ناپسند مى داريد. بهتر است از پراكندگى و اختلاف در امر باطلى كه آن را دوست مى داريد'' [ فاياكم و التلون فى دين الله فان جماعه فيما تكرهون من الحق... نهج البلاغه، خطبه 176، ص 255. ] يعنى دين اسلام را كه همان دين منتخب الهى است، به شعبه ها و گروههاى مختلف تقسيم نكنيد، هر چند از هم كيشان خود ناراضى باشيد و خط مشى آنان را نپسنديد، زيرا سازش با همان مردم و همان خط اصيل، با كراهت و عدم رضايت، بهتر است از اين كه از هم كيشان خود جدا شويد و خط مشى ديگرى انتخاب كنيد، يعنى در اين صورت سكوت كردن و رفتن به راه حق منتخب خويش، بهتر است از جبهه ى مخالف گرفتن و رو در رو ايستادن، در صورتى كه نتوانيد آنان را به راه حق بكشانيد. طرح يك اشكال: در اينجا اگر بگوئيد كه متاسفانه پدران و اجداد گذشته ى ما، سخن اميرمومنان را نشنيدند و فرقه سازى كردند و اسلام واحد را به بيش از هفتاد شعبه تقسيم كردند و ما اكنون به بدى عاقبت و وبال كردار زشت آنان گرفتار شده ايم، در پاسخ بايد عرض كنم: اولا، اختلاف سليقه و برداشتهاى متفاوت از قرآن و سنت، غير از مذهب سازى و ايجاد اختلاف است، نكند كه ابوحنيفه و شافعى و مالك و احمد و همچنين خلفاى راشدين، با يكديگر آنقدر اختلاف نداشته باشند كه پيروان آنها دارند؟! ثانيا بر فرض اينكه ائمه ى اربعه قصد مذهب سازى داشته اند، ما نبايد در اين زمان نبش قبر كرده و مسائل اختلافى مردگان را زنده كنيم و سخن را به درازا بكشانيم. در آينده در اين باره بيشتر توضيح داده مى شود. شش : درباره ى زيان تفرقه و اختلاف و مبارزه با كسى كه مى خواهد يكپارچگى مسلمين را به هم بزند و ميان آنها پراكندگى ايجاد نمايد، على- عليه السلام- آخرين سخن را مى گويد و با كمال صراحت، فتنه انگيز و تفرقه افكن را مستوجب قتل مى داند، حتى از خودش شروع مى كند و نه تنها تفرقه افكندن عينى و موجود را سزاوار چنين عقوبتى مى داند، بلكه حتى كسى را كه شعار تفرقه دهد و قدم نسختين شق عصاى مسلمين را بردارد و زمزمه ى اختلاف سر دهد سزاوار قتل مى داند. حضرت در اين باره چنين مى نويسد: راى اكثريت بزرگان اسلام را پيروى كنيد كه دست خدا همراه جماعت است. از تكروى و كناره گيرى بپرهيزيد كه كناره گيرى از جماعت، نصيب شيطان است، چنانكه گوسفند كناره گيرنده از گله و چوپان، نصيب گرگ. بدانيد و آگاه باشيد، هر كس شعار تفرقه دهد سزاوار قتل است، او را بكشيد، هر چند اين شعار از زير عمامه و از دهان من خارج شود. [ و الزموا السواد الاعظم، فان يد الله مع الجماعه... خطبه 127، از نسخه ى صبحى صالح ص 184. ] پيداست كه شعار تفرقه موجب فتنه مى شود و خداوند سبحان در قرآن كريمش فرموده است ''و الفتنه اشد من القتل'' [ بقره: 191. ] يعنى فتنه انگيزى از كشتن بدتر است. زيرا فتنه انگيزى مردم را زجركش مى كند. "البته تشخيص شعار فتنه انگيز به عهده ى فقيه عادل است". هفت : كسانى كه تفرقه مى افكنند و گروه تراشى مى كنند، ممكن است به خيال واهى خويش، كردار زشت خود را توجيه كرده و از آيات قرآن هم براى آن دليل بياورند، ليكن على- عليه السلام- عمل و توجيه آنان را به نحو بارز و مشخص مجسم نموده و مى فرمايد: آن مردم براى ايجاد تفرقه مجتمع و متحد مى شوند و از جماعت مسلمين جدا مى گردند. گويا ايشان پيشواى قرآنند، نه آنكه قرآن امام و پيشواى ايشان باشد [ فاجتمع القوم على الفرقه و افترقوا عن الجماعه... خطبه 147، از نسخه ى صبحى صالح ص 205. ] در اين جمله، امام عليه السلام به نكته دقيق و لطيفى اشاره مى كند: كسانى كه قرآن را وحى منزل الهى مى دانند و به آن استناد مى كنند، مى بايست حافظه ى خود را از شنيدنيها و خواندنيهاى پيشين بشويند و با ذهنى صاف و طبيعى و پاك، در برابر حقايق قرآن قرار گيرند و سپس بر داشت خود را از حقايق قرآن با عقايد و مذاهب ديگر تطبيق دهند، تا معلوم شود چه مقدار از آن عقايد و مذاهب، مطابق قرآن است و چه مقدار مخالف و كسانى كه بر عكس اين دستور عمل مى كنند، يعنى براى مذهب سازى و ايجاد تفرقه جمع مى شوند و عقيده و نظر مى سازند و سپس مى خواهند آيات قرآن رابا عقيده ى خود تطبيق دهند و توجيه كنند، اينان در حقيقت عقيده و نظر خود را بر قرآن تحميل نموده و مى خواهند عقيده ى آنان امام باشد و قرآن ماموم و تابع. هشت : زمانى كه ديگران در لابراتوارها براى تشريح و آزمايش نشستند و در سمينارها براى بررسى و تحقيق و در كلاسها و آكادمى ها به بحث و تدريس پرداخته و نتيجه آن شد كه بر اعماق درياها و فضاى لايتناهى مسلط شدند، دنيا را روشن كردند، دردها و دواها را شناختند و تمام جهان را با انتقال صدا و صوت و رنگ به يكديگر متصل ساختند، برخى از مسلمين در مجالس نشستند و در بهشتى بودن يا دوزخى بودن برخى از صحابه ى پيغمبر "ص" بحث و تحقيق كردند، صحابه اى كه چهارده قرن پيش مرده اند و خداوند مكان آنان را در بهشت يا دوزخ معين كرده و اكنون هم يا معذبند و يا متنعم. گاهى نتيجه ى اين گونه مباحث پيدا شدن آرايى متعدد بود و گاهى به مجادله و منازعه هم مى رسيد، در صورتى كه بسيارى از طرفين بحث، مدعاى خود را به سند تاريخى و روايى معتبرى مستند نمى كرد و شايد مدارك اصيل و معتبر مباحث اينان، نزد همان بيگانگان بود كه در كلاسها و آكادمى ها، بحث و تحقيق مى كردند. آخر اگر مدعاى ايشان مستند به اصل و صحيح و معتبرى مى بود كه در يك مساله چند نظر پيدا نمى شد. منشا پيدا شدن اقوال مختلف، يا مجعول و مخدوش بودن سند است يا اعمال تعصب و تبعيت از تقليد و احساس. تعجب اينجا بود كه هر يك از شيعه و سنى كه مثلا به بحث و جدل مى پرداختند، چون محقق نبودند، قبول داشتند كه اگر سنى هم در خانواده و محيط تشيع بزرگ مى شد، امروز مانند شيعه فكر مى كرد و بلكه مانند شيعه استدلال مى نمود و همچنين شيعه اگر در محيط اهل سنت رشد مى كرد، امروز مانند سنى فكر مى كند، با وجود اين، هر يك از آنها بر عقيده ى خود تا آخرين لحظه ى عمر اصرار و پافشارى مى كرد، تعجب بيشتر در اين بود كه مدارك صحيح و معتبرى كه مورد قبول طرفين است، ايشان را از اين مباحث منع مى نمود. چون موضوع مقال نهج البلاغه است، لذا ادله ى خويش از اين كتاب شريف آورده مى شود: الف- على عليه السلام، درباره عثمان و قاتلان او اظهار نظرى مى كند و هر دو طرف را مرتكب لغزش و خطا مى داند، عثمان را استبدادگر و قاتلانش را ناشكيبا و كم تحمل مى خواند و در آخر مى فرمايد: ''خداوند ميان مستبد و كم تحمل حكومت مى كند'' [ استاثر فاساء الاثره وجزعتم فاساتم الجزع، خطبه 30، "از نسخه ى عبده، ج 1، ص 84 و از ترجمه و شرح فيض، ص 96". ] يعنى شما مكان آنها را در بهشت يا دوزخ معين نكنيد كه خدا اين كار را كرده است. ب- در نامه يى كه به ''عثمان بن حنيف'' نوشته است، به مناسبتى از مزارع فدك ياد مى كند و مى نويسد: آرى، از تمام زمينهاى زير اين آسمان، تنها فدك در اختيار ما بود. قومى سخاوت كرده و قومى بخل ورزيدند و خدا بهترين داور است "ميان ما كه سخاوت كرديم و گذشتيم و ديگرانى كه بخل كردند و از ما گرفتند". مرا به فدك و غير فدك چه كار؟ كه جايگاه حتمى انسان گور است، فردا در آنجا پنهان مى شود. در تاريكى قبر، اخبار و آثار انسان محو و ناپديد مى گردد، گودالى كه هر چند وسيعش گيرند و دست گوركن گشادش كند، ريزش سنگ و كلوخ فشارى دهد و رخنه هايش را مسدود و فراخيش را تنگ كند. [ كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء... "نهج البلاغه، نامه ژهل و پنجم- از نسخه ى صبحى صالح، ص 417 و از ترجمه و شرح فيض الاسلام، ص 58". ] ج- درباره ى خوارج، هنگامى كه بر او خروج كرده و به مبارزه اش برخاستند مى فرمايد: من حكومت خدا را درباره ى شما انتظار دارم. [ حكم الله انتظر فيكم. نهج البلاغه، خطبه 40، ص 83. ] د- پس از جنگ جمل، درباره ى عايشه اظهار نظرى مى كند و در آخر مى فرمايد: با وجود آنچه گفتم، عايشه احترام نخستينش را دارد و حسابش با خداست. [ و لها بعد حرمتها الا ولى و الحساب على الله تعالى. نهج البلاغه، خطبه 156، "از شرح فيض، ص 490 و از شرح بعده، ج 1، ص 308". ] ه- در نامه يى كه به معاويه نوشته است، اين جمله را يادآور مى شود كه ''حتى يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين'' [ نهج البلاغه، مكتوب 55، ص 447. ] يعنى تا خدا ميان من و تو حكم كند و او بهترين داور است. پس در صورتى كه خود اميرمومنان عليه السلام، داورى نسبت به عايشه و معاويه و عثمان و گيرندگان فدك را به خدا واگذار مى كند و داورى خدا را بهتر از داورى من و شما مى داند، چرا ما بايد وقت خود را صرف كنيم و به مباحثى كه به ما مربوط نيست، بپردازيم؟ ما بايد در اعمال و اقوالى كه موجب بهشتى شدن و دوزخى شدن انسان مى شود بحث كنيم و موازين و معيارهاى اسلامى را در كيفر و پاداش بشناسيم و سپس عمل كنيم، كه اين مهمتر است و لازمتر. نه : على بن ابيطالب- عليه السلام- كه خود اين نصايح سعادت بخش را به مردم زمان خود و تمام مسلمين گوشزد مى كند، "نصايحى كه اگر پدران ما مى شنيدند هيچگونه درگيرى و نزاعى با يكديگر نداشتند و روز به روز بر عزت و سعادت آنان افزوده مى گشت و ما امروز وارث آن نيكبختى ها بوديم" خودش هم نخستين كسى بود كه به سخن خويش عمل مى كرد. على- عليه السلام- براى حفظ وحدت مسلمين، از حق خود و همسر و فرزندانش گذشت، ناكامى ها و ناروايى ها را تحمل مى كرد و اتحاد و اتفاق مسلمين را بر خود و همسر و فرزندان و تمام شوون خويش برترى مى بخشيد. خوب است در اينجا قلم را به دست يكى از برادران اهل سنتم، ''عبدالمتعال صعيدى''، استاد دانشگاه ''الازهر'' دهم كه در مقاله يى به عنوان ''على بن ابيطالب و تقريب بين مذاهب'' مى نويسد: اين فضيلت بزرگى براى على بن ابيطالب- رضى الله عنه و كرم الله وجهه- است كه اولين بنيانگذار تقريب بين مذاهب بود، تا اختلاف راى و نظر، موجب تفرق و پراكندگى نگردد و غبار دشمنى ميان طوايف مختلف برپا نشود، بلكه با وجود اختلاف نظر، وحدت و يگانگى خود را حفظ كنند و برادروار زندگى نمايند و هر كس يا برادرش را نسبت به راى و نظرش آزاد گذارد، يا با او به نحو شايسته درباره ى موضوع مورد اختلاف به بحث و گفتگو مى پردازد، به طورى كه تعصبى نباشد بلكه مقصود از بحث، رسيدن به حقيقت باشد نه غلبه و پيروزى. و اين يكى از فضائل على است كه از فضيلت و شرافت خانوادگى و قرابتش به پيغمبر "ص" و سبقتش در ايمان كمتر نيست. او بود كه جهاد به راى و جهاد به مال و جهاد به شمشير كرد. "سپس توضيح مى دهد" نخستين اختلاف ميان مسلمين، اختلاف بر سر خلافت بود و على- رضى الله عنه- با آن كه مى دانست از ديگران به خلافت سزاوارتر است، ولى با ابوبكر و عمر و عثمان به مدارا رفتار كرد و از هيچ گونه كمك نسبت به آنان دريغ نفرمود، تا نمونه ى عالى مدارا و حافظ اتحاد، هنگام اختلاف راى باشد. و چون با اصرار مسلمين به خلافت رسيد، هيچكس را ملزم به قبول خلافتش نكرد و با ياران خود آن قدر روح گذشت و مناعت داشت كه عليه خوارج حكم نمى نمود تا وقتى كه شمشير به رويش كشيدند و دستور داد از قاتلش به خوبى پذيرايى كنند و بيش از يك ضربت به او نزنند. [ عبدالكريم بى آزار شيرازى، همبستگى مذاهب اسلامى، ص 207 "به نقل از شماره چهارم سال سوم رساله الاسلام، ص 434". ] در نامه اى به ابوموسى اشعرى مى نويسد: بدان كه هيچ كس نسبت به امت محمد "ص" و ايجاد الفت و اتحاد ميان آنها، از من راغب تر و حريص تر نيست. من از اين كار خويش، پاداش نيك و عاقبت شايسته را از خداوند متعال خواستارم و به آنچه تعهد كرده ام وفا خواهم كرد [ و ليس رجل- فاعلم- احرص على جماعه امه محمد "ص" و الفتها منى. نهج البلاغه، نامه ى 78، ص 466. ] در خطبه ى ''شقشقيه'' كه مشهورترين خطبه نهج البلاغه است و علاوه بر آن كه دانشمندانى مانند ابن ابى الحديد، محمد عبده، فخر رازى، ملاسعد تفتازانى، قاضى يوسف، محيى الدين خياط، آن را شرح كرده اند، ابن اثير و فيروزآبادى نيز در كلمه ى ''شقشقيه'' اين خطبه را از كلمات على "ع" دانسته اند، امام- عليه السلام- در اول خطبه، گله و شكاياتى از خلفاى پيشين خود مى نمايد و آنان را به صفاتى معرفى مى كند كه تاريخ و روايات هم وجود آن صفات را در آنان تاييد مى كند. در اواسط خطبه، مردى روستايى پيش مى آيد و نامه يى به حضرت مى دهد. حضرت مشغول خواندن نامه مى شوند و از ادامه سخن منصرف مى گردند، ابن عباس كه در آن مجلس حاضر بود، گفت: دنباله ى سخن منصرف مى گردند. ابن عباس كه در آن مجلس حاضر بود، گفت: دنباله ى سخن را ادامه دهيد. امام- عليه السلام- جمله ى معروف ''شقشقيه هدرت ثم قرت'' [ و قام اليه رجل من اهل السواد عند بلوغه الى هذا الموضع من خطبته فناوله كتابا... نهج البلاغه، خطبه 3، ص 50. ] را فرمود و به سخن خود ادامه نداد. گويا على "ع" مى خواهد بفرمايد: با وجود آن كه آنچه گفتم يك حقيقت تاريخى است، ولى توضيح و ادامه ى آن را خوش ندارم، زيرا يادآورى اين مطالب ايجاد كدورت مى كند، جريانى بود كه گذشت و تمام شد. آن سه تن مردند و روز قيامت و محكمه ى عدلى هست و خدا بهترين داور است. شما دنبال اين مطالب را نگيريد و از آن سوال نكنيد و درباره ى آن به بحث و گفتگو نپردازيد. روشن تر از خطبه ى شقشقيه، در مطرح كردن امور خلاف انگيز، پاسخى است كه امام- عليه السلام- به مرد اسدى مى دهد: مردى كه از قبيله ى بنى اسد بود و با حضرتش خويشاوندى سببى داشت، روزى از وى پرسيد با اين كه شما "بنى هاشم" به مقام خلافت سزاواتر بوديد، چگونه شد كه شما را كنار زدند؟ در پاسخ فرمود: اى برادر اسدى، تو تنگ دهانت شل است و اسبت را سر خود رها مى كنى "سوال بيجا مى كنى و نسنجيده و بى موقع سخن مى گويى" ولى در عين حال با من خويشى دارى و حق پرسشت محترم است. اكنون كه مى خواهى بدانى، بدان كه برترى جويى آنها بر ما، با وجود شرافت خانوادگى و قرابت و نزديكى كه ما با پغيمبر "ص" داشتيم، براى اين بود كه مقام خلافت مطلوب و محبوب است. قومى بخل ورزيدند "و آن را تصاحب كردند" و قومى سخاوت كردند "و از آن گذشتند"، حاكم خداست و بازگشت همگان در قيامت بسوى اوست. سپس به شعرى از ''امرؤ القيس'' استشهاد كرد كه حاصلش اين است: ''سخن از گذشتگان را بگذار و از آنچه امروز با آن مواجه هستيم، يعنى معاويه و جنگ با شاميان بگوى''. بعد از قرائت شعر، چنين ادامه داد: بيا و داستان شگفت انگيز پسر ابوسفيان را ببين، كه روزگار مرا پس از گريه به خنده انداخت. از روزگار عجب نيست، كه او شگفتى ها و كجى هاى بسيار دارد. آنها "شاميان" كوشيدند تا نور خدا را كه از منبعش مى درخشيد خاموش سازند و فوران چشمه ى الهى را سد كنند و آب ميان من و خود را گل آلود نمايند "كشتن عثمان را به من نسبت دادند". اگر مشكلات موجود بر طرف گردد، آنان را به راه خالص حق برم و اگر صورت ديگرى يافت "من كشته شدم" افسوس مخور كه خدا بر كردارشان داناست [ و قد ساله: كيف دفعكم قومكمعن هذا المقام و انتم احق به؟ فقال... نهج البلاغه، خطبه 162، ص 231. ] ما از اين سوال و جواب در مى يابيم كه چون آن زمان، جنگ صفين در ميان بود، على- عليه السلام- مسائل را متوجه موضوع روز كرد. سوال او را كه راجع به سى سال پيش بود، غير مهم و غير مفيد دانست، لذا پاسخى مختصر داد و داستان مهمتر را رياست خواهى و خودمحورى معاويه دانست. پس اگر على- عليه السلام- امروز در ميان ما بيايد و ما داستان جنگ صفين را از او بپرسيم، خواهد فرمود:... داستان مهم امروز كه انسان نمى تواند بخندد يا بگريد، اين است كه مسلمين جهان، با وجود يك ميليارد جمعيت و داشتن بهترين دين و بهترين زبان و بهترين منابع حياتى و مناطق سوق الجيشى [ مانند: تنگه ى جبل الطارق، بين اقيانوس اطلس و درياى مديترانه- كانال سوئز، بين مديترانه و بحر احمر- باب المندب، بين درياى احمر و اقيانوس هند- تنگه ى هزمز، بين خليج فارس و درياى عمان- تنگه ى مالاكا، بين اقيانوس هند و درياى چين- تنگه ى بسفر، بين درياى سياه و مرمره- تنگه ى داردانل، بين درياى مرمره و اژه "قسمتى از مديترانه". ] و سوابق درخشان و آن چنان عزت و سيادت، ببين كه چگونه زير دست مشتى صهيونيست شده اند و همه هم مى دانند كه بزرگترين علت، بلكه تنها علت اين است كه مسلمين واحد، به دول و مذاهب متعدد تقسيم شده اند و در ميان آنها اختلاف و پراكندگى ايجاد شده است و اگر بخواهند عزت و سيادت خود را باز يابند بايد متحد و متفق شوند، ولى باز مسامحه مى كنند و هر چند هميشه سيلى مى خورند، بيدار نمى شوند، نمى دانم روز بيدارى كى فرامى رسد! ''اليس الصبح بقريب''؟ ده : يكى از طرق ايجاد و بستن راه پراكندگى و اختلاف، رعايت ادب در كلام است، به نحوى كه توقير و احترام طرف بحث لحاظ گردد و از سخنان گوينده، جسارت و اسائه ى ادب استشمام نشود، كه سخن گوينده هر چند قرين حق و عدالت باشد، هر گاه در قالب سرزنش و خشونت القا گردد، مطلوب و مقبول نيفتد و شايد صلح و صفا را بر هم زند و ايجاد تيرگى و كدورت نمايد. على- عليه السلام- در اين باره سخنان بسيارى دارد: 1- از علامات مردم باتقوا، اين است كه از فحش دادن دورى مى كنند و گفتارشان ملايم است. [ ... بعيدا فحشه لينا قوله. نهج البلاغه، خطبه 193، ص 305. ] 2- از گفتن سخن زشت و ناهنجار بپرهيز كه دل را پر از خشم و كينه كند. [ اياك و مستهجن الكلام، فانه يوغر القلب. غرر درر آمدى، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 2، ص 298. ] 3- سخن نرم گفتن عبادت است. [ ان من العباده لين الكلام. همان، ج 2، ص 497. ] 4- هرزه گويى مرگ آور است. [ الهذر ياتى على المهجه، همان، ج 1، ص 332. ] 5- زيبا سخن گوييد تا پاسخ زيبا شنويد. [ اجملوا فى الخطاب تسمعوا جميل الجواب. همان، ج 2، ص 266. ] 6- تيزى زبان از تيزى شمشير برنده تر است. [ حد اللسان امضى من السنان. همان، ج 3، ص 403. ] 7- زبانت را به سخن ملايم و سلام كردن، عادت ده تا دوستانت زياد و دشمنانت كم شوند. [ عود لسانك لين الكلام و بذل السلام، يكثر محبوك و يقل مبغضوك. همان، ج 4، ص 329. ] 8- بسا جنگى كه از گفتن يك كلمه برپا مى شود. [ رب حرب جنيت من لفظه. همان، ج 4، ص 66. ] 9- كسى كه گفتارش ملايم باشد، محبتش لازم شود. [ من لانت كلمته و جبت محبته. همان، ج 5، ص 193. ] 10- بدزبانى ارزشت را مى كاهد و برادرى را فاسد مى كند. [ سوء المنطق يزرى بالقدر و يفسد الاخوه. همان ج 4، ص 144. ] 11- روش فرومايگان زشتى كلام است. [ سنه اللئام قبح الكلام. همان، ج 4، ص 127. ] 12- زبان ترازوى انسانيت است [ اللسان ميزان الانسان. همان، ج 1، ص 339. ] در ميان مباحثات و مكاتباتى كه دانشمندان شيعه و سنى با يكديگر داشته اند، آنهايى مفيد و ثمربخش بوده است كه در آن لحن ملايم اتخاذ گشته و رعايت ادب در بحث را نموده اند. يكى از آنها مكاتباتى است كه ميان دانشمند بزرگ شيعه ''سيد عبدالحسين شرف الدين'' با رهبر و روحانيت مصر و شيخ ''الازهر''، ''شيخ سليم بشرى'' واقع شده است. اين مكاتبات شامل پنجاه و پنج نامه است كه هر يك از طرفين نوشته اند، شيخ سليم سوال مى كند و سيد شرف الدين پاسخ مى دهد- جزا هما الله عن الاسلام سليم الجزاء- اين كتاب به نام ''المراجعات'' داراى يكصد و ده نامه و يك مقدمه است و بارها به زبان عربى، فارسى، انگليسى، و اردو به چاپ رسيده است. اينجانب با هر دانشمندى از شيعه و سنى كه نسبت به اين كتاب صحبت كرده ام، از آن تمجيد و تقدير نموده و آن را خالى از شوائب تعصب و عواطف و احساسات معرفى كرده است. حتى حدود بيست و پنچ پيش، مردى از اهل ''حلب'' را كه در مشهد ديدم كه مى گفت: من سنى بودم و از بركت خواندن اين كتاب آگاه شدم و به مذهب شيعه گراييدم و اكنون از آيه الله بروجردى تقليد مى كنم. براى نشان دادن رعايت ادب طرفين، در مباحثات دينى، نخستين نامه يى كه طرفين بحث نوشته اند، به اختصار ذكر مى شود. نامه ى اول را شيخ سليم، در تاريخ 29 ذيقعده 1329 مى نويسد و اين گونه آغاز مى كند: درود و رحمت و بركت خدا بر علامه ى شريف، سيدعبدالحسين شرف لادين موسوى، در گذشته حقايق شيعه را درك نكرده بودم، زيرا با آنان هم صحبت نشده بودم، بسيار مايل بودم كه با بزرگان شيعه به صحبت پردازم و با عوام شيعيان نيز صحبت كنم و عقايد آنان را به دست آورم. اكنون كه خدا توفيق عنايت فرمود كه به ساحل درياى علم شما دست يابم و تشنگى خود را بزدايم، اميدوارم خداى مهربان با آب خوشگوار علم شما مرا سيراب كند... من قبلا مى شنيدم كه شما شيعيان معتقديد كه از برادران سنى خود كناره گيرى كنيد و با وحشت با آنان زندگى مى كنيد. من شنيده بودم... من شنيده بودم... ولى شما را مرد خوش صحبتى يافتم كه در مباحثه دقيق هستيد، ميل به نيكى داريد، در شوخى نمودن لطيف هستيد و شرافت خود را هم حفظ مى كنيد... و با اين