سيماي امام علي (ع) در شعر خواجوي كرماني
احمد اميري خراساني كمالالدين ابوالعطا محمودبن عليبن محمود مرشدي كرماني، از شاعران استاد و نامآور ايران در قرن هشتم هجري است. وي به قول صاحب تذكرةالشّعراء، از بزرگزادگان كرمان بوده و صاحب فضل و خوشگوي است و سخن او را فاضلان و بزرگان در فصاحت و بلاغت بينظير ميدانند و او را نخلبند شعراء مينامند (سمرقندي 1366: ص 187). علاوه بر لقب نخلبند شعراء، القاب ديگري چون «خلاقالمعاني» و «ملك الفضلاء» را هم براي او بر شمردهاند، اما تخلص وي در همه اشعارش خواجو است و اين كلمه «خواجو» بايد مصغّر خواجه بوده باشد و واو تصغير در اينجا براي بيان حب به كار رفته است (صفا 1368: ص 888).خواجو، بنابر مشهور، در سيروسياحت روزگار گذرانيده و به قول صاحب تذكرةالشّعراء، همواره سياحت كردي و در اثناي سياحت، به صحبت شيخالعارفين، علاءالدوله سمناني رسيد و مريد شيخ شد و سالها در صوفيآباد، صوفي بود و اشعار حضرت شيخ را جمع نمودي (سمرقندي 1366: ص 187).وي رباعي زير را در حق شيخ سروده است، اگرچه به قول مصحح ديوان خواجو، اين رباعي در ديوان او نيست (خواجوي كرماني 1369: ص 29 مقدمه).
هركو به ره علي عمراني شد
از وسوسه و غارت شيطان وارست
مانند علاءدوله سمناني شد
چون خضر به سرچشمه حيواني شد
مانند علاءدوله سمناني شد
مانند علاءدوله سمناني شد
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
1. اوصاف و القاب
خواجو چندين قصيده و تركيببند در مدح ائمه دين (ع) سروده و از آن بزرگواران ستايش و تمجيد كرده است. در اين بين، ذكر مدايح حضرت علي (ع) كه موضوع اين نوشتار است؛ از جايگاه ويژهيي برخوردار است. تركيبات دلنشيني در اوصاف آن بزرگوار به كار برده است كه برخي از آنها متداول و مشهور و برخي هم برآمده از ذهن و انديشه خودِ شاعر است، از جمله:اميرالموءمنين، امام المتقين، ابوتراب، مرتضي، حيدر، امير، ابوالحسن، صفدر، اسدالله الغالب، شه صفدر، شاه نجف، مير نجف، شاه مردان، شير خدا، داماد مصطفي، برادر نبي، مير هاشمي، كان علم، شاه اولياء، شيردل لافتي، خيبرگشا، ناصب رايات علم، شارح آيات حق، واسطه كاف و نون، كاشف سرّ علن، شاه ولايت پناه، مير ملايك سپاه، كهف مكين و مكان، زين زمين و زمان، مرغ سلوني صفير، بحر خليلي گهر، تازي دُلْدُل سوار، مكّي قدسي سنن، ازهر زهرا حرم، گوهر دريا كرم، روحِ مسيحا شيم، خضر سكندر فطن، اديب مكتب دين، دليل راه خدا، خطيب فلك ملل، دامادِ شاه رسولان، قاضي دين رسول، خازن گنج بتول، قامع كيش هبل، ماحِي نقش وثن، كشورگشاي مصطفوي، باب علم نبي، مولود كعبه، پلنگ بيشه اسلام، شير يزدان، ساقي حوضِ كوثر، شير بيشه دين، ببر، ابن عم رسول، صاحب ذوالفقار، جفت بتول، سرِ مردان، دسته بند لاله بستان هل اتي، قلعهگير عرصه ميدان لافَتي، كرّار بيفرار، خداوند ذوالفقار، قتال عمرو و عنتر، مخزن اسرار لوكشف، نقطه پرگار اجتبا، سلطان تختگاه سلوني، بسط خليل، صفشكن خيل اصفيا، مقصود دين، حاجت ايمان، تيغ جهانسوز، بتشكن، اصطناع حيدري، ابن عم رسول، علي عالي آستان، پادشاه ممالك توحيد، حيدر خيبرگشا، صدر عنترفكن، راكب دُلدُل، صاحب قنبر، كشنده عنتر، خسرو ضيغم سوار، يادگار رسول الله، قلعهگير كشور دين، فرمانرواي ملك سلوني، امير نحل، دارايِ دادگسترِ اقليمِ هل اَتي، چمن آراي لوكشف، سرو خوشنظر باغ لافَتي، حيدر درنده حيّ، دستهبند لاله عصمت، وصي مصطفي، كاشف سرّ خلافت، رازدار لوكشف، قاضيِ دينِ نبي، مسندنشين هل اَتي، مالك ملك سلوني، باب شهرستان علم، شاه تخت رضا، سرو بستان امامت، دُرّ درياي هدي، شمع ايوان ولايت، نور چشم اولياء، معني درس الهي، خاتم دست كرم، گوهر جام فتوت، روح شخص لافَتي، مقتداي سروران دين، پيشوايِ رهروان راه حق، اختر برج امامت، گوهر بحر كرامت، پشت سپاه، شاه شهدا و... .