فروغ ولایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ ولایت - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


را از اين مقام خلع مى كنند.

در اين اوضاع نامه اى از امام "ع" به عثمان بن حنيف رسيد كه او را از پيمانشكنى طلحه و زبير و حركتشان به سوى بصره آگاه ساخته و دستور داده بود كه آنان را به وفاى به عهد وپيمان دعوت كند؛ اگر پذيرفتند با آنان رفتارى نيكو داشته باشد و الا كار را با جنگ فيصله دهد تا خدا ميان او و آنان داورى كند. امام "ع" نامه را از ربذه ارسال كرده بود. نامه به املاى آن حضرت به خط منشى او عبيدالله بود. [ الامامة و السياسة، ج 1، ص 59. ]

استاندار بصره پس از مشورت با ياران و بعد از وصول نامه ى امام "ع" فوراً دو شخصيت بزرگ بصره، عمران بن حصين و ابوالاسود دوئلى، [ شاگردان ممتاز على "ع" و پايه گذار علم نحو. ] را طلبيد و به آنان مأموريت داد كه از بصره بيرون روند و با طلحه و زبير در محلى كه سران ناكثان فرود آمده اند ملاقات كننده و از هدف آنان از لشگركشى به بصره جويا شوند. آنان نيز فوراً به لشگرگاه ناكثان رفتند و باعايشه و طلحه و زبير ملاقات كردند. عايشه در پاسخشان چنين گفت: گروهى امام مسلمانان را بدون تفسير كشتند و خون محترمى را ريختند و مال حرامى را غارت كردند و احترام ماه حرام را از بين بردند. من به اينجا آمده ام تا از جرائم اين گروه پرده بردارم و به مردم بگويم كه در اين مورد چه كنند. [ تاريخ طبرى، ج 5، ص 174. ] "و به نقلى گفت:" من به اينجا آمده ام تا سپاهى فراهم سازم و به كمك آن دشمنان عثمان را مجازات كنم.

هر دو نفر از حضور ام المؤمنين برخاستند و به نزد طلحه و زبير رفتند و به آنان گفتند: براى چه آمده ايد؟ گفتند: براى خونخواهى عثمان. نمايندگان استاندار پرسيدند: مگر با على بيعت نكرده ايد؟ گفتند: بيعت ما از ترس شمشير اشتر بود. آن گاه نمايندگان به حضور استاندار بازگشتند و او را از هدف پيمانشكنان آگاه ساختند.
استاندار امام "ع" تصميم گرفت كه با نيروى مردم از نزديك شدن آنان به بصره جلوگيرى كند. از اين جهت، مناديان در شهر و اطراف ندا سر دادند و مردم را به اجتماع در مسجد دعوت كردند. سخنگوى استاندار، براى رد گم كردن، خود را يك فرد كوفى و از قبيله ى قيس معرفى كرد و گفت:

اگر اين گروه مى گويند كه از ترس جان خود به بصره آمده اند، اما سخن بى پايه اى مى گويند؛ زيرا آنان در حرم الهى "مكه" بودند كه مرغان هوا نيز در آنجا در امن و امان هستند. و اگر براى گرفتن خون عثمان به اينجا آمده اند، قاتلان عثمان در بصره نيستند كه به سراغ آنان بيايند. اى مردم، لازم است كه در برابر آنان قيام كنيد و آنان را به همانجا كه آمده اند بازگردانيد.

در اين ميان مردى به نام اسود برخاست و گفت: آنان ما را قاتلان عثمان نمى دانند، بلكه آمده اند از ما كمك بگيرند و انتقام خون او را بستانند. سخن اسود هر چند با مخالفت اكثريت روبرو شد ولى معلوم شد طلحه و زبير در ميان مردم بصره حاميانى دارند.

كاروان ناكثان از محلى كه فرود آمده بودند به سوى بصره حركت كردند و عثمان بن حنيف نيز براى مقابله و جلوگيرى از آنان حركت كرد و در منطقه اى به نام مربد رو در روى يكديگر قرار گرفتند. سپاهيان طلحه و زبير در سمت راست منطقه و عثمان بن حنيف و ياران او در سمت چپ آن قرار داشتند. طلحه و زبير درباره فضايل عثمان و مظلوميت او سخن گفتند و مردم را بر گرفتن انتقام او دعوت كردند. صداى تصديق از طرفداران آن دو برخاست، ولى ياران استاندار به تكذيب گفتار هر دو برخاستند و نزاع ميان طرفين بالا گرفت. اما كوچكترين شكافى در ميان ياران عثمان پديد نيامد.

