فروغ ولایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ ولایت - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حضرت على "ع" در اين پاسخ، به روشنترين برهان، بر پيراستگى خدا از محاط بودن در مكان، استدلال كرد ودانشمندان يهودى را آنچنان غرق تعجب فرمود كه وى بى اختيار به حقانيت گفتار على "ع" و شايستگى او براى مقام خلافت اعتراف كرد.

امام "ع" در عبارت نخست خود "مكانها را خداوند آفريد..." از برهان توحيد استفاده كرد و به حكم اينكه در جهان قديم بالذاتى جز خدا نيست و غير از او هر چه هست مخلوق اوست، هر نوع مكانى را براى خدا نفى كرد. زيرا اگر خدا مكان داشته باشد بايد از نخست با وجود او همراه باشد، در صورتى كه هر چه در جهان هست مخلوق اوست و ازجمله تمام مكانها و از اين رو، چيزى نمى تواند با ذات او همراه باشد. به عبارت روشنتر، اگر براى خدا مكانى فرض شود، اين مكان بايد مانند ذات خدا قديم باشد و يا مخلوق او شمرده شود. فرض اول با برهان توحيد و اينكه درعرصه ى هستى قديمى جز خدا نيست سازگار نيست و فرض دوم، به حكم اينكه مكانى فرضى مخلوق خداست، گواه بر اين است كه او نيازى به مكان ندارد، زيرا خداوند بود و اين مكان وجود نداشت و سپس آن را آفريد.

حضرت على "ع" در عبارت دوم كلام خود "او در همه جا هست بدون اينكه با چيزى مماس و مجاور باشد" بريكى از صفات خدا تكيه كرد و آن اين است كه او وجود نامتناهى است و لازمه ى نامتناهى بودن اين است كه در همه جا باشد و بر همه چيز احاطه ى علمى داشته باشد، و به حكم اينكه جسم نيست تماس سطحى با موجودى ندارد و درمجاورت چيزى قرار نمى گيرد.

آيا اين عبارات كوتاه و پر مغز گواه بر علم گسترده ى حضرت على "ع" و بهره گيرى او از علم الهى نيست؟

البته اين تنها مورد نبوده است كه امام "ع" در برابر احبار و دانشمندان يهود درباره ى صفات خدا سخن گفته، بلكه درعهد دو خليفه ى ديگر و در دوران خلافت خويش نيز بارها با آنان سخن گفته است.
ابونعيم اصفهانى صورت مذاكره ى امام "ع" را با چهل تن از احبار يهود نقل كرده است كه شرح سخنان آن حضرت دراين مناظره نياز به تأليف رساله اى مستقل دارد و در اين مختصر نمى گنجد. [ ر.ك حليةالاولياء، ج 1، ص 72. ]

شيوه ى بحث امام على "ع" با افراد بستگى به ميزان معلومات و آگاهى آنان داشت.گاهى به دقيقترين برهان تكيه مى كرد و احياناً با تشبيه و تمثيلى مطلب را روشن مى ساخت.

پاسخ قانع كننده به دانشمند مسيحى


سلمان مى گويد:

پس از درگذشت پيامبر، گروهى از مسيحيان به سرپرستى يك اسقف وارد مدينه شدند و در حضور خليفه سؤالاتى مطرح كردند. خليفه آنان را به حضور على "ع" فرستاد يكى از سؤالات آنان از امام اين بود كه خدا كجاست. امام آتشى برافروخت و سپس پرسيد: روى اين آتش كجاست؟ دانشمند مسيحى گفت: همه ى اطراف آن، روى آن محسوب است و آتش هرگز پشت و رو ندارد. امام فرمود: اگر براى آتشى كه مصنوع خداست طرف خاصى نيست، خالق آن، كه هرگز شبيه آن نيست، بالاتر از آن است كه پشت و رو داشته باشد؛ مشرق و مغرب از آن خداست و به هر طرف رو كنى آن طرف وجه و روى خداست و چيزى بر او مخفى و از او پنهان نيست. [ قضاء اميرالمؤمنين، ط نجف، 1369 ص 96. ]

امام "ع" نه تنها در مسائل فكرى و عقيدتى، اسلام و مسلمانان و در نتيجه خليفه را كمك مى كرد، بلكه گاهى نيز كه خليفه در تفسير مفردات و واژه هاى قرآن عاجز مى ماند به داد او مى رسيد. چنان كه وقتى شخصى از ابوبكر معنى لفظ ''اب ّ''

را در آيه ى ''و فاكهة و ابا متاعاً لكم و لانعامكم'' [ سوره ى عبس، آيات 31 و 32؛ و ميوه و اب را رويانديم تا مايه ى تمتع شما و چهار پايانتان باشد. ] سؤال كرد، وى با كمال تحير مى گفت: به كجا بروم اگر بدون آگاه كلام خدا را تفسير كنم.

