على در سوگ زهرا
[ على "ع" از ولادت تا شهادت، ترجمه ى على كاظمى، قم: انتشارات چاپخانه ى علميه، 1397 ق، ص411 -402. ]مصيبت وفات رسول خدا "ص" از دردناكترين مصيبتهايى بود كه بر قلب على "ع" وارد شد. اگر نبود آن ايمان فوق العاده ى على "ع" و شكيبايى او بر مصيبت در اين حادثه ناگوار، از اندوه مى مرد؛ زيرا غم جدايى پيامبر "ص" تا دم مرگ از دل على "ع" بيرون نرفت، و لذا پس از اين مصيبت بزودى محاسن شريف آن حضرت سفيد شد. به حضرتش گفتند: يا اميرالمؤمنين! چه مى شود كه موهاى سفيد صورت را رنگ كنيد؟ حضرت در پاسخ مى فرمودند: ''رنگ كردن مو نوعى زينت و خود آرايى است. ما مردمى هستيم مصيبت زده''. منظور حضرتش از اين مصيبت وفات رسول خدا "ص" بود. حضرتش در طول مدت زندگانى خود به همين جهت هيچ گاه خضاب نكرد؛ زيرا رسول خدا "ص" به او از يك نوع خضاب مخصوص خبر داده بود.
ابن نباته روايت مى كند كه: به اميرالمؤمنين "ع" گفتم: چرا شما خضاب نمى كنيد، با اينكه مى ديديم كه رسول خدا "ص" خضاب مى فرمودند؟ حضرت در پاسخ فرمودند: ''در انتظار شقى ترين فرد اين امت هستم كه او بيايد و ريش مرا با خون سرم رنگين كند. در اين باره از رسول خدا "ص" عهدى است كه حضرتش از آن به من خبر داده اند''.
اشاره اى به داستان سقيفه
پس از آنكه حضرت رسول "ص" زندگانى را بدرود فرمودند، هنوز بدن مبارك آن حضرت دفن نشده بود كه مردم در محلى به نام "سقيفه" جمع شدند. سعد بن عباده كه بزرگ خزرج بود، خود را براى امارت و خلافت آماده ساخته بود و اسيد بن حصين يا بشيربن سعد نيز كانديد خلافت بود؛ زيرا خود را رئيس اوس مى دانست و از قديم ميان دو قبيله ى اوس و خزرج دشمنى و رقابت بود.
عمر و ابوبكر و ابو عبيده نيز وارد اين اجتماع شدند و از سخن افرادى كه در فكر به دست آوردن خلافت بودند آگاه شدند. ابوبكر به سخن آمد و مردم را دعوت نمود كه با عمر يا ابوعبيده بيعت كنند، ولى اين دو حاضر نشدند بر ابوبكر سبقت گيرند؛ به جهت آنكه ابوبكر يار غار پيامبر "ص" بوده است.
در اين باره ميان مهاجرين و انصار كشمكش و نزاع به طول انجاميد، و ابوبكر با حاضران در سقيفه سخت در افتاد، تا آنجا كه كار به تهديد و ناسزاگويى كشيد.
اينجا بود كه رئيس طايفه اوس فرصت را مناسب ديد براى آنكه رقيبش سعد بن عباده بزرگ خزرج به امارت نرسد، موافقت خود را با امارت ابوبكر اعلان كرد و به نفع او كنار رفت، و با عمر و ابو عبيده در انتخاب ابوبكر همصدا شده گفت: ''من نيز سومين نفر هستم كه به ابوبكر رأى مى دهم''.
بدين ترتيب اين چند نفر و پيروانشان رو به سوى ابوبكر آورده دست بيعت در دست او گذاشتند. هنگامى كه مردان طايفه اوس ديدند كه بزرگشان به نفع ابوبكر كنار رفته، و با او بيعت كرده است، به سوى ابوبكر هجوم آورده با او بيعت نمودند؛ در حالتى كه سعد بن عباده را زير دست و پا لگد مال مى كردند. سعد كه پايمال طايفه ى رقيب مى شد فرياد زد مرا كشتيد. عمر در پاسخ او فرياد كشيد سعد را بكشيد خدا او را بكشد.
بدين ترتيب ابوبكر انتخاب شد، و به عنوان خلافت با او بيعت كردند، و زحمات پيامبر خدا "ص" در مورد تعيين خليفه بر باد شد و تمام كوششهاى حضرتش بى فايده ماند.
به دنبال اين جريان حوادثى دردناك پيش آمد كه ما به منظور حفظ عواطف از نقل آنها خود دارى مى كنيم، و هر كس بخواهد اطلاع پيدا كند جريانات به طور مفصل در
ميان هزاران كتاب حديثى و تاريخى آورده شده و در نظر مسلمانان مشهور و معروف است.
فاطمه زهرا از شوهرش دفاع مى كند
اينك اشاره اى به موقعيت على "ع" در اين مورد مى كنيم. از مردم براى ابوبكر بيعت گرفتند، و به سوى على "ع" آمدند تا او را از خانه بيرون ببرند تا با ابوبكر بيعت كند. فاطمه"س" به آنان اجازه نداد كه وارد خانه اش شوند. دستور حمله داده شد. حمله كردند و پس از آنكه على "ع" را خلع سلاح كردند، او را دستگير نموده از خانه بيرونش كشيدند تا او را به مسجد ببرند.
فاطمه زهرا"س" نيز پشت سر آنان بيرون آمد، در حالتى كه در سخت ترين وضعيت بود؛ زيرا جنينش را سقط كرده بودند، و با اين حال گويا تمامى درد و ناراحتى را فراموش كرده بود و دوان دوان فرياد مى زد پسر عمويم را رها كنيد. او را آزاد سازيد. به خدا سوگند هم اكنون سر برهنه مى كنم و پيراهن پدرم رسول خدا "ص" را روى سرم گذاشته شما مردم را نفرين مى كنم.
فاطمه"س" با اين حالت به در مسجد رسيد و منظره اى دردناك مشاهده كرد كه ما نمى توانيم آن را تشريح كنيم، ولى به هر حال زهرا"س" توانست شوهرش را از دست مردم برهاند، و نگذارد مردم از او بيعت بگيرند، و شوهر خود را سالم به منزل رسانيد.
در اين موقعيت دنيا در برابر چشمان على "ع" تيره و تار گشته بود، و زمين با همه ى وسعت بر او تنگ شده بود؛ زيرا على "ع" پيامبر "ص" را از دست داده بود و مصيبت مرگ پيامبر "ص" براى او و همگان بزرگترين مصيبت بود.
غمها و اندوهها در خانه على "ع" سايه افكنده بود، و خانه اش به صورت مجلس عزا و غم و اندوه در آمده بود؛ زيرا فاطمه زهرا"س" پس از رسول خدا "ص" مرتب بر مرگ پدر و مصيبتهايى كه بر قلب مجروحش وارد آمده بود مى گريست، و از سوى مردم هم هيچ نوع تسليتى نمى ديد.
و از جمله مطالبى كه بر اندوه فاطمه "س" افزوده بود اين بود كه ملك فدك را از دستش گرفته بودند، و جريانات ديگرى هم در كار بود كه بيشتر سلامتى و عافيت را از
فاطمه"س" سلب كرده بود، و موجب تشديد دردهايش شده گوشت بدنش را آب كرده بود. فاطمه"س" شب و روز جز گريه كارى نداشت.
سعى مى كردند فاطمه "س" را از گريه باز دارند، ولى فاطمه"س" از خانه بيرون مى آيد و سر قبر حمزه سيدالشهدا يا قبرستان بقيع يا خانه اى كه على "ع" در خارج از مدينه براى او ساخته بود و نام آن را بيت الاحزان گذاشته بود مى رفت و به گريه و زارى مى پرداخت.
فاطمه"س" پس از مرگ پدر در نهايت مظلوميت و با گريه و زارى و قلبى سوزان و تنى دردمند و رنجور چند صباحى زيست.
روزى على "ع" پيش از شهادت فاطمه"س" بر او وارد شد. مشاهده كرد كه فاطمه"س" مشغول شستن لباس و شستشوى سر و بدن فرزندانش مى باشد. على"ع" پرسيد كه چه چيز او را به اين كار سخت واداشته است؟ فاطمه"س" در پاسخ على "ع" گفت: ''خبر مرگ خود را شنيده ام، و اين بيمارى كه در من است ساعت به ساعت مرا به پدرم ملحق خواهد ساخت''.
فاطمه وصيت مى كند
سپس فرمود: يا على! چيزهايى در دل دارم كه مى خواهم آنها را به تو وصيت كنم. على "ع" فرمود: اى دختر رسول خدا! هر سفارشى دارى بگو. على "ع" بالين زهرا"س" نشست، و همگان را از خانه بيرون كرد، سپس زهرا"س" گفت: ''پسر عمو از وقتى كه مرا ديده اى نسبت به تو دروغى نگفته ام، و در زندگى به تو خيانتى نكرده ام''. على "ع" فرمود: ''پناه مى برم به خدا. تو بهتر از هر كس ديگر خدا شناس هستى. پرهيزكارى تو بيشتر از آن است كه عملى خلاف رضاى شوهرت انجام داده باشى. زهرا به خدا كه دورى تو بر من سخت گران است، ولى اين فراق خواه نا خواه پيش خواهد آمد. به خدا سوگند كه دوباره مصيبت مرگ رسول خدا "ص" بر من تجديد شد. اى واى كه جدايى و فراقت چه سخت است؟ انالله و انا اليه راجعون، مصيبتى جانگداز، دردناك، غم انگيز، به خدا كه اين مصيبت تسليت بردار نيست''.
آنگاه هر دو به گريه افتادند. على "ع" سر فاطمه"س" را گرفته به سينه چسبانيد و
سپس گفت: ''هر وصيتى دارى بكن كه انشأ الله عمل خواهم نمود، هر چه بگويى انجام مى دهم و اجراى دستورت را بر كارهايم مقدم خواهم داشت''.
فاطمه"س" گفت: ''خداوند از جانب من به تو پاداش نيك عطا فرمايد، پسر عمو به تو وصيت مى كنم:
اولاً: پس از من دختر خواهرم امامه را براى خودت بگيرى. امامه براى فرزندانم مثل خود من از آنان سرپرستى خواهد كرد؛ زيرا مرد بدون زن نمى تواند زندگى كند.
درثانى: پسر عمو براى حمل جنازه من تابوتى تهيه كن؛ زيرا فرشتگان را ديدم كه براى من شكل آن تابوت را ساخته بودند''. على "ع" فرمود: ''شكل آن را بگو''. فاطمه"س" شكل تابوت را توصيف فرمود. على "ع" طبق دستور زهرا"س" برايش به همان صورت تابوت ساخت. [ سابق بر اين جنازه را روى تخته مى گذاشتند و حمل مى كردند و برجستگيهاى بدن ميت از روى كفن پيدا بود. فاطمه "س" دستور داد كه على "ع" براى او تابوت را به شكل فعلى و به صورت صندوق بسازند، تا برجستگيهاى بدنش به هنگام حمل جنازه ديده نشود، و پس از اين وصيت در ميان مسلمين تابوت طبق همين شكل ساخته شد."مترجم". ]
سوم: ''وصيت مى كنم از اين افراد كه به من ظلم كردند هيچ كدام روى جنازه من حاضر نشوند؛ زيرا اينان دشمنان من و دشمنان رسول خدا "ص" هستند، و مبادا بگذارى كه احدى از آنان و يا پيروانشان بر جنازه ى من نماز بخواند، و شب هنگام كه چشمها به خواب مى رود مرا دفن كن...''.
فاطمه"س" پس از وصيتهايش روح از بدنش پرواز كرد و خبر مرگش همه جا پيچيد. اهل بيت پيامبر "ص" يكباره صدا به گريه بلند كردند و زنان بنى هاشم در خانه ى زهرا"س" جمع شده صدا به شيون و گريه بلند كردند؛ به طورى كه شهر مدينه از ضجه و زارى آنان به لرزه در آمد.
مردم جلو در خانه زهرا"س" اجتماع كردند و همگى انتظار داشتند كه جنازه فاطمه"س" را بيرون بياورند. در اين بين ابوذر بيرون آمده ندا در داد برويد كه بيرون آمدن جنازه دختر پيامبر "ص" امشب به تأخير افتاد.
مردم بدين ترتيب پراكنده شدند، و شب پرده سياه خود را روى شهر مدينه كشيد.
همين كه پاسى از شب گذشت، على "ع" به پا خواست و بدن دختر پيامبر "ص" را از روى لباسهايش غسل داد و به وسيله ى باقيمانده ى حنوط پدرش او را حنوط فرمود، و جنازه اش را در كفنهايش كفن نمود، سپس به سراغ عمار و مقداد و سلمان و ابوذر و عقيل و زبير و بريده و چند نفرى از بنى هاشم فرستاد. همين كه حاضر شدند، على "ع" بر بدن زهرا"س" نماز خواند، و او را دفن كردند، و كسى نفهميد و تا به امروز هم كسى نفهميده است كه او را كجا دفن كردند؟ و احدى محل قبر او را نمى داند.
در قبرستان بقيع قبرى منسوب به فاطمه"س" است و جمعى از محدثين مى گويند قبر فاطمه"س" ميان منبر و قبر رسول خدا "ص" قرار گرفته است، ولى خدا بهتر مى داند، و همچنان قبر زهرا"س" تا روز قيامت از نظر مردم مجهول خواهد ماند.
چه بسا در اين مخفى كردن قبر زهرا"س" اسرارى بوده است تا مسلمانان بيدار شوند، و در جستجوى علت اين وصيت بر آيند. آرى مخفى ساختن قبر دختر پيامبر"ص" داراى حكمتها و اسرارى بوده است كه افراد هشيار بدان توجه خواهند داشت.
در ميان مسلمانان اختلاف است كه پس از پيامبر خدا "ص" فاطمه"س" چه مدت زندگى كرد. بعضى گفته اند كه فاطمه"س" پس از رحلت پيامبر "ص" چهل روز زندگى كرد. بعضى گفته اند هفتاد و پنج روز، و بعضى هم نود و پنج روز و عده اى شش ماه گفته اند. به هر حال فاطمه"س" از زندگى دنيا رخت بر بست، و او اوّلين فرد بود از ميان اهل بيت كه پس از رسول خدا "ص" به او پيوست.
با رفتن زهراى اطهر اساس زندگى على "ع" فرو ريخت، و مصيبت حضرت با چهار فرزند بى مادرش "حسن و حسين و زينب و ام كلثوم" كه در عنفوان جوانى مادر خود را از دست داده بودند شروع شد؛ بخصوص كه تازگى جد مهربان و نيكويى چون رسول خدا "ص" را از كف داده بودند. جدى كه همچون پدرى مهربان براى آنان بود، و با روح عظيم نبوت نسبت به آنان محبت مى فرمود.
آنچه كه اندوه امام "ع" را بيشتر مى ساخت و براى حضرتش سخت درد آور بود، اين بود كه مى بايست وصيتهاى فاطمه"س" را مخفيانه انجام دهد، مخفيانه غسلش دهد، مخفيانه حنوطش كند، مخفيانه كفنش كند، مخفيانه بر او نماز بخواند، شبانه
و مخفيانه او را در دل خاك دفن كند، و محل قبرش را پنهان سازد، علاوه بر اين مصيبتهاى بسيار ديگرى كه حضرتش را رنج مى داد.
فاطمه"س" مرد و دفن شد، گويا زنى غريب مرده است كه احدى او را نمى شناخته، گويا پاره ى تن رسول خدا "ص" نبود، و تنها دختر نمونه و عزيز آن حضرت نبوده است.
ولى حضرتش براى آنكه يتيمان فاطمه"س" بى تابى نكنند، اين همه رنجها و مصيبتها را بر خود هموار مى ساخت و اندوه خود را ظاهر نمى كرد، تا اينكه شبانه و مخفيانه فاطمه"س" را دفن كرد و كوشيد كه مردم آگاه نشوند تا مبادا مانع اجراى وصيتهاى او گردند.
همين كه از دفن فاطمه"س" فارغ شد اندوهش هيجان گرفت و قطرات اشك از چشمانش سرازير شد و متوجه قبر رسول خدا "ص" شده گفت: سلام بر تو اى رسول خدا! سلام بر تو از جانب دخترت و نور چشمت كه هم اكنون به زيارتت شتافت، و در بقعه ات زير خاك آرميد، و به همسايگيت آمد، همان دخترى كه خداوند برايش خواست كه زودتر به تو ملحق گردد. يا رسول الله! در مرگ دختر برگزيده ات صبرم بسيار كم است، و در غم اين بانوى با عظمت تاب و توان ندارم، ولى به منظور پيروى از راهت اندوهى را كه از فراقت بر من وارد شده است تحمل مى نمايم. اى رسول خدا! پس از آنكه روحت از سينه ام بالا رفت، و چشمانت را با دستانم بستم، و تجهيزت نمودم، تو را در قبرت دفن كردم.
آرى در كتاب خداست و ما نيز قبول داريم: انالله و انا اليه راجعون، به هر حال وديعه ى شما بازگشت داده شد، و رهينه پس گرفته شد، و زهرا جوان مرگ شد. از اين پس آسمان و زمين در نظرم تيره است. يا رسول الله! اما اندوه من كه هميشگى است، و ديگر شبها را كه خواب نخواهم داشت، غم و غصه از دلم جدا نخواهد شد، تا آنگاه كه خداوند آن منزلى را كه هم اكنون در آن اقامت دارى براى من انتخاب فرمايد. زخمى دردناك و اندوهى شعله ور شده است، چه زود خداوند ميان ما جدايى افكند، رنجها و آلام خويشتن را به درگاه الهى شكوه مى نمايم، و بزودى دخترت از مخالفت امتت با من و پايمال كردن او با تو سخن خواهد گفت. از او حال قضيه را جويا شو، چه غم و اندوهها كه در دل دارد، و تا به حال نتوانسته است درد دل خود را به كسى باز گو كند،
بزودى خواهى فرمود: ''خداوند حكم فرمايد كه او بهترين حكم فرمايان است''.
سلام بر تو اى رسول خدا! سلام وداع كننده اى كه نه خسته و نه پشيمان است. اگر از كنارت مى روم از روى خستگى نيست، و اگر در كنارت بمانم به خاطر بد گمانى به وعده هاى الهى در مورد صبر كنندگان نيست. صبر از هر چيز امان بخش تر و زيباتر است. اگر نبود اينكه كسانى بر ما غلبه يافته اند، براى هميشه در كنار قبرت رحل اقامت مى افكندم، و اينجا معتكف مى شدم، و همانند مادران فرزند مرده ناله و زارى سر مى دادم. آرى خداوند شاهد و ناظر بود كه دخترت مخفيانه دفن شد، و حقش به زور از او گرفته شد، و آشكارا او را از ميراثش ممنوع ساختند؛ با اينكه هنوز چيزى از زمان شما سپرى نشده است، و ياد شما هنوز كهنه نشده است.
اى رسول خدا! به درگاه الهى شكوه مى برم، و در باره ات بهترين عزا دارانم. درود و رحمت الهى به روان فاطمه و به روان پاكت، و بركات الهى بر شما نازل باد.
سپس به خواندن اين اشعار مترنم شد:
ارى علل الدنيا علىَّ كثيرة
لكل اجتماع من خليلين فرقة
و ان افتقادى فاطماً بعد احمد
دليل على ان لا يدوم خليل
و صاحبها حتى الممات عليل
و كل الذى دون الفراق قليل
دليل على ان لا يدوم خليل
دليل على ان لا يدوم خليل
براى دو دوست كه با هم بوده اند عاقبت فراقى هست، ولى هر رنجى به غير از رنج فراق اندك است .
اينكه من پس از رسول خدا فاطمه را نيز از دست دادم، دليل بر آن است كه هيچ دوستى براى انسان هميشه نخواهد ماند.
و اين دو بيت نيز به حضرتش نسبت داده شده است:
نفسى على زفراتها محبوسْية
لا خير بعدك فى الحياة و اًّنَّما
ابكى مخافة ان تطول حياتى
ليتها خرجت مع الزفرات
ابكى مخافة ان تطول حياتى
ابكى مخافة ان تطول حياتى
پس از تو اى فاطمه! زندگى ديگر براى من لذت ندارد، و من از ترس آن گريه مى كنم كه پس از تو زندگيم به طول انجامد.