مسائل رهبری از دیدگاه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مسائل رهبری از دیدگاه نهج البلاغه - نسخه متنی

سید حسین موسوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


مسائل رهبري از ديدگاه نهج البلاغه

سيد حسين موسوي خراساني

چكيده

نويسنده اين مقاله طي مقدمه‏اي به تببين مسئله رهبري و نحوه نفوذ رهبر در مسائل سياسي، اجتماعي تفويض و تنفيذ مسئوليتها از جانب رهبر به افراد ذي‏صلاح و در نهايت اثبات ارتباط مستقيم و تنگاتنگ مسئله حكومت و رهبري با استناد به آيات و روايات پرداخته است .

وي در ادامه به مسئله ضرورت رهبري بعنوان يك اصل براي حفظ نظم و حيات اجتماعي جامعه مي‏پردازد و رهبري را عاملي براي رفع نيازهاي اجتماع و ثبات جامعه برمي‏شمرد . سپس شرايط رهبري را با توجه به احراز صلاحيتهاي عمومي همانند تقوي، امانتداري و . . . و همچنين احراز صلاحيتهاي خاص - كه لازمه رهبري توانمند و مقتدر مي‏باشد - تبيين كرده است .

مقدمه

قبل از ورود به مباحث اصلي مورد نظر در مسائل رهبري، توجه به يك نكته را لازم و ضروري مي‏بينم و آن اين است كه در نهج‏البلاغه شريف، مسئله رهبري از مسئله حكومت جدا نيست و آن كه مقام رهبري جامعه را به عهده دارد بالاترين مقام اجرايي حكومت است و قاعدتا افزون بر اينكه در مسائل مختلف حكومتي و سياستهاي داخلي و خارجي جامعه اسلامي نظر مي‏دهد، دستور اجراي آن مسائل و سياستها را نيز صادر مي‏نمايد . مصداق كامل اين موضوع پس از پيامبر اكرم (ص) اميرالمؤمنين علي (ع) است كه به عنوان رهبر و پيشواي مسلمين، هم در مسائل گوناگون مملكتي و اداره امور جامعه خيلي صريح و قاطع نظر مي‏داد، و هم در جهت اجراي آن نظريه‏ها بزرگترين نقش را ايفا مي‏كرد .

ضمنا بايد توجه داشت كه هر چند در نهج‏البلاغه و طبعا در اسلام مسئوليت رهبري در دو بعد نظري و عملي يا در دو جهت اجرا، طرح و تبيين شده، ولي چنان نيست كه اين دو مسئوليت در عمل قابل تفكيك نباشند . با بيان ديگر يك رهبر با استناد به دلايل قطعي اسلامي اين اجازه را از طرف خداوند دارد كه در شرايط مقتضي مسئوليت اجرايي خود را به فرد واجد شرايطي واگذار نمايد مشروط بر اينكه مسئوليت نظارت مستقيم را خود عهده‏دار شود . يك تن از فضلا و محققين معاصر در اين موضوع چنين مي‏نويسد:

كلمه حكومت در واژه عرب دو معنا دارد:

1 - «قانونگذاري‏» . حكومت‏به اين معنا منحصر به خداوند است .

2 - «فرمانروايي و اجراي قانون‏» . حكومت‏به اين معنا براي انسان ثابت است‏به شرطي كه داراي شرايط رهبري از نظر اسلام باشد . (1)

اين نكته را هم بايد در نظر داشته باشيم فردي كه از نظر اسلام داراي شرايط رهبري است هم مي‏تواند شخصا به اداره امور كشور قيام كند، و هم مي‏تواند يك نفر يا چند نفر را براي اين موضوع تعيين نمايد و خود فقط نظارت و جنبه ارشاد بر كارهاي آنها داشته باشد . (2)

مستند مدعاي ما نصب طالوت به حاكميت‏بني‏اسرائيل و سپردن فرماندهي ارتش به او توسط پيامبر زمان است كه شرح آن را قرآن مجيد خيلي گويا و روشن بيان فرموده است:

«ا لم تر الي الملا من بني اسرائيل من بعد موسي اذ قالوا لنبي لهم ابعث لنا ملكا نقاتل في سبيل الله‏» . (3)

آيا به ماجراي بني‏اسرائيل نينديشيده‏اي كه به پيامبر خود گفتند: ما از تو مي‏خواهيم حاكمي را بر ما بگماري تا در سايه وجود او با دشمنان در راه خدا پيكار نماييم .

مفاد آيه به وضوح دلالت دارد بر آنچه ما درصدد اثبات آن هستيم و آن امكان تفويض مسئوليت اجرايي رهبري به فردي است كه واجد صلاحيت‏باشد، زيرا مسئوليت پيامبر به عنوان يك رهبر در دو بعد نظري و اجرايي از نظر بني‏اسرائيل امري محتوم و قطعي بوده كه از او تعيين مقام اجرايي را درخواست مي‏نمايند . و اين درخواست هم براساس پاره‏اي از روايات به دليل سنت رايج در بني‏اسرائيل بوده كه همواره پيامبرانشان جز موسي (ع) مسئوليت اجرايي خود را به افراد واجد شرايط واگذار مي‏نمودند . (4)

«كان الملك في ذلك الزمان هوالذي بسير بالجنود والنبي (ع) تقيم له امره و ينبئه بالخبر من عند ربه‏» (5)

در آن زمان سنت‏بر اين بود كه سلطان و حاكم وقت، فرماندهي ارتش را عهده‏دار مي‏شد و پيامبر او را به اين مسئوليت منصوب مي‏كرد و وظايفش را با الهام از خداوند تبيين مي‏نمود .

بر اين اساس در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران تنفيذ حكم رياست جمهوري پس از انتخاب او توسط مردم، يك تكليف براي رهبر تلقي شده است (6) ، با آنكه به نظر ما اين تنفيذ براي مقام رهبري يك حق محسوب مي‏شود نه يك تكليف . ضمنا در آيه مورد بحث و آيات بعد از آن كه بيانگر داستان طالوت و جالوت و پيامبر زمان مي‏باشند، شرايط عمده حاكم كه عهده‏دار مسئوليت اجرايي مقام رهبري مي‏گردد نيز تبيين شده است و آن اينكه وي بايد آگاهترين و كارآمدترين انسانهاي زمان و يا جامعه خود باشد . از اين رو وقتي كه پيامبر زمان، طالوت را بعنوان حاكم و فرمانده لشگر معرفي مي‏كند و مورد اعتراض بني‏اسرائيل واقع مي‏شود، در پاسخ آنان چنين مي‏گويد:

«ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة في العلم و الجسم‏» . (7)

اولا خدا او را براي اين كار انتخاب كرده و يك گزينش شخصي و بي‏دليل و منطق نيست

ثانيا انتخاب او به دليل فزوني آگاهيها و تواناييهاي او بر ديگران براي احراز اين مسئوليت‏خطير مناسب بوده است . يعني اينكه شرايط لازم در او موجود بود و مسئوليت اجرايي رهبري به او تفويض شد .

حال كه نكته مورد نظر در موضوع رهبري مبني بر اينكه مسئله رهبري از مسئله حكومت جدا نيست‏با استناد به قرآن كريم تشريح شد، به تبيين مسائل رهبري از ديدگاه نهج‏البلاغه پرداخته و بحث‏خود را در دو عنوان زير مطرح مي‏كنيم:

الف - ضرورت وجود رهبري

بدون ترديد يكي از ضروري‏ترين نيازهاي يك ملت نياز به رهبري است، خواه از ملل پيشرفته باشد، يا از ملل عقب‏مانده و توسعه نيافته; و نياز جامعه به رهبري اگر از نياز فرد به خور و خواب بيشتر نباشد، بي‏شك به همان ميزان از اهميت و ضرورت برخوردار است . يك انسان اگر به ميزان كافي از مواد غذايي استفاده نكند و يا اگر به مقدار ضرورت نخوابد و يا خواب نبيند، حيات او به طور جدي به خطر خواهد افتاد، يك ملت نيز اگر از مسئله رهبري بهره‏مند نباشد دير يا زود حيات اجتماعي آن ملت‏با مخاطره مواجه، و هرج و مرج و بي‏نظمي و تجاوز به حقوق فرد و اجتماع بر آن ملت‏حاكم خواهد شد، زيرا طبيعت انسان اولا بر زيست دسته جمعي و گروهي، ثانيا بر حريت‏طلبي و آزاديخواهي، و ثالثا بر جلب منافع نامحدود مادي و اقتصادي استوار است; و نيز به طور طبيعي هرگز مايل نيست در نيل به اهداف و مطامعش با كمترين مانع و رادعي برخورد كند و يا در صورت بروز مانع مي‏كوشد تا به هر وسيله ممكن آن مانع را از سر راه خود بردارد . و طبعا فرد يا افراد ديگري نيز با همين ويژگيهاي فطري و طبيعي مي‏خواهند به زندگي خود ادامه دهند . اينجاست كه اجتماع به ميدان زد و خورد و صحنه جدال و كشمكش بدل مي‏گردد و تداوم حيات اجتماعي ضرورتا غيرممكن و يا با مخاطرات بيشمار اجتماعي مواجه خواهد شد .

از طرف ديگر، بشر به يك سلسله رگ و پي و گوشت و استخوان و نيازهاي جسمي و مادي محدود نمي‏گردد . يك سلسله نيازهاي روحي و رواني و فكري نيز دارد كه كوشش در جهت تامين آن نيازها از اولويت و ضرورت فوق‏العاده برخوردار است و طبعا كمترين بي‏اعتنايي به اين نوع احتياجات، بشريت را با مشكلات زيادي روبرو خواهد ساخت كه رهايي از آنها به سهولت ميسر نيست، ولي وجود رهبري در اجتماع، مشكلات فردي و اجتماعي انسان را به ميزان قابل قبولي تنزل داده و نيازهاي مادي و معنوي و يا جسمي و روحي او را به مقدار زيادي تامين خواهد كرد .

علي (ع) در قسمتي از يك خطابه خود به مشكلات و مسائل فوق‏الذكر توجه فرموده و خيلي صريح و قاطع از ضرورت وجود رهبري بحث مي‏كند .

علي (ع) ضرورت وجود رهبري در اجتماع را زماني مطرح مي‏كند كه يك انديشه بسيار خام و نامعقول از سوي گروهي موسوم به «خوارج‏» در جامعه مطرح بود . خوارج مي‏گفتند «لا حكم الا لله‏» و منظورشان از اين جمله، نفي رهبري انسان در اجتماع و تخصيص رهبري اجتماع به شخص خداوند بود، در حالي كه مفهوم روشن جمله كه در قرآن هم آمده (8) نفي حاكميت غيرخدا بر انسان و جهان است، نه نفي رهبري مردم توسط انسان . علي (ع) مي‏فرمايد:

جمله «لا حكم الا لله كلمة حق يراد بها باطل‏» .

سخن حقي است كه از آن باطل اراده شده است .

اين بيان اميرالمؤمنين (ع) علي‏رغم جهلي كه به خوارج نسبت داده مي‏شود، اشاره به آگاهي و قصد و تعمد آنها نسبت‏به ادعايشان دارد، چه اينكه خوارج در واقع با اين بيان خود مي‏خواستند رهبري اميرالمؤمنين علي (ع) را نفي كنند، نه مطلق رهبري انسانها را، و نه آنكه بخواهند رهبري را فقط به خدا تخصيص دهند . و شايد اگر حضرت علي (ع) مقام رهبري را رها مي‏كرد و آنها قدرت مي‏يافتند خودشان رهبري جامعه را در اختيار مي‏گرفتند . پس چنين نبود كه خوارج براساس جهل، شعار «لا حكم الا لله‏» را سر مي‏دادند، و اگر چنين تصوري درباره افراد معمولي خوارج قابل قبول باشد كه هست، بي‏شك اين تصور در مورد سران خوارج پذيرفته نيست .

در اين زمينه مقام معظم رهبري چنين فرمودند:

«ما باور نمي‏كنيم كه «اشعث‏بن قيس‏» كه رئيس خوارج است دچار اشتباه بوده است، و نيز باور نمي‏كنيم كه دستهاي سياستمدار رقيبان موذي علي (ع) در ايجاد اين گرايش علي‏الظاهر الهي و توحيدي نقش نداشته‏اند .» (9)

علي (ع) در پاسخ به شعار فوق‏الذكر فرمودند:

«نعم انه لا حكم الا لله‏» .

بلي اين ادعاي آنها كه حكومت مخصوص خداست‏يك اصل مسلم اسلامي است .

«و لكن هؤلاء يقولون لا امرة الا لله‏» .

ولي هدف آنها انحصار بخشيدن رهبري جامعه به خدا و نفي آن از انسانهاست كه قابل قبول نيست . سپس علي (ع) به رد اين انديشه پرداخته مي‏فرمايد:

«و انه لا بد للناس من امير بر او فاجر» . (10)

جامعه را چاره‏اي جز داشتن رهبر نيست چه خوب چه بد .

استاد شهيد آيت‏ا . . . مطهري در مورد انديشه خوارج در مورد حكومت چنين مي‏نويسد: «خوارج در مورد خلافت معتقد بودند، لزومي ندارد يك نفر خليفه باشد، قرآن هست، مردم به قرآن عمل مي‏كنند . ابن ابي‏الحديد مي‏گويد: بعد كه ديدند نمي‏توانند بدون زعيم و رئيس باشند از اين عقيده عدول كردند و با عبدالله بن وهب راسبي كه از خودشان بود بيعت كردند .» (11)

ب - شرايط رهبري

در اسلام تصدي مسئوليتها براساس صلاحيتهاست و هر مسئوليتي دو نوع صلاحيت را مي‏طلبد . يك نوع، صلاحيتهايي است كه فارغ از نوع مسئوليت، انسان بايد حايز آن باشد كه از آن به صلاحيتهاي عمومي تعبير مي‏شود، مثل امانتداري و تقوا . نوع دوم، صلاحتيهايي است كه برحسب نوع مسئوليت‏بايد در شخص مسئول يافت‏شود و از آن به صلاحيتهاي خاص تعبير مي‏كنيم .

حضرت يوسف (ع) وقتي مسئوليت وزارت خزانه‏داري و اقتصاد را از عزيز مصر درخواست مي‏كند به هر دو نوع صلاحيت‏خود اشاره مي‏كند و مي‏گويد «اجعلني علي خزائن الارض اني حفيظ عليم‏» . (12)

حفظ خزانه كه عبارت است از امانتداري، از نوع صلاحيتهاي عمومي است كه هر فرد پذيرنده مسئوليت‏بايد واجد آن باشد، ولي واژه «عليم‏» اشاره به صلاحيت‏خاص خزانه‏داري دارد كه عبارت است از: داشتن آگاهيها و اطلاعات لازم در جهت اداره خزانه مملكتي . و ديديم كه حضرت يوسف (ع) با داشتن اين دو نوع صلاحيت و با پيش‏بيني‏هاي لازم نه تنها مردم مصر را از ورشكستگي اقتصادي و گرسنگي عمومي نجات داد كه با ذخيره‏سازي ارزاق عمومي در سالهاي وسعت و فراواني توانست مردم كشورها و آباديهاي مجاور را نيز تغذيه كند . چنانچه مردم كنعان از جمله خانواده حضرت يعقوب (ع) نيز به منظور تامين ارزاق روزمره خود به مصر و حضرت يوسف مراجعه مي‏كردند . بنابراين، هر فرد انساني كه پذيراي مسئوليتي مي‏شود لازم است‏به اين دو نوع صلاحيت‏خود عميقا توجه كند وگرنه در پيشگاه خدا و اجتماع مسئول خواهد بود .

از طرفي معلوم است كه هر مسئوليتي به نسبت‏سنگين يا سبك بودن آن صلاحيت‏خاص و مناسبي را مي‏طلبد . و بديهي است هر چه مسئوليت، سنگين‏تر، حساستر و مؤثرتر باشد طبعا به همان ميزان، صلاحيتها سنگين‏تر و سنگين‏ترين مسئووليت‏ها در اسلام مسئوليت رهبري است كه به طور طبيعي صلاحيتهاي برتر و والاتر را اقتضا مي‏كند . و ما از اين صلاحيتها به شرايط رهبري تعبير مي‏كنيم . و چون موضوع سخن بررسي شرايط رهبري از ديدگاه نهج‏البلاغه است، از اين رو به اين كتاب عظيم مراجعه نموده و فرازهايي از گفتار مولي علي (ع) را مورد توجه قرار مي‏دهيم، ضمنا يادآور مي‏شويم كه:

«در (كتاب) نهج‏البلاغه تفصيل دقيق اين شرايط بيان نشده است، يا لااقل در آنچه از كلام علي (ع) در دست ما هست‏بخش مستقلي در بيان اين موضوع وجود ندارد، بلكه علي (ع) در ضمن گفته‏هاي خود به بعضي از شرايط اشاره فرموده، و از بقيه آن چشم پوشيده است .» (13)

علي (ع) در يكي از خطبه‏هاي نهج‏البلاغه در زمينه شرايط رهبري چنين مي‏گويد:

«ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه‏» . (14)

انسانها بدانند كه شايسته‏ترين مردم در احراز مسئوليت مقام رهبري، نيرومندترين و آگاهترين آنها به اين موضوع است .

ترديدي نيست كه منظور از قوت و نيرو كه در اين كلام به عنوان يكي از شرايط مهم رهبري آمده، قوت و نيروي جسمي نيست هر چند كه قدرت و توان جسمي يك رهبر نيز بذاته مطلوب است . پس ناگزير بايد اين ويژگي را در ماوراي جسم و در رابطه با مسائل فكري، روحي و رواني جستجو نمود .

علامه خوئي از شارحان بزرگ نهج‏البلاغه جمله «اقواهم عليه‏» را چنين تفسير نموده است:

«اكملهم قدرة و قوة علي السياسة المدنية و علي كيفية تدبير الحرب‏» (15)

شايسته‏ترين فرد براي رهبري كسي است كه قدرت و قوتش در بكارگيري و پياده نمودن سياستهاي مدني و اداره امور جامعه و تنظيم امور دفاعي و نظامي از همه بيشتر باشد . ابن ابي‏الحديد معتزلي نيز كه يكي ديگر از شارحان معروف نهج‏البلاغه است مشابه اين تفسير را دارد . (16)

پس يكي از شرايط عمده رهبري پس از احراز صلاحيتهاي عمومي بهره‏مندي از بيشترين توان كاري در اداره كشور و حسن تدبير و مقابله با دشمنان موجود و بالقوه است .

ما ضمن قبول امكان تخصيص واژه قوت و قدرت به تدبير و سياست و تنظيم امور دفاعي معتقديم كه اين واژه بايد به همان اطلاق و عموم خود كه در جمله آمده باقي بماند و به موضوع خاصي اختصاص پيدا نكند . چه اينكه تنها مسئوليت تدبير و سياست و تنظيم امور دفاعي نيست كه يك رهبر بايد در آن از همه نيرومندتر باشد، بلكه مسائل بسيار ديگري نيز وجود دارد كه يك رهبر در آن مسائل بايد قويترين انسانها باشد از قبيل اخلاق و فضيلت، صراحت و قاطعيت، شجاعت و شهامت روحي، صيانت نفس و خويشتنداري كه بزرگترين لغزش و پرتگاه يك رهبر است و اين شرط در حديث معروف باب تقليد و رهبري فقيه جامع‏الشرايط تعبير به «صائنا لنفسه‏» شده است (17) ، زيرا اگر كسي داراي قدرت صيانت نفس و كنترل هوا نباشد، قطعي است كه در جهت نيل به مقام رهبري و با تداوم آن دست‏به يك سلسله تلاشها و فعاليتهاي نامناسب خواهد زد، ولي رهبري كه داراي توانايي صيانت نفس است و بيشترين تواناييها را نيز در اين موضوع دارد هرگز دست‏به كارهاي غيرمنطقي و نامعقول و اقدامات ناهنجار نخواهد زد; و مصداق اتم و اكمل اين شرط رهبري خود اميرالمؤمنين (ع) است . وي براي آنكه به دغلبازي و فريب متشبث نشود رسما از پذيرفتن رهبري اسلام ابا كرد با آنكه اگر در جلسه شورايي كه به دستور خليفه دوم پس از مرگش تشكيل شد علي (ع) با پيشنهاد عبدالرحمان مبني بر دنبال كردن سنتهاي خليفه اول و دوم موافقت مي‏نمود راه براي نيل به مقام رهبري براي او هموار بود، ولي علي (ع) چنين نكرد . (18) و اين يعني قويترين و نيرومندترين انسانها در جهت تصدي مقام رهبري كه شايسته‏ترين آنها نيز مي‏باشد .

اينك مي‏پردازيم به توضيح جمله دوم كه بيانگر شرط دوم از شرايط رهبري است و آن اينكه كسي مي‏تواند رهبري جامعه را احراز كند كه آگاهترين مردم به مسائل و احكام الهي در موضوع رهبري باشد .

شكي نيست كه مطلق علم و آگاهي در اينجا مورد نظر و توجه نيست، آگاهي و علمي مورد عنايت است كه در راستاي حسن اجراي مسئوليت رهبري دخيل و مؤثر باشد . مثلا آگاهي رهبر از علوم رياضي و تجربي لازم و ضروري نيست هر چند حسن دارد و مطلوب است، ولي آشنايي رهبر به علومي كه او را در جهت انجام رسالت رهبري كمك و تقويت مي‏كند، و يا اجراي مسئوليت رهبري بدون آشنايي به آن علوم هرگز امكان ندارد، بديهي است كه رهبر نمي‏تواند فاقد آن علوم باشد مثل علوم صرف و نحو، معاني و بيان، منطق و فلسفه، حديث و درايه، رجال و تاريخ، اخلاق تفسير، فقه و اصول و علوم ديگر از اين سري و از اين نوع .

در اينجا يك سؤال قابل طرح است و آن اينكه آيا آشنايي رهبر به علوم سياسي رايج در هر زمان نيز الزامي است‏يا لزوم و حتميتي ندارد؟ در پاسخ اين سؤال مي‏توان گفت كه آگاهي رهبر به علوم سياسي كلاسيك و رشته‏هاي فرعي آن هيچ لزوم و حتميتي ندارد و پاسخ صريح ما در اين زمينه منفي است، ولي آگاهي رهبر از سياستهاي رايج‏بين‏المللي و بلوك‏بنديهاي شرق و غرب و جبهه‏بندي‏هاي منطقه‏اي و روند حركت‏سياسي دنيا، از شرايط مسلم و غيرقابل انكار رهبري در اسلام است و حديث:

«و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجة الله عليهم‏» (19)

نيز مؤيد اين مدعاست .

يادآوري مي‏شود آنچه در اين مسئله قابل اهميت مي‏باشد اين است كه رهبر نبايد در سياستهاي بين‏المللي هضم شود و تحت تاثير آن سياستها از اقدام به وظايف چشم‏پوشي كند . همچنين رهبر نبايد مرعوب توطئه‏ها و دسيسه‏هاي شرق و غرب شود و شرايط تحميلي سازمانها و مجامع بين‏المللي را بپذيرد، بلكه برعكس، رهبر بايد از فرصتهاي مناسب بين‏المللي و شرايط حاكم بر دنيا بهره لازم را ببرد و سبب پيشرفت اسلام و ترقي و تعالي مسلمين شود، چنانچه حضرت امام رضوان‏ا . . . تعالي عليه در نامه خود به گورباچف صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير شوري چنين كردند و موفق هم شدند .

حضرت امام با درك شرايط و موقعيت‏بين‏المللي و ويژگيهاي رهبر جديد شوروي و اقتصاد ورشكسته كشورهاي بلوك شرق و خفقان حاكم بر ملتهاي اسير نظامهاي سوسياليستي و كمونيستي اقدام به ارسال نامه تاريخي خود كرده و در آن نامه شكست مكاتب الحادي و اقتصاد مبتني بر آن مكاتب را به دنيا اعلام فرمودند و به گورباچف هشدار دادند كه دير يا زود طوفانهاي برخاسته از حاكميت استبداد در كشورهاي بلوك شرق به حركت درآمده و تار و پود آن نظامها را از هم خواهند گسست . (20) و ديديم كه در مدت كمتر از يك سال از ارسال نامه حضرت امام، در كشورهاي بلوك شرق: لهستان، بلغارستان، چكسلواكي، روماني و حتي در داخل جمهوريهاي شوري حركتها و انقلابهايي پديد آمد .

از مطالبي كه ارائه گشت نتيجه مي‏گيريم كه يك رهبر علاوه بر علوم متداول اسلامي، به داشتن يك سلسله اطلاعات تاريخي، سياسي، اجتماعي، بين‏المللي، مسائل مهم روز و جهان معاصر نيز نياز دارد و جمله «و اعملهم بامر الله فيه‏» بيانگر اين مدعاست .

در پايان متذكر مي‏شوم كه در بعضي از نسخ نهج‏البلاغه به جاي جمله «و اعلمهم‏» جمله «و اعملمهم‏» به تقدم ميم بر لام آمده است . (21) بنابراين، معني اين مي‏شود كه شايسته‏ترين فرد براي احراز مسئوليت رهبري كسي است كه اولا نيرومندترين انسانها در جهت رهبري، ثانيا عمل كننده‏ترين آنها به دستورات الهي در اين مسئله باشد، چه قبل از نيل به رهبري و چه بعد از آن، زيرا اتصاف به اين صفت در قبل از رهبري به عنوان يكي از شرايط احراز صلاحيت، و در بعد از نيل به رهبري به عنوان شرط تداوم صلاحيت‏براي رهبري شناخته شده است و اتفاقا در تاريخ نمونه‏هاي فراواني داريم كه انسانهايي قبل از رسيدن به مقام و موقعيت، افرادي وارسته، مهذب و شايسته جلوه مي‏كردند و شايد در واقع هم چنان بودند، اما پس از تصدي مسئوليت، روش خود را عوض كرده عدم صلاحيت‏خويش را عملا به دنيا نشان دادند .

تاريخ مي‏نويسد: عبدالملك بن مروان قبل از اشغال منصب خلافت، به زهد و تقوا و وارستگي معروف بود، سراغ او را هميشه در مسجد مي‏گرفتند كه مشغول نماز، دعا و تلاوت قرآن بود . او به كبوتر مسجد معروف گشته بود و حتي در مسجد نويد خلافت را به او دادند و در حالي كه او به قرائت قرآن اشتغال داشت، وقتي كه اين مژده را شنيد قرآن را روي هم گذاشت و گفت: «هذا آخر العهد بك‏» .

اين آخرين باري بود كه با تو سر و كار داشتم . (22)

پس جمله «و اعلمهم بامر الله فيه‏» مي‏خواهد اين واقعيت را بيان كند كه يكي از شرايط عمده رهبري عامل بودن رهبر به وظايف مقرره از سوي خداوند است و او در اين جهت‏بايد سرآمد دگران، بلكه سرآمد اقران و امثال خود باشد چه قبل از رهبري و چه بعد از آن .

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب‏العالمين .


1 - حسين نور، جمهوري اسلامي، ص 77، مركز نشر كتاب مصطفوي، قم .

2 - همان، ص 93 .

3 - قرآن كريم، سوره بقره، آيه 246 .

4 - ملا محسن فيض كاشاني، الصافي في تفسير القرآن، ج 1، ص 207، اسلاميه، 1384 ه . ق .

5 - طبرسي، مجمع‏البيان في تفسير القرآن، ص 351، منشورات شركة المعارف الاسلامية، 1379 ه . ق، 1339 ه . ش .

6 - قانون اساسي، اصل يكصد و دهم .

7 - قرآن كريم، بقره، 247 .

8 - ان الحكم الا لله، قرآن كريم، انعام، 57، يوسف، 40 و 67 .

9 - حكومت در نهج‏البلاغه، يادنامه دومين كنگره هزاره نهج‏البلاغه، ص 33، وزارت ارشاد اسلامي، بنياد نهج‏البلاغه، 1402 - 1361 .

10 - نهج‏البلاغه فيض‏الاسلام، خ 40 .

11 - بيست گفتار، چاپ ششم، ص 37، شهريورماه 1360، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، قم .

12 - قرآن كريم، يوسف، 55 .

13 - شمس‏الدين، شيخ محمد مهدي، دراسات في نهج‏البلاغه، ص 124، ترجمه محمود عابدي، «جستجويي در نهج‏البلاغه‏» چاپ دوم، تهران، بنياد نهج‏البلاغه، 1361 .

14 - نهج‏البلاغه، دكتر صبحي صالح، خ 173 .

15 - علامه ميرزا حبيب‏الله الهاشمي الخوئي، منهاج‏البرائه في شرح نهج‏البلاغه، ج 10، مؤسسة مطبوعاتي دارالعلم .

16 - ابن ابي‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ذيل شرح خطبه، چ 2، دارالفكر، بيروت، 1956م .

17 - فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواه، مطيعا لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه، شيخ حر عاملي، وسائل‏الشيعه، ج 18، ص 95، بيروت، چاپ 2، دار احياء التراث العربي .

18 - منهاج‏البرائة، ج 3، صص 82 - 53، به نقل از شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد .

19 - حكيمي، محمدرضا، الحياة، ج 2، ص 194، مكتب نشر الثقافة الاسلامية، 1399 ه . ق .

20 - نامه حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه به رهبري شوروي .

21 - ميرزا حبيب‏الله الهاشمي الخوئي، ذيل خطبه .

22 - جلال‏الدين السيوطي، تاريخ الخلفاء، چاپ سوم، قاهره، مطبعة المدني، صص 225 - 214، 1383 ه . ق .

/ 1