وقتى عايشه وضع را چنين ديد شروع به سخن كرد و گفت:

مردم پيوسته از كاركنان عثمان در اطراف شكوه داشتند و مطالب را با ما در ميان مى گذاشتند. ما در اين مورد نگريستيم و او را فردى بى گناه و پرهيزگار و وفادار
و گزارشگران راحيله گر و دروغگو يافتيم. منتقدان وقتى نيرومند شدند برخانه ى او هجوم بردند و خون او را در ماه حرام و بدون عذر ريختند. آگاه باشيد كه آنچه بر شما شايسته است و بر غير شما شايسته نيست اين است كه قاتلان را بگيريد و حكم خدا را درباره ى آنان اجرا كنيد "سپس اين آيه را خواند:" الم تر الى الذين اوتوا نصيباً من الكتاب يدعون الى كتاب الله اليحكم بينهم. [ سوره ى آل عمران، آيه ى 23. ]

سخنان عايشه شكافى در ميان ياران استاندار پديد آورد. گروهى به تصديق عايشه و گروهى به تكذيب او پرداختند و خاك پرانى و سنگ اندازى به سوى هم در جبهه متحد عثمان بن حنيف آغاز شد. در اين هنگام عايشه مربد را به عزم نقطه اى به نام دباغين ترك گفت، در حالى كه دو دستگى بر ياران عثمان حكومت مى كرد و سرانجام گروهى از آنان به ناكثين پيوستند.

استيضاح ناكثان


در محلى كه عايشه فرود آمد مردى از قبيله ى بنى سعد به استيضاح او پرداخت و گفت:

اى ام المؤمنين! كشتن عثمان براى ما آسانتر از خروج تو از خانه و ركوب تو بر اين جمل ملعون است. تو از جانب خدا ستر و پرده ى حركت و احترام داشتى، [اشاره به آيه ى كريمه است درباره ى همسران پيامبر "ص".

و قرن فى بيوتكن و لاتبرجن تبرج الجاهلية الاولى "احزاب:33".] ولى پرده ى احترام خود را دريدى و حرمت خود را از ميان بردى. اگر با اختيار خود آمده اى از همين جا باز گردد و اگر به اكراه آمده اى از ما كمك بگير.

جوانى ديگر از همان قبيله رو به زبير و طلحه كرد و گفت:

اما تو اى زبير، حوارى پيامبر به شمار مى روى و تو اى طلحه، با دست خود رسول خدا را از آسيب حفظ كردى. مادرتان را همراه مى بينم. آيا زنان خود را
نيز همراه آورده ايد؟ گفتند: نه. گفت: من در اين لحظه از شما جدا مى شوم.

سپس اشعارى سرود كه نخستين بيت آن اين است:




  • صنتم حلائلكم و قدتم امكم
    هذا لعمرك قلة الانصاب



  • هذا لعمرك قلة الانصاب
    هذا لعمرك قلة الانصاب



همسران خود را در پشت پرده نشانده ايد ولى مادر خود را سوق داده ايد، سوگند به جان تو اين نشانه كمى انصاف است. [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 482؛ الكامل ابن اثير، ج 3، صص 214 تا 213. ]

در اين هنگام حكيم بن جبله ى عبدى با ياران خود به كمك استاندار امام "ع" قيام كرد و نبرد شديدى ميان او و طرفداران طلحه و زبير در گرفت. عايشه براى جداسازى هر دو گروه دستور داد كه از آن نقطه برخيزند و به سوى قبرستان بنى مازن حركت كنند. وقتى به آن نقطه رسيدند تاريكى شب در ميان دو گروه فاصله انداخت و استاندار نيز به شهر بازگشت.

ياران عايشه شبانه در محلى به نام دار الرزق گرد آمدند و خود را آماده ى نبرد ساختند. فرداى آن روز حكيم بن جبله بر آنها حمله برد و نبرد خونينى ميان طرفين رخ داد و تعدادى ازهر دو گروه كشته و زخمى شدند.