برخي از اين تركيبات و القاب كاربرد بيشتري در شعر و كلام خواجو پيدا كرده است كه به مشهورترين آنها اشاره ميشود:الف. علي: اين اسم مبارك، بارها و بارها در كلام خواجو جلوهگر شده است. عشق حقيقي شاعر نسبت به آن بزرگوار، باعث شده است تا مدايح بسيار زيبايي در وصف آن امام همام بسرايد. از جمله، در تركيببندي با عنوان «في منقبة اسدالله الغالب عليبن ابيطالب» در مقدمه، نسيم نوبهاري را مخاطب قرار داده و خوشبويي و مشكباري آن را به طريق استفهام چنين بيان ميكند:
دوش هنگام سحر بر كوفه افكندي گذر
يا مگر بر مرقد مير نجف بگذشتهيي
شاه مردان چون خليل الله بهصورت بتشكن
مهر او از آسمان لافَتي اِلاّ علي
عالم او را گر اميرالموءمنين خواند رواست
آدم او را گر امام المتقين داند سزاست
يا ز راه شامت افتادست بر يثرب گذار
كز تو ميآيد نسيم نافه مشك تتار
شير يزدان از رسولالله به معني يادگار
تيغ او از گوهر لاسيف اِلاّ ذوالفقار
آدم او را گر امام المتقين داند سزاست
آدم او را گر امام المتقين داند سزاست
مهدي مهد دماغ آنكه خرد نام اوست
گفت كه تا كي بود در شب محنت
راه ملاهي مجوي، باغ الهي بجوي
وز پي سبزي مشوي دست ز سلوي و منّ...
از غرف كبريا كرده نظر سوي من
تو را شمع دل تابناك از ذَوَبان در شجن
وز پي سبزي مشوي دست ز سلوي و منّ...
وز پي سبزي مشوي دست ز سلوي و منّ...
تا نكني ورد خويش مدح شه اوليا
شيردل لافتي، شير خدا مرتضي
ناصب رايات علم، شارح آيات حق
شاه ولايت پناه، مير ملايك سپاه كهف
مرغ سلوني صفير، بحر خليلي گهر
ازهر زهرا حرم، گوهر دريا كرم روح
مكتب دين را اديب، راه خدا را دليل
گفته ز تعظيم شأن محمدتش مصطفي
نعل سُم دلدلش، تاخ سر فرقدين
سبحه طرازان قدس، در حرمش معتكف
قلعهگشايان چرخ بر علمش مفتتن
از ورق خاطرت محو نگردد محن
حيدر خيبرگشا، صفدر عنتر فكن
واسطه كاف و نون، كاشف سرّ علن
مكين و مكان، زين زمين و زمان
تازي دلدل سوار، مكي قدسي سنن
مسيحا شيم، خضر سكندر فطن
فلك ملل را خطيب شاه رُسل را خَتَن
خوانده ز فرط جلال، منقبتش ذوالمنن
خاك ره قنبرش، سرمه چشم پرن
قلعهگشايان چرخ بر علمش مفتتن
قلعهگشايان چرخ بر علمش مفتتن
دست مده جز بدو تا نشوي پايمال
جان ثناخوان من تا ابد از مدحتش
در ره مهرش فلك مشوره با من كند
چون ببرم از جهان حسرت آل رسول
روز جزا در برم، سوختهبيني كفن...
فتنه مشو جز برو تا برهي از فتن
باز نيايد چو مرغ از گل و برگ سمن
زانك بود مستشار نزد خرد موءتمن
روز جزا در برم، سوختهبيني كفن...
روز جزا در برم، سوختهبيني كفن...
داني كه چيست اينكه خطيبان آسمان
يك نكته از مكارم اخلاق مرتضي است
انجم كلام مرتضوي را ز راه يمن
وصف خدنگ چارپر جان شكار او
از دست و پنجه اسداللّه كنايتيست
نعتش نظاره كن كه رهابين عيسوي
القاب عاليش ز پي اكتساب قدر بر
ابيات شوق آنك نبي را برادر است
صنعتگران چرخ به زر وصف ذوالفقار بر تيغ
خنجركشان صفشكن خيل مهر
و ادرار ما كه ديده رساندي به خون دل
آن را كه سر فداي هواي علي نكرد
يارب ز حادثات چه بر سر نوشتهاند
برطرف هفت پايه منبر نوشتهاند
كان را برين كتابه به عنبر نوشتهاند...
