فروغ ولایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ ولایت - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


خود يزيد داد. و چون مروان به خلافت رسيد همه ى سهام را جزو تيول خود قرار داد. [ بحارالانوار، ج 16، ص 216. ]

از اين نحوه تقسيم استفاده مى شود كه فدك سرزمين قابل ملاحظه اى بوده است كه معاويه آن را ميان سه نفر، كه هريك نماينده ى فاميل بزرگى بود، تقسيم كرد.هنگامى كه حضرت فاطمه "ع" با ابوبكر درباره ى فدك سخن گفت و گواهان خود را براى اثبات مدعاى خود نزد او برد، وى در پاسخ دختر پيامبر "ص" گفت: فدك ملك شخصى پيامبر نبوده، بلكه از اموال مسلمانان بود كه از درآمد آن سپاهى را مجهز مى كرد و براى نبرد با دشمنان مى فرستاد و در راه خدا نيز انفاق مى كرد. [ بحارالانوار، ص 214. ]

اينكه پيامبر "ص" با درآمد فدك سپاه بسيج مى كرد يا آن را ميان بنى هاشم و بينوايان تقسيم مى نمود حاكى است كه اين بخش از خيبر درآمد سرشارى داشته كه براى بسيج سپاه كافى بوده است.

هنگامى كه عمر تصميم گرفت شبه جزيره را از يهوديان پاك سازد به آنان اخطار كرد كه سرزمينهاى خود را به دولت اسلامى واگذار كنند و بهاى آن را بگيرند و فدك را تخليه كنند.

پيامبر گرامى "ص" از روز نخست با يهوديان ساكن فدك قرار گذاشته بود كه نيمى از آن را در اختيار داشته باشند ونيم ديگر را به رسول خدا واگذار كنند. از اين جهت، خليفه ابن تيهان و فروة و حباب و زيد بن ثابت را به فدك اعزام كرد تا بهاى مقدار غصب شده ى آن را پس از قيمت گذارى به ساكنان يهودى آنجا بپردازد. آنان سهم يهوديان را به پنجاه هزاردرهم تقويم كردند و عمر اين مبلغ را از مالى كه از عراق به دست آمده بود پرداخت. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 16، ص 211. ]

انگيزه هاى تصرف فدك


هوادارى گروهى از ياران پيامبر "ص" از خلافت و جانشينى ابوبكر نخستين پل پيروزى او بود و در نتيجه خزرجيان كه نيرومندترين تيره ى انصار بودند، با مخالفت تيره ى ديگر آنان از صحنه ى مبارزه بيرون رفتند و بنى هاشم، كه در رأس آنان حضرت على "ع" قرار داشت، بنا به عللى كه در گذشته ذكر شد، پس از روشن كردن اذهان عمومى، از قيام مسلحانه ودسته بندى در برابر حزب حاكم خودارى كردند.

ولى اين پيروزى نسبى درمدينه براى خلافت كافى نبود و به حمايت مكه نيز نياز داشت. ولى بنى اميه، كه در رأس آنها ابوسفيان قرار داشت، جمعيت نيرومندى بودند كه خلافت خليفه را به رسميت نشناخته، انتظار مى كشيدند كه ازنظر ابوسفيان و تأييد و تصويب وى آگاه شوند. لذا هنگامى كه خبر رحلت پيامبر اكرم "ص" به مكه رسيد فرماندار مكه، كه جوان بيست و چند ساله اى به نام عتاب بن اسيد بن العاص بود، مردم را از درگذشت پيامبر "ص" آگاه ساخت ولى از خلافت و جانشينى او چيزى به مردم نگفت در صورتى كه هر دو حادثه مقارن هم رخ داده، طبعاً با هم گزارش شده بود و بسيار بعيد است كه خبر يكى از اين دو رويداد به مكه برسد ولى از رويداد ديگر هيچ خبرى منتشرنشود.

سكوت مرموز فرماندار اموى مكه علتى جز اين نداشت كه مى خواست از نظر رئيس فاميل خود، ابوسفيان، آگاه شود و سپس مطابق نظر او رفتار كند.

با توجه به اين حقايق، خليفه به خوبى دريافت كه ادامه ى فرمانروايى وى بر مردم، در برابر گروههاى مخالف، نياز به جلب نظرات و عقايد مخالفان دارد و تا آرا و افكار و بالاتر از آن قلوب و دلهاى آنان را از طرق مختلف متوجه خود سازد ادامه ى زمامدارى بسيار مشكل خواهد بود.

