شناسایی ناکثین و موضع گیری امام علی(ع) در برخورد آنان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شناسایی ناکثین و موضع گیری امام علی(ع) در برخورد آنان - نسخه متنی

فهیمه دانشور

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نهج البلاغه ـ ش 8 و 17 زمستان 82

شناسائي ناکثين و موضع گيري امام علي عليه السّلام در برخورد آنان

فهيمه دانشور

با سپاس و حمد بي کران به درگاه ايزد منّان و پس از نثار درود و صلوات به پيشگاه آخرين فرستاده الهي حضرت ختمي مرتبت، محمد بن عبدالله صلّي الله عليه و آله و سلم و ابلاغ سلام و تحيت به اهل بيت و ذرّيه آن بزرگوار خصوصاً سرور و مقتداي پرهيزگاران عالم، مولي الموحدين، اميرالمؤمنين، حضرت علي بن ابيطالب عليه افضل صلوات المصلين، برگي از تاريخ اسلام را ورق مي زنيم.

يکي ازپر فراز و نشيب ترين دوران حيات اسلام، دوره حکومت کوتاه مدت امير مؤمنان علي عليه السّلام است که بخش مهمي از اين دوران در راه جهاد و مبارزه آن هم نه با دشمن خارجي بلکه با مخالفان داخلي سپري گرديد. اين مبارزه با سه جبهه ضد انساني صورت گرفت. چه، حضرتش هرگز حاضر نشد که اساس حکومت خود را بر شيوه خلفاي سه گانه قرار دهد. چنانکه خود فرمود: «فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة و مرقت اخري و قسط آخرون»

گروه اول يا ناکثان که بررسي سير پيدايش و عملکرد آنان موضوع پايان نامه است، کساني بودند که با خوکردن به وضعيت اشرافي خود در دوره خلفاي قبل مخصوصاً عثمان، و با استناد و اتکا به سوابق مبارزاتي خود در کنار پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلم خواهان عنايت ويژه از سوي امام عليه السّلام نسبت به خود بودند و چون از ايشان عکس العمل مساعدي در اين زمينه نديدند به جمع نيرو و خروج عليه حکومت بر حق امام علي عليه السّلام اقدام کردند.

سران اين گروه يعني طلحه و زبير دو تن از صحابيان سرشناس و شناخته شده بودند که عايشه، همسر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلم را نيز با خود همراه نموده و با وام گرفتن از اعتبار و حيثيت او، عده اي را نيز به دور خود جمع نموده و غائله جنگ جمل را به راه انداختند.

اين رساله در پي شناسايي ناکثين و نوع برخورد و مقابله امام علي عليه السّلام در برابر آنان است. انگيزه انجام اين تحقيق صرف نظر از علاقه مفرط نگارنده به تاريخ اسلام و عبرت آموزي از آن، شناسايي عواملي است که جريان حاکميت ارزشهاي اسلامي را تنها با گذشت 25 سال از رحلت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و سلم مورد هجمه و آسيب خود قرار داد و نيز بررسي روش مقابله امام عليه السّلام با اين معضل مي باشد. چرا که ما نيز بحمدالله در حکومتي اسلامي، زندگي مي‌کنيم و به شهادت تاريخ بيست و چند ساله انقلاب اسلامي، دشمنان داخلي و خارجي با عناوين و بهانه هاي

مختلف، همواره در صدد تخريب و درهم شکستن اين نظام بوده اند. اميد است که از طريق بررسي يکي از عوامل داخلي آسيب رسان به نظام اسلامي و نيز راههاي دفع آن، بتوان راه کارهاي عملي مناسبي براي مقابله با حوادث مشابه در اين زمان به دست آورد.

نگارش اين رساله در دو مرحله انجام پذيرفت، ابتدا با استفاده از کتاب خطب و بيانات امام عليه السّلام از نهج البلاغه ـ در دو زمينه موضوع مورد بحث ـ استخراج شده و سپس ترجمه و تفسير و شرح آن با استفاده از کتاب ترجمه و تفسير نهج البلاغه علامه محمد تقي جعفري و نيز کتاب ارزشمند شرح ابن ابي الحديد مورد بررسي قرار گرفت. در مرحله بعد با مطالعه دقيق و فيش برداري از کتب تاريخي مرجع از جمله: تاريخ طبري، تاريخ يعقوبي، طبقات ابن سعد، انساب الاشراف بلاذري، اخبار الطوال دينوري، الجمل شيخ مفيد، کامل ابن اثير، فتوح ابن اعثم، مروج الذهب مسعودي و کتب ديگري که در فهرست منابع و مآخذ نام آنها آمده و نيز کتابهايي که معاصران در اين زمينه به رشته تحرير درآورده اند حوادث سالهاي 23 تا36 هجري ـ يعني تا پايان جنگ جمل ـ به دقت مورد توجه و تحقيق قرار گرفت و اين در حالي است که مي دانيم نگارش يک متن تحقيقي تاريخي با وجود اقوال گوناگون و بعضاً معارض يکديگر و نيز مرتب کردن آنها و استنباط آنچه که حقيقت تاريخي ناميده مي‌شود تا چه اندازه سخت و دشوار است.

نگارنده تلاش نموده تا با فرصت محدودي که در اختيار داشته است روايت هاي مرتبط با واقعه جمل و نيز حوادث منجر به آن را از مآخذ مختلف تاريخي، جمع آوري و دسته بندي نموده و سپس به تجزيه و تحليل آنها بپردازد. از آنجا که اين کار، نخستين پژوهش گسترده اين جانب پيرامون يکي از وقايع مهم تاريخياست و با توجه به اختلاف هاي فراواني که در نقل هاي تاريخي موجود است، يقين دارم که اين اثر خالي از عيب و نقص نمي باشد. از اين رو از محضر اساتيد بزرگوار عذر تقصير طلبيده و تقاضا دارم که با ارائه راهنمايي هاي سودمند خود مرا بهره مند سازند.

رساله حاضر شامل يک مقدمه و هفت بخش مي باشد که به شرح ذيل تدوين يافته است:

بخش مقدماتي: مروري بر حوادث قبل از خلافت امام علي عليه السّلام

بخش اول: شکل گيري خلافت امام علي عليه السّلام و بيعت مردم با او

بخش دوم: معرفي اجمالي ناکثين

بخش سوم: شکل گيري جبههجمل

بخش چهارم: حرکت امام عليه السّلام به سمت بصره

بخش پنجم: اقدامات امام عليه السّلام براي دفع فتنه

بخش ششم: فتنه جمل و درگيري طرفين

بخش هفتم: حوادث پس از جنگ جمل

معرفي ونقد منابع

در اينجا به معرفي و احياناً نقد بعضي از منابع اصلي و اختصاصي اين پژوهش که در فصول اصلي تحقيق بيشترين استفاده از آنها به عمل آمده پرداخته مي شود. در معرفي اين منابع از مقدمه آن کتب که به قلم مصحح يا مترجم بوده و همچنين مقدمه کتاب تاريخ سياسي اسلام نوشته حجةالاسلام رسول جعفريان، استفاده شده است.

لازم به ذکر است که اين معرفي بر اساس بيشترين مراجعه در اين نگارش مرتب شده است.

شرح ابن ابي الحديد

اين اثر، شرح نهج البلاغه اثر عزالدين ابو حامد ابن ابي الحديد معتزلي مدايني است. وي در سال 586 در مداين متولد و در 656 در بغداد درگذشت. وي اين شرح را در اول رجب 644 ق، آغاز و در آخر صفر 649 ق، به پايان رسانيد و چنانکه خود در آخر کتاب مي نويسد (ج 20، ص 349) تدوين اين اثر چهار سال و هشت ماه برابر مدت خلافت امام علي عليه السّلام به طول انجاميد.

او در تدوين اثر خود از منابع بسيار مهم و به اصطلاح امّهات کتب استفاده نموده و چون خود مدتها سرپرست کتابخانه هاي بغداد بوده است امکانات بسيار وسيعي در اختيار داشته. ازجمله آنکه او در نقل مطالب تاريخي از کتابهايي استفاده کرده که بيشتر آنها قبل از تاريخ طبري تأليف شده اند مانند الحيوان، البيان و التبيين و نيز العثمانية از جاحظ کتبا صفين منقري، الکامل مبرّد، نسب قريش زيبر بن بکار و....

ابن ابي الحديد در بسياري از موارد به تحليل وقايع مي پردازد و به نگارش برداشتهاي خود از حوادث تاريخيمي پردازد. از مجلدات بيست گانه شرح ابن ابي الحديد در اين تحقيق بسيار استفاده به عمل آمده است.

تاريخ طبري

محمد بن جرير طبري متفوي به سال 310 ق صاحب کتاب تاريخ الرسل و الامم و الملوک، که شايد بدون اعتنا و توجه به اين اثر، نتوان در مسائل صدر اسلام به پژوهش پرداخت. تاريخ طبري از همان ابتدا مقبوليت عام پيدا کرد چنان که ابن خلکان کتاب طبري را اثبت و اصح کتب مي داند. از نظر اهل سنت، اين ويژگي به علت تفصيل و استناد و متعادل بودن کتاب اوست. اين مقبوليت سبب شد تا کتابهاي تاريخ بعدي بر نقل هاي آن تکيه کرده و خلاصه اي از آن را بياورند، چنان که ابن مسکويه، ابن اثير و ابن کثير چنين کرده اند.

يکي از چيزهايي که باعث طعن بر طبري است آن که تکيه او در نقل جريانات رده تا پايان جمل بر روايات سيف بن عمر است در حالي که بنا به نوشته ابن حجر در کتاب تهذيب التهذيب، سيف مردي دروغ پرداز است. ابن حجر مي نويسد: «سيف مردي جعّال و خبرساز است، منقولات او بي ارزش و تمام احاديث او مورد انکار دانشمندان است، او متهم به زندقه نيز مي باشد.»

تاريخ طبري مسند است و سند روايات آن مشخص، لذا تشخيص روايات دروغ و جعلي را براي اهل فن به راحتي امکان پذير ساخته است. همچنين او نقل هاي مختلف از يک حادثه به دست آورد.طبري حوادث را تا پيش از اسلام به صورت موضوعي و ترتيب کلي تاريخي آورده اما پس از اسلام حوادث را به صورت سالشمار ارائه نموده است. بالاترين ارزش کتاب طبري در آن است که او از بسياري مکتوبات تاريخي رايج يا غير رايج آن عصر که در اختيار داشته استفاده کرده و امروزه به جز آنچه او از آن کتابها براي ما نگاشته اثري از آن کتابها باقي نمانده، از جمله بخش مهمي از کتاب ارزشمند مقتل الحسين از ابو مخنف که تنها از طريق تاريخ طبري حفظ شده است.

الجمل

اين کتاب اثر ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد است که در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم مي زيسته و در سال 413 وفات يافته است.

شيخ مفيد، الجمل را در خصوص جنگ جمل و حوادث منجر به آن نگاشته و سعي کرده تا شبهات پيرامون اين جنگ را بزدايد. او همچنين اختلاف آراء فرقه هاي مختلف اسلامي را در مورد اين جنگ بررسي و پاسخ مي دهد و تسلط کامل او بر عقايد گوناگون از اين مطلب به خوبي آشکار

مي شود. او موضع جمل را با استناد به روايات شيعه و سني و بيشتر اقوال اهل سنت بيان مي کند.

در موضوع جمل عده اي از مورخان مثل ابو مخنف لوط بن يحيي الازدي (ت 157 ق)، هشام بن محمد السائب الکلبي (ت 204 ق)، محمد بن عمر الواقدي (ت 207 ق)، نصر بن مزاحم المنقري (ت212ق)، علي بن محمد المدائني (ت225ق)، عبداله بن محمد بن ابي شيبه (ت235ق)، ابراهيم بن محمد الثقفي (ت283ق) نيز کتاب نوشته اند اما بسياري از اين کتب مفقود شده و به دست ما نرسيده است. ويژگي شيخ مفيد در آن است که ايشان بسياري از مطالب خود را از جمل ابي مخنف، واقدي، مدائني، ثقفي و غير آنها نقل کرده است. در واقع کتاب شيخ مفيد حلقه ارتباط ما با اين کتب مفقوده است و اين مطلب اهميت کتاب شيخ مفيد را چند برابر مي کند. در اين نگارش از کتاب الجمل استفاده فراواني شده است.

انساب الاشراف

مؤلف اين کتاب احمد بن يحيي بن جابر معروف به بلاذري است. او در اواخر قرن دوم هجري در بغداد تولد يافت و در سال 279 درگذشت.

انساب الاشراف يک اثر عظيم در زمينه تاريخ و زندگي نامه است. مطالب کتاب بر حسب طوايف و خاندانهاي مشهور تقسيم شده و در هر بخش فصول جداگانه اي به بزرگترين نمايندگان هر طايفه و خاندان اختصاص يافته است. از جلد دوم اين کتاب (طبع بيروت) در مورد دوران خلافت امام علي عليه السّلام و نيز جلد پنجم (طبع بغداد) در مورد دوران عثمان استفاده زيادي به عمل آمده است.

تاريخ يعقوبي

احمد بن يعقوب متوفي به سال 284 اين کتاب را نگاشته، او معاصر دينوري است. کتاب او که به تاريخ يعقوبي شهرت يافته، گذشته از قدمت از ويژگي ديگري چون گرايشات شيعي نويسنده برخوردار است.

شيوه نگارش اين کتاب، شيوهاي تاريخي است نه حديثي، به اين معنا که يعقوبي حوادث تاريخي را به صورت حديث با ذکر سلسله سند نياورده است لذا راه را براي بررسي سندي نقل ها بر محققين بسته است. همچنين سير تدوين کتاب بر اساس سالشمار نيست بلکه بر اساس سرفصل هاي تاريخي مانند روي کارآمدن خلفاست.

از ديدگاه بسياري از پژوهشگران، آراء يعقوبي در مورد اشخاص و جريانات از نوعي اعتدال برخوردار است.

اخبار الطوال

مؤلف اين کتاب ابو حنيفه دينوري رياضي دان، منجم، اديب و مورخ ايراني قرن سوم است. او شرح رويدادها را از فرزندان آدم آغاز و با مرگ معتصم هشتمين خليف عباسي به پايان مي برد.

او در موردسيره و مغازي رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلم مطلقاً سخني به ميان نياورده است. شايد با توجه به تنظيم سيره ابن اسحق و مغازي واقدي که مقدم بر او بوده اندو نيز طبقات ابن سعد که معاصر با اوست، ديگر لزومي به آن کار نديده است. او جنگهاي اعراب و ايرانيان را تا سقوط ايران مفصل و مشروح نوشته ولي در مورد خلافت دوازده ساله عثمان فقط يک صفحه و نيم نگارش نموده است. در مورد گرفتاريهاي امام علي عليه السّلام در دوران حکومت نيز به تفصيل سخن گفته و به خصوص جنگ صفين را با شرح بيشتري آورده است.

در اين کتاب گرايش نسبي به عنصر ايراني به وضوح مشهود است. وي در نقل مطالب خود غالباً از ذکر نام و کتب و سلسله اسناد خودداري کرده و حال آنکه در بسياري از آثار مورخان پيش از او و معاصرش سلسله اسناد آمده است مانند مغازي واقدي و طبقات ابن سعد، و همين حذف سلسله اسناد، يکي از علل شيوايي عبارات اوست.

الفتوح

اين کتاب اثر احمد بن علي بن اعثم کوفي متوفي سال 314 مي باشد که اطلاعات او خصوصاً در ارتباط با عراق و دوران خلافت امام علي عليه السّلام بسيار داراي اهميت است.

ابن اعثم در بيشتر موارد از مآخذ خود يادي نکرده اما بدون شک کتاب خود را از روي منابع دست اول نگاشته. آثار ابومخنف يکي از مهمترين مآخذ اوست.

مروج الذهب

نويسنده اين اثر علي بن الحسين المسعودي متوفي به سال 346 است و کتاب او از جمله تواريخ معتبر شناخته شده است. نگاهي به مروج الذهب نشان مي دهد که علايق شيعي نويسنده بسيار زياد است اما در شيعه امامي بودن او ترديد است. مسعودي در مقدمه کتابش فهرستي از مهمترين کتابهاي تاريخي موجود در زمان خود را آورده که بسيار ارجمند است و در همانجا از تاريخ طبري بيشترين ستايش را نموده است. در مجموع بايد گفت که کتاب مسعودي برگزيده از صدها کتابي است که امروزه بيش از نود درصد آن از بين رفته است. اينک توجه خوانندگان گرامي را به بعضي از اين پايان نامه جلب مي نمائيم.

شکل گيري جبهه جمل آغاز بيعت شکني

مدت کوتاهي پس از تصدي امور توسط امام عليه السّلام طلحه و زبير به خدمت امام رسيده و تقاضاي خود را مبني بر امارت بعضي از بلاد اسلام مطرح کردند. امام عليه السّلام نيز قاطعانه در برابر درخواست آنان ايستادگي نمود و ضمن تحذير آنان از دنيا طلبي از آن دو خواست که ياور او در سختيها و شدائد باشند.

1) کسب اجازه طلحه و زبير از محضر امام عليه السّلام

هنگامي که نامه معاويه به دست زبير رسيد و همچنين آن دو اطمينان نمودند که در رفتار علي عليه السّلام تغيير مطلوب خود را نخواهند ديد بار ديگر به حضور امام عليه السّلام رسيده و براي سفر حج عمره از او اجازه خواستندبلاذري مي نويسد: «طلحه و زبير براي رفتن سفر عمره از امام عليه السّلام اجازه خواستند، امام به آنها گفت: شايد شما مي خواهيد به عراق يا شام برويد؟ (کنايه از آنکه قصد دروني شما بر من پوشيده نيست) پس آن دو با تأکيد گفتند: خير! فقط قصد حج عمره داريم، پس امام اجازه داد. آن دو با شتاب خارج شدند در حالي که ميگفتند نه! به خدا قسم هيچ بيعتي از علي عليه السّلام بر گردن ما نيست، و ما بيعت نکرديم مگر با اکراه، در حالي که شمشير بر گردن ما بود!

ابن ابي الحديد در اين مورد مي نويسد: «طلحه و زبير بر علي عليه السّلام وارد شدند و از او براي سفر عمره کسب اجازه نمودند. او گفت: شما قصد عمره نداريد، بلکه قصد خيانت و پيمان شکني داريد و آنها نيز در جواب تأکيد کردند که نه قصد پيمان شکني دارند و نه اينکه مي خواهند راه خلاف در پيش گيرند. امام عليه السّلام از آنها خواست که بيعت خود را تجديد نمايند، آن دو نيز ضمن بيعت مجدد، با شديدترين وجه بر پيمان خود با امام عليه السّلام تأکيد نمودند. پس امام عليه السّلام اجازه داد و آن دو از نزد او خارج شدند.»

به قول علامه جعفري، طلحه و زبير بيعت مجدد به راه انداختند تا بارديگر قيافه رباني از خود نشان داده و از دليل و برهان نماينده واقعي حق و حقيقت خود را دور کنند.

به راستي جاي شگفتي است که يک فرد مسلمان که خود را شايسته تعيين سرنوشت انسان ها و امارت بر مسلمين مي داند، چگونه قسم خلاف ياد مي کند؟ آري! هنگامي که خود محوري جاي خدا محوري را بگيرد، وقوع اين صحنه ها عجيب نمي نماياند.

ابن ابي الحديد در ادامه سخن خود مي نويسد: «هنگامي که طلحه و زبير به قصد مکه خارج شدند هيچ کس را نديدند مگر آنکه به او گفتند ما با اجبار بيعت کرده بوديم و اکنون هيچ بيعتي از علي عليه السّلام بر گردن ما نيست.»

در اينجا ممکن است اين سؤال مطرح شود که با وجود آنکه امام عليه السّلام احتمال پيمان شکني و خيانت آن دو را مي داد، چنان که از کلمات ايشان مشهود است، چرا به آنان اجازه رفتن به عمره را داد؟

در جواب بايد گفت که امام عليه السّلام نه تنها احتمال پيمان شکني آن دو را مي داد بلکه اين مسأله را به طور قطع و يقين و با توجه به سابقهدرخواست هاي آن دو، مي دانست. هم چنان که ابن ابي الحديد نيز نقل مي کند:

«هنگامي که طلحه و زبير پس از کسب اجازه از امام عليه السّلام به قصد عمره خارج شدند، امام عليه السّلام خطاب به حاضرين نموده و فرمود: به خدا سوگند آن دو را نمي بينم مگر آنکه در فتنه اي وارد شده و در آن کشته خواهند شد. عده اي از حضار (که حتماً آنان نيز از اين سخن متعجب شده بودند) گفتند: اي امير مؤمنان (پس معطل چه هستي؟) دستور بده تا آنها را به نزد تو بازگردانند. ولي امام عليه السّلام در جواب فرمود: بايد تقدير و قضاي الهي تحقق پذيرد. »

در کلام ديگري، امام عليه السّلام پس از کشته شدن طلحه و زبير خطاب به آنها مي گويد: «... مازلت انتظر بکم عواقب الغدر و اتو سمکم بحيلة المغترين، حتي سترني عنکم جلباب الدين و بصر نيکم صدق النية ... » يعني: من همواره انتظار بروز نتايج خيانت شما را مي کشيدم و آثار فريب خوردگي شما را با فراست خود دريافته بودم، پرده دين مرا از شما پوشانيده و صفاي نيتم، مرا بر شما بينا ساخته بود. در تفسير اين جمله ابن ابي الحديد مي گويد: «وجه روشن در تفسير اين سخن آن است که به جهت آن که ، شما دو نفر، تظاهر به شعائر اسلامي مي کنيد، من نمي توانم با شما مانند غير مسلمان رفتار کنم (يعني تکليف من اين است که شما را مسلمان قلمداد کرده و رفتار اسلامي داشته باشم) با اينکه مي دانم شما منافق هستيد واز اسلام واقعي برخوردار نيستيد. من، نفاق و باطن خبيث شما را با صدق نيت خود مي بينم، همان طور که گفته شده: المؤمن يبصر بنور الله. (يعني مؤمن با نور خدا مي بيند. ) ابن ابي الحديد همچنين معناي دومي را براي اين کلام احتمال مي دهد و آن اين که حضرت مي خواهد بگويد من نمي توانم آنچنان که هستم خود را به شما بشناسانم. (سترني عنکم جلباب ديني)

علامه محمد تقي جعفري در شرح اين کلام مي نويسد: «با توجه به قرائن و الفاظي که در اين کلام وجود دارد، مفاد اين جمله آگاهي امير مؤمنان و ناآگاهي و جهل آن مردم را بيان مي کند، يعني من شما را مي شناسم و شما مرا نمي شناسيد. آن تبهکاران منافق و غوطه ور در رويدادهاي بي محاسبه زندگي، و آن به زنجير کشيده شدگان عادات و تقاليد، معنايي از دين را حرفه خود ساخته بودند که به جاي آنکه بر آگاهي هاي آنها در باره واقعيت کمک کند، عامل نابينايي و تخدير آنها گشته بود مسلم است که با آن عينک هاي تعبيه شده از درون هاي ناپاک نمي توانستند شخصيت صريح و روشن تر از آفتاب علي عليه السّلام را ببينند، ولي علي بن ابيطالب عليه السّلام به خوبي آنها را مي شناخت. زيرا هنگامي که آيينه حق نماي دل به گرد و غبار و زنگار هوا و هوس آلوده نشود همه چيز را روشن نشان مي دهد. آري:




  • آيينه دل چون شود صافي و پاک
    هم بيني نقش و هم نقاش را
    فرش دولت را و هم فراش را



  • نقش ها بيني برون از آب و خاک
    فرش دولت را و هم فراش را
    فرش دولت را و هم فراش را



2) بررسي ادعاي طلحه و زبير مبني بر اجبار در بيعت با امام عليه السّلام

همان گونه که ذکر شد هنگامي که طلحه و زبير علم مخالفت برداشتند ادعا کردند که آنان خونخواهان خليفه مقتول، عثمان هستند و بيعت آنها با امام عليه السّلام نيز با اکراه و اجبار صورت گرفته است. امام علي عليه اسّلام در موارد متعدد، ادعاي آنان را با دليل رد مي کند، از آن جمله در نامه اي خطاب به آنها مي نويسد:

«اما بعد! شما مي دانيد ـ گرچه کتمان مي کنيد ـ که من به دنبال مردم نرفتم، آنها به سراغ من آمدند. من دست بيعت را به سوي آنان نگشودم بلکه آنها با اصرار زياد با من بيعت کردند. شما دو نفر نيز از کساني بوديد که مرا خواستيد و با من بيعت کرديد (حقيقت اين است و شما نيز به خوبي از آن آگاهيدکه) عموم مردم با من به زور و يا براي دست يابي به متابع دنيا بيعت ننمودند. حال شما دو نفر اگر از روز ميل با من بيعت نموده ايد بايد برگرديد و فوراً در پيشگاه خدا توبه کنيد؛ و اگر بيعت شما از روي اکراه و نارضايتي بوده است، شما با دست خود اين راه را براي من گشوده و بيعت مرا به گردن خود ثابت کرده ايد، زيرا اطاعت خويش را آشکار و نارضايي خود را پنهان داشته ايد، (و در کاري که هيچ اجباري در آن نباشد ادعاي اينکه در دل از بيعت خود راضي نبوده ايد، پذيرفته نيست) به جان خودم سوگند! شما از ساير مهاجرين سزاوارتر به تقيه و کتمان عقيده نيستيد ( زيرا هيچ کس در آن روز به بيعت با من مجبور نبوده است) هرگاه از آغاز کناره گيري کرده بوديد کار شما آسان تر بود تا اينکه نخست بيعت کنيد و بعد به بهانه اي سرباز زنيد. شما پنداشته ايد که من قاتل عثمان هستم؛ بياييد ميان من و شما کساني حکم کنند که اکنون در مدينه اند و نه به طرفداري از من برخاسته اند و نه به طرفداري از شما، پس هر کس به اندازه جرمي که در اين حادثه داشته بايد مسؤليت آن را بپذيرد. پس اي دو پيرمرد! از آنچه انديشيده ايد بازگرديد که اکنون بزرگترين چيزي که دامن شما را مي گيرد، عار است ولي ادامه اين راه هم ننگ و عار و هم آتش دوزخ را براي شما فراهم مي سازد. والسلام.»

ابن ابي الحديد در توضيح اين نامه مي نويسد:

منظور امام عليه السّلام افرادي همچون محمد بن مسلمه، اسامه، عبدالله بن عمر و سعد بن ابي وقاص بودند که ميان امام عليه السّلام و طلحه و زبير حکم کنند.

امام عليه السّلام همچنين در جاي ديگر در مورد بيعت زبير مي گويد:

«فقد اقر بالبيعة و ادّعي الوليجة فليأت عليها بأمر يعرف و الا فليدخل فيما خرج منه»

يعني: او به بيعت خود اعتراف کرده ولي مدّعي است که در باطن خلاف آن را پنهان داشته بود، او بايد بر اين مطلب شاهد و گواه بياورد يا آنکه به بيعت خود بازگردد.

علاوه بر اين موارد، نصوص تاريخي نيز دلالت دارد بر اينکه هيچ بيعتي با امام عليه السّلام از روي اجبار نبوده است از جمله آنکه در مدينه چند نفر از بيعت تخلف کردند و امام عليه السّلام حاضر نشد به زور از آنها بيعت بگيرد. اساساً شيوه امام عليه السّلام اين بود که کاري را که مردم

نمي خواهند به زور به آنها تحميل نمي کرد. حتي وقتي بعد از جنگ جمل، مروان را آوردند که با امام عليه السّلام بيعت کند و او گفت تنها وقتي بيعت مي کند که او را بر اين کار اجبار کنند، امام عليه السّلام حاضر به گرفتن بيعت نشد.

نتيجه آنکه نه تنها بيعت طلحه و زبير بلکه هيچ بيعتي با امام عليه السّلام با اکراه و اجبار صورت نگرفته است، و همان گونه که در بخش دوم به تفصيل اشاره شد، بيعت با امام عليه السّلام بيعتي خودجوش و مردمي بود که تا قبل از آن در مورد هيچ يک از خلفا نيز سابقه نداشت. بلي ممکن است بعضي بيعت کنندگان با امام عليه السّلام به انگيزه هاي شخصي اين عمل را انجام داده باشند کما اينکه طلحه که اولين بيعت کننده بود ـ همانگونه که خود بعدها با عملش آن را آشکار ساخت ـ به عنوان جلب توجه امام عليه السّلام و احراز پست و مقام به اين کار دست زد، ولي اين عمل در اصل بيعت تأثيري نمي گذارد.

3) ملحق شدن طلحه و زبير به عايشه

شيخ مفيد مي نويسد: «چون طلحه و زبير از حال عايشه در مکه با خبر شدند به قصد عمره از امام عليه السّلام اجازه گرفته و راهي مکه شدند. در آنجا پس از انجام اعمال عمره، عبدالله بن زبير را نزد عايشه فرستادند و گفتند: نزد خاله ات برو و از سوي ما سلامش برسان و به او بگو که طلحه و زبير پس از اهداء سلام مي گويند که اميرالمؤمنين عثمان، مظلوم کشته شد و علي بن ابيطالب کار مردم را از دست ايشان ربود و به ياري سفلگاني که عهده دار کشته شدن عثمان بودند بر مردم غلبه پيدا کرد؛ و ما بيم داريم که حکومت علي گسترده شود. اکنون اگر مصلحت مي بيني همراه ما حرکت کن؛ شايد خداوند به مساعدت تو، شکافي را که ميان اين امت پديد آمده است اصلاح و پراکندگي آنان را به اجتماع مبدل نمايد و دردسرشان فرونشيند و کار ايشان با وجود تو اصلاح گردد.»

ابن زبير نزد عايشه رفته و پيام آن دو را ابلاغ نمود. ولي عايشه از بيرون رفتن مکه امتناع نموده و گفت: «اي پسر جان من به خروج فرمان

نمي دهم» با اين حال سخناني بيان کرد مبني بر اينکه مردم بايد عليه کسي که حکومت را به زور غصب کرده قيام کنند.

ابن زبير گفت:«حال که نظر تو در مورد علي چنين است پس چرا در جنگ با پسر ابوطالب تعلّل مي ورزي؟ در حالي که مي داني آن قدر از مسلمانان در نزد تو جمع شده اند که براي انجام نيّت تو کافي هستند. و عايشه به او گفت که در اين موضوع تأمل خواهد کرد.»

صبح روز بعد، ابن زبير بار ديگر نزد عايشه رفت و سخنان ديروز خود را تکرار نمود تا سرانجام عايشه با خروج از مکه و قيام بر ضدّ علي عليه السّلام موافقت کرد. در اين هنگام به دستور عايشه منادي او ندا داد که امّ المؤمنين قصد دارد براي خونخواهي عثمان خروج کند پس هر کس مي خواهد براي خروج با او آماده شود. به دنبال اين ندا، طلحه و زبير نزد عايشه رفتند و با او اعلام همبستگي کردند.

در هر صورت به گفته شيخ مفيد، با تحريکات ابن زبير، عايشه مصمّم به خروج و جنگ با علي عليه السّلام شد.

چنانکه از سخنان شيخ مفيد به روشني پيداست محرک اصلي عايشه در خروج عليه امام عليه السّلام ابن زبير است.

در حقيقت اين سه نفر که مهره هاي اصلي به وجود آورنده فتنه جمل بودند، همگي بازي خورده دست غير بودند، آنها که خود را پشت سر اين فريب خوردگان مخفي نموده و در عين حال تمام تحريکات از جانب آنها صورت گرفت. آنها که با دقت در روحيات اين افراد و دست گذاشتن روي نقاط ضعف آنان به راحتي توانستند اهداف خود را از طريق آنان به اجرا گذارند.

آري! طلحه، اين صحابي بزرگ پيامبر و کسي که دست خود راسپر بلاي پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلم نمود، و زبير حواري رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلم کسي که به قول علي عليه السّلام شمشير او غم را از دل پيامبر مي زدود و نيز يار و ياور علي عليه السّلام در دوران خانه نشيني و سکوت او بود، سرانجام در امتحان قدرت و مقام شکست خورد و معاويه از آن دو پلي براي رسيدن به اهداف خود ساخت. و از طرف ديگر، عايشه که به قول علامه عسکري، سياست مدارترين زن جهان بود، با تأثيرپذيري از ابن زبير، و تحريک او، آتش جنگ جمل را روشن نمود. و اين، جريان هميشه تاريخ است!

4) دعوت عايشه از ام سلمه و پاسخ او

يعقوبي مي نويسد:«هنگامي که عايشه تصميم بر خروج گرفت، نزد ام سلمه، همسر ديگر پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلم رفته و گفت: به درستي که پسر عم من (طلحه) و شوهر خواهرم (زبير) مرا آگاه کرده اند که عثمان مظلوم کشته شده است و بيشتر مردم نيز به بيعت با علي عليه السّلام راضي نيستند و نيز جماعتي از مردم بصره نيز مخالف علي عليه السّلام هستند. اگر تو نيز با ما خروج کني، اميد است که خداوند امر امت محمد صلّي الله عليه و آله و سلم را اصلاح نمايد.

ام سلمه در پاسخ گفت: پايه هاي دين با دست زنان اقامه نمي شود. آنچه براي زنان ستوده است فروافکندن ديدگان، پنهان داشتن اطراف بدن و کشيدن دامن ها است. هماناخداوند اين کار را از من و تو برداشته است. چه مي گويي اگر پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلم در اين مسير تو را در بيابانها در حالي ببيند که پوششي را که خدا بر تو نهاده بود از بين برده اي؟»

گويي از سخنان ام سلمه، عايشه به فکر افتاده و از تصميم خود منصرف شده بود زيرا اندکي بعد منادي او فرياد کرد:«[اي مردم!] بدانيد که امّ المؤمنين ماندني است پس بمانيد.»

به دنبال اين ندا، طلحه و زبير که همه تلاش هاي خود را بي اثر مي ديدند بر عايشه وارد شده و او را از رأي خود بازداشتند و او را وادار به خروج ساختند.

شيخ مفيد پاسخ عايشه به سخنان ناصحانه ام سلمه را چنين آورده است:«عايشه گفت: پند و اندرز و خيرخواهي تو را مي دانم ولي اين راهي که برگزيده ام راه درستي است؛ البته هنوز هم تصميم قطعي نگرفته ام، اگر خودداري کنم گناهي نکرده ام و اگر بروم چاره اي نيست.»

ابن ابي الحديد مي نويسد:«از اين سخن عايشه چنين فهميده مي شود که براي قيام و خروج خود، فضيلت بيشتري قائل است يا بدي آن را مي داند و لجبازي مي کند.»

شيخ مفيد مي نويسد:«چون ام سلمه از عايشه نااميد شد نامه اي به مهاجر و انصار فرستاد و آنها را از ماجرا آگاه ساخت.»

همچنين شيخ مفيد، تلاش ام سلمه را در منصرف ساختن عايشه براي بار دوم گزارش مي کند او مي گويد ام سلمه بار ديگر نامه اي خطاب به عايشه نوشت و نظر قديم او را در مورد عثمان يادآوري کرد و به او گفت:«پندت دادم، نپذيرفتي؛ و حال آنکه عقيده ات را در باره عثمان مي دانم - اگر او يک جرعه آب از تو مي خواست، به او نمي دادي و اکنون ميگويي عثمان مظلوم کشته شده؟ ـ مي خواهم مردم را براي جنگ با کسي که سزاوارترين فرد بر خلافت است بشوراني؟ از خدا بترس و خود را در معرض خشم او قرار نده.

عايشه در جواب او پيغام داد که: نظر من در مورد عثمان همان است که تو گفتي، اما در مورد علي عليه السّلام او بايد خلافت را رها کند و اين امر را به شورا واگذار نمايد وگرنه با او به جنگ خواهم پرداخت.»

5) دعوت ناکثان از عبدالله بن عمر

طبري مي نويسد:«هنگامي که طلحه و زبير و عايشه قصد عزيمت به بصره نمودند نزد عبدالله بن عمر رفته و از او خواستند که آنها را همراهي کند. عبدالله در جواب آنها گفت: من يکي از مردم مدينه ام، اگر آنان نيز بر قيام هم سخن شدند من نيز قيام مي کنم و اگر تصميم گرفتند که بمانند من هم مي مانم. و طلحه و زبير به دنبال اين سخنان از او چشم پوشيدند.»

البته روايت ابن اعثم تا حدودي متفاوتبا نقل طبري است. او مي نويسد:«طلحه و زبير نزد عبدالله آمدند و خواستار همراهي او شدند و اظهار کردند که تو از همه کس به خلافت سزاوارتري و ما چنان که امکان دارد در رعايت جانب تو، مبالغه مي کنيم. عبدالله در جواب گفت: شما مي خواهيد مرا بفريبيد چنان که خرگوشي را به فريب از سوراخ بيرون کشند. شما مي خواهيد مرا از خانه بيرون آورده و در دهان شير ـ يعني علي بن ابيطالب عليه السّلام ـ اندازيد... دست از من بداريد و به جهت اين کار فرد ديگري طلب کنيد؛ من از آن جماعت نيستم که به مکر و خدعه شما فريفته شوم.»

همچنين عبدالله از همراهي خواهرش، حفصه ـ با ناکثان ـ ممانعت نمود.

6) نحوه تجهيز ناکثان

به گواهي تاريخ، تجهيز کاروان ناکثان توسط بعضي استانداران عثمان که به وسيله امام عليه السّلام عزل شده بودند صورت گرفت و هدف آنان نيز چيزي جز اين نبود که حکومت نوپا و جوان امام عليه السّلام را سرنگون ساخته تا در اين ميان به نفع خود بهره برداري نمايند.

شيخ مفيد نقل مي کند که عبدالله بن ربيعه والي صنعا در زمان عثمان، وقتي شنيد که عثمان در محاصره افتاده است، براي ياري او حرکت کرد؛ امام هنگامي که شنيد او کشته شده از نيمه راه به مکه رفت و در آنجا با عايشه مواجه شد که در حال جمع آوري سپاه بود. او دستور داد تا براي عايشه تختي فراهم کردند و در مسجدالحرام قرار دادند و عايشه را به آنجا منتقل کرد. سپس گفت: هرکس براي خونخواهي عثمان بيرون رود، من وسايل حرکت او را آماده مي سازم.

يعلي بن منية تميمي نيز که آن سال براي اداي حج به مکه آمده بود چون از ماوقع آگاه شد و نيز سخنان ابي ربيعه را شنيد او نيز سخن ابي ربيعه را تکرار نمود.»

واقدي از سالم بن عبدالله از جدش روايت مي کند که او گفت:«من خود يعلي بن منيه را ديدم که کيسه اي همراه داشت که در آن ده هزار دينار بود و مي گفت: اين گزيده اموال من است و با آن به خونخواهان عثمان کمک خواهم کرد، و شروع به بخشيدن آن به مردم نمود. و چهار صد شتر خريد و آن را در منطقه بطحاء خواباند و افراد را بر آنها سوار نموده روانه مي ساخت.»

وقتي امام عليه السّلام از بذل و بخشش يعلي آگاه شد فرمود:«او اين پولها را از کجا آورده است؟ آيا از اموال يمن سوءاستفاده کرده؟ اگر او را بيابم نسبت به آنچه اقرار کرده مؤاخذه اش خواهم نمود.»

ابن اثير نيز آورده است که يعلي بن منيه با 600 شتر و 600000 درهم و نيز ابن عامر با مال فراوان خود، هزينه جنگ جمل را تدارک کردند. همچنين يعلي بن منيه براي تسريع در حرکت، عايشه را بر شتري به نام «عسکر» که براي او خريداري نموده بود نشانيد و کاروان ناکثان به پيشنهاد عبدالله بن عامر، استاندار بصره در زمان عثمان، به سمت بصره به حرکت درآمد. به هنگام حرکت منادي عايشه مي گفت:« اي مردم! مادر مؤمنان و طلحه و زبير رو به سوي بصره دارند، هر کس در پي عزّت اسلام و جنگ با منحرفان و نيز انتقامجويي از قاتلان عثمان است با اين گروه حرکت کند و اگر مرکب و سلاح ندارد، اينک لوازم سفر او آماده است.» و به اين ترتيب با پيوستن گروههايي از مردم در حدود سه هزار نفر آماده عزيمت به سمت بصره شدند.

7) علت انتخاب بصره

پيشنهاد انتخاب بصره توسط عبدالله بن عامر بن کريز صورت گرفت. او که پسر دايي عثمان و نيز از امويان بود در زمان خليفه سوم والي بصره بود؛ بعد از روي کار آمدن امام علي عليه السّلام و دستور عزل او توسط امام عليه السّلام با اموال فراواني از بيت المال بصره به مکه گريخت و هنگامي که از قصد عايشه و طلحه و زبير بر خروج آگاه شد به آنان توصيه نمود که به بصره بروند، ابن عامر با تأکيد بر آنکه در بصره سپاهي فراهم کرده که از آنان حمايت خواهند کرد، عايشه و همراهان را بر انتخاب بصره مصمّم ساخت.

تأکيد ابن عامر بر وجود حاميان او در بصره از آنجا بود که در زمان ولايت او بر بصره، اين شهر در واقع به صورت پايگاهي براي امويان قرار گرفته بود لذا اکثريت مردم بصره داراي تمايلات عثماني بودند؛ علاوه بر اين طلحه و زبير نيز در بصره هواداراني داشتند.

عبدالفتاح عبدالمقصود دليل پيشنهاد ابن عامر را استفاده از وجود معاويه در شام مي داند. او مي نويسد:«ابن عامر به آنان گفت: به بصره برويد، اگر علي عليه السّلام را مغلوب کرديد شام را داريد و اگر علي عليه السّلام بر شما پيروز شد معاويه سپر شما خواهد بود.»

علاوه بر اينها بصره از نطر اقتصادي و نيز نيروي انساني شهر قابل توجهي بود از آن جهت که بصره در کنار دجله و فرات قرار داشت داراي موقعيت بازرگاني بود؛ و از جهت شرکت مردمانش در اکثر فتوحات، داراي نيروي انساني کارآزموده بود، لذا تصرف بصره موجب خلل در حکومت امام عليه السّلام بود.

شايد به همين علت بود که هنگامي که معاويه آن نامه پر از وعده و وعيد را به زبير نوشت و طي آن او را با لقب اميرالمؤمنين خطاب کرد، از او خواست قبل از آنکه دست علي عليه السّلام و سپاهيانش به عراق برسد، آن منطقه را در دست گيرد. چرا که با محدود شدن حوزه حکومت امام علي عليه السّلام از قدرت او نيز کاسته مي شد.

وجود معاويه در منطقه شام و نيز اشغال عراق توسط اصحاب جمل، حکومت امام عليه السّلام را از جنبه هاي مختلف مورد آسيب قرار مي داد لذا لشکر عايشه به انديشه تصرف بصره بر حرکت به سمت اين شهر اتفاق کردند.

8) در مسير حرکت

در مسير حرکت کاروان ناکثان به بصره، اتفاقاتي رخ داد که اکثر مورخين تنها به نقل آن اکتفا نموده و به سادگي از کنار آن گذشته اند. حوادثي که براي بيداري وجدان خفته هر يک از افراد سپاه جمل کافي بود. در دنباله بحث، بعضي از اين وقايع را مرور مي کنيم:

8ـ1) رياست طلبي طلحه و زبير

طبري مي نويسد:«چون لشکر عايشه به منطقه ذات عرق رسيد، سعيد بن عاص که از اشراف قريش و از بني اميه بود و از لشکريان عايشه به شمار مي رفت به مروان و ياران وي گفت: اگر واقعاً هدف شما خونخواهي عثمان است، به کجا مي رويد که اينک قاتلان عثمان در ميان همين لشکرند؛ آنان را بکشيد و به وطن خود بازگرديد! ديگر جنگ با علي و خود را به کشتن دادن چرا؟ مروان در پاسخ او گفت: ما مي رويم تا نيرويي به دست آوريم تا بتوانيم همه قاتلان عثمان را از بين ببريم. سپس سعيد با طلحه و زبير تماس گرفت و گفت:«با من از در راستي در آييد و سخن درست گوييد. که اگر در اين جنگ پيروزي نصيب شما گردد امارت و خلافت را به چه کسي مي سپاريد؟ آن دو گفتند به يکي از ما که مسلمانان انتخاب کنند. سعيد گفت: بلکه بهتر است خلافت را به فرزندان عثمان دهيد زيرا شما به علت خونخواهي او قيام کرده ايد. آن دو در جواب گفتند: [چه مي گويي] شيوخ مهاجرين را بگذاريم و خلافت را به فرزندانشان بدهيم؟ سعيد گفت: من هرگز حاضر نمي شوم که خلافت را از خاندان عبدمناف پس بگيرم و در اختيار ديگران بگذارم. اين را گفت و از آنجا برگشت.»

8ـ2) اختلاف طلحه و زبير بر سر پيش نماز شدن

طبري مي نويسد:«هنگامي که لشکر عايشه از مکه حرکت نمود در بيرون شهر، مروان براي نماز اذان گفت. آنگاه نزد طلحه و زبير آمده و پرسيد: به کداميک از شما به عنوان خليفه سلام کنم و به نام او اذان گويم؛ (شايد اين دو از اظهارنظر صريح خود شرم کردند لذا فرزندانشان که شاهد صحنه بودند به جاي آنها پاسخ دادند) ابن زبير گفت: به نام ابوعبدالله و ابن طلحه گفت: به نام ابومحمد. در اين هنگام عايشه [که از جريان آگاه شد] کسي را نزد مروان فرستاد و گفت: چه مي کني؟ مي خواهي در کار ما تفرقه اندازي؟ پس خواهرزاده من ابن زبير پيش نمازگردد. پس عبدالله بن زبير با مردم نماز مي خواند تا وقتي که سپاه عايشه به بصره رسيدند.

معاذ بن عبدالله [چون صحنه اختلاف اين دو در امر نماز را ديد] گفت: به خدا سوگند اگر پيروز شويم به فتنه افتيم؛ زيرا نه زبير خلافت را به طلحه واگذارد و نه طلحه آن را به زبير سپارد.

ابن اثير بعد از ذکر اختلاف طلحه و زبير بر سر امامت در نماز از قول شخص ديگري به نام معاذ بن عبيد مي نويسد:«به خدا سوگند که اگر ما [در نبرد با امام عليه السّلام] پيروز شويم اين دو نفر ما را خواهند کشت. زيرا زبير، طلحه و امر خلافت را رها نمي کند؛ و طلحه و نيز زبير و خلافت را وانمي گذارد.»

يعقوبي در زمينه اختلاف طلحه و زبير بر سر امامت در نماز، جريان را به گونه ديگري نقل مي کند. او مي نويسد:«هنگامي که وقت نماز شد طلحه و زبير بر سر امامت در نماز با هم به نزاع پرداختند و هر يک از آنها افراد را به طرف خود مي کشيد [آنقدر اين کار ادامه يافت] تا اينکه وقت نماز تمام شد و مردم فرياد زدند الصلاة الصلاة يا اصحاب محمد! پس عايشه [که شاهد اين کشمکش بود] گفت: يک روز محمد بن طلحه و روز ديگر ابن زبير با مردم نمازگذارند. و آنان نيز بر اين مسأله سازش کردند.»

آنچنان که طبري گزارش کرده طلحه و زبير در انتخاب مسير حرکت نيز با يکديگر در اختلاف و نزاع بودند.

8ـ3) جريان حوأب

يکي ديگر از اتفاقات هشدار دهنده در مسير حرکت کاروان ناکثان به بصره، واقعه پارس کردن سگان منطقه حوأب بود و اين يک پيش گويي بود که توسط رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلم صورت گرفته بود.

ماجرا از اين قرار بود که پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلم روزي در وقتي که بعضي از همسران ايشان حضور داشتند، خبر دادند: اي حميراء مواظب باش که تو آن نباشي! علامت آن هم رسيدن به منطقه اي به نام حوأب است که سگهاي آنجا بر او بانگ مي زنند. در حين حرکت به سمت بصره عايشه صداي سگهايي را شنيد که پارس مي کنند؛ وقتي پرسيد که آن محل چه نام دارد؟ گفتند: حوأب، او فوراً به ياد سخن پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلم افتاده آيه استرجاع را بر زبان آورد و خواست برگردد. اما ابن زبير پنجاه نفر را نزد عايشه آورد که به دروغ شهادت دهند اينجا حوأب نيست.

ابن ابي الحديد مي گويد:«اين اولين شهادت دروغ در تاريخ اسلام بود.

لازم به ذکر است که طبري که تعصّب و احتياط او در نقل وقايع تاريخي مشهود است، اين بار نيز بعد از ذکر ماجراي کلاب حوأب مي گويد: «هنگامي که عايشه فهميد که آن منطقه حوأب است بر شتر نهيب زد و آن را خوابانيد. به دنبال توقف او، کاروان نيز از حرکت ايستاد، اصرار بر حرکت نيز مؤثر نيافتاد و تا روز بعد عايشه در آنجا توقف کرد. اما سرانجام ابن زبير نزد او آمده و گفت هر چه زودتر حرکت کن که علي عليه السّلام در تعقيب ماست و ممکن است همگي در چنگ او گرفتار شويم.»

استاد جعفر سبحاني مي نويسد:«تعصّب طبري از اين جا معلوم مي شود که ابن قتيبه که متقدّم بر اوست (متوفا به سال 276) چيزي از توقف يک روزه عايشه و همراهان او ذکر نکرده است.

در تاريخ يعقوبي نيز اين ماجرا آمده با اين تفاوت که يعقوبي اسم ابن زبير را به عنوان کسي که عايشه را از تصميم خود بر بازگشت منصرف کرد، نمي آورد و مي گويد:«به خدا سوگند خوردند که آنجا، حوأب نيست.»

9) کلام امام عليه السّلام بعد از شنيدن خبر ناکثان

امام علي عليه السّلام هنگامي که خبر حرکت پيمان شکنان به سمت بصره را شنيد، در کلامي علت حرکت آنها را چنين بيان مي دارند:«ان هؤلاء قد تمالؤوا علي سخطة امارتي و سأصبر مالم أخف علي جماعتکم، فانهم ان تمّموا علي فيالة هذا الرأي انقطع نظام المسلمين و انّما طلبوا هذه الدنيا حسداً لمن أفاءها الله عليه، فارادوا رد الامور علي أدبارها...» همانا اين افراد به علت راضي نبودن به خلافت من دور هم جمع شده اند و من تا زماني که از پراکنده نشدن و عدم تفرقه ميان شما مطمئن باشم بر آنان صبر مي کنم زيرا اينان اگر اين انديشه سست خود را به اتمام رسانند، نظام مسلمين بر هم خواهد خورد. و جز اين نيست که آنها اين دنيا را مي طلبند از روي حسد به کسي که خداوند آن را به او عطا کرده است. پس آنان مي خواهند امور را به وضع سابق خود بازگردانند.

همچنين ايشان در کلام ديگري پرده از راز دروني هر يک از طلحه و زبير بر مي دارند و مي فرمايند:

«کل واحد منهما يرجوا الامر له و يعطفه عليه و دون صاحبه، لا يمتّان الي الله بحبل و لا يمدّان اليه بسبب، کلّ واحد منهما حامل صبّ لصاحبه و عمّا قليل يکشف قناعه به، والله لئن أصابوا الذي يريدون لينتزعنّ هذا نفس هذا و ليأتينّ هذا علي هذا. قدقامت الفئة الباغي! فأين المحتسبون؟ قد سنّت لهم السّنن و قدّم لهم الخبر و لکلّ ضلّة علّة و لکلّ ناکث شبهة.»

يعني: هر يک از اين دو نفر امر خلافت را براي خود مي خواهد و آن را به سمت خود مي کشد. با هيچ وسيله اي خود را به سوي خدا بالا نمي کشند. هر يک کينه ديگري را در دل دارد و زود است که پرده از روي اين کينه برداشته شود و آن آشکار گردد. سوگند به خدا اگر به آنچه مي خواهند دست يابند، قطعاً يکي ديگري را از پاي درخواهد آورد. اکنون گروه ستمگر قيام کرده اند! پس کجايند آنها که براي خدا قيام کنند. به تحقيق سنتها : (راههاي هدايت و رستگاري) براي آنها آشکار است و اين خبر پيش از اين براي آنها بيان شده است (شايد منظور پيشگويي رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلم در مورد خروج ناکثين بر امام علي عليه السّلام است) براي هر گمراهي علت و بهانه اي است و براي هر پيمان شکني، شبهه اي وجود دارد.

10) ورود عايشه و همراهان به بصره

هنگامي که عايشه و سپاهيان او به نزديکي بصره رسيدند با ارسال پيامي به عثمان بن حنيف ـ والي بصره ـ اهل شهر را از قصد خود آگاه ساخته و از آنان طلب همراهي نمودند؛ عثمان نيز براي آگاهي بيشتر از کمّ و کيف قضيه، دو تن از مأموران خود به نامهاي ابوالاسود دئلي و عمران بن حصين را به نزد عايشه فرستاد تا با او صحبت کرده و در صورت امکان او را منصرف سازند. اين دو نفر ضمن ديدار با عايشه با طلحه و زبير نيز ملاقات کرده و بعد از صحبت مفصّل با آنان بدون نتيجه به بصره بازگشتند و عثمان را از تصميم قطعي بيعت شکنان بر قيام مطلع ساختند.