برگرد اين رواق مدور نوشتهاند
مرغان معنوي همه بر پر نوشتهاند
حرفي كه بر جبين غضنفر نوشتهاند...
بهر شرف بر افسر قيصر نوشتهاند
سقف چارصفّه شش در نوشتهاند
اجرام بر روان چو آذر نوشتهاند...
خور نوشته و در خور نوشتهاند
او بر آفتاب نعل بها زر نوشتهاند
امسال بر ولايت حيدر نوشتهاند
يارب ز حادثات چه بر سر نوشتهاند
يارب ز حادثات چه بر سر نوشتهاند
اشعار من كه مادح اولاد حيدرم هم
فردوسيان حديث روانبخش عذب من
شادم بدين كه بر صفحات عقيدتم
خواجو! كمالنامه مستان حيدري
بر جان عارفان قلندر نوشتهاند
بحر مشق كرده و هم بر نوشتهاند
در روضه بر حوالي كوثر نوشتهاند
شرح خلوص آن شه صفدر نوشتهاند
بر جان عارفان قلندر نوشتهاند
بر جان عارفان قلندر نوشتهاند
بدان امير كه شد شاه چرخ چاكر او
ز تختگاه سلوني از آن علم بفراخت
به حكم قاطع كشورگشاي مصطفوي
چو كعبه مولد او گشت از آن سبب شب و روز
گداي درگه او شو كه شاه مردان اوست
پلنگبيشه اسلام و شير يزدان اوست...
نمونهيي است مه نو ز نعل استر او
كه بود مملكت لوكشف مسخرّ او
نبي مدينه علم آمد و علي در او
كنند خلق جهان سجده در برابر او
پلنگبيشه اسلام و شير يزدان اوست...
پلنگبيشه اسلام و شير يزدان اوست...
آن دستهبند لاله بستان هل أتي
كرّار بيفرار و خداوند ذوالفقار
شيرخدا و مخزن اسرار لوكشف
سلطان تختگاه سلوني، شه نجف
بيرون نهاده از ره كبر و ريا قدم
پشت هدي و بازوي ايمان بدو قوي
بحر محيط را به دل و دست او قسم
چون او نشد پديد شهي در جهان علم او
كان علم بود و حسن آسمان علم...
و آن قلعهگير عرصه ميدان لافتي
قتال عمرو و عنتر، داماد مصطفي
جفت بتول و نقطه پرگار اجتبا
سبط خليل و صفشكن خيل اصفيا
و آورده رخ به حضرت علياي كبريا
مقصود دين و حاجت ايمان ازو روا
عرش مجيد را به سركويش التجا
كان علم بود و حسن آسمان علم...
كان علم بود و حسن آسمان علم...
شاه مردان علي بوطالب
راند روزي به منزلي بيرون
ناگه از گرد ره سواري ديد
برق هامون نورد را در تاخت
چنگ بگشود شير بيشه دين
همچو آهو به چنگ ببر اسير
شده شير خداي را نخجير
آنكه بر وي نگشت كس غالب
گرد دُلدُل رساند بر گردون
كه چو برق از ره يمن برسيد...
نيزه بر نيزه علي انداخت
در ربودش بسان برق از زين
شده شير خداي را نخجير
شده شير خداي را نخجير
زو بپرسيد ابن عمّ رسول
كاتش رزم و كينهات ز چه خاست
وين نفس دود سينهات ز چه خاست
صاحب ذوالفقار و جفت بتول
وين نفس دود سينهات ز چه خاست
وين نفس دود سينهات ز چه خاست
دل من صيد چشم آهوييست
آنكه خونم به چشم شهلا
خورد سر حيدر زمن تمنا كرد
پايبند كمند گيسوييست
خورد سر حيدر زمن تمنا كرد
خورد سر حيدر زمن تمنا كرد
سرِ مردان چو اين سخن بشنيد
تيغ بفكند و از سرش برخاست
منم اينك علي و اينك سر خويش
را بر سر آر و غصه مخور
طمع از سر بريدنش ببريد
گفت ارت كار ميشود زين راست
را بر سر آر و غصه مخور
را بر سر آر و غصه مخور
مرتضي در نفس چو باد بهار
عزم ره كرد و كرد همراهش
قلعه بگشود و وضع دين بنهاد
مه تابندهاش به برج آورد
پايان داستان را خواجو بدينگونه
صيد اين راه شير مردانند
خيز خواجو و خويش را درباز
از چه باشد درين قدم سرباز
جست بر بادپاي و گشت سوار
شد به پاي حصار دلخواهش
دامن آرزو به دستش داد
دُرّ ناسفتهاش به درج آورد
رقم ميزند و نتيجهگيري ميكند:
زانكه از تيغ سر نگردانند
از چه باشد درين قدم سرباز
از چه باشد درين قدم سرباز
وزارت را چنين كردند تفسير
محمد با علي چون گشت همدم
كسي كش عيب گويد دشمن اوست
كه باشد دائماً موءمن علي دوست...