صلح موقت ميان دو گروه


تا اينجا تاريخ نگاران وقايع را متفقاً به نحوى كه يادآور شديم نوشته اند. سخن در وقايع بعدى است كه چگونه اين دو گروه به توافق رسيدند كه دست از نبرد بردارند و منتظر حادثه ى ديگر شوند. در اينجا طبرى، و به پيروى از او جزرى در كامل، مطلب را به دو صورت نوشته اند. به نظر مى رسد كه صورت دوم قريب به واقع باشد، ولى ما هر دو صورت را مى نگاريم.

استفسار از كيفيت بيعت طلحه و زبير


طبرى مى نويسد: طرفين توافق كردند كه نامه اى به مردم مدينه نوشته شود و از كيفيت بيعت طلحه و زبير با على "ع" استفسار شود. چنانكه مردم مدينه گواهى دادند كه بيعت آنان از روى اختيار و آزادى بوده است، هر دو نفر بايد از آن محل به مدينه باز گردند و متعرض عثمان بن حنيف نشوند و اگر گواهى دادند كه بيعت آنان به اكراه و از روى خوف بوده است در آن صورت بايد عثمان بصره را ترك گويد و دار الاماره و بيت المال را و آنچه را مربوط به حكومت است در اختيار طلحه و زبير بگذارد.

طبرى متن صلحنامه را در تاريخ خود آورده است و يادآور شده كه كعب بن سور حامل آن شد و به سوى مدينه رهسپار گشت. در روز جمعه در مسجد مدينه پيام مردم بصره را به سمع مدينه رسانيد ولى جز يك نفر به نام اسامه كسى پاسخ او را نگفت. اسامه گفت: بيعت آنان اختيارى نبود و از روى اكراه و ترس بوده است.در اين هنگام مردم از كثرت خشم خواستند او را بكشند و اگر برخى مانند صهيب و محمد بن مسلمه به داد او نرسيده بودند خون او ريخته مى شد. كعب آنچه را در مسجد مدينه ديده بود پس از بازگشت به بصره نقل كرد و اين امر سبب شد كه طلحه و زبير بر عثمان بن حنيف پيام فرستادند كه دارالاماره را ترك كند، زيرا ثابت شد كه بيعت آن دو با ميل و رغبت نبوده است.

صلح و سازش بر اين اساس بسيار بعيد به نظر مى رسد و اين نقل از جهاتى دور از واقع است، زيرا:

1- ناقل آن سيف بن عمر است كه محققان او را فردى صالح و راستگو نمى دانند، ولى متأسفانه قسمتى از تاريخ طبرى "از حوادث سال 11 تا حوادث سال 36 هجرى" انباشته ازمنقولات اوست.

2- پيمودن راه بصره به مدينه و بازگشت مجدد به بصره وقت زيادى مى طلبيد
و ناكثان مى دانستند كه امام "ع" از مدينه حركت كرده و در تعقيب آنهاست. بنابراين، هرگز مصلحت نبود كه پيمانشكنان، با احساس چنين خطرى در پشت گوش خود، به چنان شرطى تن دهند و دست روى دست بگذارند و به تسخير شهر و خلع استاندار نپردازند و منتظر پاسخ شوند.

3- كسانى به چنان شرطى تن مى دهند كه مطمئن باشند كه ياران پيامبر به بيعت اكراهى آنان گواهى خواهند داد، در صورتى كه چنين اطمينانى براى آنان وجود نداشت، بلكه بايد گفت كه بر خلاف آن اطمينانى براى آنان وجود نداشت، بلكه بايد گفت كه بر خلاف آن اطمينان داشتند و لذا، بنا به نقل طبرى از سيف بن عمر، فقط يك نفر كه او نيز از متقاعدين بيعت با امام "ع" بود، بر بيعت اكراهى آن دو گواهى داد و ديگران، طبق نقل خود سيف، در پاسخ سكوت كردند.