10ـ1) سخنان سران ناکثين

عايشه و همراهان او وارد بصره شدند و در مربد که يکي از ميدانهاي وسيع بصره بود توقف کردند، عثمان بن حنيف نيز سفيراني را به آنجا فرستاد.

هنگامي که مردم بصره از ورود لشکر عايشه به مربد مطلع شدند به اطراف آنان اجتماع کردند.

در اين هنگام طلحه شروع به سخنراني کرد و ضمن مدح عثمان و بيان فضايل او به بعضي موارد که موجب طعن و انتقاد بر او بود اشاره کرد و اعلام نمود که براي خونخواهي خليفه مقتول قيام نموده است؛ و به دنبال او زبير نيز به سخنراني پرداخت.

ابن ابي الحديد مي نويسد:«در اين هنگام شخصي از اهل بصره به پاخاست و خطاب به آن دو گفت: آيا شما با علي عليه السّلام بيعت نکرديد؟ پس در چه چيزي با او بيعت کرديد و حالا از چه رو آن عهد را مي شکنيد؟ آن دو در جواب گفتند: نه، ما بيعت نکرديم و بيعت احدي نيز بر گردن ما نيست؛ بلکه ما بر بيعت مجبور شديم.»

طبري مي نويسد:«بعد از سخنان طلحه و زبير، بين مردم اختلاف افتاد. گروهي اصحاب جمل را تأييد مي کردند و گروهي نيز فريا مي زدند که اين دو نفر فاجرند و قصد فريب دارند و جز باطل نمي گويند. اينها به اختيار خود بيعت کرده اند و حال چنين مي گويند. و نزاع ميان دو گروه بالا گرفت.»

درگيري لفظي ميان مردم بصره اين مطلب را اثبات کرد که طلحه و زبير در آن شهر حامياني دارند.

طبري ادامه مي دهد: به دنبال هياهو، عايشه با صداي بلند حاضران را دعوت به سکوت نموده و گفت: مردم پيوسته از عمّال عثمان شکوه داشتند و مطالب را ما در ميان مي گذاشتند. ما در اين مورد نگريستيم و او را فردي بي گناه و پرهيزگار و وفادار و گزارشگران را حيله گر و دروغگو يافتيم. بدکاران وقتي نيرومند شدند به خانه او هجوم بردند و خون حرام و مال حرام و شهر حرام را بدون دليل و قصاص حلال دانستند. بدانيد که بر شماست، و جز اين روا نيست که قاتلان عثمان را بگيريد و حکم خدا را در باره آنان جاري سازيد. سپس اين آيه را خواند:«ألم تر الي الذين اوتوا نصيباً من الکتاب يدعون الي کتاب الله ليحکم بينهم»

طبري گزارش مي کند که سخنان عايشه موجب ايجاد شکاف و دو دستگي ميان ياران ابن حنيف شد، به طوري که عده اي عايشه را تصديق و گروه ديگر به تکذيب او پرداختند و هر يک ديگري را با خاک و شن مورد حمله قرار دادند. در اين حال عايشه و همراهان او نيز مربد را ترک کرده و به منطقه اي به نام دبّاغين رفتند.

ابن ابي الحديد سخنان عايشه را مفصل تر از آنچه طبري نقل کرده، آورده است. او مي نويسد:«عايشه طي اين سخنان صريحاً قريش را عامل اصلي قتل خليفه معرفي مي کند و ضمن دعوت همگان به خونخواهي او و کشتن قاتلان خليفه بيان مي دارد که لازم است يکي از آن چند نفر که عمر ـ خليفه دوم ـ نامزد خلافت کرده بود با شورا به خلافت انتخاب شود و در عين حال کساني که در قتل عثمان شرکت داشته اند (منظور او علي عليه السّلام است) در اين مسأله حق دخالت و نظر ندارند.

10ـ2) سخنان اعتراض آميز بصريان

در مقابل سخنان مهيّج عايشه، تعدادي از افراد بصره به اعتراض و افشاگري پرداختند از آن جمله که طبري نيز آن را نقل کرده جارية بن قدامه از قبيله بني سعد بود. او پس از فرود آمدن لشکر عايشه در منطقه دباغين، در برابر او قرار گرفته و گفت:«عايشه! به خدا سوگند کشتن عثمان براي ما آسان تر از خروج تو از خانه و نشستن بر اين شتر ملعون است. عايشه تو از جانب خدا پرده حرمت و احترام داشتي، ولي با اين عمل ارزش خود را برباد دادي و خود را در معرض کشته شدن قرار دادي؛ زيرا کسي که جنگ با تو را روا داند، ديگر از ريختن خون تو ابا نخواهد کرد. عايشه! اگر به اختيار خود به اينجا آمده اي، به خانه خويش بازگردد و اگر به اکراه و اجبار آمده اي از مردم کمک بخواه.»

طبري ادامه مي دهد:«پس از سخنان اعتراض آميز جارية بن قدامة نوجواني ديگر از قبيله بني سعد نيز به پاخاسته و در مقابل طلحه و زبير قرار گرفت: گفت: اي زبير! تو حواري پيامبر خدا بودي! اي طلحه! تو کسي بودي که پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلم را با دست خود از آسيب دشمنان حفظ کردي، اکنون مادرتان را همراهتان مي بينم! آيا زنان خود را نيز همراه آورده ايد؟ آن دو در جواب گفتند: نه. او گفت: پس مرا با شما چه کار؟ اين را گفت و از آنان کناره گرفت و در همان حال اشعاري به اين مضمون سرود:

زنان خويش را محفوظ داشته ايد و همسر رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلم را به ميدان جنگ کشانديد، اين از کمال بي انصافي است. او فرمان داشت که در خانه خويش بماند اما هوس بيابان گردي و تاختن با اسبان بر وي چيره شد.

او هدفي جز اين ندارد که فرزندانش در مقابل او با تير و نيزه و شمشير جنگ کنند و کشته شوند.

به خاطر طلحه و زبير احترام خويش را از بين برد. اين است هدفهاي پست و آرمانهاي شوم آنها.»

طبري مي نويسد: به دنبال اين اشعار جواني از قبيله جهينه نزد محمد بن طلحه، که مردي زاهد به شمار مي رفت آمد و از او سراغ قاتلان عثمان را گرفت. او گفت: خون عثمان در ميان سه نفر است. يک سوم آن در گردن اين بانوي شترسوار يعني عايشه، قسمت ديگر در گردن صاحب اين شتر سرخ مو يعني طلحه است، و قسمتي نيز به گردن علي بي ابيطالب عليه السّلام است. جوان از گفته محمد به خنده افتاد و گفت: به گمراهي نيافتم، و از آنان کناره گرفت تا به علي عليه السّلام بپيوندد و شعري در اين باب سرود به اين مضمون:

در باره قتل کسي که از دفن او در قبرستان مسلمانان جلوگيري نمودند از پسر طلحه پرسيدم.

در جوابم گفت: خون وي در گردن اين سه نفر است: يکي زن کجاوه سوار و دومي مرد شتر سوار سومي نيز علي بن ابيطالب عليه السّلام است و اما ما، مردمي صحرانشين بوديم و در اين امور دخالتي نداشتيم. در جواب وي گفتم: راست گفتي که کجاوه سوار و شتر سوار قاتل عثمانند ولي در باره علي عليه السّلام به خطا رفتي و اشتباه نمودي.

همچنين طبري نقل مي کند که به دنبال سخنان طلحه در ميان مردم بصره و تجليل او از خليفه مقتول مردم به او گفتند:«اي ابومحمد! نامه هايي که از تو در باره خليفه به ما مي رسيد، مضموني غير از اين داشت. تو ما را به قيام بر ضد او دعوت مي کردي! در اين هنگام زبير از فرصت استفاده کرده و براي تبرئه خود گفت: اما آيا در اين مورد نامه اي از من به شما رسيده است؟

به دنبال اين سخنان مردي از قبيله عبدالقيس برخاسته و گفت: زبير! خاموش باش تا من نيز سخن گويم. ابن زبير به او گفت: تو را با سخن گفتن چه کار؟ ولي آن مرد اعتنايي نکرده و گفت:

«اي گروه مهاجران! شما نخستين کساني بوديد که دعوت پيامبر خدا صلّي عليه و آله و سلم را پذيرفتيد و اين فضيلت شما بود، مردم نيز پس از شما به اسلام روي آوردند. وقتي پيامبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلم درگذشت با يکي از خودتان بيعت کرديد و در اين مورد از ما نظر مشورتي نخواستيد، ولي ما به او رضايت داديم و از شما پيروي کرديم، و خدا در ايام خلافت او، مسلمانان را برکت داد.

آنگاه او درگذشت و يکي از شما را به خلافت گماشت. در اين مورد نيز شما بدون مشورت ما، با او بيعت کرديد، ما هم تسليم شما گشتيم. چون او نيز درگذشت، امر خلافت را در ميان شش نفر قرار داد که شما باز هم بدون مشورت با ما عثمان را انتخاب کرده و با او بيعت کرديد، سپس بدون مشورت ما بر وي اعتراض کرده و دست خود به خون او آلوده ساختيد. پس از آن بدون مشورت با ما، با علي عليه السّلام بيعت کرديد. اينک چه اعتراضي بر او داريد که با وي جنگ کنيم؟ آيا او غنيمتي را به ناحق به کسي داده؟ يا عملي بر خلاف حق انجام داده که به آن معترضيد؟ اگر چنين نيست چرا با او جنگ کنيم؟ در اين هنگام اطرافيان طلحه و زبير به طرف او حمله بردند تا او را به قتل برسانند که قبيله آن مرد مانع اين کار شد. اما روز بعد بر او تاختند او و نيز هفتاد نفر از قوم او را به قتل رساندند.»

11) سقوط بصره به دست ناکثين

طبري گزارش مي کند که هنگامي که کاروان ناکثين وارد بصره شد، عثمان بن حنيف نزد آنان رفته و گفت: سبب مخالفت شما با علي عليه السّلام چيست؟ آنها گفتند: او کارهايي انجام داده که مورد اعتراض ماست! و علاوه بر اين، او براي خلافت شايسته تر از ما نيست! عثمان در پاسخ آنان گفت: من از طرف علي عليه السّلام فرماندار اين شهر هستم و از خود اختياري ندارم. مهلتي بدهيد تا نامه اي براي او بنويسم و خواسته هاي شما را به آگاهي او برسانم. اين پيشنهاد مورد قبول پيمان شکنان قرار گرفت. اما دو روز بيشتر از اين توافق نگذشت که لشکر عايشه بر عثمان تاختند و او را به سختي مورد آزار و شکنجه قرار دادند به صورتي که تمام موهاي سر و صورت او را کندند سپس او را به زندان انداختند.

يعقوبي ماجرا را اين گونه نقل کرده است:«هنگامي که لشکر عايشه به بصره رسيدند عثمان بن حنيف مانع ورود آنان به بصره شد. آنان گفتند ما براي جنگ نيامده ايم بلکه براي صلح آمده ايم. پس آنها بين خود معاهده اي نوشتند که تا آمدن علي عليه السّلام صبر کنند و در اين مدت هر دو طرف از سوي ديگري در امان باشند. سپس متفرق شدند.

به دنبال اين توافق، عثمان و ياران او سلاح را بر زمين گذاشتند؛ ولي اصحاب عايشه ناجوانمردانه به آنان حمله کردند و عثمان را گرفته و موي ريش و سبيل و حتي مژه ها و گونه هاي او را کندند و بيت المال را نيز غارت کردند.»

طبري مي نويسد:«به دنبال ضرب و شتم عثمان و زنداني کردن او، صبح روز بعد عايشه پيامي براي ياران خود فرستاد مبني بر آنکه عثمان را رها کنند. هنگامي که حکيم بن جبلة از وقايع شب قبل و کشتار مأموران دارالاماره و اسارت عثمان آگاه شد با گروهي از قبيله عبدالقيس و بکر بن وائل درصدد انتقام از ناکثان برآمد. او ابتدا نزد عبدالله بن زبير رفت و از او خواست تا به عهد و قراري که بين آنها جاري شده وفادار بماند و عثمان را آزاد کند و تا آمدن علي عليه السّلام حکومت بصره همچنان در اختيار عثمان باشد. ابن زبير از قبول پيشنهاد او خودداري کرد و به دنبال سخناني که بين او و حکيم بن جبلة رد و بدل شد، گفت که تا علي عليه السّلام از خلافت خلع نشود؛ عثمان را رها نمي کنيم. به دنبال اين ماجرا، حکيم به ياران خود گفت که من در مورد جنگ با اينان هيچ ترديد ندارم، سپس به جنگ با آنان پرداخت. در اين جنگ حکيم و هفتاد نفر از عبدالقيس کشته شدند و به اين ترتيب بصره در تصرف کامل اصحاب عايشه قرار گرفت.»

پس از کشته شدن حکيم بن جبلة لشکريان عايشه تصميم گرفتند که عثمان بن حنيف را نيز به قتل برسانند. عثمان که از اين مسأله آگاه شد به آنان گوشزد کرد که در صورت کشته شدن او، برادرش سهل بن حنيف، والي مدينه از خاندان ناکثان در مدينه انتقام خواهد گرفت، لذا ناکثان از کشتن او صرف نظر کرده و او را آزاد ساختند.»

ابن ابي الحديد از قول ابو مخنف جريان درگيري بين سپاه عايشه و ياران عثمان بن حنيف و در نتيجه سقوط بصره را به گونه ديگري نقل کرده است. او مي گويد:«بعد از سخنراني طلحه و زبير و عايشه در مربد، ناکثين به قصد تصرف دارالامارة به سوي مرکز شهر حرکت کردند ولي در آنجا با مقاومت شديد مردم بصره روبرو شدند به صورتي که حتي زنان نيز از پشت بام ها، ناکثان را با سنگ و کلوخ مورد حمله قرار دادند به اين ترتيب لشکر عايشه شکست خورده و به دستور عايشه تا محل قبرستان بني مازن عقب نشيني کردند. به دنبال اين شکست، عبدالله بن حکيم بن جبلة با نامه هايي که قبلاً از طلحه و زبير در مورد قتل عثمان دريافت کرده بود و آنان طي آن نامه ها از او در شورشي که عليه عثمان ايجاد شده بود استمداد نموده بودند، به نزد طلحه رفته و ضمن نشان دادن آن نامه ها به او گفت: طلحه! آيا مگر تو نبودي که ما را بر قتل عثمان تشويق مي کردي؟ طلحه گفت: آري. عبدالله ادامه داد: چطور تا ديروز ما را به خلع عثمان و کشتن او دعوت مي نمودي تا اينکه او را کشتيد، ولي امروز ما را به خون خواهي او فرا مي خواني؟ پس سوگند به جان خودم که اين خواسته شما نيست! تو جز اين دنيا و مطامع آن خواسته ديگري نداري. چگونه است که تو ديروز بيعت با علي عليه السّلام را با رضايت خود پذيرفتي، سپس آن را شکسته و آمده اي تا در اين فتنه ما را نيز همراه خود سازي؟ طلحه در جواب گفت: علي عليه السّلام پس از آنکه همه مردم با وي بيعت کردند مرا به بيعت خود خواند و من نيز از روي اکراه با او بيعت کردم، زيرا اگر اين کار را نمي کردم کساني که با او بودند بر من شورش مي کردند.

روز دوم نيز دو لشکر در مقابل هم صف آرايي کردند. عثمان بن حنيف با عده اي از ياران خود نزد طلحه و زبير رفت و سعي کرد تا با نصيحت، آنها را از تصميم خود منصرف سازد ولي آنان در جواب گفتند: ما براي خونخواهي خليفه به اينجا آمده ايم و تا هدف خود را عملي نسازيم از اينجا نخواهيم رفت. عثمان در جواب ضمن اشاره به اينکه اگر قرار باشد خليفه خونخواهي داشته باشد جز فرزندان او کسي سزاوار اين کار نيست تصريح کرد که اين سخنان شما بهانه اي بيش نيست. او گفت: شما مقام خلافت و امارت را براي خود مي خواستيد ولي مردم به سوي علي عليه السّلام سرازير شدند و با او بيعت کردند، لذا آتش حسد و کينه در درون شما شعله ور گشت و شما را به پيمان شکني و مخالفت با وادار ساخت. پس از اين سخنان عثمان، درگيري لفظي شديدي بين دو طرف واقع شد و طلحه و زبير زبان به فحاشي و ناسزاگويي گشودند تا جايي که نام مادر عثمان را به صورت شرم آوري بر زبان راندند. عثمان نگاهي به زبير انداخت و گفت: به خدا سوگند اگر مادر تو صفيه و نيز قرابت او با رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلم نبود پاسخ تو را مي دادم. و نيز خطاب به طلحه گفت: اي پسر صعبه، حساب من با تو بالاتر از آن است که با سخن گفتن پايان پذيرد.

سپس گفت: خداوندا تو شاهد باش که من بر آنان اتمام حجت نمودم!

به دنبال اين سخن جنگ شديدي ميان آنان واقع شد و در نهايت طرفين با امضاي صلحنامه اي موقتاً به اين جنگ خاتمه دادند، طي اين صلحنامه اداره امور بصره تا آمدن امام علي عليه السّلام مانند گذشته در اختيار عثمان بود و ناکثان نيز از آزادي و امنيت برخوردار بودند. اما طولي نمي کشد که آنان از اين امنيت سوءاستفاده کرده و عده اي از بصريان را به طور پنهاني و با وعده و وعيد با خود همراه مي سازند و در يک شب سرد و طوفاني به هنگام نماز صبح به عثمان حمله کرده او و نيز هفتاد تن از ياران او را اسير نمودند.

آنان عثمان را با وضعيت رقّت باري مورد شکنجه قرار دادند و تمام موهاي سر و صورت او را کندند. و به اين گونه لشکريان عايشه بصره را به تصرف خود درآوردند.»

/ 1