كه دارد اشتقاق از وزر و تزوير
ز زينالعابدين كي باشدش غم
كه باشد دائماً موءمن علي دوست...
كه باشد دائماً موءمن علي دوست...
آن علي علم حسن حلم كه از فرط جلال
شد محمد به جهانگيري و حسّان بنده
شد محمد به جهانگيري و حسّان بنده
شد محمد به جهانگيري و حسّان بنده
من رافضي نيم كه كنم پشت بر عتيق
ليكن اگر به كعبه كنم سجده يا به دير
بر لوح خاطرم ز چه معني بود غبار
فرمانرواي ملك سلوني امير نحل
گر نام او كنم به مثل نقش بر زمين
بر خاك ره فتد شه سياره از هوا
يا خارجي كه روي بتابم ز مرتضي
باشد مرا به عترت پيغمبر اقتدا
چون گشتهام غبار درِ شاه اوليا
داراي دادگستر اقليم هل اتي
بر خاك ره فتد شه سياره از هوا
بر خاك ره فتد شه سياره از هوا
يارب به حق آن چمن آراي لوكشف
يارب به حق آن علي عالي آستان
آخر چه باشد ار برساني ز راه لطف
او را به صدر صفهنشينان كبريا...
كو بود سرو خوش نظر باغ لافتي
كو بود در ممالك توحيد پادشا...
او را به صدر صفهنشينان كبريا...
او را به صدر صفهنشينان كبريا...
عصمت احمد ز مطرودان بوجهلي مجوي
معشر المستغفرين صلوا علي خير الوري
قلعهگير كشور دين حيدر درنده حي
كاشف سرّ خلافت، رازدار لو كشف قاضي
مالك ملك سلوني ، باب شهرستان علم
سرو بستان امامت، درّ درياي هدي
معني درس الهي خاتم درس كرم گوهر
مقتداي سروران ملك دين، جفت بتول
ديگر از برج امامت مثل او اختر نتافت بحر
در درج كرامت همچو او گوهر نيافت
قصه حيدر به مردودان مرواني مگوي
زمرة المسترحمين حيوا الوفي المرتضي
دستهبند لاله عصمت وصي مصطفي
دين نبي، مسندنشين هل اتي
سالك اطوار لم اعبد شه تخت رضا
شمع ايوان ولايت نور چشم اوليا
جام فتوّت، روح شخص لافتي
پيشواي رهروان راه حق شير خدا
در درج كرامت همچو او گوهر نيافت
در درج كرامت همچو او گوهر نيافت
حميد داد و دين محمود احمد خلق عيسي
دم كه دارد اصطناع حيدري و زهد سلماني
دم كه دارد اصطناع حيدري و زهد سلماني
دم كه دارد اصطناع حيدري و زهد سلماني
به زخم عمود تو نه حصن شش
در چو خيبر ز كوپال حيدر بلرزد
در چو خيبر ز كوپال حيدر بلرزد
در چو خيبر ز كوپال حيدر بلرزد
به آب ابر حيابار چشم ذيالنورين
به تاب تيغ جهانسوز حيدر كرّار
به تاب تيغ جهانسوز حيدر كرّار
به تاب تيغ جهانسوز حيدر كرّار
خضر سكندر در موسي بنان
حاتم حيدر دل خسرونشان
حاتم حيدر دل خسرونشان
حاتم حيدر دل خسرونشان
اي سليمان قدر حيدر دل كه كمتر چاكرت
در وغا نوك سنان را هيبت اژدر دهد
در وغا نوك سنان را هيبت اژدر دهد
در وغا نوك سنان را هيبت اژدر دهد
مرا كه مالك ملك ملوك معرفتم
دلم كه مهر زند آل زر بر احكامش
ضمير روشن خواجو كه شمع انجمناست
روان او كه شد از آب زندگي سيراب
در آن نفس كه بود مرغ روح در پرواز
مباد جز به رخ اهل بيت چشمش باز
جهان معرفت و ملك دين مسخّر باد
فداي حكم جهانگير آل حيدر باد
چراغ خلوتيان رواق شش در باد
رهين منت ساقي حوض كوثر باد
مباد جز به رخ اهل بيت چشمش باز
مباد جز به رخ اهل بيت چشمش باز
ديوطبعان بين كه قصد خاتم جم كردهاند
در قيامت كافرينش خيمه بر محشر
تشنگان وادي ايمان چو در كوثر رسند
هركه او چون حلقه نبود بر در حيدر مقيم
ره به منزل برد هر كو مذهب حيدر گرفت
آب حيوان يافت آن كو خضر را رهبر گرفت
بغض اولاد علي را نقش خاتم كردهاند
زنند سكّه دولت به نام آل پيغمبر زنند
از شعف دست طلب در دامن حيدر زنند...