يكى از افراد مؤثرى كه بايد نظر او جلب مى شد رئيس فاميل اميه، ابوسفيان بود.زيرا وى از جمله مخالفان حكومت ابوبكر بود كه وقتى كه شنيد وى زمام امور را
به دست گرفته است به عنوان اعتراض گفت: ''ما را با ابوفضيل چكار؟'' و هم او بود كه، پس از ورود به مدينه، به خانه ى حضرت على "ع" و عباس رفت و هر دو را براى قيام مسلحانه دعوت كرد و گفت: من مدينه را با سواره و پياده پر مى كنم؛ برخيزيد و زمام امور را به دست گيريد!

ابوبكر براى اسكات و خريدن عقيده ى وى اموالى را كه ابوسفيان همراه آورده بود به خود او بخشيد و دينارى از آن برنداشت. حتى به اين نيز اكتفا نكرد و فرزند وى يزيد "برادر معاويه" را براى حكومت شام انتخاب كرد. وقتى به ابوسفيان خبر رسيد كه فرزندش به حكومت رسيده است فوراً گفت: ابوبكر صله ى رحم كرده است! [ تاريخ طبرى، ج 3،ص 202. ] حال آنكه ابوسفيان، قبلاً به هيچ نوع پيوندى ميان خود و ابوبكر قائل نبود.

تعداد افرادى كه مى بايست همچون ابوسفيان عقايد آنان خريده شود بيش از آن است كه در اين صفحات بيان شود؛ چه همه مى دانيم كه بيعت با ابوبكر در سقيفه ى بنى ساعده بدون حضور گروه مهاجر صورت گرفت. از مهاجران تنها سه تن، يعنى خليفه و دو نفر از همفكران وى عمر و ابوعبيده، حضور داشتند. به طور مسلم اين نحوه بيعت گرفتن و قرار دادن مهاجران در برابر كار انجام شده، خشم گروهى را بر مى انگيخت. از اين جهت، لازم بود كه خليفه رنجش آنان را بر طرف سازد و به وضع ايشان رسيدگى كند. به علاوه، مى بايست گروه انصار، به ويژه خزرجيان كه از روزنخست با او بيعت نكردند و با دلى لبريز از خشم سقيفه را ترك گفتند، مورد مهر و محبت خليفه قرار مى گرفتند.

خليفه نه تنها براى خريد عقايد مردان اقدام نمود، بلكه اموالى را نيز ميان زنان انصار تقسيم كرد. وقتى زيد بن ثابت سهم يكى از زنان بنى عدى را به در خانه ى او آورد، آن زن محترم پرسيد كه: اين چيست؟ زيد گفت: سهمى است كه خليفه ميان زنان و از جمله تو تقسيم كرده است. زن با ذكاوت خاصى دريافت كه اين پول يك
رشوه ى دينى! بيش نيست، لذا به او گفت: براى خريد دينم رشوه مى دهيد؟ سوگند به خدا، چيزى از او نمى پذيرم. و آن را رد كرد. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 1، ص 133. ]

كمبود بودجه حكومت


پيامبر گرامى "ص" در دوران بيمارى خود هر چه در اختيار داشت همه را تقسيم كرد و بيت المال تهى بود. نمايندگان پيامبر پس از درگذشت آن حضرت با اموال مختصرى وارد مدينه مى شدند، يا آنها را به وسيله ى افراد امينى گسيل مى داشتند. ولى اين درآمدهاى مختصر براى حكومتى كه مى خواست ريخت و پاش كند و عقايد مخالفان رابخرد قطعاً كافى نبود.

از طرف ديگر، قبايل اطراف پرچم مخالفت برافراشته، از دادن زكات به مأموران خليفه خوددارى مى كردند و از اين ناحيه نيز ضربت شكننده اى بر اقتصاد حاكميت وارد مى آمد.

از اين جهت، رئيس حزب حاكم چاره اى جز اين نداشت كه براى ترميم بودجه ى حكومت دست به اين طرف و آن طرف دراز كرده، اموالى را مصادره كند. در اين ميان چيزى بهتر از فدك نبود كه با نقل حديثى از پيامبر، كه تنها خودخليفه راوى آن بود، [ آن حديث مجعول چنين است: ''نحن معاشر الانبياء لانورث''. يعنى ما گروه پيامبران ارثيه باقى نمى گذاريم. ] از دست حضرت فاطمه "ع" خارج شد و در آمد سرشار آن براى محكم ساختن پايه هاى حكومت مورد استفاده قرار گرفت.

عمر، به گونه اى به اين حقيقت اعتراف كرده، به ابوبكر چنين گفت: فردا به درآمد فدك نياز شديدى پيدا خواهى كرد، زيرا اگر مشركان عرب بر ضد مسلمانان قيام كنند، از كجا هزينه ى جنگى آنها را تأمين خواهى كرد. [ سيره ى حلبى، ج 3، ص 400. ]
گفتار و كردار خليفه و همفكران او نيز بر اين مطلب گواهى مى دهد. چنانكه وقتى حضرت فاطمه "ع" فدك را از او مطالبه كرد در پاسخ گفت: پيامبر هزينه ى زندگى شما را از آن تأمين مى كرد و باقيمانده ى درآمد آن را ميان مسلمانان قسمت مى نمود. در اين صورت تو با درآمد آن چه كار خواهى كرد؟

دختر گرامى پيامبر "ص" فرمود: من نيز از روش او پيروى مى كنم و باقيمانده ى آن را در ميان مسلمانان تقسيم خواهم كرد.

با اينكه حضرت فاطمه "ع" راه را بر خليفه بست، وى گفت: من نيز همان كار را انجام مى دهم كه پدرت انجام مى داد! [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 316. ]

اگر هدف خليفه از تصرف فدك، تنها اجراى يك حكم الهى بود و آن اينكه در آمد فدك، پس از كسر هزينه ى خاندان پيامبر "ص"، در راه مسلمانان مصرف شود، چه فرق مى كرد كه اين كار را او انجام دهد يا دخت پيامبر "ص" و شوهر گرامى او كه به نص قرآن از گناه و نافرمانى مصون و پيراسته اند.

اصرار خليفه بر اينكه درآمد فدك در اختيار او باشد گواه است كه او چشم به اين درآمد دوخته بود تا از آن براى تحكيم حكومت خود استفاده كند.

عامل ديگر تصرف فدك


عامل ديگر تصرف فدك، چنانكه پيشتر نيز ذكر شد، ترس از قدرت اقتصادى امير مؤمنان على "ع" بود. امام "ع" همه ى شرايط رهبرى را دارا بود، زيرا علم و تقوا و سوابق درخشان و قرابت با پيامبر "ص" و توصيه هاى آن حضرت درحق او قابل انكار نبود و هرگاه فردى با اين شرايط و زمينه ها قدرت مالى نيز داشته باشد و بخواهد با دستگاه متزلزل خلافت رقابت كند، اين دستگاه با خطر بزرگى روبرو خواهد بود. در اين صورت، اگر سلب امكانات و شرايط ديگر حضرت على "ع" امكان پذير
نيست و نمى توان با زمينه هاى مساعدى كه در وجود اوست مبارزه كرد، ولى مى توان حضرت على "ع" را از قدرت اقتصادى سلب كرد. از اين رو، براى تضعيف خاندان و موقعيت حضرت على "ع"، فدك را از دست مالك واقعى آن خارج ساختند و خاندان پيامبر "ص" را محتاج دستگاه خود قرار دادند.

اين حقيقت از گفتگوى عمر با خليفه به روشنى استفاده مى شود. وى به ابوبكر گفت:

مردم بندگان دنيا هستند و جز آن هدفى ندارند. تو خمس و غنايم را از على بگير و فدك را از دست او بيرون آور، كه وقتى مردم دست او را خالى ديدند او را رها كرده به تو متمايل مى شوند. [ ناسخ التواريخ، ج زهرا، ص 122. ]

گواه ديگر بر اين مطلب اين است كه دستگاه خلافت نه تنها خاندان پيامبر "ص" را از فدك محروم كرد، بلكه آنان را از يك پنجم غنايم جنگى نيز، كه به تصريح قرآن متعلق به خويشاوندان پيامبر است، [ سوره ى انفال، آيه ى 41 ''و علموا انما غنمتم من شى فان الله خمسه و للرسول و لذى القربى''. ] محروم ساخت و پس از درگذشت پيامبر "ص" دينارى از اين طريق به آنه پرداخت نشد.تاريخنويسان غالباً تصور مى كنند كه اختلاف حضرت فاطمه "ع" با خليفه وقت تنها بر سر فدك بود، در صورتى كه او با خليفه بر سر سه موضوع اختلاف داشت:

1- فدك كه پيامبر اكرم "ص" به وى بخشيده بود.

2- ميراثى كه از پيامبر "ص" براى او باقى مانده بود.

3- سهم ذى القرى كه به تصريح قرآن يكى از مصارف خمس غنايم است.

عمر مى گويد: وقتى فاطمه "س" فدك و سهم ذى القربى را از خليفه خواست، خليفه ابا كرد و آنها را نداد.

انس بن مالك مى گويد:

فاطمه "ع" نزد خليفه آمد و آيه ى خمس را كه در آن سهمى براى خويشاوندان پيامبر مقرر شده قرائت كرد. خليفه گفت: قرآنى كه تو مى خوانى من نيز مى خوانم.من هرگز سهم ذى القربى را نمى توانم به شما بدهم، بلكه حاضرم هزينه ى زندگى شما را از آن تأمين كنم و باقى را در مصالح مسلمانان مصرف كنم.

فاطمه گفت: حكم خدا اين نيست. وقتى آيه ى خمس نازل شد پيامبر "ص" فرمود: بر خاندان محمد بشارت باد كه خداوند "از فضل و كرم خود" آنان را بى نياز ساخت.خليفه گفت: به عمر و ابوعبيده مراجعه مى كنم، اگر با نظر تو موافقت كردند حاضرم همه ى سهميه ى ذى القربى را به توبپردازم!

وقتى از آن دو سؤال شد آنان نيز نظر خليفه را تأييد كردند. فاطمه از اين وضع سخت تعجب كرد و دريافت كه آنان باهم تبانى كرده اند. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 16، صص 231 تا 230. ]

كار خليفه جز اجتهاد در برابر نص نبود. قرآن كريم با صراحت كامل مى گويد كه يك سهم از خمس غنايم مربوط به ذى القربى است، ولى او به بهانه ى اينكه از پيامبر در اين زمينه چيزى نشنيده است به تفسير آيه پرداخته و گفت: بايد به آل محمد به اندازه ى هزينه ى زندگى پرداخت و باقيمانده را در راه مصالح اسلام صرف كرد.

اين تلاشها جز براى اين نبود كه دست امام "ع" را از مال دنيا تهى كنند و او را محتاج خويش سازد، تا نتواند انديشه ى قيام بر ضد حكومت را عملى كند.

از نظر فقه شيعى، به گواه رواياتى كه از جانشينان پيامبر گرامى "ص" به دست ما رسيده است، سهم ذى القربى ملك شخصى خويشاوندان پيامبر نيست. زيرا اگر قرآن براى ذى القربى چنين سهمى قائل شده است به جهت اين
است كه دارنده ى اين عنوان، پس از پيامبر "ص"، حائز مقام زعامت و امامت است. از اين رو، بايد سهم خدا و پيامبر ذى القربى، كه نيمى از خمس غنايم را تشكيل مى دهند، به خويشاوند پيامبر "ص" كه ولى و زعيم مسلمانان نيز هست برسد و زير نظر او مصرف شود.

خليفه به خوبى مى دانست كه اگر حضرت فاطمه "ع" سهم ذى القربى را مى طلبد مال شخصى خود را نمى خواهد، بلكه سهمى را مى خواهد كه بايد شخصى كه داراى عنوان ذى القربى است آن را دريافت كرده، به عنوان زعيم مسلمانان در مصالح آنها صرف كند و چنين شخصى، پس از رسول اكرم "ص" جز حضرت على "ع" كسى نيست ودادن چنين سهمى به حضرت على "ع" يك نوع عقب نشينى از خلافت و اعتراف به زعامت اميرمؤمنان است. از اين رو، خطاب به حضرت فاطمه "ع" گفت:

هرگاه سهم ذى القربى را در اختيار شما نمى گذارم و پس از تأمين هزينه ى زندگى شما باقيمانده را در راه اسلام صرف مى كنم!

فدك در كشاكش گرايشها و سياستهاى متضاد


در نخستين روزهاى خلافت هدف از تصرف فدك و مصادره ى اموال دخت گرامى پيامبر "ص" تقويت بنيه ى مالى حزب حاكم و تهى ساختن دست خليفه ى راستين از مال دنيا بود. ولى پس از گسترش حكومت اسلامى، فتوحات بزرگ مسلمين سيل ثروت را به مركز خلافت روانه ساخت و دستگاه خلافت خود را از در آمد فدك بى نياز ديد. از طرف ديگر، مرور زمان پايه هاى خلافت خلفا را در جامعه ى اسلامى تحكيم كرد و ديگر كسى گمان نمى برد كه خليفه ى راستين امير مؤمنان على "ع" با درآمد فدك به فكر مخالفت بيفتد و در مقابل آنان صف آرايى كند.

با اينكه در دو دوران خلفاى ديگر علل اوليه ى تصرف فدك، يعنى تقويت بنيه مالى
دستگاه خلافت، از ميان رفته وبه كلى منتفى شده بود، اما سرزمين فدك و درآمد آن همچنان در قلمرو سياست و اموال هر خليفه اى بود كه روى كار مى آمد و درباره ى آن، به گونه اى كه با نحوه ى نظر و گرايش او به خاندان پيامبر "ص" بستگى داشت، تصميم مى گرفت. آنان كه پيوند معنوى خود را با خاندان رسالت كاملاً بريده بودند از بازگردانيدن فدك به مالكان واقعى آن به شدت خوددارى مى كردند و آن را جزو اموال عمومى و خالصه ى حكومت قرار مى دادند و احياناً به تيول خود يا يكى ازاطرافيان خويش در مى آوردند، ولى كسانى كه نسبت به خاندان پيامبر "ص" كم و بيش مهر مى ورزيدند يا مقتضيات زمان و سياست وقت ايجاب مى كرد از فرزندان حضرت فاطمه "ع" دلجويى كنند آن را به فرزندان زهرا "س" مى سپردند تا روزى كه خليفه ى ديگر و سياست ديگرى جانشين خليفه و سياست قبلى گردد.

از اين جهت، فدك هيچ گاه وضع ثابت و استوارى نداشت، بلكه پيوسته در گرو كشاكش گرايشهاى مختلف وسياستهاى متضاد بود. گاهى به مالكان واقعى خود باز مى گشت و اغلب مصادره مى شد و در هر حال، همواره يكى ازمسائل حساس و بغرنج اسلامى بود.

در دوران خلفا تا زمان حضرت على "ع" فدك وضع ثابتى داشت. از درآمد آن مبلغى مختصر به عنوان هزينه ى زندگى به خاندان پيامبر "ص" پرداخت مى شد و باقيمانده ى آن، مانند ديگر اموال عمومى، زير نظر خلفا به صرف مى رسيد.

هنگامى كه معاويه زمام امور را به دست گرفت آن را ميان سه نفر تقسيم كرد: سهمى به مروان و سهمى به عمرو بن عثمان بن عفان و سهمى هم به فرزند خود يزيد اختصاص داد.

فدك همچنان دست به دست مى گشت تا كه مروان بن حكم، در دوران خلافت خود، همه ى سهام را از آن دو نفرديگر خريد و از آن خود قرار داد و سرانجام آن را به فرزند خود عبدالعزيز بخشيد و او نيز آن را به فرزند خود عمر بن عبدالعزيز هديه كرد يا براى او به ارث گذاشت.
هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد تصميم گرفت كه بسيارى از لكه هاى ننگين بنى اميه را از دامن جامعه ى اسلامى پاك سازد. از اين رو، به جهت گرايشى كه به خاندان پيامبر "ص" داشت، نخستين مظلمه اى را كه به صاحبان اصلى آن باز گردانيد فدك بود. وى آن را در اختيار حسن بن حسن بن على و به روايتى در اختيار حضرت سجاد قرار داد. [ اين احتمال دوم را هر چند ابن الحديد نقل كرده است پايه ى استوارى ندارد. زيرا عمر بن عبدالعزيز در سال 99 هجرى به مقام خلافت رسيد، در حالى كه امام سجاد "ع" در سال 94 درگذشته است. ممكن است مقصود محمد بن على بن الحسين باشد كه لفظ محمد از نسخه ها افتاد است. ] او نامه اى به فرماندار مدينه ابوبكر بن عمرو نوشت و دستور داد كه فدك را به فرزندان حضرت فاطمه "ع" پس دهد.

فرماندار بهانه گير مدينه در پاسخ نامه ى خليفه نوشت:

فاطمه در مدينه فرزندان بسيارى دارد و هر كدام در خانواده اى زندگى مى كنند. من فدك را به كدام يك بازگردانم؟

فرزند عبدالعزيز وقتى پاسخ نامه ى فرماندار را خواند سخت ناراحت شد و گفت: من اگر تو را به كشتن گاوى فرمان دهم مانند بنى اسرائيل خواهى گفت كه رنگ آن گاو چگونه است. هنگامى كه نامه ى من به دست تو رسيد فدك را ميان فرزندان فاطمه كه از على هستند تقسيم كن.

حاشيه نشينان خلافت كه همه از شاخه هاى بنى اميه بودند از دادگرى خليفه سخت ناراحت شدند و گفتند: تو باعمل خود شيخين را تخطئه كردى. چيزى نگذشت كه عمر بن قيس با گروهى از كوفه وارد شام شد و از كار خليفه انتقاد كرد. خليفه در پاسخ آنان گفت:

شما جاهل و نادانيد. آنچه را كه من به خاطر دارم شما هم شنيده ايد ولى فراموش كرده ايد. زيرا استاد من ابوبكر بن محمد عمرو بن حزم از پدرش و او از

/ 75