مخنف "در جمل" چهار صد تن كشته شدند. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 9، ص 321. ]
رقت آور آنكه ناكثان بر اين گروه، كه همگى نگهبانان مسجد و دارالاماره و زندان بودند، با خدعه و حيله دست يافتند و همه را به طرز فجيعى سر بريدند.
قيام حكيم بن جبله
در اين ميان، حيكم بن جبله ى از خلع رقتبار عثمان و قتل فجيع نگهبانان دارالاماره سخت آزرده شد و با سيصد تن از قبيله ى عبدالقيس تصميم گرفت با آنان نبرد كند و با ترتيب دادن چهار گردان، و به همراهى سه برادرش و تعيين فرمانده بارى هر يك، بر ناكثين حمله برد. ناكثان براى تشويق مردم به مقابله با حيكم، براى اولين بار همسر رسول خدا "ص" را برشتر نشاندند و با استفاده از موقعيت او عواطف مردم را نسبت به خود جلب كردند. از اين جهت، روز قيام حيكم را نيز روز جمل ناميده اند و براى امتياز آن با روز جمل معروف اولى را به صفت كوچك و دومى را به صفت بزرگ منسوب كرده اند.
در اين نبرد تمام سيصد تن از ياران حكيم به همراه سه برادر او كشته شدند و بدين ترتيب امارت سرزمين بصره به صورت بلامنازع در اختيار طلحه و زبير قرار گرفت. ولى از آنجا كه هر دو نفر خواهان حكومت و فرمانروايى بودند بر سر امامت نماز، سخت به نزاع برخاستند، زيرا امامت هر كدام در آن روز نشانه ى امارت او بود. وقتى عايشه از اختلاف آن دو آگاه شد دستور داد كه هر دو كنار بروند و امامت نماز را بر عهده ى فرزندان زبير و طلحه نهاد. پس، يك روز عبدالله بن زبير و روز ديگر محمد بن طلحه با مردم نماز مى گزارد.
وقتى در بيت المال را گشودند و ديدگان آنان به ثروت كلان خزانه ى مسلمين افتاد زبير اين آيه را تلاوت كرد:
''و عدكم الله مغانم كثيرة تاخذونها فعجل لكم هذه'' "فتح: 20".
خداوند غنيمتهاى فراوانى به شما وعده داده است كه دريافت مى كنيد و اين غنيمت را به جلو انداخت.
سپس افزود: ما به اين ثروت از مردم بصره اولى و شايسته تر هستيم. آن گاه همه ى اموال را ضبط كرد. وقتى امام "ع" بر بصره مسلط شد، همه ى اموال را به ''بيت المال'' باز گرداند. [ همان، ج 9، ص 322؛ تاريخ طبرى، ج 3، كامل،ج 3. ]
آگاه شدن حضرت على از كودتا
سرزمين ربذه سرزمين خاطره هاست. امام "ع" از دير باز اين منطقه آشنايى داشت، بالاخص از روزى كه ربذه به صورت تبعيدگاه برخى از ياران صميمى آن حضرت درآمد و ازجمله ابوذر، صحابى بزرگ پيامبر "ص"، به جرم پرخاشگرى بر تبعيضها و اسرافها به آن سرزمين تبعيد شد. پس از گذشت سالها، تقدير الهى على "ع" را به اين منطقه سوق داده بود تا براى دستگيرى پيمانشكنان نيرويى گرد آورد.
امام "ع" در اين سرزمين بود كه خبر ناگوار كودتاى پيمانشكنان را شنيد و آگاه شد كه طلحه و زبير وارد شهر بصره شده اند و مأموران حفاظت دارالاماره و مسجد و بيت المال و زندان را كشته اند و با ريختن خون صدها نفر بر شهر مسلط شده اند و استاندار امام را، پس از ضرب و شتم و كندن موى سر و صورت، از آنجا بيرون كرده اند و با تبليغات مسموم توانسته اند گروهى از قبايل بصره را با خود همراه سازند.