رهروان راه دين چون حلقهاش بر در زنند...
آب حيوان يافت آن كو خضر را رهبر گرفت
آب حيوان يافت آن كو خضر را رهبر گرفت
زرگران انجم از احسان حيدر دور نيست
گر ز زرّ جعفري اكليل جوزا ميزنند
گر ز زرّ جعفري اكليل جوزا ميزنند
گر ز زرّ جعفري اكليل جوزا ميزنند
آن شاه كه شهر علم را آمد
شاه شهدا مير نجف جفت بتول داماد
رسول و شير يزدان حيدر (ص 538)
در پشت سپه و ابن عم پيغمبر
رسول و شير يزدان حيدر (ص 538)
رسول و شير يزدان حيدر (ص 538)
سالك دل يافته، نكهت روح القدس
انوري خاوري از سر صدق و صفا
قاضي دين رسول، خازن گنج بتول
قامع كيش هبل، ما حي نقش وَثَن...
چون نبي يثربي بوي اويس قرن
ورد زبان ساخته، محمدت بوالحسن
قامع كيش هبل، ما حي نقش وَثَن...
قامع كيش هبل، ما حي نقش وَثَن...
رنگ پيل صبح سيمابي چو تيغ بوالحسن
چشم شير شرق عنابي چو خون بوالحكم
چشم شير شرق عنابي چو خون بوالحكم
چشم شير شرق عنابي چو خون بوالحكم
هيچ نقصاني نباشد حيدر كرّار را گر
كسي از جهل نشناسد تراب از بوتراب
كسي از جهل نشناسد تراب از بوتراب
كسي از جهل نشناسد تراب از بوتراب
عقل مستظهر به رأي صائبش
همچو بوالقاسم به فتح بوتراب
همچو بوالقاسم به فتح بوتراب
همچو بوالقاسم به فتح بوتراب
2. يادكرد حضرت زهرا (س) و اولاد حضرت علي (ع)
همانگونه كه ذكر شد؛ خواجو، شيعه مذهب است. اگرچه مدح مولا علي (ع) بهطرز بارز و چشمگيري در شعر او بهكار رفته است؛ اما وي بنا به اعتقادات خود؛ از ذكر اوصاف ساير معصومين (ع) نيز غافل نمانده است و به ساحت مقدس آن بزرگواران نيز اداي احترام نموده است، كه بهطور گذرا به برخي از آنها اشاره ميشود:الف . حضرت فاطمه (س):
با وجود شمسه گردون عصمت فاطمه
خون او را تحفه سوي باغ رضوان بردهاند
آن كه طاووس ملايك پايبند دام اوست حرز
هفت اندام نه گردون سه حرف نام اوست
زهره را اين تيرهروزان نام زهرا كردهاند
تا از آن گلگونه رخسار حورا كردهاند
هفت اندام نه گردون سه حرف نام اوست
هفت اندام نه گردون سه حرف نام اوست
در معني فضيلت داماد مصطفي
منظومه محبت زهرا و آل او
دوشيزگان پردهنشين حريم قدس
نام بتول بر سر معجر نوشتهاند
پيران هفت زاويه محضر نوشتهاند
بر خاطر كواكب ازهر نوشتهاند
نام بتول بر سر معجر نوشتهاند
نام بتول بر سر معجر نوشتهاند
به نور چشم پيمبر كه نور ايمان بود
نبود هيچ به عذر احتياجش از پي آن
از آن به وصلت او زهره شد به دلالي
نگشت عمر وي از حي فزون ز روي حساب
وراي ذروه افلاك آستانه اوست
كهينه سوري بيت العروس او ساره
كمينه جاريه خانهدار او هاجر...
عقيق صفوت ياقوت شرع را كان بود
كه شمع جمع طهارت ازو فروزان بود
كه از شرف قمرش در سراچه دربان بود
چرا كه زندگي او به حي حنان بود
ز مرغزار فراديس آب و دانه اوست...
كمينه جاريه خانهدار او هاجر...
كمينه جاريه خانهدار او هاجر...
2ب . حسنين (ع):
خواجو در مدايح مذهبي خود، معمولاً آن دو بزرگوار را در كنار هم ذكر كرده است كه به برخي از آن سرودهها اشاره ميشود:
خون شفق در كنار چرخ به سوك حسين
آنك بود رعد را از غم او ناله كار
روضه تحقيق را گيسوي آن ضيمران
يافته خلد برين از لب اين ناردان
نيست به جز ذكرشان مفتي جان را فنون
نيست به جز فكرشان دوحه دل را فَنَن
دود غسق در جگر دهر به داغ حسن
وانك بود ابر را بي رخ او گريه فن
گلشن توحيد را عارض اين نسترن
و آمده در باغ دين قامت آن نارون
نيست به جز فكرشان دوحه دل را فَنَن
نيست به جز فكرشان دوحه دل را فَنَن
ديشب از آهم حمايل در برِ جوزا بسوخت
چون چراغ ديده زهرا بكشتندش به زهر
چون روان كردند خون از قرةالعين نبي چشم
بس كه دريا ناله كرد از حسرت آن تشنگان
گوهر سيراب را جان بر دل دريا بسوخت...
وزنفير سوزناكم كلّه خضرا بسوخت
زهره را دل بر چراغ ديده زهرا بسوخت
عيسي خون بباريد و دل ترسا بسوخت
گوهر سيراب را جان بر دل دريا بسوخت...
گوهر سيراب را جان بر دل دريا بسوخت...
در گوش ما مدايح شبيّر خواندهاند
بر جان ما مناقب شبّر نوشتهاند
بر جان ما مناقب شبّر نوشتهاند
بر جان ما مناقب شبّر نوشتهاند
شمعي كه بود مقتبس از نور بوالحسن
جانش به لب رسيده و تسبيح بر زبان
نور دل بتول و جگر گوشه رسول
هرچند كز حجاز چو او شعبهيي نخاست
آن گوشوار عرش كه گردون جوهري
اقرار كرده حرّ يزيدش به بندگي
لب خشك و ديده تر شده از تشنگي هلاك
از كربلا بدو همه كرب و بلا رسيد
آري همين نتيجه دهد ملك پروري...
نام مبارك و رخ ميمون او حسن
زهرش به جان رسيده و ترياك در دهن...
خورشيد برج دين و دُر دُرج بوالحسن
آن دور بينواي حسيني نگشت راست
با دامني پر از گهرش بود مشتري...
خط باز داده روح امينش به چاكري
وانگه طفيل خاك درش خشكي و تري
آري همين نتيجه دهد ملك پروري...
آري همين نتيجه دهد ملك پروري...
ج. حضرت سجاد (ع):
بدان بزرگ حسيني نواي پرده
علي ثاني و سلطان حيدري نسبت
نشسته خامش و با چارركن در گفتار
شكسته شهپر و با هفت چرخ در پرواز
راز كز و بلند شد آوازه نهفت حجاز
امام رابع و كسري مملكت پرداز
شكسته شهپر و با هفت چرخ در پرواز
شكسته شهپر و با هفت چرخ در پرواز
د. حضرت باقر (ع):
يارب به حق خازن گنجينه هدي
باقر كه بود مخزن اسرار اهتدا
باقر كه بود مخزن اسرار اهتدا
باقر كه بود مخزن اسرار اهتدا
به آفتاب جهانتاب آسمان علوم
مدار مركز ايمان محمد باقر گل
اگر نه باب معاني ازو شدي مفتوح
گر او نه وضع مصابيح علم بنهادي
نشان نهج بلاغت كه در جهان دادي
كه شد منور از انفاس او جهان علوم
حديقه دين شمع دودمان علوم
به هيچ باب نكردي كسي بيان علوم...
نشان نهج بلاغت كه در جهان دادي
نشان نهج بلاغت كه در جهان دادي
هـ·· . حضرت صادق:
يارب به حق جعفر صادق كه آفتاب
باشد چو صبح بر نفس صدق او گوا
باشد چو صبح بر نفس صدق او گوا
باشد چو صبح بر نفس صدق او گوا
امام كعبهنشين جعفر فرشتهنشان
فلك به حلقه تدريس او حديث حدوث
هماي سدره به گرد حريم حضرت او
كتابهيي كه بر اين طاق چنبري كردند
به نام اشرفش از زرّ جعفري كردند
خليل خضر خلف صادق خليفه خدم
سماع كرده ز لفظ محدثان قدم
مقيم در طيران چون كبوتران حرم...
به نام اشرفش از زرّ جعفري كردند
به نام اشرفش از زرّ جعفري كردند
يارب به حق موسي كاظم كه چون كليم
بودي به طور قرب شب و روز در دعا
بودي به طور قرب شب و روز در دعا
بودي به طور قرب شب و روز در دعا
به عفو و عفت كاظم امام ربّاني
ز بس كه چرخ برو تير بيوفايي زد
گر آنچه بر سر او رفت بشنود فردوس
چو زلف حور شود مجمع پريشاني...
كليم طور كمالات موسي ثاني
شدست خون دل كوه لعل پيكاني
چو زلف حور شود مجمع پريشاني...
چو زلف حور شود مجمع پريشاني...
به سرو باغ رضا مرتضاي خضر قرين
سهيل دار سلام و خور خراسان تاب شهيد
طراوت رخ ايمان امين ملك امان
حسن نهاد و علي نام و موسوي گوهر ذبيح
فروغ طلعت او آفتاب اوج هدي
مزار قطب سپهر آستان معبد اوست
سرشك ديده پروين گلاب مرقد اوست
چراغ چشم سماوات و شمع روي زمين
مشهد و خسرونشان طوسنشين
حرارت دل مأمون حبيب روح امين
نسبت و يحيي دل و مسيح آيين
غبار درگه او كحل چشم حورالعين
سرشك ديده پروين گلاب مرقد اوست
سرشك ديده پروين گلاب مرقد اوست
يارب به حق آن تقي متقي كه او
اقطاب هفت صومعه را بود مقتدا
اقطاب هفت صومعه را بود مقتدا
اقطاب هفت صومعه را بود مقتدا
به آب روي تقي آنك عين تقوي بود
جواد مرتضوي باني مباني جود
مه سپهر سيادت سپهر مهر شرف كه
خاك روب درش شاه چرخ اعلي بود
جمال صورت جان و جهان معني بود
كه ابر بحر عطا را حيا از او ميبود
خاك روب درش شاه چرخ اعلي بود
خاك روب درش شاه چرخ اعلي بود
يارب به حق شمع سراپرده تقي
يعني علينقي صدف گوهر تُقا
يعني علينقي صدف گوهر تُقا
يعني علينقي صدف گوهر تُقا
بدان شقايق سيراب گلشن ابرار
كه هست شمهيي از خلق او نسيم بهار
كه هست شمهيي از خلق او نسيم بهار
كه هست شمهيي از خلق او نسيم بهار
علي خلاصه امكان و حاصل تكوين
شدست دامن گردون به خون دل وادي
كه بعد ازو كه بود در ره هدي هادي
نقي نقاوه اركان و زبده ادوار...
كه بعد ازو كه بود در ره هدي هادي
كه بعد ازو كه بود در ره هدي هادي
ي . امام حسن عسگري (ع):
يارب به حق شكر شيرين عسگري
كو بود طوطي شكرستان اتّقا
كو بود طوطي شكرستان اتّقا
كو بود طوطي شكرستان اتّقا
به لذت شكر عسگري به گاه سخن
سراچهايست زبستانسراي تعظيمش
به روي شاه بساط امامت از كونين
خليفه گر به خلافش فصول كلي خواند
بشد خليفه بهكلي وزو خلافي ماند
كه بود طوطي بلبل نواي هشت چمن
چهار صفه هفت آشكوي شش روزن...
اگر چنانك رخ آرند هم به وجه حسن
بشد خليفه بهكلي وزو خلافي ماند
بشد خليفه بهكلي وزو خلافي ماند
ك . حضرت مهدي (عج):
يارب به حق مهدي هادي كه چرخ
را باشد به آستانه مرفوعش التجا
را باشد به آستانه مرفوعش التجا
را باشد به آستانه مرفوعش التجا
به مقدم خلف منتظر امام همام
شعيب مدين تحقيق حجة القائم
خطيب خطّه افلاك منهي ملكوت
شه ممالك دين صاحبالزمان كه زمان
به انتظار وصول طليعتش خورشيد
نه در ولايت او درخورست رايت ريب
نه با امامت او لايق است آيت عيب
مسيح خضر قدوم و خليل كعبه مقام
عزيز مصر هدي، مهدي سپهر غلام
اديب مكتب اقطاب محيي اسلام
به دست رايض طوعش سپرده است زمام
زند درفش درفشنده صبحدم بر بام
نه با امامت او لايق است آيت عيب
نه با امامت او لايق است آيت عيب
يا ز بهر حجةالحق مهدي آخر زمان
نقره خنگ آسمان را زيني از زر بستهاند
نقره خنگ آسمان را زيني از زر بستهاند
نقره خنگ آسمان را زيني از زر بستهاند
3. ذكر اصحاب حضرت علي (ع)
خواجو علاوه بر مديحهسرايي در خصوص مولا علي (ع) و فرزندان بزرگوار، به مناسبت نام برخي از اصحاب بزرگوار آن حضرت از جمله ابوذر و سلمان و غلام خاص آن حضرت، قنبر را نيز ذكر كرده است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره ميشود:الف . ابوذر:
بولهب خوانندم از بي مهري اما هرشبي
در صوامع اشك ميبارم تو گويي بوذرم
در صوامع اشك ميبارم تو گويي بوذرم
در صوامع اشك ميبارم تو گويي بوذرم
ب . سلمان:
اگر ملك سليمان در نبازي
چو سلمان طلعت سلمي نيابي
چو سلمان طلعت سلمي نيابي
چو سلمان طلعت سلمي نيابي
خدمت مور كن ار ملك سليمان خواهي
راه سلمان رو اگر طلعت سلمي طلبي
راه سلمان رو اگر طلعت سلمي طلبي
راه سلمان رو اگر طلعت سلمي طلبي
ج . قنبر:
نام قنبر، غلام مولا نيز بارها در شعر خواجو به كار رفته است از جمله:
بر هفت هيكل فلكي هر دعا كه هست
آن از زبان صاحب قنبر نوشتهاند
آن از زبان صاحب قنبر نوشتهاند
آن از زبان صاحب قنبر نوشتهاند
شهسواران در ركاب راكب دُلدل روند
خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند
خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند
خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند
هلال شامي ابرش سوار قلعه نشين
شدست حلقه به گوش غلام قنبر او
شدست حلقه به گوش غلام قنبر او
شدست حلقه به گوش غلام قنبر او
4. ذكر ساير متعلقات
نام حضرت علي (ع) و ذكر شجاعتهاي او هميشه متعلقاتي دارد كه بر بيان و بنان سخنوران جاري شده است. هركجا ذكر جنگهاي آن حضرت باشد؛ بيشك، نام ذوالفقار، شمشير معروف آن بزرگوار و دُلدُل اسب مشهور آن حضرت هم ذكر ميشود. خواجو نيز در كنار ذكر مدايح موليالموحدين (ع) به مناسبت، از ذوالفقار آن حضرت و دُلدول نيز تعريف و تمجيد كرده است:الف . ذوالفقار:
صنعتگران چرخ به زر وصف ذوالفقار
بر تيغ خور نوشته و در خور نوشتهاند
بر تيغ خور نوشته و در خور نوشتهاند
بر تيغ خور نوشته و در خور نوشتهاند
چون برآمد جوش جيش شاه مردان
نعل دلدل را كلهداران چرخ چنبري
روشنان قصر كحلي گرد خاك پاي او
سرمه چشم جهان بين ثريا كردهاند...
در مصاف از غبار تازيان چرخ معلاّ كردهاند
تاج فرق فرقدين و طوق جوزا كردهاند
سرمه چشم جهان بين ثريا كردهاند...
سرمه چشم جهان بين ثريا كردهاند...
شهسواران در ركاب راكب دلدل روند
خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند
خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند
خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند
چرخ را از حسرت مسمار نعل دلدلش
ميخهاي آتشين در چشم بينا ميزنند
ميخهاي آتشين در چشم بينا ميزنند
ميخهاي آتشين در چشم بينا ميزنند
لشگركشان عالم جان نام دلدلش
بر كوهههاي زين تكاور نوشتهاند
بر كوهههاي زين تكاور نوشتهاند
بر كوهههاي زين تكاور نوشتهاند
بدان امير كه شد شاه چرخ چاكر او
نمونهايست مه نو ز نعل استر او
نمونهايست مه نو ز نعل استر او
نمونهايست مه نو ز نعل استر او
مطرب دستانسرا كوهه كاوس مقام خسرو
ضيغم سوار بيشه شيرش وطن
ضيغم سوار بيشه شيرش وطن
ضيغم سوار بيشه شيرش وطن
موءمنان حيدري را ميرسد كز بهر دين
حلقه ناموس حيدر بر در خيبر زنند
حلقه ناموس حيدر بر در خيبر زنند
حلقه ناموس حيدر بر در خيبر زنند
نامش نگر كه قلعهنشينان موسوي
مهر گشاد بر در خيبر نوشتهاند
مهر گشاد بر در خيبر نوشتهاند
مهر گشاد بر در خيبر نوشتهاند
به زخم عمود تو نُه حصن شش
چو حيدر گر آهنگ ميدان نمايي
ز كُه پيكرت حصن خيبر بلرزد
در چو خيبر ز كوپال حيدر بلرزد
ز كُه پيكرت حصن خيبر بلرزد
ز كُه پيكرت حصن خيبر بلرزد
5. ذكر دشمناني كه به دست حضرت علي (ع) كشته شدهاند
علاوه بر مرحب خيبري شجاع يهودي كه به دست حضرت علي (ع) از پاي درآمد؛ نام دو شجاع ديگر عرب نيز كه به دست مولا (ع) به هلاكت رسيدهاند؛ هميشه ضمن مدح حضرت علي (ع) در مدايح شاعران آمده است. عمروبن عبدود و عنتر، از شجاعان معروف آن روز عرب بودهاند كه مغلوب حضرت شدند. خواجو نيز در اين زمينه اشاراتي دارد:عمروبن عبدود و عنتر:
كرّار بي فرار و خداوند ذوالفقار قتّال
عمرو و عنتر داماد مصطفي
عمرو و عنتر داماد مصطفي
عمرو و عنتر داماد مصطفي
شير دل لافتي شير خدا مرتضي
حيدر خيبرگشا صفدر عنتر فكن
حيدر خيبرگشا صفدر عنتر فكن
حيدر خيبرگشا صفدر عنتر فكن
آن آيتي كه نقش طوامير نصرت است
بر رايت كشنده عنتر نوشتهاند
بر رايت كشنده عنتر نوشتهاند
بر رايت كشنده عنتر نوشتهاند
عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند
مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست
مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست
مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست