مباني هنري قصه‏هاي قرآن - مبانی هنری قصه‏های قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبانی هنری قصه‏های قرآن - نسخه متنی

ابوالقاسم حسینی(ژرفا) ،مهدی محدثی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مباني هنري قصه‏هاي قرآن

ابوالقاسم حسيني(ژرفا) مهدي محدثي

اهميت بحث درباره مباني هنري قصه‏هاي قرآن

از همان سال‏هاي اول انقلاب، نسبت به اين موضوع گرايش‏هايي بوده و هست و در همين خصوص، كارهاي ارجمندي انجام شده است. از جمله اشخاصي كه به اين كار همت ورزيده‏اند، مي‏توان سيدعلي موسوي‏گرمارودي، محسن مخملباف و گروهي ديگر را نام برد كه به چنين بحث‏هايي دامن زدند و بعضاً نيز به مناظره و جدل كشيده شد. اين بحث‏ها و بحث‏هاي ديگر سبب شد تا باب گفت‏وگو در اين‏گونه مسائل بسته شود و اين ضرر، ما را فراگرفته و خطري شد كه هميشه ما را تهديد كرده و مي‏كند؛ چرا كه افراد غيرشيعه از اردن گرفته تا سعودي‏ها و حتي مستشرقين نيز به چنين بحث‏هايي -البته با اغراض و اهداف خاص خود! - دامن زده‏اند.

تعاريف اصولي "مباني هنري قصه‏هاي قرآن"

براي تعريف مباني هنري قصه‏هاي قرآن، دست‏كم بايد دو عنصر زيرساز "هنر" و "قصه" تعريف شود:

هنر، در تعريف رايج عبارت از "بيان زيباي واقعيت‏ها"ست. و قصه، به‏طور اجمال، "پيگيري و رديابي آثار گذشته و گذشتگان است. همان‏گونه كه در چند جاي قرآن، گذشته از بحث قصه، از خود واژه قصه به معناي" پيگيري و رديابي آثار گذشته" استفاده شده است.

بدين‏ترتيب وقتي از مباني هنري قصه‏هاي قرآن بحث به ميان مي‏آيد مقصود شكافتن اين جنبه است كه آنچه را كه در قرآن به آن قصه اطلاق شده آيا اصولاً از مباني هنري معهود و شناخته‏شده ما تبعيت مي‏كند؟ به عبارت بهتر، آيا آنچه را كه ما از ادبيات، هنر و ادبيات هنري مي‏شناسيم در قرآن هم قابل‏قياس هست يا اين‏كه قصه‏هاي قرآن، داراي مباني و رويكردها و زيرسازهاي خاص خود است؟

آيا در قرآن قصه هم وجود دارد؟

بعضي اوقات با اين اعتراض و شبهه مواجه مي‏شويم كه «مگر ما در قرآن، قصه هم داريم؟». اين شبهه گاهي از اين جهت پيش مي‏آيد كه به اين مسئله، بسيار مرتجعانه و سنت‏گرايانه نگاه مي‏كنيم؛ اما گاهي نيز اين سوءال از جنبه فني و هنري مطرح مي‏شود. علت اين است كه در قرآن "قِصص" (جمع قصه) وجود ندارد. بلكه آن چه كه در قرآن شريف استفاده شده كلمه "قَصص1" است كه گاهي با اضافه و زماني نيز مطلق و در مجموع شش بار به كار رفته است. حال‏كه "قِصص" در قرآن نيامده پس به طريق اولي مفرد آن كه "قصه" باشد نيز نخواهد بود. اكنون اين سوءال پيش مي‏آيد: «وقتي در قرآن قصه و قصص نباشد، پس قصه‏هاي قرآن و مباني هنري‏اش را - كه موضوع بحث ماست - از كجا آورده‏ايم؟».

در پاسخ به پرسش فوق بايد گفت كه بنا به نظر اكثر مفسرين، شارحين و اهل لغت، در تفاسير، قَصص را مصدري گفته‏اند كه از آن اراده مفعول شده؛ يعني اگرچه قَصص در لغت به معناي پيگيري آثار پيشين يا به‏عبارتي روايت آثار پيشين است، اما در معني پذيرفته‏شده‏اش از آن اراده مفعولي شده. بنابراين با قرائن و شواهد فراوان اطلاق قَصص بر قصه‏گويي و همين معني مصطلح آن را مي‏پذيريم و نيز مي‏پذيريم كه در قرآن لفظ قِصص (كه جمع قصه باشد) نداريم.

تفاوت قصه با انواع ادبي مشابه

براي بيان اين مطلب ابتدا به بيان فرق قصه و حكايت مي‏پردازيم. همان‏گونه كه مي‏دانيد حكايت از طريق باب مفاعله با "محاكات" هم خانواده است و محاكات يعني بازتابش واقعيت‏هاي بيرون. حكايت كه از محاكات اخذ شده، به آن نحوه بيان ادبي گفته مي‏شود كه صرفاً محاكاتي از واقعيت باشد و مطلبي را كه در جهان خارج محقق شده بيان كند كه خود، به حكايات تمثيلي و... تقسيم مي‏شود. مثل سعدي كه خود را گزارشگر واقع قرار داده است. فرق اساسي قصه با حكايت و عناصر تشكيل دهنده آنها همين است كه حاكي در مقام حكايت چيزي را واقعي فرض مي‏كند (حتي اگر واقع نباشد) و آن را براي ما بيان مي‏كند. او در مقام حكايت، همين كار را انجام مي‏دهد و هنر ديگري به خرج نمي‏دهد. و اگر ما عبرت و پندي از آن بگيريم مربوط به خود ماست؛ يعني سعدي هم در كار خود، قصه‏گويي توانا بوده اما در كار خويش، در مقام حكايت بوده است. لذا بازگشت به گذشته (فلاش‏بك) و جابه‏جايي در واقعيت نداشته است؛ ولي در عموم قصه‏هاي هنري و نيز در قرآن آغاز از نقطه‏اي و بازگشت به نقطه قبل از آن و فرازها و فرودها وجود دارد.

اين جابه‏جايي كه از شگردهاي قصه‏گويي و قصه‏نويسي است در حكايت وجود ندارد. حكايت، زباني ساده دارد و از حيث قالب و شكل كاملاً كوتاه و مقطّع است. پس در بازشناسي تفاوت قصه و حكايت به جنبه چگونه "نمودن" واقعيت خارجي نظر مي‏كنيم. حكايت فقط براي محاكات و بازتاباندن واقعيت بيرون است؛ اما هدف و غايت قصه، منحصر به آن نيست.

قصه، اين ادعا را دارد كه از نخست مي‏خواهد در واقعيت تصرف كند و تصرف لزوماً به معناي دروغ‏پردازي نيست. تصرف يعني بهره‏گرفتن از شگردها و شيوه‏هايي در گزارش واقعيت و حكايت، يعني بيان واقعيت بدون تصرف است.

ويژگي قصه چيست؟

قصه اگر به مثابه يك اثر هنري تلقي شود (كه چنين است) بايد مانند هر اثر هنري ديگر سه ويژگي زير را دارا باشد:

- بايد نوآوري داشته باشد. در قصه بايد نسبت به نوع معمول و پيش‏پا افتاده، بدعت و نوآوري وجود داشته باشد كه همگان قادر به آن نباشند. (و همان‏گونه كه مي‏دانيد تحدي در همه‏جاي قرآن و حتي قصه‏هايش وجود دارد).

- زيبايي ساختاري داشته باشد؛ يعني از حيث جمالي بايد زيبا باشد.

- از لحاظ نحوه بيان، قدرتمند باشد يعني قدرت تعبير و نحوه بيانش به‏گونه‏اي باشد كه بتواند از ديگر تعبيرهاي هنري ممتاز شود.

اين سخن كه در قصه‏هاي قرآن هر سه ويژگي فوق وجود دارد، ادعاي درستي است. چرا كه از نوآوري و زيبايي ساختاري و قدرت تعبير برخوردار است.

جلوه‏هاي هنر در قصه‏هاي قرآن

جلوه‏هايي از هنر كه در قرآن به كار رفته، شامل اجزايي است. يكي از آن‏ها تنوع اسلوب است. بسياري اوقات يك قصه و يك رويداد واقعي به‏گونه‏هاي متفاوت و مختلفي بيان شده است. گاه كوتاهي و بلندي يك رويداد خاص در كتاب آسماني ما متفاوت است و به تعبير امروز ديالوگ‏ها و گفت‏وگوها باهم تفاوت دارد و نيز ورود و خروج به داستان، متفاوت مي‏باشد. براي نمونه، در قصه هود(ع) وقتي واردشدن فرشتگان بر حضرت ابراهيم(ع) نقل مي‏شود، با نحوه نقل همين قصه در جاي ديگر فرق دارد. در سوره هود به جهت فرافكندن آن بار سنگيني كه بر حضرت رسول(ص) پديد آمده، از رهگذر مباحث مطرح در اين سوره قصه ابراهيم(ع) با بشارت آمده و در جاي ديگر همين قصه نحوه انذاري و هشداري دارد.

اين "تنوع اسلوبي" كه در بسياري از قصه‏هاي قرآن لحاظ شده، خود نشانگر جلوه زيباشناسانه و جمال‏شناسانه‏اش مي‏باشد. (البته اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه خداوند براي بيان آنها نيازي به چنين شيوه‏هايي نداشته و ما امروز با ديد مادي و هنرشناسانه انتزاع مي‏كنيم).

جلوه ديگر هنر در قصه‏هاي قرآن، تقسيم به نماهاي مختلف است. همان‏گونه كه فيلم به صورت "پلان" و نماهاي مختلف براي همه جذابيت دارد؛ خداوند نيز در كتاب شريف، قصه‏ها را برش داده و نماهاي مختلف را به همديگر وصل كرده و با اين كار به قصه، پويايي و تحريك بخشيده است. تقسيم به نماهاي گوناگون و پلان‏ها و برش‏هاي مختلف از بازگويي روايت‏ها، از ويژگي‏هاي قصه‏هاي قرآن است و سومين جلوه هنر در قصه‏هاي قرآن، گزينش صحنه‏هاي موءثر است. اين مسئله نيز در نگاه‏هاي نخست مشهود است كه در بيان قصه‏ها، همه‏چيز بيان نشده، بلكه كاملاً گزينشي و غربال‏شده است. مثل قصه حضرت موسي(ع) كه حدود صدوبيست‏بار به اشكال و اجزاي مختلف در قران روايت شده كه در جايي بحثي مطرح نمي‏شود و در جاي ديگر، بحثي در همان قصه مفصل‏تر مطرح است. اين گزينش‏ها از جنبه‏هاي هنري در قصه‏هاي قرآن است. چون اين انتخاب‏ها با پويايي خود در انتقال پيام بسيار موءثر است.

واقع‏گرايي يا فراواقع‏گرايي

آيا هنر اصولاً (و به تبع آن قصه‏هاي قرآن) هدف و رسالتش واقع‏نمايي است يا فراواقع‏نمايي و يا چيزي ميان اينها؟ در قصه‏هاي قرآن، اساس بر واقع‏نمايي است؛ منتهي واقع‏نمايي "پويا" و "گزينشي". قرآن در مقام قصه‏گويي به‏شدت از اين‏كه مطلبي خلاف واقع بگويد طفره مي‏رود و به داستان‏هايش اضافه نمي‏كند. درعين‏حال در بيان واقعيات به دو عنصر ذكر شده تكيه زيادي دارد.

واقع‏نمايي پويا يعني درنظرگرفتن هدف و حركت و پويه2 به سمت آن. يعني گاه حركتي تند دارد و گاه كند؛ با اين وجود، مخاطب را منزل به منزل به سمت اهداف قصه مي‏كشد و تدريج تكاملي را در آن رعايت مي‏كند. و ديگر اين‏كه در كنار آن، گزينشي حركت مي‏كند كه شرح آن داده شد. با عنايت به اين دو مسئله، قرآن، هنر قصه‏گويي واقع‏نمايانه دارد و نفياً از بيان هرچيز خلاف واقع پرهيز مي‏كند.

شبهه‏زدايي قصه‏هاي قرآن

بسيار مشهود است كه اگر در قرآن گفت‏وگويي بيان مي‏شود و در ذهن مخاطب، احتمال شبهه‏افكني قوت مي‏گيرد، همان‏جا و در ضمن قصه، شبهه برطرف مي‏شود. زدودن شبهه در قصه، يك كار و يك هدف است. اما با چه روش و اسلوبي؟ اگر در ميان قصه شعار بدهيم بسياري از مخاطبين را از دست مي‏دهيم. اين‏گونه نيست كه حرف را بزنيم و هركس به فراخور درك و فهمش هرگونه استنباط و برداشت كه خواست، بكند. در قصه‏هاي قرآن، هرگز بناي كار هنري برپايه آن استوار نبوده است. هرجا كه مطلبي بيان شده، بلافاصله در مقام شبهه‏زدايي، نكته‏هاي شبهه‏زدا نيز مطرح شده است.

تكرار قصه‏ها

بحث بسيار مهم و اصولي و كارسازي كه در قصه‏هاي قرآن وجود دارد، مسئله تكرار است. كساني كه چنين مباحثي را دنبال مي‏كنند شايد آگاه باشند كه خاورشناسان و نويسندگان ديگر، يكي از ايرادهاي مهمي كه بر قصه‏هاي قرآن گرفته‏اند، همين تكرار است. علت تكرار قصه‏هاي قرآن، ظاهراً اين است كه اين كتاب آسماني هرجا كه براي ابلاغ پيامش نياز به حركتي، گفت‏وگويي و صحنه‏اي را حس كرده آن را عرضه كرده است. اين ويژگي در قصه حضرت موسي(ع) بيش از همه قصه‏هاي قرآن به چشم مي‏خورد.

بيان كردن صحنه‏هاي مختلف از يك رويداد، همان چيزي است كه در داستان‏نويسي امروز اصطلاحاً به آن "زاويه ديد" مي‏گويند و قصه‏هاي قرآن به شكل منشوري و با زواياي متفاوتي مطلبي را بيان مي‏كنند؛ يعني بسته به مقدار و كيفيت و شرايط مكاني و زماني، ابلاغ آن پيام در جنبه نماد، ظاهر مي‏شود. پس رمز تكرار در قصه‏هاي قرآن اين است كه جلوه‏ها و ابعاد در هر قصه‏اي، با هدف و غايتي خاص به مخاطب نشان داده شود؛ حتي اگر در يك صفحه قبل نيز به آن اشاره كرده باشد.

انواع قصه‏هاي قرآن

در مورد انواع قصه‏ها شش‏گونه قابل‏تصور است: تاريخي، واقعي، تمثيلي، اسطوره‏اي، نمادين و غيبي.

1 - قصه تاريخي؛ قصه‏اي است كه محتوا و ماجراي آن در يكي از هنگامه‏هاي تاريخ محقق شده باشد. قصه تاريخي، بياني تاريخي دارد كه بياني دقيق داشته و به ذكر جزئيات مي‏پردازد.

2 - قصه واقعي؛ قصه‏اي است كه در وقتي از اوقات روزگار محقق شده اما داراي بيان ريز جزئيات نيست و ماجراي تحقق‏يافته در ظرف زماني را بازگو مي‏كند (كه ما معتقديم قصه‏هاي قرآن از اين نوع هستند).

3 - قصه تمثيلي؛ براي آوردن ضرب‏المثل از قصه تمثيلي مي‏توان يادكرد كه تخيلات يك نويسنده، به آن افزوده مي‏شود و رنگ و لعاب به خود مي‏گيرد تا مَثَل خود را عرضه كند و مخاطب نتيجه اخلاقي بگيرد.

4 - قصه اسطوره‏اي؛ فرق قصه اسطوره‏اي با تمثيلي اين است كه اسطوره‏اي يك دروغ محض و يك تخيل كاملاً ناب است. بايد توجه داشت كه اين اسطوره با اسطوره‏اي مثل شخصيت اسطوره‏اي - كه در كتب جديد نوشته شده، مثل فلان نماد و فلان پهلوان - فرق دارد و نبايد در اينجا مشتبه شود.

اگر بخواهيم مثالي براي قصه اسطوره‏اي بياوريم، مي‏توانيم به شاهنامه فردوسي اشاره كنيم كه قهرمانان قصه‏اش واقعيت خارجي نداشته و به معني مطلق، تخيل بوده‏اند. اسطوره بر سبيل تمثيل نيست و تحققش بسيار دور از ذهن است (كه البته صاحب قرآن از اين تعبيرات كاملاً مبراست).

5 - قصه نمادين و سمبليك؛ قصه رمزي و سمبليك به قصه‏اي گفته مي‏شود كه مبتني بر عناصر نمادي باشد مثل فلان رنگ و فلان حيوان كه در فرهنگ‏هاي مختلف، نمادي از مظاهر مختلف است. و قصه‏اي كه مبتني بر چنين عناصري باشد قصه نمادين ناميده مي‏شود.

6 - قصه غيبي؛ به قصه‏اي گفته مي‏شود كه محتوا و ماجرايش در جهان شهود تحقق پيدا نكرده است و مربوط به عالم غيب است. در مباحث مختلف و مفصلي كه شده، برخي خواسته‏اند تمام اين انواع شش‏گانه را به قصه‏هاي قرآن نسبت دهند. از جمله افرادي كه قصه‏هاي نمادين و تمثيلي و اسطوره‏اي و رمزي براي قرآن قائل‏اند، دكتر محمد احمد خلف‏الله است. اينان شاگرد فردي به نام امين خولي در مصر بودند و داراي مكتب "امناء"؛ كه دو فرشته‏اي را كه بر حضرت ابراهيم وارد شدند، نماد مي‏دانستند. و يا يكي از نويسندگان ايراني، عمر حضرت نوح را نمادي از صبر در راه تبليغ و پافشاري در اين راه مي‏دانست....

با اندك تأملي در قصه‏هاي قرآن درمي‏يابيم كه اين دسته‏بندي‏ها براي قصه‏هاي قرآن باطل است و در قرآن فقط قصه‏هاي واقعي داريم ولاغير! حتي قصه تاريخي هم در قرآن نيست از گونه‏هاي قصه فقط مي‏توان قصه واقعي را براي قرآن تصور نمود.

هدف از ارائه اين بحث اين بود تا مخاطب آگاه شود كه قرآن در مقام قصه‏گويي، مباني هنري‏اش، مراد بوده است و هنرمند اين مرز و بوم هميشه نبايد به در خانه بيگانگان و خودي‏هاي شبه‏بيگانه برود؛ بلكه بسياري از اينها در ديانت و زيرسازي‏هاي ديني ما در قرآن، سنت و روايات آمده است. فقط بايد حوصله كرد و نهراسيد. اگر بنا بر ترس باشد (چون چنين مباحثي گاهي جنبه نوگرايانه و بدعت‏نما دارد و ممكن است افراد را فراري دهد) پيش نخواهيم رفت.

اگر با درنظرگرفتن مباني، مخاطب‏هاي خود را بيابيم و اگر هدف قربة الي‏الله باشد، خدا نيز در اين راه كمك خواهد كرد. پس نه سنت‏شكني مطلق (كه بعضي دارند) و نه ماندن در آن قالب‏هاي متحجر و جامد هميشگي كه حتي گامي ما را به پيش نخواهد برد.


1. قَصص مصدر است و نه جمع قصه!

2. پويه در زبان فارسي به حركت تدريجي موءثر مي‏گويند. هر مشي و رفتني، هر پويه نيست.

/ 1