4- روشنترين گواه بر اينكه بيعت آنان اكراهى نبوده اين است كه گروهى مانند سعد وقاص، عبدالله بن عمر، اسامه و حسان و... از بيعت امتناع كردند و از همه چيز كناره گيرى كردند و كسى متعرض آنان نشد. اگر طلح و زبير نيز مايل به بيعت نبودند مى توانستند در رديف قاعدان قرار گيرند. چنانچه وقتى امام "ع"از اين مطلب آگاه شد درباره ى زبير فرمود:

زبير گمان مى كند كه به دست بيعت كرده و در دل مخالف بوده است. او، در هر حال، به بيعت خود اقرار كرده، مدعى شده است كه در باطن خلاف آن را پنهان داشته است. بايد براى اين مطلب گواه بياورد و اگر نداشت، بيعت او به حال خود باقى است و بايد مطيع و فرمانبر باشد. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 8. ]

بعدها نيز، پس از كشته شدن سران پيمانشكنان، امام "ع" وضع آن دو را چنين تشريح مى كند:

اللهم انهما قطعانى و ظلمانى و نكثا بيعتى و البا الناس على فاحلل ما عقداو
لا تحكم لهما ما ابرما و ارهما المساءة فيما املا و عملا. و لقد استثبتهما قبل القتال، و استانيت بهما امام الوقاع فغمطا النعمة وردا العافية. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 133. ]

پروردگارا، طلحه و زبير پيوند خود را با من قطع كردند و بر من ستم نمودند و بيعت خود را شكستند و مردم را بر من شوراندند.

خدايا، آنچه را بسته اند بگشا و آنچه را تابيده اند استوار مگردان و كيفر آنچه را كه آرزو داشتند و انجام دادند به آنان بنما. من پيش از شروع جنگ آنان را مهلت دادم كه به بيعتى كه كرده بودند باز گردند، ولى كفران نعمت كردند و سلامت دو جهان را از دست دادند.

كسب تكليف از امام


صورت ديگر توافق اين است كه عثمان بن حنيف خطاب به ناكثان گفت كه مأمور على "ع" است و به هيچ وجه نمى تواند به خواسته ى آنان تن دهد جز اينكه نامه اى به امام بنويسد واز او كسب تكليف كند. [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 486؛ كامل، ج 3، ص 216؛ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 9،ص 319؛ كتاب اخير متن قرارداد را نقل كرده است. ] ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسةمى افزايد: طرفين توافق كردند كه عثمان بن حنيف در موقعيت خود بماند و دارالاماره و مسجد و بيت المال تتدر اختيار او باشد و طلحه و زبير در هر جا كه خواستند فرود آيند تا خبرى از على "ع" برسد. اگر با امام به توافق رسيدند كه هيچ؛ در غير اين صورت هر كس در انتخاب راه و روش آزاد خواهد بود. و بر اين مطلب ميثاق سپردند و گروهى را از طرفين گواه گرفتند. [ الامامة و السياسة، ج 1، ص 64. ]

اين نقل صحيحتر به نظر مى رسد. البته اين بدان معنى نيست كه سران ناكثين واقعاً و از صميم قلب به اين توافق تن دادند، بلكه آنان با پذيرش صورى توافق،
تصميم داشتند كه دراولين فرصت با شبيخون زدن دارالاماره را تسخير كنند و دست عثمان بن حنيف را از امارت بصره كوتاه سازند. لذا مى نويسند كه عايشه نامه اى به زيد بن صوحان نوشت و در آن نامه او را فرزند خاص خود خواند و درخواست كرد كه به گروه آنان بپيوندد يا لااقل در خانه اش بنشيند و على را يارى نكند. زيد در پاسخ نامه ى او نوشت: رحمت خدا شامل حال ام المؤمنين باشد.به او امر شده است كه در خانه ى خود بنشيند و به ما امر شد است كه جهاد كنيم.او وظيفه ى خود را ترك كرده است و ما را به انجام وظيفه ى خودش "جلوس در خانه"دعوت مى كند! از طرفى، به آنچه كه ما به آن موظف هستيم قيام كرده است و ما را از عمل به وظيفه ى خود باز مى دارد.

ابن ابى الحديد نقل مى كند كه سران ناكثين با هم به گفتگو پرداختند و يادآور شدند كه با ضعفى كه دارند اگر على با سپاه خود برسد كار آنان پايان مى پذيرد.از اين جهت، به سران قبايل اطراف نامه نوشتند و موافقت بعضى از قبايل "مانند: ازد، ضبه و قيس بن غيلان" را جلب كردند در عين حال، بعضى از قبايل نسبت به امام "ع" وفادار ماندند. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 9، ص 321 تا 320. ]

كودتاى خونين


در چنان شرايطى بود كه سران ناكثان در خود احساس قدرت كردند و هنوز از ارسال نامه ى عثمان چيزى نگذشته بود كه در يك شب سرد كه باد تندى نيز مى وزيد، به هنگام نمازعشاء و به نقلى به هنگام نماز صبح، به مسجد و دارالاماره حمله بردند و با كشتن مأموران حفاظت مسجد و دارالاماره و زندان، كه تعداد آنان مختلف نقل شده است، برحساسترين نقاط شهر مسلط شدند و سپس براى جلب توجه مردم، هر يك از سران به سخنرانى پرداخت.

طلحه در ضمن تجليل از خليفه ى مقتول گفت: خليفه گناهى مرتكب شد ولى به سبب آن توبه كرد. ما نخست مى خواستيم او را توبيخ كنيم، ولى سفيهان ما بر ما غلبه كردند و او راكشتند. وقتى سخن او به اينجا رسيد، مردم لب به اعتراض گشودند و گفتند: نامه هايى كه از تو درباره ى خليفه مى رسيد مضمونى غير از اين داشت. تو ما را بر قيام بر ضد او دعوت مى كردى.

در اين هنگام زبير برخاست و در تبرئه ى خود گفت: از من نامه اى به شما نرسيده است.
p />در اين موقع مردى از قبيله ى عبدالقيس برخاست و سرگذشت خلافت خلفاى چهارگانه را مطرح كرد و حاصل گفتار او اين بود كه نصب تمام خلفا به وسيله ى شما مهاجرين و انصار صورت مى گرفت و كوچكترين مشورتى با ما نمى كرديد. تا اينكه سرانجام با على بيعت كرديد بدون اينكه از ما نظر بخواهيد. حال چه ايرادى بر او
گرفته ايد؟ آيا مالى را به خوداختصاص داده؟ آيا به غير حق عمل كرده؟ آيا منكرى مرتكب شده است؟ اگر هيچ يك از اين كارها صورت نگرفته است، چرا شورش كرده ايد؟

منطق محكم و نيرومند او خشم دنيا خواهان را تحريك كرد و مى خواستند او را بكشند، ولى قبيله ى او مانع او شدند. اما فرداى آن روز بر سر او ريختند و او را با هفتاد نفر ديگر كه به يارى او برخاسته بودند از دم تيغ گذراندند. سپس زمام امور را، از امامت نماز گرفته تا بيت المال، در اختيار گرفتند و به بخشى از مراد خود رسيدند. [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 485؛ كامل؛ ج 3، ص 217؛ الامامة والسياسة، ج 1، ص 65. ]

سرنوشت استاندار


ثبات استاندار در حفظ مقام و موقعيت امام "ع"، ناكثان را سخت عصبانى كرده بود. لذا در نخستين لحظاتى كه بر او دست يافتند او را لگدمال كردند و موهاى سر و رويش را كندند. سپس در قتل او به مشاوره پرداختند و سرانجام تصويب كردند كه او را رها كنند، زيرا از آن مى ترسيدند كه برادر او سهل بن حنيف در مدينه واكنش تندى نشان دهد.

عثمان بن حنيف بصره را به عزم ديدار على "ع" ترك گفت. هنگامى كه امام "ع" او را به آن صورت ديد از باب مطايبه فرمود: از سوى ما به صورت يك پيرمرد رفتى و اكنون به صورت يك جوان برگشتى! عثمان حادثه را بر امام "ع" تشريح كرد.

تعداد كسانى كه در اين كودتاى خونين به قتل رسيدند مختلف نقل شده است. طبق نقل طبرى در تاريخ خود و جزرى در كامل، كشته شدگان چهل نفر بودند ولى ابن ابى الحديد تعداد آنان را هفتاد تن ذكر كرده است و به نقل ابو

/ 75