نهج البلاغ و مسأله حقوق طبيعى
غلامرضا جلالىحقوق فطرى و در تعبيرهاى ديگرِ آن حقوق طبيعى حقوق تكوينى و حقوق عقلانى از حقوق ذاتى پديده ها و ناگزيرها و بايستگيهاى حيات انسان و جامعه انسانى است. آدمى از راه درنگها و دقتهاى خردورزانه خود در اين امور ذاتى و لوازم آنها از كهن ترين زمانها به دريافت مبانى اين حقوق اهتمام ورزيده و آن را محور بسيارى از پيوندهاى فردى و اجتماعى خود قرار داده است و در دورانهاى پيشين پيام آوران بزرگ آيين حنيف با بازگشت دادن انسان به وجدان فطرت و صبغه الهى و دعوت به حق گرايى به عنوان روح اين آيين در راه بيان و روشنگرى آن رنجها برده اند.براين اساس حقوق طبيعى از ميراثهاى بر جاى مانده قانون روم قديم
و فلسفه رواقى نيست كه به قرنهاى بعد منتقل گرديده و زير نفوذ انديشه هاى مسيحى كامل شده و توسعه يافته باشد; بلكه حقوق طبيعى و فطرى از همان سرچشمه پيوستگيهاى موجود در عالم تكوين و سرشت و طبيعت آفريده ها استنباط شده است. اين حقوق اساس همه قانونها و آيينها شمرده مى شود و در قلمرو دين حقوق تشريعى و در حوزه دانش حقوق موضوعه بيان آن را به عهده دارد. اين حقوق ثابت با اثرپذيرى از آموزه هاى پيامبران و در شعاع آنها در ميان همه ملتها فرهنگها و ن ژادها و در همه برهه هاى تاريخ مورد توجه قرار گرفته است. ولى دين شناسان پيشين كم تر به پيوند دين و نيازهاى طبيعى انسان توجه كرده اند و اين امر آسيبها و رخنه هاى بسيارى را پديد آورده است. استاد شهيد مطهرى يادآور مى شود:(يكى از اسباب رويگردانى انسان از دين اين بوده است كه اولياى مذهب ميان مذهب و يك نياز طبيعى تضاد برقرار كنند. مخصوصا هنگامى كه آن نياز در سطح افكار عمومى ظاهر شود.)1
حقوق طبيعى از نظام ازلى حكايت مى كند كه بر زواياى طبيعى غريزى و فطرى آدم حكومت دارد و اثرپذير از اراده آدمى نيست. براساس اين حقوق همه پديده هاى طبيعى پايانى طبيعى دارند و از تقدير طبيعى برخوردارند كه خوب و بد اعمال را براى آن باز نمايد. و در مورد بشر عقل سليم اوست كه باز مى نمايد چه چيزى با توجه به پايانها و سرانجامهاى طبيعى و فطرى او درست است و چه چيزى درست نيست.مطالعه حقوق طبيعى در جهان غرب از زمان سقراط آغاز شد و تا زمان توماس قديس ادامه يافت و مطالعه نوين آن از قرن 18 پا گرفت و تاكنون دوام داشته است. سقراط مى كوشيد بين قانونهاى گذار شده (موضوعه) و طبيعى پيوند برقرار كند. او پيش از آن كه درباره حقوق طبيعى س خن بگويد درباب اعتبار قانونهاى نياكان و آيينها و قانونهاى شرك آلود دينى عصر خود به
گمان افتاده بود.پس از سقراط شاگرد او افلاطون به بحث و نظر درباره حقوق طبيعى پرداخت. او قدرت را مانع توجه انسان به حقوق فطرى يافت و بر كنار ماندن از قدرت را راه رسيدن به حقوق طبيعى معرفى كرد. افلاطون اين مطلب را با نظم و ترتيب خاصى در كتابهاى (جمهور) و (قوانين) بيان كرده است.آموزه هاى رواقيان نيز بخشى از بدنه دوره كلاسيك حقوق طبيعى را به وجود مى آورد. اپيكوروس بر اين باور بود كه فهم قوانين دگرگونى ناپذير طبيعى حاكم بر طبيعت خارجى انسان را از وحشتى كه پديدارهاى طبيعت بيرونى در دل آدمى به وجود مى آورند رها مى كند.پس از رواقيون سيسرون (106 ـ 43 ب. م) انديشه هاى رواقيون را به عاريت گرفت و آنها را در آموزه هاى خود در زمينه حقوق طبيعى به كار بست. سيسرون به جاى اصطلاح حقوق طبيعى حقوق عمومى را كه پيش از او هم به كار برده شده بود به كار برد.پس از ظهور مسيحيت پيوند ميان حقوق طبيعى و الهيات مسيحى به وجود آمد قانون طبيعى به عنوان ساختار و به سامانى منطقى پديده ها در چشم انداز صاحب نظران مسيحى از حكمت الهى كه از آن تمام شؤون كيهان نشأت مى گيرد بازشناخته شود. مسيحيان بسيارى از اصول فلسفه رواقى مربوط به قانون طبيعى برابرى انسانها بايستگى عدالت دولت و اصل مالكيت را پذيرفتند و حق الهى حكومت را به آن افزودند.سن پل معتقد بود قانون طبيعى در قالبهاى انسانها نوشته شده است و عقل انسان مى تواند آن را درك كند.(وقتى امتى كه قانون ندارد به طور طبيعى كارى را انجام مى دهد كه قانون براى آن وجود دارد. آن امت با وجود نداشتن قانون قانونى براى خود دارد. آن كار قانونى در قلبهاى آنها مكتوب است و وجدانشان به آن شهادت مى دهد.)2
اين تفسير از قانون طبيعى چهار صد
سال پذيرفته شد و از اين راه به سده هاى ميانه انتقال يافت.گراش معروف به: (پدر شريعت) قانون خدا را قانون طبيعت مى دانست. او الگوى حقوق طبيعى را در اين قاعده زرين يافت كه: (بر خود بپسند آنچه را كه به ديگران مى پسندى) او بر آن بود كه حقوق طبيعى ثابت است و با كتاب مقدس سازگار.)3
سنت آمبروز (حدود 340 ـ 397 ميلادى) قانون طبيعى را ضبط شده در قلب آدمها و قانون نوشته را نقش بسته بر الواح مى دانست. به نظر او همه انسانها در پرتو قانون طبيعى قرار دارند و مالكيت نهادى طبيعى است.4
بعد از آمبروز سنت اوگوستين (430 ـ 354م) از چهره هاى برجسته تاريخ مسيحيت به بحث درباره حقوق طبيعى اهتمام ورزيد. اوگوستين با كوششهاى خردورزانه خود توانست پيوند الهيات مسيحى و حقوق طبيعى را به گونه شفاف ترى بيان كند. او دولت را با توجه به نظم فطرى تفسير كرد كه ذات بارى آن را اراده كرده است.اوگوستين در شعاع روح قانون گرايى دين مى گفت: