتواي علي (عليه السلام) را نقل مي کرد آن را مي پذيرفتيم و از آن نمي گذشتيم. و محمد بن منصور طوسّي مي گويد که از احمد بن حنبل شنيدم که: فضايلي که دربار علي (عليه السلام) نقل شده دربار هيچيک از صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل نشده است. ابواسحاق از عمرو بن ميمون نقل کرده که: عمر را در هنگامي بر اثر جراحت در بستر افتاده بود و شورا تشکيل شده بود ديدم که مي گفت: اگر اعضاي شورا آنها مرد کم موي را برگزينند (مراد امام علي (عليه السلام)) آنها را به راه مستقيم خواهند برد. و پسرش عبدالله پرسيد چه چيزي مانع مي شود که خود او را انتخاب کني؟ دوست ندارم چه مرده باشم و چه زنده که او خلافت را بپذيرد. سپس ذهبي روايت سفيان ثوري را از علي (عليه السلام) نقل مي کند که دربار عدم تعيين خليفه از سوي رسول خداست و اينکه اين کار به رأي مردم واگذار شده است و سپس مدح امام از دو خليفه را مي آورد و قدح ايشان را از عثمان و در ادامه روايتي ديگر از قول امام علي (عليه السلام) نقل مي کند که در آن وجود هر گونه عهدي از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دربار خلافت حضرت بر مردم تکذيب شده است و در پايان روايت آمده که «چون ديدم حقانيّت بيشتري نسبت به خلافت دارم به سوي آن رفتم و خداوند مي داند که ما درست عمل کرديم يا اشتباه.» اين دو روايت با روايت هايي که دربار غديرخم نقل کرده منافات دارد که در آنها تصريح به عهد و بيعت مردم با علي (عليه السلام) در عهد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گرديده است. همچنين ذيل روايت دوّم نيز که نشان مي دهد حضرت با تمايل قلبي و قبلي اقدام به گرفتن خلافت کرده است نيز با مسلّمات تاريخي اهل سنّت قابل تطبيق نمي باشد زيرا در هم منابع تاريخي مهم چون طبري، کامل، مسعودي، يعقوبي و غيره نقل شده که اين تمايل مردم به سوي حضرت علي (عليه السلام) بود و حضرت از پذيرش اوليه ابا مي کرد و پس از اصرار زياد خلافت را پذيرفت. و حتّي ذهبي در همين کتاب در صفح 483 در حوادث سال 36 هجري خبر از بيعت مردم با علي (عليه السلام) مي دهد. سپس در روايتي طولاني از [امام] علي (عليه السلام) در مسير بصره به ذکر نکاتي از قول حضرت پرداخته که بسيار محل تأمل است از جمله آنکه حضرت باز تأکيد مي کند که عهدي از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) براي خلافت نداشته و بلکه اين ابوبکر بوده که مورد نظر پيامبر (صلي الله عليه و آله) قرار داشته و نيز از اطاعت خود در عهد خلفاي سه گانه سخن مي گويد که بارزترين نکته اي که نشان دهنده ساختگي بودن اين حديث طولاني است آن که حضرت براساس اين روايت، خود را شرکت کننده در جنگ هاي عهد ابوبکر، عمر و عثمان مي داند. امّا در اين باره منابع تاريخي گواهي مي دهند که بيشترين همکاري حضرت در عهد خلفا مشاوره بوده و در امور مختلف از جمله امور جنگي هرگز مشارکت نداشته اند و البته روايت هايي فقط دربار حضور حسنين در فتوحات ايران دور عثمان نقل شده که از سوي صاحبنظران نيز در صحت آنها مناقشه شده است. همچنين اين روايت را ذهبي نقل مي کند که چرا بايد با طلحه و زبير جنگيد؟ حضرت پاسخ داده که: «آنها در مدينه با من بيعت کردند و در بصره مرا خلع نمودند و اگر در عهد ابوبکر و عمر نيز کسي اين گونه رفتار مي کرد با او مي جنگيديم.» اسماعيل بن رجا حديثي از ابوسعيد (خُدري) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل مي کند که فرمود: «کسي در ميان شما هست که براي تأويل قرآن مي جنگد چنانکه من براي تنزيل آن جنگيدم» ابوبکر گفت من هستم فرمود خير. عمر گفت من هستم فرمود خير. بلکه دوزنده و وصله کنند کفش است و در اين هنگام علي (عليه السلام) داشت کفشش را وصله مي کرد.» حافظ ذهبي گويد: علي بود که با خوارج جنگيد که قرآن را به رأي خود و از جهالت خويش تأويل نمودند. از عثمان بن ابوعثمان نقل شده که: مردماني نزد امام علي (عليه السلام) آمدند و گفتند: تو او هستي فرمود من کي هستم؟ گفتند: او، دوباره فرمود: واي بر شما، من کي هستم؟ گفتند پروردگارا ما، فرمود: بازگرديد ولي نپذيرفتند. حضرت گردن آنها را زد و آنها را به زمين انداخت و به قنبر فرمود که هيزم بياورد و آنها را به آتش سوزاند. و اين بست را سرود که:
چون سخن را سخن ناپسندي يافتم
آتش برافروختم و قنبر را فرا خواندم
آتش برافروختم و قنبر را فرا خواندم
آتش برافروختم و قنبر را فرا خواندم