علي در سرزمين خاطره ها ربذه - علی(ع) در سرزمین خاطره ها: ربذه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علی(ع) در سرزمین خاطره ها: ربذه - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علي در سرزمين خاطره ها ربذه

مکتب اسلام- شماره 325‍‍، ارديبهشت 67

جنگ جمل

جعفر سبحاني

سرزمين «ربذه» سرزمين خاطره ها است. امام از ديرباز با اين نقطه آشنائي دارد. بالاخص از روزي که «ربذه» به صورت تبعيدگاه برخي از ياران صميمي امام در آمد. و صحابي بزرگ پيامبر يعني ـابي ذرـ به جرم پرخاشگري بر تبعيض ها و اسراف ها به آن سرزمين تبعيد شد. اکنون پس از گذشت سالها، تقدير الهي او را به اين نقطه سوق داده، و ايامي در آنجا به سر مي برد تا براي دستگيري پيمانشکنان، نيرويي گرد آورد.

امام در اين سرزمين بود که خبر تلخ و ناگواري از پيمان شکنان به او رسيد و آگاه شد که طلحه و زبير وارد شهر بصره شدند و ماموران حفاظت دارالاماره، و مسجد و بيت المال و زندان را کشته و با ريختن خون صدها نفر بر شهر مسلط شده اند و استاندار امام را پس از ضرب و شتم و ستردن موي سر و صورت، از آنجا بيرون کرده و بر اثر تبليغات مسموم توانسته اند گروهي از قبايل بصره را با خود همراه سازند.در اين جا نقشه امام اين شد که براي سرکوب «ناکثين» از مردم کوفه کمک بگيرد و تنها سنگري که براي او در سرزمين عراق مانده بود، شهر کوفه و قبايل اطراف آن بود، ولي يگانه مانع در اين راه والي کوفه «ابوموسي» اشعري بود که هر نوع قيام را فتنه مي انديشيد، و مردم را از ياري کردن امام باز مي داشت.

ابوموسي پيش از بيعت مهاجر و انصار با امام والي کوفه بود و پس از روي کار آمدن امام به صلاح ديد مالک اشتر در پست خود باقي ماند، چيزي که امام را بر ابقاء او در مقام خود واداشت ـ علاوه بر تصويب «مالک اشتر» ـ همان پيراستگي او از اسراف در بيت المال و حيف و ميل در آن بود. و او با ساير استانداران «عثمان» در اين قسمت تفاوت و تمايز داشت.

امام براي روشنگري، شخصيتهايي را به کوفه اعزام کرد و در اين مورد نامه هايي به «ابوموسي» و مردم کوفه فرستاد تا از اين طريق راه را براي اعزام نيرو آماده سازد و در غير اين صورت، به عزل استاندار و نصب ديگري بپردازد. اينک کارهايي که امام صورت داد:

1ـ اعزام محمدبن ابي بکر به کوفه

امام (ع) محمدبن ابي بکر، و محمدبن جعفر را همراه با نامه اي به کوفه اعزام کرد تا در يک مجمع عمومي نداي کمک خواهي او را به سمع مردم کوفه برسانند، ولي سماجت «ابوموسي» در طرز تفکر خود، تلاش هر دو نفر را بي نتيجه ساخت، و موقع مردم به ابوموسي مراجعه مي کردند، مي گفت: «القعود سبيل الاخرة و الخروج سبيل الدنيا»در خانه نشستن راه آخرت و قيام راه دنيا است» هر کدام را مي خواهيد برگزينيد. از اين جهت نمايندگان امام (ع) بدون اخذ نتيجه کوفه را ترک گفته و با امام در نقطه اي به نام «ذي قار» ملاقات نموده و سرگذشت خود را بيان کردند.

2ـ اعزام ابن عباس و اشتر

امام در اين مورد بسان ديگر موارد «تا کار به بن بست نرسد دست به کار سخت تر نمي زند» مصلحت ديد که پيش از عزل ابوموسي دو شخصيت نامي به نام «ابن عباس» و «مالک اشتر» را به کوفه روانه سازد، تا از طريق مذاکره، مشکل را بگشايند. از اين جهت به «اشتر» فرمود: کاري را که انجام دادي و اکنون نتيجه بدي داده است، بايد اصلاح کني، از اين جهت هر دو نفر رهسپار کوفه شدند و با ابوموسي ملاقات نموده و به مذاکره پرداختند.

اين بار «ابوموسي» سخن خود را در قالب ديگري ريخت و به آنان چنين گفت: «هذه فتنة صماء، النائم فيها خير من اليقظان و اليقظان خير من القاعد، و القاعد خير من القائم و القائم خير من الراکب، و الراکب خير من الساعي».

اين شورش گري است که انسان خواب در آن بهتر از بيدار، و بيدار بهتر از نشسته، و او بهتر از ايستاده، و او بهتر از سوار، و سواره بهتر از ساعي و کوششگر است.

سپس افزود شمشيرها را در غلاف کنيد و هر دو شخصيت پس از سعي و تلاش، مايوسانه به سوي امام باز گشتند و او را از عناد و موضع گيري خاص ابوموسي آگاه ساختند.

3ـ اعزام امام حسن (ع) و عمار ياسر

اين بار امام تصميم گرفت که براي اطلاع پيام خود، از افراد بلند پايه تر کمک بگيرد و شايسته ترين افراد براي اين خود فرزند خود امام مجتبي و «عمار» بود، اولي فرزند دختر پيامبر که پيوسته مورد مهر او بود و دومي از سابقان بر اسلام بود که مسلمانان ستايش او را از پيامبر زياد شنيده بودند. هر دو شخصيت با نامه اي از امام وارد کوفه شدند. نخست فرزند امام، نامه او را بر مردم خواند اينک ترجمه نامه:

«از بنده خدا علي اميرمومنان به مردم کوفه ياران شرافتمند، و بلند پايگان عرب، اما بعد من شما را از کار (قتل) عثمان آنچنان آگاه سازم که شنيدن آن بسان ديدنش باشد. مردم بر کارهاي او خرده گرفتند، و من مردي از مهاجران بودم که سعي مي کردم که رضايت او را کسب کنم، و او را کمتر سرزنش نمايم، در حالي که مثل طلحه و زبير نسبت به او بسان رانده جملي بود که کمترين فشار او تند بردن شتر و آهسته راه بردن آن «حداء» هاي ناراحت کننده او باشد. علاوه بر اين دو، عائشه نيز ناگهان بر او خشمگين شد. سرانجام گروهي بر او دست يافتند و او را کشتند آنگاه مردم بدون کوچک ترين اکراه، با کمال رغبت و ميل با من بيعت کردند. مردم براي هجرت (مدينه) اهل خود را بيرون رانده و به صورت ديگ جوشان درآمده و فتنه بر پا شده است. به سوي فرمانده خود بشتابيد و به جهاد با دشمن خود مبادرت ورزيد.

سخنراني امام حسن (ع)

پس از قرائت نامه امام وقت آن رسيد که شخصيتهاي اعزام شده سخن بگويند و اذهان را روشن سازند. وقتي فرزند امام به سخن گفتن پرداخت، چمشها به او دوخته شد، و شنوندگان زير لب او را دعا مي کردند و از خدا مي خواستند که منطق او را استوارتر سازد او در حالي که بر عصا و يا نيزه اي تکيه کرده بود سخن خود را چنين آغاز کرد:

مردم! ما آمده ايم شما را به کتاب خدا و سنت پيامبرش و به سوي داناترين و دادگرترين و برترين و استوارترين فرد در امر بيعت از مسلمين، بخوانيم شما را به سوي کسي دعوت کنيم که قرآن بر او ايراد نگرفته، سنت او را انکار نکرده است و در ايمان به کسي که با او دو پيوند داشت (ايمان و خويشاوندي) بر همه سبقت گرفته و هرگز او را تنها نگذاشته است. و روزي که مردم از اطراف او پراکنده شده بودند، خدا به کمک اکتفا کرد. و او با پيامبر نماز مي گزارد، در حالي که ديگران مشرک بودند.

مردم چنين شخصيتي از شما کمک مي طلبد، شما را به حق دعوت مي نمايد، از شما درخواست مي کند که او را پشتيباني نمائيد، و بر ضد گروهي که پيمان خود را شکسته اند و صالحان از ياران او را کشته اند. و بيت المال او را غارت نموده اند قيام کنيد، برخيزيد رحمت خدا بر شما باد، به سوي او حرکت کنيد، و به کارهاي نيک فرمان دهيد و از بديها باز داريد، آنچه را که نيکان آماده مي سازند، شما نيز آماده سازيد.»ابن ابي الحديد از مورخ معروف «ابي مخنف» براي امام حسن دو سخنراني نقل مي کند که ما به ترجمه يکي اکتفاء نموديم و هر دو سخنراني امام در تحريک عواطف و تشريح مواضع امام در گذشته و آنروز کاملا اعجاب انگيز است.

وقتي سخنان امام مجتبي (ع) به پايان رسيد، عمار ياسر برخاست خدا را ثنا گفت، و بر پيامبر او درود فرستاد سپس چنين گفت:

مردم برادر پيامبر و پسر عم او شما را براي کمک دين خدا مي خواند. و او امام را چنين توصيف فرمود: عليکم بامام لا يودب و فقيه لا يعلم، و صاحب باس لا ينکل، و سابقة في الاسلام ليست لاحد و انتم لوحضرتموه بين لکم امرکم بر شما باد امامي که کار خلاف انجام نمي دهد. و دانشمندي که نياز به تعليم ندارد صاحب قدرتي که هرگز نمي ترسد. داراي سابقه اي در اسلام که کسي به پاي او نمي رسد، اگر با او روبرو شويد حقيقت را براي شما بازگو مي کند»

سخنان فرزند پيامبر و صحابي بلند پايه پيامبر دلها را بيدار و وجدانها را بيدار کرد، و آنچه را که استاندار ساده لوح رشته بود، پنبه کرد، چيزي نگذشت جوش و خروش، در سراسر جمعيت به چشم خورد، خصوصا وقتي «زيدبن صوحان» نامه عائشه را بر مردم کوفه خواند همه را در اعجاب فرو برد، او در نام خود بر «زيد» نوشته بود که در خانه خود بنشيند و علي را ياري نکند، وي پس از خواندن نامه فرياد زد مردم آگاه باشيد وظيفه «ام المومنين» در خانه نشستن است، و وظيفه من، نبرد در ميدان جهاد ، اكنون او ما را به وظيفه خودش دعوت مي کند، و خود وظيفه ما را بر عهده مي گيرد. مگر خدا نفرموده است که «و قرن في بيوتکن» چگونه او به لشگرکشي دست زده و شورش را برپا کرده است.

مجموع اين جريانها وضع را به نفع امام تغيير داد و گروهي آمادگي خود را براي پيوستن به امام (ع) اعلام کردند و در حدود يک لشگر دوازده هزار نفري خانه و زندگي را براي پيوستن به امام ترک گفتند.

ابوالطفيل مي گويد امام پيش از ورود سپاهيان کوفه، به من گفت تعداد ياراني که از کوفه به سوي ما مي آيند دوازده هزار نفر و يک نفرند، من همه را پس از ورود شمردم، از آن عدد نه يک نفر کم بود و نه يک نفر فزون.

تلاش بي ثمر ابوموسي

ابوموسي از دگرگوني وضع سخت بر آشفت، رو به عمار و مردم کرد و گفت از پيامبر شنيده ام «انها ستکون فتنة، القاعد فيها خير من القائم، و القائم خير من الماشي، و الماشي خير من الراکب و قد جعلنا الله اخوانا و قد حرم علينا دماءنا و موالنا.» به زودي فتنه اي رخ مي دهد که در آن نشسته بهتر از ايستاده و هر دو بهتر از سواره است و خداوند خون و مال ما را به يکديگر حرام کرده است.عمار از روح پرخاشگري که داشت. گفت آري پيامبر خدا ترا قصد کرده و قعود تو بهتر از قيام تو است نه ديگران.

در اين جا بايد کمي توقف کرد و پيرامون حديث گفتگو نمود. و مطالبي را در نظر گرفت:

1ـ فرض مي کنيم که پيامبر چنين حديثي را بيان کرده است. ولي از کجا معلوم که مقصود او، حادثه جمل بوده است، آيا جلوگيري از تجاوز گروهي که براي کسب قدرت چهارصد نفر ماموران حفاظت را مانند گوسفند سر بريدند، فتنه اي است که قاعد در آن بهتر از قائم است.

پس از درگذشت پيامبر حادثه هاي فراواني رخ داده، از حادثه سقيفه گرفته تا برسد به قتل عثمان، چرا گفتار پيامبر ناظر به اين حوادث نباشد، کمي تاريخ را ورق بزنيم، حوادث سالهاي 11ـ 35 را از نظر بگذرانيم خواهيم ديد، برخي از حوادث جدا اسف انگيز بود. مگر مي توان از حادثه تلخ «مالک بن نويره به سادگي گذشت، حوادث دوران خليفه سوم را از ضرب و شتم و تبعيد صالحان مي شود فراموش کرد چرا اين حديث ناظر به دوران خلافت معاويه و مروان و عبدالملک نباشد؟ آيا صحيح است که با يک حديث مجمل استدلال نمود و در نتيجه زورگويان را به زورگويي تشويق کرد.

3ـ اصولا اسلام محکماتي دارد که به هيچ قيمت نمي توان آنرا ناديده گرفت و آن مساله اطاعت اولوالامر است، اطاعت خليفه منصوص يا منتخب از جانب مهاجر و انصار يک وظيفه اسلامي است که همگان بر آن صحه گذارده اند و خود «ابوموسي» امام را به عنوان «اولوالامر» مي شناخت به گواه اينکه، فرمان امام را پذيرفت و در پست استانداري باقي ماند. و هر کاري را صورت مي داد، به عنوان والي امام انجام مي داد در اين صورت نبايد، در برابر آيه «اطيعوا اللـه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم» حديث مجملي را دستاويز قرار دهد، و با نص قرآني مخالفت ورزد.

عزل ابو موسي از مقام استانداري اعزام شخصيتها و بي ثمر گشتن تمام سعيها و کوششها، امام را بر آن داشت که ابوموسي را از مقام خود معزول دارد، و قبلا در طي نامه اي حجت را بر او تمام کرد، و به وي نوشته بود من هاشم بن عتبه را اعزام کردم که به کمک تو مسلمانان را به سوي ما روانه سازي، با او همکاري بنما و ما ترا بر اين مقام گمارديم که حق را کمک کني.

وقتي امام از تاثير نامه ها و اعزام شخصيتها در ايجاد دگرگوني در طرز تفکر استاندار مايوس گرديد، همراه امام مجتبي نامه اي نيز به ابوموسي نوشت و رسما او را از مقام ولايت معزول، و «قرظة بن کعب» را به جاي وي گمارد و متن نامه امام چنين است: فقد کنت اري ان تعذب عن هذا الامر الذي لم يجعل لک منه نصيبا سيمنعک من رد امري و قد بعثت الحسن بن علي و عماربن ياسر يستنفران الناس و بعثت قرظة بن کعب و الياعلي المصر فاعتزل عملنا مذموما مدحورا»

«مصلحت مي بينيم که از اين مقام کنار بروي، مقامي که خدا براي تو از آن نصيبي قرار نداده است، و خدا از پي آمد رد و مخالفت تو مرا باز مي دارد، من حسن بن علي (ع) و عمار ياسر را اعزام نمودم تا مردم را براي کمک به ما گسيل دارند و قرظة بن کعب» را والي بصره قرار دادم از کارگذاري ما کنار برو، در حالي مذموم و رانده شده هستي»

مضمون نامه در شهر منتشر شد، چيزي نگذشت که مالک اشتر که به درخواست خود او، اين بار نيز به کوفه اعزام شده بود دارالاماره را تحويل گرفت و در اختيار استاندار جديد قرار داد و ابوموسي پس از يک شب اقامت، کوفه را ترک گفت.

/ 1