محور حكومت امام
آغاز سخن ''بسم الله الرحمن الرحيم'' همان اسماء رازناكى كه سر حلقه خوبان عالم، على "ع" در بيان رتبت و منزلتشان فرموده است:
بسم الله فاتقه للرتوق، مسهله للوعور، مجنبه للشرور، شفاء لما فى الصدور.
"بسم الله، گشاينده ى بستگى هاست، آسان كننده ى دشوارى ها و دور كننده ى بديها و آرام دل ها وشفاى دردهاست." [ نقل از كشف الاسرار و عده برار، رشيدالدين ميبدى، به تصحيح على اصغر حكمت، ج 8، ص 113. ]
سخن از سر حلقه روشن عرفان، سر خيل خوبان و مرزبان بزرگ ولايت و انديشه، امير بى بديل فصاحت و خداوندگار حكمت و فضيلت است، نادره مردى كه پاسبان ميراث ناميراى رسول هدايت "ص" در روزگار جهل و فيضان تعصبات خشك قبيله اى بود و پرچمدار اصل فراموش شده ى ''عدالت'' در روزگار نامرادى ها و تيرگى هاى خانمان سوز بود. يكتا انسانى كه عارف و عامى در بيان فضايلش داد سخن داده اند، اما به تعبير دلرباى مولوى ''صد قيامت بگذرد و آن ناتمام'' آرى:
اى كه پايان تو پيدا بود از آغاز هم
ذوالفقار همت و عزمت اگر لب واكند
باز مى ماند عصاى موسى از اعجاز هم
از تو خواهم گفت اى تكرار زيبا باز هم
باز مى ماند عصاى موسى از اعجاز هم
باز مى ماند عصاى موسى از اعجاز هم
[ برگرفته يكى از غزليات عليرضا قزوه، شاعر معاصر. ]
با اين اعتراف از او گفتن و تحليل سيره ى عمليش در پاسداشت عدالت و امنيت، كارى است سترگ كه قرن ها شانه هاى نه چندان استوار بشر را در زير سنگينى خود گرفته و خم نموده است و حقيقتا، محققان بشرى را يارى پرداختن بدان ها نبوده است. چرا كه سخن از قلمرو انديشه هاى غريبه ى دير آشنايى است كه آشناترين مردمان به رمز و راز آسمان بود تا چه رسد به اهل زمين كه خود فرمود:
فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض. [ نهج البلاغه، خطبه ى 189، قسمت 5. ]
و لذا با استعانت از روح آسمانى او بر آنيم تا از عدالت و به تبع آن امنيت به عنوان دو شعار محورى حكومت او سخن برانيم، همان دو شعارى كه آميختگى عجيبى با اعمال و كردارش داشت و در طول حكومت 5 ساله ى او به شعور عينى مبدل گشت. چرا كه خود عدالت مجسم بود و زا آنجا كه رحمت عالميان، محمد "ص" فرموده است:
ياد على و سخن از او عبادت است. [ جالب است كه اين حديث را عايشه از قول رسول اكرم "ص" نقل نموده است "الصواعق المحرقه، ج 8، ص 74". ]
و با ايمان به اين نكته كه از او گفتن و از زبان ملكوتى او شنيدن در همه ى اعصار، فضيلت است بحث را آغاز مى نماييم:
در آغاز بايد گفت: عدل و عدالت از شاخصه هاى روشن حكومت على "ع" و به تبع آن از مسلمات نظام فكرى شيعيه به شمار مى رود و به تعبير متفكران اسلامى از جنبه هاى دلرباى تشيع علوى است. چرا كه آن سه اصل متقدم اسلامى يعنى: توحيد و نبوت و معاد را ميتوان- با اندكى توسعه در معنى و مفهوم- فصل مشترك همه ى اديان توحيدى محسوب نمود. اما عدل در سايه سار نخل ولايت، از اصول بر كشيده تشيع است. چرا كه تشيع به معنى راستين آن عصاره تفركات روشن على "ع" مى باشد و پس از وى نيز، چه
بسيار جان هاى مقدس و عدالت طلبى كه بر سر اين وديعه ى فطرى بشرى به قربانگاه تفكرات استبدادى رفته است.
از ديدگاه جامعه شناختى، بى ترديد استقلال بسيارى از سرزمين هاى شيعه گزين و شيعه نشين به اين فرقه ى اسلامى از آن روى بوده است كه از دير باز جان و مالشان عرصه ى تركتازى سلاطينى بود كه جرعه هاى ستم و نابرابرى را چون شرنگ بر كام مردم ريخته بودند و لذا كام عطش ناك چنين مردمى، بى تابانه عدالت را مى طلبيد. نمونه ى روشن آن سرزمين ايران است كه حداقل در دو مقطع روشن زمانى ، آگاهانه تشيع را بر ديگر فرقه هاى اسلامى ترجيح داد حكومت شيعه را تجربه كرد يكى در روزگار كوتاه آل بويه، ديگرى در عهد صفويه تا به امروز.
اما بررسى اين دو اصل، آن گاه در سيره ى عملى مولا على "ع" بيش تر نمود مى يابد كه نظرى بر حكومت وخلافت به ظاهر اندك اما اثر گذار ايشان بيندازيم. عموم مورخين بى غرض بر اين باورند كه على "ع"، اين صبور هميشه ى اعصار، در روزگارى مهار مركب سركش خلافت را در دستان توانمند و با اقتدارش گرفت كه بنابر قول حضرتش: ''... همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده و راه ناشناسا گرديده...''، تا آنجا كه مى فرمايند:
ركبت بكم ما اعلم. "يعنى با شما چنان كار مى كنم كه خود مى دانم." [ همه ى اين عبارت از خطبه ى 92 نهج البلاغه مى باشد. ]
يعنى از همان ابتدا، بنا را بر جديت و بستن بيراهه هاى خشك تعصب و عرق عربى و نفى هرگونه پيش كسوتى و سابقه در اسلام مى گذراند و بدين ترتيب منشور حكومت عدالت خواه خويش را اعلام مى نمايند. اما دراين بيانيه ى سياسى كه به اتمام حجتى ختم مى شود، سخن از ناشناسى راه به ميان مى آيد. به بيان ديگر همان راهى كه پيامبر رحمت "ص" نزديك به سى سال قبل، به عنوان وديعه اى ارزشمند در ميان امت نهاده بود و اينك تيره و تار گشتن آن راه حق، معلول عواملى بود كه بر بزرگان امت پوشيده نبود، چرا كه پيش تر از حكومت على "ع"- يعنى در عهد عثمان- خلافت با حفظ
پوسته اى از احكام اسلامى، عملا مبدل به سلطنتى گشته بود كه از دل اين مولود شوم و نامبارك، جوانه هاى سست ايمانى، تظاهر و نفاق، دنيا جويى و غفلت از مهمات آخرت و ديگر مظاهر پستى و انحطاط دامن بسيارى از بزرگان و حتى پاره اى از اصحاب را فرا گرفته بود تا چه رسد به توده ى مردم و عوام كه معيار حق نزد آنها، كردار پيشوايانشان مى باشد وبه تعبير حضرت: ''الا و ان لكل ماموم اماما، يقتدى به''. [ نهج البلاغه، نامه ى 45. ] لذا تجلى احكام يك سو و حشر و نشر با مغلوبين مرفه از ديگر سو، آنان را از زندگى طاقت سوز در عربستان سرخورده ساخته و اينك جمع مال و مكنت از شاخصه هاى مهم زندگى شان به شمار مى رفت و لذا اگر مى بينيم حضرت بعد از تشريح اوضاع جارى امت، خطاب به كسانى كه براى بيعت به نزدش شتافته اند مى فرمايد: دعونى و التمسوا غيرى.... [ خطبه ى 92 نهج البلاغه. ] "مرا واگذاريد و گرد ديگرى بگرديد."
به حقيقت اين سخن در قالب يك تعارف سياسى و يا محكمى براى سنجش موقعيت حضرتش در بين بى وفايان زمانه نبوده و نيست. چرا كه هدف و غايت مرام او در پذيرش خلافت- اين مسئوليت دغدغه آفرين- در روزگارى كه پيچيده ترين معادلات سياسى بر اوضاع جامعه اسلامى حاكم گشته بود و ارزش ها در امور تهى ازارزش، جستجو مى شد- غير از هدف پيشينيان بود و آن عبارت بود از: احقاق حق بيت المال و رساندن حق به ذى حقانى كه پايمال انديشه هاى ناصواب گذشتگان شده بودند و از ديدگاه حضرت اين همان پيمانى بود كه خداوند از صالحان گرفته بود و لذا حضرت را چنين بينشى در صدد زنده كردن ''عدالت'' بودند و صد البته واقف به اين نكته كه اجراى آن چه تاوان سنگينى براى خود و در آينده براى اولاد شريفش خواهد داشت و با تامل بيش تر مى توان دريافت كه اين ماموريت حضرت، يعنى احقاق حق از دست رفته ى مسلمين به طور نمادين، اعتراضى بود نسبت به نحوه ى خلافت سه خليفه ى پيشين و تضييع حق عمومى مردم
كوچه و بازار و از زوايه ى ديگر اصولا مى توان انتخاب على "ع" را در آن شرايط زمانى، دليل بر فقدان عدالت در سيره ى خلفاى پيشين دانست. و اينكه در گوشه اى از مسجد، بعد از قتل عثمان، به فكر تنى چند از اصحاب و محبان على "ع" مى رسد كه اينك نوبت على "ع" است، از آن جهت شايان تامل است كه دريافته بودند على "ع" عدالت مجستم است و تجسم عدالت، ولذا با نظر چند وجدان بيدار و درد آشنا، پس از بيست و پنج سال خلافت به مسيرى باز مى گردد كه مدت ها از آن فاصله گرفته بود و بى شك اين دوران از ادوار شگفت انگيز حيات اسلام به شمار مى رود. چرا كه هنوز بسيارى از اصحاب كبار در گوشه و كنار جامعه ى اسلامى نفس مى كشيدند و از سويى پاره اى از سنت هاى رايج زمان رسول "ص" به روشنى نقض شده و با چند بار سهل انگارى از زواياى ذهن و انديشه مردم پاك مى شدند. همچنان كه بديهى ترين اصل، كه بنيان رسالت نبوى بر آن استوار گشته بود، همانا ''مساوات'' و برابرى عجم و عرب و برداشتن حصارهاى تفاخر قومى و قبيله اى در زيور لواى تقوا و پرهيزكارى بود. [ در سوره ى حجرات، آيه ى 13، مى خوانيم ''... ان اكرمكم عندالله اتقيكم''. ] اما مى بينيم به ويژه از اواخر خلافت عمر، محترم شمردن اشراف و عدم تساوى در برخوردارى تز بيت المال، شكل مى گيرد و عده اى كه خود را ''اهل الشرف و البيوتات و السابقه'' [ نقل از تاريخ اسلام، دكتر على اكبر فياض، ص 151. ] مى ناميدند، از گشاده دستى عمر برخوردار مى شوند و اين نخستين بدعتى است كه روى مى دهد و بالطبع بنيان عدالت اجتماعى اسلام را خدشه دار مى سازد و به دنبال خود، اسباب ناامنى و دغدغه ى خاطر بر قلوب ستمديدگانى را كه تنها و تنها دل برده ى شعار تساوى حقوق در اسلام شده بودند فراهم مى آورد وهمين امتياز دهى ظاهرا موجه عمر بود كه به تعبير استاد عبدالفتاح عبدالمقصود، در كتاب الامام على بن ابيطالب: ''آتشى را از اين جهت "عمر" برافروخت، خودش را گرم نكرد ولى عثمان را سوخت'' و در عهد عثمان نيز، نياز به دليل و شواهد تاريخى نيست. چرا كه همگان ديدند كه امتيازات عشيره اى
روزگار او موجب مى شد تا ريشه ى ايمان هاى نه چندان استوار را بسوزاند و لذا در سال هاى 35 ه ق، شورشيان ناراضى به دنبال مطلوبى به نام عدالت و امنيت بودند كه تنها در سيماى عدالت جوى على "ع" يافت مى شد، همان گمشده اى كه در عصر عثمان پايمال خودخواهى ها و مصلحت انديشى هاى او و اطرافيان نالايقش گرديده بود و لذا بسيار طبيعى بود كه على "ع" در دوران كم مدت اما عبرت آموز خلافتش براى اقامه عدل و امنيت به پاخيزد. نا گفته پيداست كه مولاى متقيان على "ع" در حساس ترين مقاطع از تاريخ اسلام به حق مشروع خود رسيد و از آنجا كه به هدف والاى خود ايمان داشت به صراحت فرمود:
و الله لو تظاهرت العرب على اقبالى ما باليت.... "اگر عرب يكديگر را براى نبرد با من يارى كنند، هراسى به دل راه نمى دهم...."
همچنان كه ''ولو امكنتنى فى رقابها ما بغيت'' و اگر مرا به گردنهاى خود مسلط كنند من ستم ننمايم. [ ماخذ پيشين، ص 145. ]
لذا مبارزه ى او با شيوه ها و تاويل هاى ناصوابى بود كه در مقابل قرآن و سنت پايدار رسول "ص" گشوده شده بود و لذا چنين تفكرى فضاى تنگ قوميت را در مى نورديدند و صد البته خوشايند شيوخ نبود و لذا با استقرار خلافت او، اعتراض ها عليه حق و هدف مسلم على "ع" آغاز مى گردد و در ابتدا گروهى از ساده انديشان و آنانى كه از دين محمد "ص" جنبه هاى كم آزار آن را بر اصل بنيادين رسالت يعنى قسط و عدل و مساوات، برتر مى نهادند زبان به نصيحت على "ع" گشودند كه يا على! اينك زمان تثبيت حكومت اسلامى است و احيانا اين تندروى هاى تو در احقاق حق و تساوى حقوق، در اين مقطع زمانى عملى ناقص و به بنياد اسلام لطمه خواهد زد. از ديگر سو، كاخ سبز دمشق، تكيه گاه معاويه گشته، همو كه با تكيه بر بذل و بخشش هاى بى حساب خود،
تكيه گاهى مطمئن براى خود اطرافيان فراهم ساخته بود و آنجا را چراگاه بلهوسان ومتملقان و مامن ناراضيان از عدل على "ع" قرار داده بود و لذا انتظار مى رفت كه على "ع" نيز با مصلحت انديشى ناراضيان متحجر و به لعاب دين آراسته را به گونه اى رام نموده و افكار عمومى را متوجه ى پايتخت ساده ى خلافت- يعنى كوفه- نمايد. اما او از فرداى روزى كه زعامت امت محمد "ص" را به دست گرفت با عزل ونصب هاى خود به آن شيوخ نازپرورده و به بخشش هاى بى حساب عثمان خو كرده، فهماند كه عدالت و بر پايى عدل و امنيت از ديدگاه او بر هر كس و هر چيز مقدم است و عزيزتر از آن است كه با تيغ مصلحت انديشى سر بريده شود و به مسلخ كژانديشى و جاه طلبى ها رود و صد البته در اين راه مقدس- به تعبير سعدى- ملامت ها ديد و ظاهر انديشان بر حذرش داشتند كه:
نيكخواهانم نصيحت مى كنند
خشت بر دريا زدن بى حاصل است
خشت بر دريا زدن بى حاصل است
خشت بر دريا زدن بى حاصل است
يا ايها الناس لا تشكوا عليا فوالله انه لا خشى فى ذات الله من ان يشكى. [ نقل از سيره ى ابن هشام، ج 4، ص 250. ]
مردم از على شكوه نكنيد كه سوگند به خدا كه او در راه خدا، شديدتر از آن است كه كسى درباره ى وى شكايت كند."
اما باز محافظه كارانى چون مغيره بن شعبه در مقام نصيحت گويى به حضرتش بر آمده كه مثلا ''... انديشه ى امروز مى تواند فردايى مطمئن در پى داشته باشد...كارگزاران را بگذار حكومت كنند...''.
و عجبا كه پاسخ او چه قاطعانه است و دشمن تراش! آنجا كه در جواب همين شخص مى فرمايند: ''... من در دينم مداهنه و سازش نمى كنم و در كارم پستى را راه نمى دهم.'' [ نقل از الكامل ابن اثير، ج 3. نكته ى قابل تامل آن است كهاين مغيره از چهره هاى حادثه ساز عصر امام "ع" مى باشد و در تفسير عياشى، ج 2، ص 42، در روايتى از امام باقر "ع" آمده كه امام باقر فرمودند با "سليمان اللبان" آيا مى دانى مغيره بن شعبه مانند كيست؟... او همانند بلعم "بن عورا" كه خداوند اسم اعظم را بدو داد و از او باز پس گرفت. ] آخر كسى كه به فرزند خوانده اش، محمد بن ابابكر، در ايام استاندارى مصر
سفارش مى كند كه:
... و لا تسخط الله برضى احد من خلقه... [ نهج البلاغه، نامه 27. ] "هرگز خداوند را به خاطر رضايت احدى از بندگانش به خشم نياور."
چنين روح بلندى چگونه شاهد بى عدالتى و عافيت انديشى و مصلحت ورزى باشد و دم برنياورد؟!
جايى كه حضرتش حتى به ماموران زكات در مورد رعايت عدالت درباره ى شتران سفارش مى نمايند تا آنجا كه يادآور مى شوند مبادا بين شتر و نوزادش جدايى بيفتد و حتى ظريف تر از اين نكته، تاكيد مى ورزند كه ''و لا يمصر لبنها فيضر ذلك بولدها...'' [ نهج البلاغه، نامه 25. ] "شير شتران بچه دار را ندوشيد تا به بچه اش زيان وارد نشود". حال از زمان طلوع حكومت ها در جوامع بشرى، كجا مى توان چنين حاكم عادلى را سراغ گرفت كه حتى سفارش مركوبين ملت را بنمايد تا چه رسد به جامعه ى اسلامى و باز از نكات بارز در سيره ى عملى آن حضرت رفتارشان با خوارج مى باشد. همچنان كه مورخين نقل نموده اند پس از واقعه ى طاقت سور حكميت، بدسيرتان خوارج در زواياى مسجد جمع مى شدند و به تلاوت آياتى از قرآن كريم مى پرداختند كه به زعم خود تعريضى باشد نسبت به مولا على "ع". اما امام آزادگان مى شنود بدون آنكه اين كژانديشى ها باعث آيد تا حقوق آنان را از بيت المال نپردازد. لذا همه ى اين عوامل باعث آمده تا حضرت در نهج البلاغه خود را با صفت''ميوه ى نارس زمانه'' موصوف نموده و به مصداق ''تعرف الاشياء باضدادها'' به حقيقت مى توان سيماى دلرباى عدل على "ع" را در آينه ى نارضايانى چون طلحه و زبير، يعنى كسانى كه سلسله جنبان دردناك ترين واقعه بعد از رحلت رسول "ص" گشتند يافت و با تامل به تماشا نشست. همان غائله اى كه حضرت وقتى پيروزمندانه از آن باز مى گشت،
فرمود: دوست داشتم 20 سال پيش مرده بودم، همچنان كه پس از بازگشت از معركه ى صفين در هنگام گذار از قبور شهداى آن جنگ اندوه مندانه فرمودند:
... زيان نكردند كه امروزه زنده نيستند تا دمادم ساغر غصه در گلو ريزند [ نهج البلاغه، خطبه ى 182، به ترجمه ى دكتر شهيدى. ]
و اين نبود مگر فراموشى سنت رسول در پاس داشت عدالت و مساوات و برترى به تقوا و از همين رو در مكتوبات خود به اكثر فرماندرانش، پس از سفارش به تقوا، توصيه به اقامه ى عدل مى نمايند. چرا كه نيك واقف بودند كه اين عدالت است كه زمينه ساز استقرار امنيت مى باشد و همين ركن ركين زمينه هاى تاليف قلوب مسلمين و رنج ديدگان را فراهم مى سازد. چرا كه در جامعه چرخيدن حول محور حاكميت و تاكيد بر شعار برابرى است كه موجبات شكوفايى عصرها ونسل ها را ممكن مى سازد و امنيت ملى است كه با اعتماد متقابل آمر و مامور و حاكم و جامعه محقق خواهد شد. لذا در نامه اى به بعضى از فرمانداران خود آمرانه مى فرمايند:
و اخفض للرعيه جناحك. "پر و بالت را براى مردم بگستر"
و دقيق تر در ادامه مى افزايد:
در نگاه و اشاره و تحيت و درود، ميان آنها مساوات را رعايت كن.
و معتقدند كه اگر سيره ى حاكمى اين گونه باشد، نتيجه ى عينى اين رفتارها آن خواهد بود كه:
لا يطمع العظماء فى حيفك و لا يياس الضعفاء من عدلك.... [ نهج البلاغه، نامه 46. ] "زورمندان در تبعيض طمع نمى ورزند و ضعيفان از عدالت مايوس نمى گردند...." آرى! همه اين خطاب و عتاب ها زاييده ى بينش و يقين والاى حضرت بود و همين جوهر ''يقين'' باعث آمد تا ماهيت خلافت را بر پايه ى عدالت استوار سازد و آيا بهتر از اين، ملاكى براى شناخت خدايى بودن فرد مى شناسيم؟ لذا در پاسخ به معاويه مى نويسند:... فلست بامضى على الشك منى على اليقين. [ نهج البلاغه، نامه 17. ] "تو در رشك به درجه ى من در