عباس گفت: اگر مساله تا اين حد براى شما روشن است چرا آنان را زندانى و مجازات نكردى تا جامعه نيز از شر آنها آسوده گردد؟ حضرت در پاسخ فرمود: اى ابن عباس، آيا به من امر مى كنى كه به ظلم آغاز كنم و قبل از نيكى، بدى مرتكب شوم و بر اساس ظن و تهمت عقوبت كنم؟ هرگز! به خدا سوگند با عدالت رفتار مى كنم، كه خداوند به حكمرانى بر عدل از من عهد و پيمان گرفته است.'' [ محمد بن محمد بن نعمان الشيخ المفيد، الجمل، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"،ص ص 167 -166. ]
به عبارت ديگر، امام على "ع" در اينجا تصريح مى كند كه اين گونه عمل كرد اغو و تا اين حد به رسميت شناختن آزادى سياسى مخالفان، دقيقا بر اساس عدالت است و او به خاطر قدرت و حكومت كه متاعى چند روزه و زوال پذير است، عهد و پيمانش را با خدا مبنى بر حكمرانى بر اساس عدل،: زير پا نخواهد گذاشت.
حضرت على "ع" مخالفان خود را آزاد گذاشت. آنان به مكه و، با همراه كردن عايشه، به بصره رفتند و با ايجاد فتنه و اغتشاش، جنگ جمل را در مقابل نظام نو پاى امام على "ع" ايجاد كردند كه اين جنگ در تضعيف اين حكومت نو پا و هدر رفتن منابع و نيروها تاثير به سزايى داشت و شايد مهم ترين دليلى كه امام، مخالفان خود را آزاد گذاشت اين بود كه خود فرمود: آزادى آنان را مطابق با اصول عدالت مى دانست، و او هرگز از عدالت تخطى نمى كرد. يكى ديگر از مخالفان امام "ع"- كه بعدا به دشمن تبديل شد- خريت بن راشد بود كه مخالفت او علنى و آشكار بود و آن را ابراز مى كرد. يكى از ياران امام "ع" به او گفت: چرا هم اكنون او را دستگير و زندانى نكنيم؟ حضرت پاسخ داد: اگر قرار باشد هر كسى را به طرف اتهام دستگير و زندانى كنيم، زندان ها پر ار مردم مى شود. من نمى توانم مخالفين را قبل از اينكه دست به اقدام خشونت آميز و خلاف زده باشند [ سخن حضرت على "ع" اين است كه: ''من نمى توانم مردم را قبل از اينكه مخالفت خود را آشكار كرده باشند دستگير يا زندانى كنم''. با توجه به اينكه مخالفت اين افراد آشكار بود و حتى با حضرت بحث مى كردند و ديدگاه ها و اقدامات او را رد مى نمودند، به احتمال قوى منظور حضرت از آشكار كردن مخالفت يا خلاف، اقدام عملى و خشونت آميز عليه حكومت بود. ] دستگير و زندانى يا عقوبت كنم. [ ابراهيم بن محمد بن ثقفى كوفى اصفهانى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ص ص 335 و 372، محمد بن محمد بن نعمان، الشيخ المفيد، الجمل نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ص ص 167 -166. ]
طبيعى است كه در اينجا نيز حضرت على "ع" برخورد با مخالفان سياسى را، قبل از ارتكاب جرم يا محدود كردن آزادى آنان، برخلاف اصول عدالت مى دانست. از اين گونه مخالفين، در نظام سياسى حضرت على "ع" كم نبودند و همگى آنها نيز فعال بودند و ابراز مخالفت مى كردند و از آزادى كامل نيز برخوردار بودند.
در برخى مناطق نيز عامه ى مردم مخالف امام بودند و آزادانه به گونه اى اين مخالفت خود را نشان مى دادند، ولى امام كارى به آنها نداشت. هنگام عزيمت حضرت على "ع" براى جنگ صفين، اهالى شهر رقه براى اينكه به او كمك نكنند، در خانه هاى خود را به روى امام و لشكريانش بستند، سپس كشتى هاى خود را از كنار رودخانه دور كردند تا به سپاه امام كمك نشود و سپاه ايشان نتواند از روى آب بگذرد. حضرت از آنان درخواست كرد كه كمك كنند تا پلى براى عبور سپاهيان روى رودخانه بسته شود، ولى اين درخواست حضرت را نيز رد كردند. [ شهاب الدين احمد نويرى، نهايه الارب، به اهتمام محمود مهدوى دامغانى "تهران: موسسه ى انتشارات اميركبير، 1364"، ج 5، ص 169، نصربن مزاحم المنقرى، پيكار صفين، ترجمه ى پرويز اتابكى "تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370"، ص ص 205 و 209، محمد بن جرير الطبرى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 3، ص 563. گفتنى است وقتى مردم رقه به حضرت على "ع" پاسخ رد دادند، امام براى پيدا كردن راهى براى عبور از رودخانه عازم مناطق دورتر شد و مالك اشتر به همراه گروهى از سپاهيان در رقه ماندند، مالك مردم را تهديد كرد كه اگر براى عبور ما، بر روى رودخانه پل نزنيد همه ى شما را مى كشم. مردم ترسيدند و پل مخصوص متحرك را كه از قبل داشتند نصب كردند و وقتى امام برگشت ديد كه پل نصب شده است و سپاهيان در حال عبور هستند. البته تهديد مالك نيز صرفا براى انجام شدن كار بود و در صورت مقاومت مردم در نصب پل، هيچ گاه مالك تهديد خود را عملى نمى كرد و حضرت على "ع" به هيچ قيمت اجازه نمى داد قطره ى خونى به ناحق از كسى ريخته شود. ] با بررسى دقيق شرايط، چند نكته مطرح مى شود: اول اينكه رهبر و حاكم يك كشور پنهاور، بر مردم يك شهر كوچك يا روستا وارد شده بود. دوم اينكه اين شخص، فرمانده ى يك لشكر نظامى نيز بود كه هزاران مرد
جنگى مسلح به همراه داشت و ده ها شهر مثل رقه نيز لحظه اى ياراى مقاومت در مقابل آن را نداشتند. نكته ى سوم اينكه كشور در شرايط بحرانى و جنگى بود و در اين شرايط انجام برخى اقدامات خشونت آميز يا مجبور كردن مردم به امرى، كاملا طبيعى است و قابل مواخذه نيست. چهارم اينكه اينها براى حفظ امنيت و تماميت ارضى كشور عازم جنگ بودند و اين مردم نيز جزئى از جمعيت آن كشور بودند. پنجم اينكه حضرت على "ع" درخواست كمك كرده بود و احتمالا طبق اقدام مشابه ى ايشان در شهر انبار، [ در همين سفر، حضرت به شهر انبار رسيد و مران اين شهر ايرانى، انواع غذاهاى ايرانى را به امام و همراهانشان دادند و اسب هاى آماده را به خدمت حضرت تقديم كردند. حضرت ابتدا نپذيرفت ولى با اصرار آنها، به شرطى پذيرفت كه اسب ها را به جاى ماليات قانونى آنان حساب كند و سپس هزينه هاى غذاها و ساير خدمات آنها را نيز پرداخت كرد و اصرار بى حد آنها براى قبول هديه ى فايده اى نبخشيد. ر. ك. ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 3، ص ص 204 -203. ] اجرت كمك و اقدامات آنها را مى پرداخت، و نكته ى ششم اينكه از صدها سال قبل از حضرت على "ع" تا قرون اخير، عرف و روال اين گونه بود كه لشكر عازم جنگ، تمام نيازهاى خود را از شهرها و روستاهاى سر راه تامين مى كرد كه اكثر مواقع با ظلم و اجحاف همراه بود، و اگر شهر و روستايى استنكاف مى ورزيد و مقاومت مى كرد با قتل و غارت روبه رو مى شد. حال بايد دانست كه اين مردم چقدر احساس امنيت و آزادى مى كردند كه در چنين شرايط آنچه را دوست داشتند انجام مى دادند و جالب تر اينكه حضرت على "ع" اجازه ى هيچ گونه تعرضى را به آنان نداد و از كنار آن گذشت.
واليان مختلف امام على "ع"، در نقاط مختلف كشور نيز با همين منطق و بر همين اساس بر مردم رفتار مى كردند. قيس بن سعد، از سوى امام على "ع" حاكم مصر بود و نه تنها مخالفان و دشمنان حضرت على "ع" را مجبور به بيعت نكرد، بلكه حقوق سياسى- اجتماعى آنان را به رسميت شناخت و آنان در كمال آزادى به امور خود مشغول بودند.
در حالى كه با حاكم جامعه بيعت نكرد بودند و دل در گرو دشمن او يعنى معاويه داشتند. مداراى قيس با اين مخالفان و دشمنان و اداى حقوق و آزادى هاى سياسى-
اجتماعى آنان به حدى بود كه معاويه با حيله و نيرنگ به سوء استفاده از اين نوع رفتار قيس پرداخت و حيله ى او نيز كارگر افتاد. معاويه در نامه نگارى هايى كه با قيس انجام داد، نتوانست او را فريب دهد و احتمالا از نظر نظامى نيز نمى توانست بر او غلبه يايد، به همين دليل براى لطمه زدن به حيثيت قيس و تخريب و جهه ى او، چنين شايعه كرد كه قيس اگر چه به ظاهر نماينده و حاكم على "ع" است ولى در اصل دوست دار ماست. از او بدگويى نكنيد و افراد را به جنگ او فرامى خوانيد. مهم ترين دليل معاويه، رفتار قيس با مردم ''خربتا'' بود كه مخالف و دشمن حضرت على "ع" و طرفدار معاويه بودند. معاويه چنين استدلال كرد كه: مگر رفتار او را با مردم خربتا نمى بينيد، با اينكه اين مردم مخالف و دشمن على "ع" هستند مقررى آنان را از بيت المال مى پردازد، امنيت آنها را تضمين كرده است و هر كس از شماها نزد او رود، بدون هيچ گونه آزادى او را گرامى مى دارد.
اين ترفند معاويه در نهايت به عزل قيس انجاميد و معاويه بعدها در محافل خصوصى خود مى گفت: ''هرگز خدعه اى جالب تر از آن نكرده بودم كه با قيس كردم''. [ ر. ك. محمد بن جرير الطبرى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 3، ص 553، ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى اصفهانى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 1، ص 212. ]
در مجموع، آزادى سياسى مخالفان در حكومت حضرت على "ع" به سه دليل برآمده از مبانى عدالت خواهانه ى آن امام "ع"، استوار است، اول اينكه تا جرمى اتفاق نيفتاده باشد نمى توان افرادى را مجازات كرد يا به بهانه ى اينكه مخالفان سياسى اقدامى مرتكب خواهند شد، نمى توان از قبل آنان را محدود يا زندانى كرد كه بحث آن گذشت.
دوم اينكه نمى توان در خصوص مخالنان سياسى بر اساس ظن و احتمال و گمان عمل كرد، زيرا آنان انسانند و داراى حقوقى هستند [ نهج البلاغه، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، خطبه ى 216، ص 248، الشيخ محمد باقر المحمودى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 2، ص ص 181 و 187. ] و ناديده گرفته شدن ذره اى از حق الناس، عامل آن را از دايره ى عدالت خارج مى كند و صفت ظالم بر او اطلاق خواهد شد،
از سوى ديگر، اساسا حكم كردن بر اساس ظن خارج از دايره ى عدالت است. [ نهج البلاغه نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، قصار 220، ص 398، شرح غررالحكم و دررالكلم، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 5 ص 84. ] سوم اينكه ايجاد ترس و خوف بين مخالفان، نوعى ظلم و بى عدالتى محسوب مى شود. زيرا اولين كار ويژه ى حكومت، ايجاد امنيت در جامعه و رفع دغدغه هاى ناامنى است، [ نهج البلاغه، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، خطبه ى 40، ص 39. ] و چنان كه ديديم امام "ع" به مخالف و دشمنش يعنى مروان نيز اطمينان داد كه در امنيت كامل خواهد بود. پس از جنگ جمل كه حضرت على "ع" عبدالله بن عباس را والى بصره كرد و به كوفه بازگشت، عبدالله طى نامه اى به امام نموشت كه برخى از مردم- و احتمالا مخالفان- هنوز از تو و حكومت تو هراس و خوف دارند. حضرت در پاسخ به او نوشت: با عدل و انصاف، گره ى ترس و خوف آنان را بگشا. [ احمد بن يحيى بن جابر البلاذرى، انساب الاشراف "بيروت: دارالفكر، 1417 ه. 1996 م"، ج 2، ص 387. ] زيرا ترس و احساس ناامنى انسان هاى يك جامعه- كه اسم مخالف دارند ولى قدرت و توان آنها با قدرت حكومت قابل مقايسه نيست- ظلم و بى عدالتى است. در جريان عبور امام على "ع" از شهر رقه، آن حضرت مى توانست با ايجاد هراس بين مردم، آنان را به زدن پل وادارد اما بنا به استدلال فوق اين كار را نكرد.
آزادى دشمنان و عدالت
قواعد معمول و جارى مملكت دارى ايجاب مى كند كه دشمنان حكومت نابود شوند، زيرا هدف آنها سرنگونى حكومت است و در اين راه از هيچ اقدامى فروگذار نمى كنند.
از زمان هاى گذشته، اين روال و عرف را همه مى دانستند و آگاه بودند كه كم ترين مجازات دشمنى با حكومت و حاكمان، مرگ است. در دنياى امروز نيز هر كشورى داراى قوانين خاص خود در مورد دشمنان است و در اغلب كشورها، مجازات آنان به عنوان تهديدكننده ى امنيت ملى، احتمالا اعدام است. در حكومت امام "ع" برخى از افراد
مثل طلحه و زبير- كه بحث آن گذشت- ابتدا مخالف بودند ولى به دشمن تبديل شدند و به جنگ با امام على "ع" آمدند. امام با اينكه از قبل مى دانست اينها درصدد دشمنى هستند و در اصل دشمن شده اند و به دنبال نيرو و ابراز براى اعمال دشمنى هستند ولى هنوز دست به اقدام عملى نزده اند و هرگونه برخورد با آنان برخلاف عدالت است، از برخورد با آنان و محدود كردن آزاديشان خوددارى كرد. برخى ديگر از افراد مثل مروان بن حكم و وليدبن عقبه و عموما بنى اميه، از ابتدا با امام على "ع" دشمن بودند، ولى حضرت آزادى اينان را نيز محدود نكرد به اين دليل كه دست به اقدام عملى نزده بودند. نكته ى بسيار مهم اين است كه پس از اينكه اينها دست به اقدام عملى عليه حكومت و امنيت جامعه زدند و با حضرت على "ع" جنگيدند، حضرت با اينان چه كرد؟ در جنگ جمل كه طلحه و زبير آن را به راه انداختند برخى از بنى اميه و به خصوص مروان و وليد و سعيد بن عاص و... از سران و فرماندهان لشكر بودند و تا آخرين توان در مقابل امام "ع" جنگيدند. وقتى جنگ به نفع امام على "ع" خاتمه يافت اينها اسير سپاه امام شدند و آنان را نزد حضرت آوردند. كشتن دشمنانى كه تا چند لحظه قبل عليه حاكم و نظام سياسى مى جنگيدند و با تهديد امنيت ملى، موجب بروز اغتشاش و ناامنى در جامعه شده بودند، نه تنها امرى طبيعى، بلكه لازم و واجب است، ولى حضرت على "ع" تمام آنها را آزاد كرد. در حالى كه حضرت مى دانست اينها دست از دشمنى برنخواهند داشت و در فرصت مناسب باز هم عليه امام و حكومت او دست به جنگ و خشونت خواهند زد. اينها پس از آزادى، به همراه چند تن ديگر از دشمنان امام براى عذرخواهى نزد حضرت على "ع" آمدند و حضرت آنها را بخشيد و خواستند مجددا بيعت كنند كه حضرت فرمود، مگر قبلا بيعت نكرده بوديد كه آن را شكستيد، الان هم مى دانم كه در ميان شما افرادى هستند كه اگر
بيعت كنند باز هم آن را نقض مى كنند. [ نهج البلاغه، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، خطبه ى 73، ص 55، محمد بن محمد بن نعمان الشيخ المفيد، الجمل، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ص 339، عباس محمود العقاد، عبقريه الامام على "ع" "بيروت: المكتبه العصريه، 1286 ه. 1967 م"، ص 200. ] به هر حال اينها مجددا در كمال آزادى به فعاليتهاى خود ادامه دادند و پس از مدت كوتاهى به معاويه، دشمن امام على "ع"، پيوستند و به همراه او به جنگ آن حضرت آمدند.
گروه بعدى دشمنان جدى امام على "ع"، خوارج و اينان يك گروه مذهبى بسيار متعصب بودند كه تا پاى جان در راه عقايد خود ايستادگى مى كردند و به آسانى خود را در راه عقيده اى كه به آن باور داشتند فدا مى كردند. گروه خوارج در جريان جنگ صفين و پس از قبول حكميت، شكل گرفت. اينان از امام على "ع" مى خواستند كه به سبب پذيرش حكميت توبه كند، زيرا حكم مختص ذات خداوند است و عهد و پيمانى را كه با معاويه بسته است نقض كند و مجددا به جنگ او برود. خوارج اگر چه در قالب يك گروه خشونت طلب و متعصب مذهبى براى دفاع از دين خدا، در مقابل امام على "ع" متجلى گشت اما در اصل يك جريان تفكر بود كه مبناى آن را جهل و تعصب تشكيل مى داد و در تمام ادوارد تاريخى وجود داشته است. البته بايد اذعان كرد كه نيت آنها بسيار پاك بود و با تمام وجود و اخلاص كامل، هدفشان زنده كردن دين خدا و جلوگيرى از انحراف و منكرات بود. اينان نه تنها به دنبال هيچ گونه منافع دنيوى يا پست و مقام و مال و منال نبودند، بلكه جان خويش را در طبق اخلاص گذاشته و آماده ى فدا كردن آن در راه اسلام بودند. مشكل اصلى خوارج اين بود كه به دليل تعصب، جهل و بينش محدود، راه غلط و عقايد نادرستى را صحيح مى پنداشتند و بر آن پافشارى مى كردند عقايد و افكار خوارج، از اين جهت كه خود بدان رسيده بودند و بدان اعتقاد داشتند مورد احترام حضرت على "ع" بود و هيچ گاه امام "ع" آنان را طرد نكرد. البته امام "ع" سعى مى كرد آنها را متوجه ى راه و عقايد اشتباهشان بكند ولى به هر حال براى
آنان و عقايدشان به عنوان يك انسان حرمت و احترام قايل بود. به هر حال خوارج از همان ابتدا دشمن امام "ع" شدند، زيرا اعلام كردند اگر از حكميت توبه نكند و با نقض عهد و پيمان، به جنگ معاويه نرود خون ايشان را مباح مى كنند و جنگ با حضرت را نيز واجب مى دانند. امام على "ع"، خود از اول قايل به حكميت نبود ولى همين ها حكميت را بر وى تحميل كردند كه منجر به عقد عهد و پيمان با معاويه شد و حضرت على "ع" به هيچ وجه حاضر نبود حتى به خاطر مصلحت بالاتر يا مبارزه با باطل، در عهد و پيمان خيانت كند و آن را زير پا نهد. [ ر. ك ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 2، ص 283 -265، محمد بن جرير الطبرى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 4، ص ص 70 -53، ابى منصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج "بيروت: موسسه الاعلمى للمطبوعات، 1403 ه. 1983 م"، ص ص 189 -186، ابوجعفر محمد بن عبدالله اسكافى معتزلى، المعيار و الموازنه، محمود مهدوى دامغانى "تهران: نشرنى، 1374" ص ص 178 -169. ] پس از بازگشت حضرت على "ع" به پايتخت كشور، خوارج نيز به كوفه آمدند و به طور علنى به ابراز مخالفت و دشمنى با امام "ع" پرداختند از جمله اقدامات خوارج عبارت بود از: [ ر. ك ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 2، ص 283 -265، محمد بن جرير الطبرى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 4، ص ص 70 -53، ابى منصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج "بيروت: موسسه الاعلمى للمطبوعات، 1403 ه. 1983 م"، ص ص 189 -186، ابوجعفر محمد بن عبدالله اسكافى معتزلى، المعيار و الموازنه، محمود مهدوى دامغانى "تهران: نشرنى، 1374" ص ص 178 -169. ]
1. در انظار عمومى به رهبر و حاكم جامعه- و امام معصوم "ع"- توهين و اهانت مى كردند.
2. در نماز جماعت على "ع" اخلال ايجاد مى نمودند.
3. با ايجاد اغتشاش و آلوده كردن فضا، سخنرانيهاى رهبر و حاكم جامعه را به هم مى زدند.
4. با حقد و كينه ى تمام، بزرگ ترين شخصيت تاريخ بشر- بعد از پيامبر اسلام "ص"- را با فرد فاسق و فاجرى همچون معاويه مقايسه مى كردند.
5. ديدگاه ها و نظرات غلط خود را تبلغ مى نمودند.
6. نگرش ها، اعتقادات، تصميم گيرى ها و سياستگذارى هاى امام على "ع" را زير سئوال مى بردند و بر ضد آنها تبليغ مى كردند.
7. در نهايت نيز در كشور به ايجاد ناامنى و قتل و كشتار مردم بى گناه پرداختند.
خوارج تمام اين اقدامات را در كمال آزادى مرتكب مى شدند و حضرت على "ع " نه تنها هيچ گونه مانعى بر سر راه آنان ايجاد نمى كرد و محدوديتى براى آنان قايل نمى شد بلكه شخصا حقوق آنها را از بيت المال پرداخت مى كرد و اينان از تمام حقوق سياسى- اجتماعى- همانند ساير شهروندان- برخوردار بودند. تنها واكنش امام على "ع" در مقابل خوارج اين بود كه آنان را به بحث و استدلال فرا مى خواند و هميشه سعى مى كرد از طريق گفتگو و استناد به دلايل عقلى و قرآن و سنت، بطلان عقايد آنان را براى خودشان و براى مردم روشن سازد. [ شهاب الدين احمد نويرى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ص ص 213 -211، ابى منصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ص ص 189 -185. ] اين گونه هم نبود كه امام على "ع" قدرت مبارزه با آنها را نداشته باشد، بلكه امام در راس قدرت و اشاره اى كافى بود تا ياران آن حضرت نسل خوارج را براندازند. درست است كه كشور دچار بحران بود اما حضرت به خوبى از عهده ى خوارج برمى آمد و به رغم اينها حضرت اين شيوه ى برخورد را قبول نداشت و براى خوارج به عنوان انسان احترام و حرمت قايل بود. روزى يكى از خوارج را نزد امام على "ع" كه رهبر جامعه و در اوج قدرت بود آوردند و گفتند: اين شخص به شما توهين كرده و ناسزا گفته است. حضرت فرمود: شما هم به او ناسزا بگوييد يا- بهتر است- او را ببخشيد. گفتند: اين شخص شما را به مرگ و ترور تهديد كرده است. حضرت فرمود: هنوز اقدامى صورت نگرفته است تا او را مجازات كنم. اين گونه برخوردهاى حضرت على "ع" با خوارج، در چارچوب همان تفكر امام ارزيابى مى شود كه عمل كردن بر اساس ظن و قبل از ارتكاب جرم، بر خلاف اصل عدالت است و خداوند از او پيمان گرفته كه بر اساس عدالت حكمرانى كند. حضرت سپس فرمود:
خوارج سه حق بر گردن ما دارند، اول اينكه مساجد به روى آنها باز است تا در آنجا فرايض خود را به جاى آورند. دوم اينكه تا هنگامى كه همراه ما در جنگ شركت كنند از غنايم جنگى به آنان خواهيم پرداخت. سوم اينكه تا عليه ما
برنخاستند و عملا دست به خشونت نزدند با آنان نخواهيم جنگيد. [ ابى عبيد القاسم بن سلام، الاموال "قاهره: دارالشروق، 1409 ه. 1989 م"، ص 321، شهاب الدين احمد نويرى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ص 213. ]
تمام اقدامات خوارج، برخوردهاى ملايم و مستدل امام "ع" با آنان، و برخوردارى آنان از آزادى هاى سياسى گسترده، همه در شرايطى صورت مى گرفت كه كشور دچار بحران و وضعيت فوق العاده بود. امام "ع" به تازكى دو جنگ كمرشكن و خانمان برانداز را پشت سرگذاشته بود و هنوز تمام نقاط كشور را تحت سيطره ى كامل خود در نياورده بود. در برخى مناطق نيز واليان خود امام، دست به خيانت هايى زده بودند و انواع و اقسام دشمنان ريز و درشت با اهداف، اغراض و انگيزه هاى گوناگون، در اقصى نقاط كشور، مترصد فرصتى بودند تا ضربه اى بر پيكر نظام سياسى نو پاى حضرت على "ع" و شخص ايشان وارد آوردند. اينكه چرا امام در چنين شرايطى، اين گونه با دشمنان خود مدارا مى كرد جاى بحث و تحليل زيادى دارد ولى اجمالا بايد گفت به اين دليل كه به اصل آزادى هاى سياسى اعتقاد داشت، اين آزادى ها را در چارچوب اصل عدالت و احقاق حقوق مردم مى دانست. نكته ى ديگر اينكه توهين كنندگان به حضرت نيز در آن جامعه آزاد بودند، اينان به آسانى به رهبر و حاكم جامعه كه در اوج قدرت بود در پيش روى او توهين مى كردند و حضرت با بى اعتنايى مى گذاشت. [ ر. ك. ابوالحسن على بن حسين المسعودى، مروج الذهب، ترجمه ى ابولقاسم پاينده "تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1370"، ج 2، ص 405، نهج البلاغه، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، قصار 420، ص 437، ابى عبيدالقاسم بن سلام، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ص 321، احمدبن اعثم الكوفى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 444 و 2، عباس محمود عقاد، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ص 21. ] گاهى، همراهان امام خشمگين مى شدند و در صدد تنبيه يا قتل توهين كننده برمى آمدند، ولى حضرت مانع مى شد و مى فرمود: او فقط يك توهين كرده است و پاسخ او توهين است و البته بخشش او شايسته است. [ ر. ك. ابوالحسن على بن حسين المسعودى، مروج الذهب، ترجمه ى ابولقاسم پاينده "تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1370"، ج 2، ص 405، نهج البلاغه، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، قصار 420، ص 437، ابى عبيدالقاسم بن سلام، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ص 321، احمدبن اعثم الكوفى، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ج 444 و 2، عباس محمود عقاد، نهج البلاغه، سيد جعفر شهيدى "تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1371"، ص 21. ]
به طور كلى سيره ى سياسى امام على "ع" در برخورد با دشمنانش، در قالب دو اصل