در اين مرحله، نظر امام "ع" اين بود كه براى سركوبى ناكثين از مردم كوفه كمك بگيرد، چه تنها سنگرى كه براى او در سرزمين عراق باقى مانده بود شهر كوفه و قبايل اطراف آن بود. ولى در اين راه والى كوفه ابوموسى اشعرى مانع بود، زيرا
هر نوع قيام را فتنه مى پنداشت و مردم را از يارى كردن امام "ع" باز مى داشت.ابوموسى پيش از بيعت مهاجرين و انصار با امام "ع" والى كوفه بود و پس از روى كار آمدن آن حضرت، به صلاحديد مالك اشتر، در پست خود باقى ماند. آنچه امام را بر ابقاى او درمقام خود واداشت، علاوه بر نظر مالك اشتر، پيراستگى ابوموسى از اسراف در بيت المال و حيف و ميل آن بود و از اين حيث با ساير استانداران عثمان تفاوت و تمايز داشت.
بارى، امام "ع" چاره را آن ديد كه شخصيتهايى را به كوفه اعزام كند و در اين مورد نامه هايى براى ابوموسى و مردم كوفه بفرستد تا زمينه را براى اعزام نيرو آماده سازند و در غير اين صورت، به عزل استاندار و نصب ديگرى بپردازد. اينك شرح كارهايى كه امام "ع" در اين زمينه انجام داد:
اعزام محمد بن ابى بكر به كوفه
امام "ع" محمد بن ابوبكر و محمد بن جعفر را همراه با نامه اى به كوفه اعزام كرد تا در يك مجمع عمومى نداى استمداد او را به سمع مردم كوفه برسانند، ولى سماجت ابوموسى در رأى خود، تلاش هر دو نفر را بى نتيجه ساخت. هنگامى كه مردم به ابوموسى مراجعه مى كردند، مى گفت: ''القعود سبيل الاخرة و الخروج سبيل الدنيا''. [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 393، و ص 496. ] يعنى: در خانه نشستن راه آخرت و قيام راه دنيا است "هر كدام را مى خواهيد برگزينيد!". از اين رو، نمايندگان امام "ع" بدون اخذ نتيجه كوفه را ترك گفتند و در محلى به نام ''ذى قار'' با آن حضرت ملاقات كردند و سرگذشت خود را بيان داشتند.
اعزام ابن عباس و اشتر
امام "ع" در اين مورد نيز، همچون ديگر موارد، بر آن بود كه تا كار به بن
بست نرسد دست به اقدام شديدتر نزند. لذا مصلحت ديد كه پيش از اعزام ابوموسى دو شخصيت نامى ديگر، يعنى ابن عباس و مالك اشتر، را به كوفه روانه سازد تا از طريق مذاكره مشكل را بگشايند. پس به اشتر فرمود: كارى را كه انجام دادى و اكنون نتيجه ى بدى داده است بايداصلاح كنى. آن گاه هر دو نفر رهسپار كوفه شدند و با ابوموسى ملاقات و مذاكره كردند.
اين بار ابوموسى سخن خود را در قالب ديگرى ريخت و به آنان چنين گفت:
''هذه فتنه صماء النائم فيها خير من اليقظان و اليقظان خير من القاعد و القاعد خير من القائم و القائم خير من الراكب و الراكب خير من الساعى''. [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 496. ]
اين شورشى است، كه انسان خواب در آن بهتر از بيدار است و بيدار بهتر از نشسته و او بهتر از ايستاده و او بهتر از سوار بهتر از ساعى است.
سپس افزود: شمشيرها را در غلاف كنيد و...
اين بار نيز نمايندگان امام، پس از سعى و تلاش بسيار، مأيوسانه به سوى امام "ع" بازگشتند و او را از عناد و موضعگيرى خاص ابوموسى آگاه ساختند.
اعزام امام حسن و عمار ياسر
اين بار امام "ع" تصميم گرفت كه براى ابلاغ پيام خود از افراد بلند پايه تر كمك بگيرد و شايسته ترين افراد براى اينكار فرزند ارشد وى حضرت مجتبى "ع" و عمار ياسر بودند. اولى فرزند دختر پيامبر "ص" بود كه پيوسته مورد مهر او بود و دومى از سابقان در اسلام كه مسلمانان ستايش او را از رسول اكرم "ص" بسيار شنيده بودند. اين دو بزرگوار نيز با نامه اى از امام "ع" وارد كوفه شدند. نخست حضرت مجتبى "ع" نامه ى امام "ع" را، كه بدين مضمون بود، بر مردم
خواند:
از بنده ى خدا على امير مؤمنان به مردم كوفه، ياوران [ در نامه ى امام "ع" در اينجا لفظ ''جبهة الانصار'' آمده است. جبهه به معنى گروه و پيشانى است و مقصود از انصار همان سياوران است، نه انصار در مقابل مهاجر، زيرا پيش از مهاجرت امام "ع" از مدينه به كوفه، اين شهر مركز انصار اصطلاحى نبود. ] شرافتمند و بلند پايگان عرب. اما بعد، من شما را از كار "قتل" عثمان آنچنان آگاه سازم كه شنيدن آن به سان ديدنش باشد. مردم بر كارهاى او خرده گرفتند و من مردى از مهاجران بودم كه سعى مى كردم او را خرسند سازم و كمتر ملامتش كنم. در حالى كه مثل طلحه و زبير نسبت به او همچون شتر رميده اى بود كه كمترين فشار بر او موجب تند بردن شتر و آهسته راه بردن آن ''حداء'' هاى ناراحت كننده ى او باشد علاوه بر اين دو، عايشه نيز ناگهان بر او خشمگين شد و سرانجام گروهى بر او دست يافتند و او را كشتند. آن گاه مردم، بدون كمترين اكراه، بلكه با كمال رغبت، با من بيعت كردند. اى مردم! براى هجرت "مدينه" اهل خود را بيرون رانده و به صورت ديگ جوشان درآمده و فتنه بر پا شده است. به سوى فرمانده خود بشتابيد و به جهاد با دشمن خود مبادرت ورزيد. [ نهج البلاغه، نامه ى نخست. ]
پس از قرائت نامه ى امام "ع" وقت آن رسيد كه نمايندگان آن حضرت نيز سخن بگويند و اذهان مردم را روشن سازند. وقتى فرزند امام آغاز به سخن كرد چشمها به او دوخته شد و شنوندگان زير لب او را دعا مى كردند و از خدا مى خواستند كه منطق او را استوارتر سازد. حضرت مجتبى "ع" در حالى كه بر عصا يا نيزه اى تكيه داده بود، سخن خود را چنين آغازكرد:
اى مردم! ما آمده ايم كه شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش و به سوى داناترين و دادگرترين و برترين و استوارترين فرد در امر بيعت از مسلمين بخوانيم. شما را به سوى كسى دعوت كنيم كه قرآن بر او ايراد نگرفته، سنت او را انكار نكرده و در ايمان به كسى كه با او دو پيوند داشت ": ايمان
و خويشاوندى" بر همه سبقت داشته و هرگز او را تنها نگذاشته است. در روزى كه مردم از اطراف او "=پيامبر" پراكنده شده بودند، خدا به كمك او اكتفا كرد. و او با پيامبر نماز مى گزارد، در حالى كه ديگران مشرك بودند.
اى مردم! چنين كسى از شما كمك مى طلبد و شما را به حق دعوت مى كند و از شما مى خواهد كه او را پشتيبانى كنيد و بر ضد گروهى كه پيمان خود را شكسته اند و صالحان از ياران او را كشته اند و بيت المال او را به غارت برده اند قيام كنيد. برخيزيد، كه رحمت خدا بر شما باد و به سوى او حركت كنيد و به كارهاى نيك فرمان دهيد و از بديها باز داريد وآنچه را كه نيكان آماده مى سازند شما نيز آماده سازيد.
ابن ابى الحديد از قول مورخ معروف ابومخنف براى امام حسن "ع" دو سخنرانى نقل مى كند كه ما به ترجمه ى يكى اكتفا كرديم. هر دو سخنرانى حضرت مجتبى "ع"، در تحريك عواطف و تشريح مواضع على "ع"، كاملاً اعجاب انگيز است. [ ر.ك.شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 14، ص 14 تا 11؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 500 تا 499. ]
وقتى سخنان امام مجتبى "ع" به پايان رسيد، عمار ياسر برخاست و خدا را ثنا گفت و بر پيامبر او درود فرستاد و سپس چنين گفت:
اى مردم! برادر و پسر عم پيامبر شما را براى كمك به دين خدا مى خواند. بر شما باد امامى كه كار خلاف انجام نمى دهد و دانشمندى كه نياز به تعليم ندارد و صاحب قدرتى كه هرگز نمى ترسد و داراى سابقه اى در اسلام كه كسى به پايه ى او نمى رسد. اگر با او روبرو شويد حقيقت را براى شما بازگو مى كند.سخنان فرزند پيامبر و صحابى بلند پايه ى او دلها را بيدار و وجد آنها را بيدارتر كرد و آنچه را كه استاندار ساده لوح رشته بود از هم گسست. چيزى نگذشت كه جوش و خروش در سراسر جمعيت افتاد. خصوصاً وقتى كه زيد بن صوحان نامه ى عايشه را
بر مردم كوفه خواند همه را در اعجاب فرو برد. او در نامه ى خود به زيد نوشته بود كه در خانه ى خود بنشيند و على را يارى نكند. زيد پس از خواند نامه فرياد زد: مردم! آگاه باشيد كه وظيفه ى ام المؤمنين در خانه نشستن است و وظيفه من نبرد كردن در ميدان جهاد. اكنون او ما را به وظيفه ى خودش دعوت مى كند و خود وظيفه ى ما را بر عهده مى گيرد!
مجموع اين وقايع وضع را به نفع امام "ع" تغيير داد و گروهى آمادگى خود را براى يارى آن حضرت اعلام كردند و در حدود دوازده هزار نفر خانه و زندگى خود را براى پيوستن به امام "ع" ترك گفتند.
ابوالطفيل مى گويد: امام، پيش از ورود سپاهيان كوفه به اردوى او، به من گفت كه تعداد يارانى كه از كوفه به سوى او مى آيند دوازده هزار و يك نفرند. من همه را پس از ورود شمردم؛ از آن عدد نه يك نفر كم بود و نه يك نفر فزون. [ ر.ك. شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 14، ص 14 تا 11 تاريخ طبرى، ج 3، ص 500 تا 499. ]
ولى شيخ مفيد آمار سپاهيانى را كه از كوفه به سوى امام "ع" شتافتند شش هزار و ششصد نفر ذكر مى كند و مى گويد: امام "ع" به ابن عباس گفت كه در ظرف دو روز تعداد ياد شده به سوى او مى آيند و طلحه و زبير را مى كشند. و ابن عباس مى گويد كه چون از آمار سپاهيان تحقيق كرد گفتند كه شش هزار و ششصد نفرند. [ جمل، ص 157. ]
تلاش بى ثمر ابوموسى
ابوموسى از دگرگونى وضع كوفه سخن برآشفت و رو به عمار و مردم كرد و گفت:
از پيامبر شنيده ام كه به زودى فتنه اى رخ مى دهد كه در آن نشسته بهتر از ايستاده و هر دو بهتر از سواره اند، و خداوند خون و مال ما را به يكديگر حرام كرده است.
عمار، با روح پرخاشگرى كه داشت، گفت: آرى پيامبر خدا تو را قصد كرده و قعود تو بهتر از قيام توست نه ديگران. [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 498. ]در اينجا بايد كمى درباره ى حديث ياد شده تأمل كرد.
فرض مى كنيم كه پيامبر اكرم "ص" چنين حديثى را بيان كرده است، ولى از كجا معلوم كه مقصود او حادثه ى جمل بوده است؟ آيا جلوگيرى از تجاوز گروهى كه براى كسب قدرت چهار صد نفر را مانند گوسفند سر بريدند فتنه اى است كه قاعد در آن بهتر از قائم است؟
پس از درگذشت پيامبر "ص" حادثه هاى بسيار رخ داده است؛ از سقيفه تا قتل عثمان. چرا حديث پيامبر "ص" ناظر به اين حوادث نباشد؟ اگر تاريخ را ورق بزنيم و حوداث سالهاى 11 تا 35 هجرى را از نظر بگذارنيم خواهيم ديد كه برخى از آن حوادث بسيار اسف انگيز بوده است. مگر مى توان از حادثه ى تلخ مالك بن نويره به سادگى گذشت؟ حوادث دوران خليفه ى سوم را، از جمله ضرب و شتم و تبعيد صالحان، مگر مى شود فراموش كرد؟ چرا اين حديث ناظر به دوران خلافت معاويه و مروان و عبدالملك نباشد؟
به علاوه، اصولاً اسلام محكماتى دارد كه به هيچ وجه نمى توان آنها را ناديده گرفت و از آن جمله اصل اطاعت از اولو الامر است. اطاعت خليفه ى منصوص يا منتخب از جانب مهاجرين و انصار يك وظيفه ى اسلامى است كه همگان بر آن صحه گذارده اند و ابوموسى نيز امام "ع" را به عنوان ''ولى امر'' مى شناخت، زيرا فرمان آن حضرت را پذيرفت و در پست استاندارى كوفه باقى ماند و از آن پس هر كارى انجام مى داد به عنوان والى على "ع" انجام مى داد. در اين صورت نبايد در برابر آيه ى: ''اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم'' حديث مجملى را دستاويز قرار مى داد و با نص قرآنى مخالفت مى ورزيد.
