فروغ ولایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ ولایت - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


انتخاب زبير نيز در آينده به ضرر على "ع" تمام شد؛ زيرا زبير كه تا آن روز خود را همتاى على نمى ديد، در رديف او قرار گرفت و سرانجام، پس از قتل عثمان،داعيه ى خلافت پيدا كرد.

اگر ملاك عضويت در شورا بدرى و احدى و مهاجر بودن اشخاص بود، اين ملاكها در افراد ديگر نيز صدق مى كرد. چرا از ميان آنان اين گروه انتخاب شدند؟

6- خليفه ادعا داشت كه آنان را از اين نظر براى عضويت در شورا برگزيده است كه پيامبر اكرم "ص" در هنگام مرگ از آنان راضى بود، حال آنكه وى در سخنان خود درباره ى اعضاى شورا، طلحه را طور ديگر معرفى كرده و به او گفته بود: تو در هنگام نزول آيه ى حجاب سخنى گفتى كه رسول خدا بر تو خشم كرد و تا روز وفات از تو خشمگين بود.

راستى، كدام يك از اين دو نظر نقل را بايد پذيرفت؟

خليفه در انتقاد از اعضاى شورا سخنانى گفت كه صلاحيت اكثر آنان را براى خلافت و حتى عضويت شورا نفى مى كرد. مثلاً درباره ى زبير گفت: تو يك روز انسانى و روز ديگر شيطان!

آيا چنين شخصى مى تواند در شوراى خلافت شركت كند و خليفه ى اسلام شود؟ اگر چنان مى شد كه او در روز شورا با نيت شيطانى در مجلس شركت مى كرد، باز دارنده ى وى از افكار شيطانى چه بود؟

و درباره ى عثمان گفت: تو اگر خليفه شوى، بنى اميه و بنى ابى معيا را بر دوش مردم سوار مى كنى و... آيا فردى كه چنين روحيه اى دارد و بنابر تعصب خويشاوندى از حق منحرف مى شود شايستگى دارد كه عضو شوراى خلافت گردد و يا براى امت خليفه اى تعيين كند؟

7- خليفه از كجا مى دانست كه عثمان براى خلافت برگزيده خواهد شد و اقوام خود را بر دوش مردم سوار مى كند وروزى خواهد رسيد كه مردم بر ضد او قيام
خواهند كرد؟ "و سپس از او خواست كه در چنين لحظات از او يادى كند!".

خليفه اين تفرس يا غيب گويى را از كجا به دست آورده بود؟ آيا جز اين است كه اعضاى شوراى تعيين خلافت راچنان ترتيب داده بود كه انتخاب عثمان و محروميت على "ع" را قطعى مى ساخت؟

8- با تمام كنجكاوى كه عمر در زندگى على "ع" كرد نتوانست عيبى در او بجويد و فقط سخنى گفت كه بعدها نيز عمروعاص آن را بهانه كرد و گفت: على شوخ و مزّاح است. [ امام "ع" اين تهمت را از عمروعاص نقل كرده و چنين پاسخ مى گويد: ''عجبا لابن النابغة يزعم لا هل اشام أن فى دعابة و أنى امرء تلعابة... لقد قال باطلاً و نطق آثماً'' ر. ك: نهج البلاغه، خطبه ى 82. ]

عمر سعه ى صدر و گذشت امام "ع" و ناچيز شمردن امور مادى از جانب آن حضرت را شوخ مزاجى تلّقى مى كرد. آنچه بايد يك رهبر داشته باشد اين است كه در اجراى حق مصمم و در حفظ حقوق مردم با اراده باشد و امام على "ع" مثل اعلاى اين خصيصه بود؛ به طورى كه خليفه ى دوم، خود به اين حقيقت تصريح كرده و گفت: اگر تو زمام امور را در دست بگيرى مردم را بر حق آشكار و راه روشن رهبرى مى كنى.9- چرا عمر براى عبد الرحمان بن عوف حقّ ''وتو'' قائل شد و گفت در صورت تساوى آراء، آن گروه مقدم باشد كه عبدالرحمان در ميان آنان است؟

ممكن است گفته شود خليفه چاره اى جز اين نداشت. زيرا در صورت تساوى آراء بايد مشكل تساوى حل مى شد و خليفه با دادن حق وتو به عبدالرحمان اين مشكل را بر طرف ساخت.

پاسخ اين مطلب روشن است. زيرا دادن حق وتو به عبدالرحمان جز سنگين كردن كفه پيروزى عثمان نتيجه ى ديگر نداشت. عبدالرحمان شوهر خواهر عثمان بود و قهراً در داورى خود عامل خويشاوندى را فراموش نمى كرد و حتى اگر، فرضاً
شخص سليم النفسى بود، پيوند خويشاوندى، به طور ناخودآگاه، اثر خود را بر نظر او مى گذاشت.

عمر براى رفع اين مشكل مى توانست نظر گروه ديگرى را مرجع تصميم نهايى و فصل الخطاب معرفى كند و بگويدكه اگر دو گروه به طور مساوى رأى آوردند، رأى نهايى با طرفى باشد كه گروهى از ياران پاك پيامبر "ص" با آن طرف موافق باشد،نه رأى عبدالرحمان، شوهر خواهر عثمان و فاميل سعد وقاص.

10- عمر، در حالى كه از درد به خود مى پيچيد، به حاضران در مجلس مى گفت: پس از من اختلاف نكنيد و از دودستگى بپرهيزيد، زيرا در اين صورت خلافت از آن معاويه خواهد بود و حكومت را از شما خواهد گرفت. مع الوصف به عبدالرحمان حق وتو مى دهد كه فاميل نزديك عثمان است و عثمان و معاويه، هر دو ميوه ى درخت ناپاك بنى اميه هستند و خلافت عثمان مايه ى استوارى حكومت معاويه پس از عثمان است.

شگفتا! خليفه گاهى اموال فرمانداران را مصادر و آنان را از مقامشان عزل مى كرد، ولى هرگز دست به تركيب حكومت معاويه نمى زد و او را در گردآورى اموال و تحكيم پايه هاى حكومت خود در شام آزاد مى گذاشت، با آنكه مى دانست او به صورت يك استاندار ساده، كه روش بسيارى از استانداران وقت بود، انجام وظيفه نمى كرد و درباره او كمتر از دربار نمايندگان قيصر و كسرى نبود.

آيا نمى توان گفت كه زير كاسه نيم كاسه اى بوده است و هدف از اين كار، تحكيم موقعيت بنى اميه بوده كه از پيش ازاسلام دشمن خونى بنى هاشم بودند؟ آرى، هدف اين بود كه اگر روزى بنى هاشم در مركز اسلام "مدينه" قدرتى پيدا كردند و مردم به آنان گرويدند، يك قدرت خارجى نيرومند پيوسته مزاحم آنها باشد، همچنان كه شد.

11- عمر براى ابراز وارستگى خود مى گفت: به فرزندم عبدالله رأى ندهيد، زيرا او حتى شايستگى ندارد كه زن خود را طلاق دهد. ولى، با اين همه، او را
مستشار شورا قرار داد و گفت: هرگاه اعضاى شورا سه رأى مساوى داشتند، طرفين تسليم نظر پسرم عبدالله شوند. ولى هرگز اجازه نداد حسن بن على و عبدالله بن عباس، عضو شورا يا مستشار اعضا باشند، بلكه گفت مى توانند در جلسه، به عنوان مستمع آزاد، شركت كنند! [ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 112؛ الامامة و السياسة، ج 1 ص 24. ]

12- اصولاً چه مى شد كه عمر، مانند ابوبكر، على "ع" را براى جانشينى انتخاب مى كرد و از اين طريق جلو بسيارى از مفاسد را مى گرفت؟

در آن صورت، بنى اميه، از معاويه گرفته تا مروان، نه قدرت سركشى داشتند و نه جرأت و فرصت آن را. مسئله ى تيول و غارت بيت المال و تبعيض و سست اعتقادى مردم در نتيجه ى رفتار دستگاه حاكمه و قوت گرفتن آداب و رسوم جاهليت، كه لگدمال اصول اسلام شده بود، نيز هيچ يك پيش نمى آمد.

نيروى فوق العاده ى عقلى و جسمى و اخلاقى امام "ع" و آن همه همت و شجاعت كه در راه نفاق و شقاق يارانش تحليل رفت، يكجا در راه توسعه و ترويج اصول ملكوتى و انسانى اسلام و جلب دل و جان اقوام و ملل مختلف به اسلام به كار مى رفت و مسلماً جهان و آدمى را سرنوشتى ديگر و آينده اى درخشانتر نويد و اميد مى داد. [ اقتباس از: مرد نامتناهى، ص 144. ]

13- شگفتا! عمر از يك طرف عبدالرحمان را يكتا مؤمنى مى خواند كه ايمان او بر ايمان نيمى از مردم زمين سنگينى مى كند! و از طرف ديگر اين سرمايه دار معروف قريش را ''فرعون امت'' مى نامد. [ الامامة و السياسة، ج 1، ص 24. ] و حقيقت، به گواهى تاريخ، آن است كه عبدالرحمان بن عوف سرمايه دار و محتكر معروف قريش بود كه پس از مرگ، ثروت هنگفتى به ارث گذاشت.

يك قلم از ثروت او اين بود كه هزار گاو و سه هزار گوسفند و صد اسب داشت، و منطقه ى ''جرف'' مدينه را با بيست گاو آب كش زير كشت مى برد.
او داراى چهار زن بود و هنگامى كه مرد به هر يك از زنانش هشتاد هزار دينار ارثيه رسيد و اين مبلغ يك چهارم ازيك هشتم ثروت او بود كه به زنان وى رسيد. وقتى يكى از زنان خود را در حال بيمارى طلاق داد، ارثيه ى او را با 83 هزار دينار مصالحه كرد. [ الغدير، ج 8، ص 291، چاپ نجف و صفحه ى 284 چاپ لبنان. ]

آيا مى توان گفت كه ايمان چنين كسى بر ايمان نيمى از مردم روى زمين برترى دارد؟

14- عبدالرحمان در انتخاب عثمان از در حيله وارد شد. نخست به على "ع" پيشنهاد كرد كه طبق كتاب خدا و سنت پيامبر و روش شيخين رفتار كند؛ در حالى كه مى دانست روش شيخين، در صورت مطابقت با قرآن و سنت پيامبر، براى خود امر جداگانه اى نيست، و در صورت مخالفت با آن، ارزشى نخواهد داشت. مع الوصف اصرار داشت كه بيعت على "ع" بر اين سه شرط استوار باشد و مى دانست كه امام على "ع" از پذيرش شرط آخر سر باز خواهد زد. لذا وقتى آن حضرت دست رد بر چنين شرطى زد، عبدالرحمان موضوع را با برادر زن خود عثمان در ميان نهاد، و او فوراً پذيرفت.

15- حكومت براى امام "ع" وسيله بود نه هدف؛ در حالى كه براى رقيب او هدف بود نه وسيله.

اگر امام "ع" به خلافت از همان ديد مى نگريست كه عثمان، بسيار آسان بود كه در ظاهر شرط فرزند عوف را بپذيرد ولى در عمل از آن شانه خالى كند. اما آن حضرت چنين كارى نكرد، زيرا او هرگز حقى را از طريق باطل نمى طلبيد.

16- امام "ع"، از همان نخست، از دسيسه ى خليفه ى دوم و از منويات كانديداها آگاه بود. لذا وقتى از تركيب و شرايط شورا آگاه شد، به عموى خود عباس گفت: اين بار نيز ما از خلافت محروم شديم. نه تنها امام از اين نتيجه آگاه بود،
بلكه جوانى مانند عبدالله بن عباس نيز وقتى از تركيب اعضاى شورا مطلع شد گفت: عمر مى خواهد كه عثمان خليفه شود. [ كامل ابن اثير، ج 2، ص 45، شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 13، ص 93. ]

17- عمر به محمد بن مسلمه دستور داد كه اگر اقليت با اكثريت توافق نكردند فوراً اعدام شوند و اگر جناح مساوى شورا با جناحى كه عبدالرحمان در آن قرار دارد موافقت نكردند، فوراً كشته شوند و اگر كانديداها در ظرف سه روز درتعيين جانشين به توافق نرسيدند همگى از دم تيغ بگذرند و....

بايد در برابر چنين اخطارهايى گفت: آفرين بر اين حريت! در كجاى جهان اگر اقليتى در برابر اكثريت قرار گرفت بايد قتل عام شود؟!

زمام جامعه ى اسلامى را، ده سال تمام، چنين مرد سنگدلى در دست گرفته بود كه نه تدبير صحيحى داشت و نه عاطفه و مروت انسانى و لذا مردم در مورد او مى گفتند:

''درة عمر اهيب من سيف حجاج''.

تازيانه ى عمر مهيبتر از شمشير حجاج بود.
انتخاب عثمان براى خلافت آنچنان به بنى اميه پر و بال بخشيد و آن قدر قدرت و جرأت داد كه ابوسفيان، كه با عثمان از يك تيره و خانواده بود، روزى به احد رفت و قبر حمزه، سردار بزرگ اسلام، را كه در نبرد با ابوسفيان و يارانش كشته شده بود، زير لگد گرفت و گفت: ابايعلى، برخيز و ببين كه آنچه ما بر سر آن مى جنگيديم به دست ما افتاد. [ نقش وعاظ در اسلام، ص 151. ]

در يكى از روزهاى نخست از خلافت عثمان كه اعضاى خانواده در منزل او گرد آمده بودند، همين پير ملحد رو به حاضران كرد و گفت:

خلافت را دست به دست بگردانيد و كارگزاران خود را از بنى اميه انتخاب كنيد، زيرا جز فرمانروايى هدف ديگر نيست؛ نه بهشتى هست و ته دوزخى! [ الاستيعاب، ج 2، ص 290. ]

خاندان رسالت از ديدگاه حضرت على


در زندگانى بيست و پنج ساله ى امام على "ع" كه با درگذشت پيامبر گرامى "ع" آغاز مى شود و با شروع خلافت ظاهرى وى به پايان مى رسد، بخشهاى حساس و آموزنده اى هست كه برخى را در گذشته يادآور شديم و برخى ديگررا هم اكنون مى نگاريم. از جمله ى اين بخشها موارد زير است:

1- موضع امام "ع" در مقابل خلفا و نحوه ى رفتا وى با آنان.

2- تعليم احكام و مسائل اسلامى به مسلمانان.

3- فعاليتهاى اجتماعى امام "ع".

پيش از آنكه به موقعيت و موضع امام "ع" در برابر خلفا اشاره كنيم لازم است نظر آن حضرت را درباره ى خاندان رسالت و به اصطلاح خود امام، ''آل محمد "ص"''بيان كنيم تا روشن گردد كه همكارى على "ع" با خلفا در جهت پيشرفت و گسترش اسلام، به معنى آن نبوده كه امام "ع" آنان را محور حق و زمامداران واقعى مى شمرده، بلكه آن حضرت، در عين همكارى و رفع مشكلات سياسى و علمى آنان، خاندان رسالت را استادان حق و پيشوايان واقعى و زمامداران حقيقى مى دانسته است، تا آنجا كه به صراحت مى فرمايد:

لا يقاس بآل محمد "ع" من هذه الامة احد و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابداً. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 2. ]
هيچ كس از اين امت با خاندان پيامبر "ص" مقايسه نمى شود و كسى كه از نعمت آنان بهره مند است هرگز با آنان برابر نيست.

امام در سخنان ديگر خود به گوشه اى از فضايل علمى آل محمد "ع" اشاره مى كند و مى فرمايد:

''هم موضع سره ولجا امره و عيبة علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه. بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائضه''. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 2. ]

خاندان رسالت نگهدارنده ى رازهاى نهان پيامبر و مطيعان فرمان وى و گنجينه هاى دانش و حافظان كتابهاى اويند.آنان كوهايى هستند كه سرزمين اسلام را از لزره صيانت مى كنند. پيامبر به وسيله ى آنان پشت خود را راست كرد و به خود آرامش بخشيد.

حضرت على "ع" در جاى ديگر از سخنان خود، آنان را اساس دين و ستون ايمان و يقين مى خواند و مى فرمايد كه با مراجعه به رفتار و گفتار آنان مى توان غالى را از غلو بازداشت و عقب مانده از قافله ى حق را به آن باز گردانيد:

''هم اساس الدين و عماد اليقين. اليهم يفى ء الغالى و بهم يلحق التالى'' [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 2. ]

و در جايى ديگر سخنان خود چنين مى فرمايد:

''انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمعتهم و اتبعوا اثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى فان لبدوا فالبدوا وان نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلوا و لا تتاخروا عنهم فتهلكو''. [ نهج البلاغه ى عبده،خطبه ى 93. ]

به خاندان رسالت بنگريد و راه آنان را در پيش گيريد كه پيروى از آنان شما را از جاده ى حقيقت بيرون نمى برد و به گمراهى باز نمى گرداند. اگر در نقطه اى توقف كردند، شما نيز توقف كنيد و اگر برخاستند برخيزيد. هرگز بر آنان پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد و از آنان عقب نمانيد كه نابود خواهيد شد.
امام "ع" معرفت و شناسايى اهل بيت نبوت را در كنار معرفت خدا و پيامبر او مى داند: ''فانه من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيداً'' [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 185. ]

هركس از شما در بستر خود بميرد، در حالى كه به حق پروردگار خود و حق پيامبر او و خاندان رسالتش آشنايى داشته باشد، شهيد از دنيا رفته است.

اين بخش از سخنان امام "ع" كه شناسايى حق خاندان رسالت را در كنار شناسايى حق خدا و رسول او قرار مى دهد روشنگر مضمون حديثى است كه محدثان اسلامى از پپامبر اكرم "ص" نقل كرده اند كه:

''من مات ولم يعرف امام زمانه فقد مات ميتة الجاهلية''.

هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت از دنيا ديده پوشيده است.

امام "ع" در يكى ديگر از سخنان خود به ادامه ى فيض الهى در هر عصر و زمانى اشاره مى نمايد و مى فرمايد:

''الا إن مثل آل محمد كمثل نجوم السماء إذا خوى نجم طلع نجم'' [ نهج البلاغه ى عبده،خطبه ى 96. ]

مثل خاندان رسالت به سان ستارگان آسمان است كه اگر يكى غروب كند ديگرى طلوع خواهد كرد.

امام "ع" در بيان و توصيف خصوصيات خاندان رسالت بيش از اينها سخن گفته است كه مجال ذكر همه ى آنهانيست. [ ر.ك. نهج البلاغه ى فيض، خطبه هاى 224،160،153،147،119،108،96،93 و نامه ى 17 و كلمه ى 101. ] از باب نمونه، به چند مورد ديگر اشاره مى شود. حضرت درباره ى نامهاى آنان چنين مى فرمايد:
''ألا بابى و أمى هم من عدة أسماء هم فى السماء معروفة و فى الارض مجهولة''. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 182. ]

پدر و مادرم فداى گروهى كه نام آنان در آسمانها معروف و در زمين مجهول است.سخن زير از امام "ع"، هر چند درباره ى پيروان حق است، ولى مصداق اولى آن خاندان رسالت است:

''عقلوا الدين عقل و عاية و رعاية لا عقل سماع و رواية فان رواة العلم كثير و رعاته قليل'' [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 234. ]

حقيقت دين و اصول و فروع آن در كمال عقل و عمل به آن شناخته اند، نه شناختن از طريق شنيدن؛ زيرا روايان علم بسيارند و عاملان به آن كم.

امام "ع" در كلام ذيل هر چند مقام ملكوتى آنان را مى ستايد ولى در سخنان ديگر خود به ولايت و رهبرى آنان تصريح كرده آنان را واليان و حاكمان امت و جانشينان پيامبر و وارثان مناصب او "جز نبوت" معرفى مى كند:

''و لهم خصائص حق الولايته و فيهم الوصية و الوراثة''. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 2. ]

خصايص ولايت و امام "علم و اعجاز" نزد آنان است و وصيت پيامبر درباره ى آنان است و آنان وارثان پيامبرند.

با روشن شدن مقام خاندان رسالت نزد على "ع" كه خود در رأس اين خاندان قرار داشت، موقع آن است كه رفتار وموضوع امام "ع" را درباره ى خلفا با استناد به مدارك اصيل تاريخى تشريح كنيم.

/ 75