چون خبر به على "ع" رسيد فرمود: مقصود از اب، همان علف و گياه است. [ الدر المنثور، ج 6، ص 317، ارشاد ص 106. ]

اينكه لفظ اب در زبان عربى به معنى گياه و علف است در خود آيه گواه روشن بر آن وجود دارد، زيرا پس از آيه ''وفاكهة و ابا'' بلافاصله مى فرمايد: ''متاعاً لكم و لانعامكم''. يعنى: اين دو، مايه ى تمتّع شما و حيوانات شماست. آنچه مى تواند براى انسان مايه ى تمتع باشد همان ''فاكهه'' است و آنچه مايه ى لذت و حيات حيوان است ''اب'' است كه قطعاً گياه و علف صحراخواهد بود.

داورى حضرت على درباره يك مرد شرابخوار


خليفه اوّل نه تنها در كسب آگاهى از مفاهيم قرآن از امام على "ع" استمداد مى جست، بلكه در احكام و فروع دين نيز دست نياز به سوى آن حضرت دراز مى كرد.

مردى را كه شراب خورده مأموران به نزد خليفه آوردند تا حد شرابخوارى براى او جارى سازد. وى ادعا كرد كه از تحريم شراب آگاه نبوده و در ميان گروهى پرورش يافته كه تا آن هنگام شراب را حلال مى دانسته اند. خليفه در تكليف خود متحير ماند. فوراً كسى را روانه ى حضور على "ع" كرد و حل مشكل را از او خواست.امام فرمود:

بايد دو نفر از افراد موثق دست اين فرد شرابخوار را بگيرند و به مجالس مهاجرين و انصار ببرند و از آنان بپرسند كه آيا تاكنون آيه ى تحريم شراب را براى اين مرد
تلاوت كرده اند يا نه. اگر آنان شهادت دادند كه آيه ى تحريم شراب را به اين مرد تلاوت كرده اند بايد حد الهى را بر او جارى كرد و اگر نه، بايد او را توبه داد كه در آينده لب به شراب نزند و سپس رها ساخت.

خليفه از دستور امام "ع" پيروى كرد و سرانجام آن مرد آزاد شد. [ كافى، ج 2، حديث 16؛ ارشاد مفيد، ص 106؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 489. ]

درست است امام كه امام "ع" در دوران خلافت خلفا سكوت كرد و مسئوليتى نپذيرفت، ولى هيچ گاه درباره ى اسلام و دفاع از حريم دين شانه خالى نكرد.

در تاريخ آمده است كه رأس الجالوت "پيشواى يهوديان" مطالبى را به شرح زير از ابوبكر پرسيد و نظر قرآن را از اوجويا شد:

1- ريشه ى حيات و موجود زنده چيست؟

2- جمادى كه به گونه اى سخن گفته است چيست؟

3- چيزى كه پيوسته در حال كم و زياد شدن است چيست؟

چون خبر به امام "ع" رسيد فرمود:

ريشه ى حيات از نظر قرآن، آب است. [ ''و جعلنا من الماء كل شى ء حى''يعنى: از آب هر موجود زنده اى را آفريديم. ] جمادى كه به سخن درآمده، زمين و آسمان است كه اطاعت خود را از فرمان خدا ابراز كردند. [ "فقال لها و للأرضه ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين". "فصلت: 11؛ يعنى: به آسمان و زمين گفت از روى رغبت يا كراهت به فرمان خدا باشيد. گفتند با كمال رغبت مطيع فرمان خداييم. ] و چيزى كه پيوسته در حال كم و زياد شدن است شب و روز است. [ يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل'' يعنى: شب را در روز داخل مى كند و روز را در شب. ]

راى چنان كه از اين سخنان على "ع" آشكار است امام معمولاً براى اثبات سخن خود به آياتى از قرآن استناد مى كرد واين بر استوارى سخن او مى افزود. [ بحارالانوار، ج 40، ص 224. ]

حضرت على و مشاوره هاى سياسى خليفه دوم


گسترش اسلام و حفظ كيان مسلمانان هدف بزرگ امام على "ع" بود. از اين رو، گرچه وى خود را وصى منصوص پيامبر "ص" مى دانست و شايستگى و برترى او بر ديگران محرز بود، مع الوصف هر وقت گره اى در كار خلافت مى افتاد با فكر نافذ و نظر بلند خود آن را مى گشود. به اين جهت مى بينيم كه امام "ع" در دوران خليفه ى دوم نيز مشاور و گره گشاى بسيارى از مشكلات سياسى و عليم و اجتماعى او بود. اينك به برخى از مواردى كه عمر از راهنمايى على "ع" در مسائل سياسى استفاده كرده است اشاره مى كنيم:

مشورت در فتح ايران


در سال چهاردهم هجرى در سرزمين ''قادسيه'' نبرد سختى ميان سپاه اسلام و ارتش ايران رخ داد كه سرانجام به پيروزى مسلمانان انجاميد و رستم فرخ زاده فرمانده ى كل قواى ايران و گروهى از لشكريانش به قتل رسيدند. سراسر عراق به زير نفوذ سياسى و نظامى مسلمانان در آمد و مدائن، كه مقر حكومت شاهان ساسانى بود، در تصرف مسلمانان قرار گرفت و سران سپاه ايران به داخل كشور عقب نشينى كردند.

مشاوران و سران نظامى ايران بيم آن داشتند كه سپاه اسلام كم كم پيشروى كند و سراسر كشور را به تصرف خود درآورد. براى مقابله با اين حمله ى خطرناك، يزدگرد
سوم، پادشاه ايران، سپاهى متشكل از يكصد و پنجاه هزار نفر به فرماندهى فيروزان ترتيب داد تا جلو هر نوع حمله را بگيرند و در صورت مساعد بودن وضع، خود، حمله را آغاز كنند.

سعد وقاص فرمانده ى كل قواى اسلام "و به نقلى عمار ياسر"، كه حكومت كوفه را در اختيار داشت، نامه اى به عمر نوشت و او را از وضع آگاه ساخت و افزود كه سپاه كوفه آماده است كه نبرد را آغاز كند و پيش از آنكه دشمن بر آنان حمله آورد آنان براى ارعاب دشمن نبرد را شروع كنند.

خليفه به مسجد رفت و سران صحابه را جمع كرد و آنان را از تصميم خود، كه مى خواهد مدينه را ترك گويد و درمنطقه اى ميان بصره و كوفه فرود آيد و از آن نقطه رهبرى سپاه را به دست بگيرد، آگاه ساخت.

در اين هنگام طلحه برخاست و خليفه را بر اين كار تشويق كرد و سخنانى گفت كه بوى تملق به خوبى از آن استشمام مى شد.

عثمان برخاست و نه تنها خليفه را به ترك مدينه تشويق كرد بلكه افزود كه به سپاه شام و يمن بنويس كه همگى آن دو نقطه را ترك كنند و به تو بپيوندند و تو با اين جمع انبوه بتوانى با دشمن روبرو شوى.

در اين موقع امير مؤمنان "ع" برخاست و از هر دو نظر انتقاد كرد و فرمود:سرزمينى كه به زحمت و جديداً به تصرف مسلمانان در آمده است نبايد از ارتش اسلام خالى بماند. اگر مسلمانان يمن و شام را از آن مناطق فراخوانى، ممكن است سپاه حبشه يمن و ارتش روم شام را اشغال كنند و فرزندان و زنان مسلمان كه در يمن و شام اقامت دارند صدمه ببينند. اگر مدينه را ترك گويى، اعراب اطراف از اين فرصت استفاده كرده فتنه اى بر پا مى كنند كه ضرر آن بيشتر از ضرر فتنه اى است كه به استقبال آن مى روى. فرمانرواى كشور مانند رشته ى مهره هاست كه آنها را به هم پيوند مى دهد. اگر رشته از هم بگسلد مهره ها از هم مى پاشند.
اگر نگرانى تو به سبب قلت سپاه اسلام است، مسلمانان به جهت ايمانى كه دارند بسيارند. تو مانند ميله ى وسط آسيا باش، و آسياى نبرد را به وسيله ى سپاه اسلام به حركت درآور. شركت تو در جبهه مايه ى جرأت دشمنان مى شود، زيرا باخود مى انديشند كه تو يگانه پيشواى اسلام هستى و مسلمانان به جز تو پيشوايى ندارند و اگر او را از ميان بردارند مشكلاتشان بر طرف مى شود و اين انديشه، حرص آنان را بر جنگ و كسب پيروزى دو چندان مى سازد. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 144؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 238 تا 237 تاريخ كامل، ج 3، ص 3؛ تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 107؛ بحارالانوار، ج 9، ص 501، ط كمپانى. ]

خليفه پس از شنيدن سخنان امام "ع" از رفتن منصرف شد و گفت: رأى، رأى على است و من دوست دارم كه از رأى او پيروى كنم. [ نهج البلاغه ى عبده،خطبه ى 144؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 238 تا 237 تاريخ كامل، ج 3، ص 3؛ تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 107؛ بحارالانوار، ج 9، ص 501، ط كمپانى. ]

مشورت در فتح بيت المقدس


در فتح بيت المقدس نيز عمر با على "ع" مشورت كرد و از نظر آن حضرت پيروى نمود.

مسلمانان يك ماه بود كه شام را فتح كرده بودند و تصميم داشتند كه به سوى بيت المقدس پيشروى كنند. فرماندهان قواى اسلام ابوعبيده ى جراح و معاذ بن جبل بودند. معاذ به ابوعبيده گفت: نامه اى به خليفه بنويس و درباره ى پيشروى به سوى بيت المقدس بپرس. ابوعبيده چنان كرد. خليفه نامه را براى مسلمانان قرائت كرد و از آنان رأى خواست.

امام "ع" عمر را تشويق كرد كه به فرمانده ى سپاه بنويسد كه به سوى بيت المقدس پيشروى كند و پس از فتح آن از پيشروى باز نايستد و به سرزمين قيصر داخل شود و مطمئن باشد كه پيروزى از آن اوست و پيامبر "ص" از اين پيروزى خبر داده است.

خليفه فوراً قلم و كاغذ خواست و نامه اى به ابوعبيده نوشت و او را به ادامه ى نبرد و پيشروى به سوى بيت المقدس تشويق كرد و افزود كه پسر عموى پيامبر به ما بشارت
داد كه بيت المقدس به دست تو فتح خواهد شد. [ ثمرة الاوراق، در حاشيه ى المستطرف، نگارش تقى الدين حموى، ج 2، ص 15، ط مصر، 1368 ه.ق. ]

تعيين مبدأ تاريخ اسلام


هر ملت اصيلى براى خود مبدأ تاريخ دارد كه تمام حوادث و وقايع را با آن مى سنجد. براى ملت مسيح "ع" مبدأ تاريخ ميلاد آن حضرت است و براى عرب قبل از اسلام ''عام الفيل'' مبدأ تاريخى به شمار مى رفت. برخى از ملتها براى خود مبدأ تاريخ عمومى دارند و برخى ديگر حوادث را با حادثه ى چشمگيرى مى سنجند، مانند سال قحطى، سال جنگ، سال وبا و....

تا سال سوم خلافت عمر مسلمانان فاقد يك مبدأ تاريخى همگانى بودند كه نامه ها و قراردادها و دفاتر دولتى رابنابر آن، تاريخ گذارى كنند. چه بسا نامه هايى كه براى سران نظامى نوشته مى شد و تنها متضمن نام ماهى بود كه نامه درآن ماه نوشته شده است و فاقد تاريخ سال بود. اين كار، علاوه بر نقصى كه در نظام اسلام بود، مشكلاتى هم براى گيرنده ى نامه ايجاد مى كرد، زيرا چه بسا دو دستور متناقض به دست فرمانده ى نظامى و يا حاكم وقت مى رسيد و او، به سبب دورى راه و عدم قيد تاريخ در نامه ها، نمى دانست كدام يك جلوتر نوشته شده است.خليفه براى تعيين مبدأ تاريخ اسلام، صحابه ى پيامبر "ص" را گرد آورد. آنان هر يك نظرى دادند. برخى نظر دادند كه مبعث پيامبر مبدأ تاريخ شمرده شود. در اين ميان على "ع" نظر داد كه روزى كه پيامبر "ص" سرزمين شرك را ترك گفت و به سرزمين اسلام گام نهاد مبدأ تاريخ اسلام باشد. عمر از ميان آراء، نظر امام "ع" را پسنديد و هجرت پيامبر "ص" را مبدأ تاريخ قرار داد و از آن روز تمام نامه ها و اسناد
و دفاتر دولتى به سال هجرى نوشته شد. [ تارخ يعقوبى، ج 1، ص 123؛تاريخ طبرى، ج 2، ص 253؛ كنز العمال، ج 5، ص 244؛ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 3، ص 113؛ چاپ مصر. ]

آرى، درست است كه ميلاد يا مبعث پيامبر "ص" حادثه ى بزرگى است، ولى در اين دو روز، اسلام درخشش چشمگيرى نداشته است؛ روز ميلاد پيامبر، خبرى از اسلام نبود و روز مبعث، اسلام نظامى و كيانى نداشت. ولى روز هجرت، سرآغاز قدرت مسلمانان و پيروزى آنان بر كفر و روز پايه گذارى حكومت اسلام است؛ روزى است كه پيامبر"ص" سرزمين شرك را ترك گفت و براى مسلمانان وطن اسلامى پديد آورد.

حضرت على يگانه مرجع فتوا در عصر خليفه دوم


گسترش اسلام، پس از درگذشت پيامبر "ص"، در ميان اقوام و ملل گوناگون سبب شد كه مسلمانان با يك رشته حوادث نوظهور رو به رو شوند كه حكم آنها در كتاب خدا و احاديث پيامبر گرامى وارد نشده بود. زيرا آيات مربوط به احكام و فروع محدود است و احاديثى كه از پيامبر اسلام "ص" درباره ى واجبات و محرمات در اختيار امت بود از چهارصد حديث تجاوز نمى كرد.[ رشيد رضا، مؤلف المنار، در كتاب نفيس خود، الوحى المحمدى "چاپ دوم، صفحه ى 225"، تصريح مى كند كه مجموع احاديثى كه از پيامبر اسلام در خصوص احكام و فروع در دست ماست، پس از حذف مكررات، از چهار صد حديث تجاوز نمى كند و احتمال اينكه احاديث نبوى بيش از اين مقدار بوده و سپس از ميان رفته است ضعيف است. بنابراين، احاديثى كه پس از درگذشت پيامبر "ص" در اختيار امت بود همين حدود يا اندكى بيش از آن بود. ] از اين جهت، مسلمانان در حل بسيارى از مسائل كه نص قرآنى و حديث نبوى درباره ى آنها وارد نشده است با مشكلاتى مواجه مى شدند.اين مشكلات، گروهى را بر آن داشت كه در اين رشته از مسائل به عقل و رأى خويش عمل كنند و با استفاده از معيارهاى ناصحيح، حكم حادثه را تعيين كنند.
اين گروه را ''اصحاب رأى'' مى ناميدند. آنان، به جاى استناد به دليل شرعى قطعى از كتاب و سنت، موضوعات را از نظر مصالح و مفاسد ارزيابى مى كردند و با ظن و گمان حكم خدا راتعيين مى كردند و فتوا مى دادند.

خليفه ى دوم با اينكه خود در برخى از موارد، در برابر نصوص، به رأى خويش عمل مى كرد و موارد آن در تاريخ ضبط شده است، اما نسبت به اصحاب رأى بى مهر بود و درباره ى آنان چنين مى گفت:

صاحبان رأى، دشمنان سنتهاى پيامبرند آنان نتوانستند احاديث پيامبر را حفظ كنند و از اين جهت به رأى خود فتوا داده اند. گمراه شدند و گمراه كردند. آگاه باشيد كه ما پيروى مى كنيم و از خود شروع نمى كنيم؛ تابع مى گرديم و بدعت نمى گذاريم. ما به احاديث پيامبر "ص" چنگ مى زنيم و گمراه نمى شويم.

با اينكه يادآور شديم كه خليفه ى دوم در مواردى در برابر نصوص، به رأى خود عمل مى كرد و در مواردى بر اثر نبودن دليل، از پيش خود، رأى و نظر مى داد، ولى در بسيارى از موارد به باب علم پيامبر "ص"، حضرت اميرمؤمنان "ع" مراجعه مى كرد.

امير مؤمنان، به تصريح پيامبر اكرم، گنجينه ى علوم نبوى بود و وارث احكام الهى، و به آنچه كه امت تا روز رستاخيز به آن نياز داشت عالم بود و در ميان امت فردى داناتر از او نبود. از اين رو، در دهها مورد، كه تاريخ به ضبط قسمتى از آن موفق شده است، خليفه ى دوم از علوم امام "ع" استفاده كرد و ورد زبان او اين جملات يا مشابه آنها بود:

''عجزت النساء ان يلدن مثل على ابى طالب''.

زنان ناتوانند از اينكه مانند على را بزايند.

''اللهم لا تبقنى لمعضلة ليس لها ابن ابى طالب''.

خداوندا، مرا در برابر مشكلى قرار مده كه در آن فرزند ابوطالب نباشد.

/ 75