عزل ابوموسى از مقام استاندارى
اعزام نمايندگان متعدد و بى ثمر ماندند تمام كوششها، امام "ع" را بر آن داشت كه ابوموسى را از مقام خود معزول دارد. آن حضرت قبلاً نيز در طى نامه اى حجت را بر او تمام كرده، به وى نوشته بود: من هشام بن عتبه را اعزام كردم كه به كمك تو مسلمانان را به جانب ما روانه سازد، لذا بايد با او همكارى كنى. و ما تو را به اين مقام گمارديم كه ياور حق باشى.
وقتى امام "ع" از تأثير نامه ها و اعزام شخصيتها در تغيير تفكر و رأى استاندار مأيوس گرديد، همراه با اعزام حضرت مجتبى "ع" نامه اى نيز به ابوموسى نوشت و رسماً او را از مقام ولايت معزول كرد و قرظة بن كعب را به جاى وى گمارد. متن نامه ى امام چنين است:
''فقد كنت ارى ان تعزب عن هذا الامر الذى لم يجعل لك منه نصيبا سيمنعك من رد امرى و قد بعثت الحسن بن على و عمار بن ياسر يستنفران الناس و بعثت قرظة بن كعب والياً على المصر فاعتزل عملنا مذموما مدحوراً''.
چنين مصلحت مى بينم كه از اين مقام كنار بروى؛ مقامى كه خدا براى تو در آن نصيبى قرار نداده است. و خدا از پيامد مخالفت تو مرا باز مى دارد. من حسن بن على و عمار ياسر رااعزام كردم تا مردم را براى كمك به ما گسيل دارند و قرظة بن كعب را والى شهر قرار دادم. از كارگزارى ما كنار برو، در حالى كه نكوهيد و رانده شده هستى.
مضمون نامه در شهر منتشر شد و چيزى نگذشت كه مالك اشتر، كه به درخواست خود او اين بار نيز به كوفه اعزام شده بود دارالاماره را تحويل گرفت و در اختيار استاندار جديد قرار داد و ابوموسى، پس از يك شب اقامت، كوفه را ترك گفت. [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 501. ]
حركت امام از ذى قار به سوى بصره
على "ع" در ربذه بود كه از كودتاى خونين ناكثان آگاه شد و در ذى قار بود كه تصميم قاطع بر تأديب مخالفان گرفت.
اعزام شخصيتهايى مانند امام مجتبى "ع" و عمار به كوفه، شور و هيجانى در مردم كوفه پديد آورد و موجب شد كه گروهى به سوى اردوگاه امام "ع" در ذى قار بشتابند. پس، على "ع" با قدرت رزمى بيشتر منطقه ى ذى قار را به عزم بصره ترك گفت.
آن حضرت، همچون پيامبر اكرم "ص" مى خواست پيش از رويارويى در ميدان نبرد حجت را بر مخالفان تمام كند؛ هر چند حقيقت بر آنان آشكار بود. از اين رو، نامه هاى جداگانه اى براى سران ناكثين، يعنى طلحه و زبير و عايشه، فرستاد و در هر سه نامه عمل آنان را محكوم كرد و كشتار نگهبانان دارالاماره و بيت المال بصره را سخت مورد انتقاد قرارداد و به سبب ستمى كه نسبت به عثمان بن حنيف روا داشته بودند آنان را شديداً نكوهش نمود. امام "ع" هر سه نامه را به وسيله ى صعصعة بن صوحان فرستاد. او مى گويد:
نخست با طلحه ملاقات كردم و نامه ى امام "ع" را به او دادم. وى پس از خواندن نامه گفت كه آيا اكنون كه جنگ بر على فشار آورده است انعطاف نشان مى دهد؟ سپس با زبير ملاقات كردم و او را نرمتر از طلحه يافتم. سپس نامه ى عايشه را به او دادم، ولى او را در برپايى فتنه و جنگ آماده تر از ديگران يافتم. وى گفت: من