فروغ ولایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ ولایت - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


گفت: براى گرفتن انتقام خون او فرزندش آبان از همه شايسته تر است. طلحه گفت:او فردى ناتوان است و ما از او تواناتر هستيم. نهايتاً ابن عباس به سوى عايشه رفت و او را در ميان كجاوه اى ديد كه بر پشت شترى قرار گرفته بود و زمام شتر را قاضى بصره، كعب بن سور، در دست داشت و افرادى از قبيله ى ازد و ضبه اطراف او را احاطه كرده بودند. وقتى چشم عايشه به ابن عباس افتاد گفت: براى چه آمده اى؟ برو به على بگو كه ميان ما و او جز شمشير چيز ديگرى نيست.

ابن عباس به سوى امام "ع" آمد و جريان را بازگو كرد. امام بار ديگر خواست كه اتمام حجت كند تا با عذر روشن دست به قبضه ى شمشير ببرد. اين بار فرمود: آيا كيست از شما كه اين قرآن را به سوى اين گروه ببرد و آنان را به آن دعوت كند و اگر دست او را قطع كردند آن را به دست ديگر بگيرد و اگر هر دو را بريدند آن را به داندن بگيرد؟ جوانى برخاست و گفت: من، اى امير مؤمنان، امام "ع" بار ديگر در ميان ياران خود ندا كرد و جز همان جوان كسى به امام پاسخ نگفت. پس، امام "ع" مصحف را به همان جوان داد و گفت: قرآن را بر اين گروه عرضه بدار و بگو كه اين كتاب، از آغاز تا به پايان، ميان ما و شما حاكم و داور باد.

جوان به فرمان امام "ع" و همراه با قرآن به سوى دشمن رفت. آنان هر دو دست او را قطع كردند و او كتاب خدا را به دندان گرفت تا لحظه اى كه جان سپرد. [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 520. ]

وقوع اين جريان نبرد را قطعى ساخت و عناد ناكثان را آشكار نمود. مع الوصف، باز هم امام "ع" سماحت و بزرگوارى نشان داد و پيش از حمله فرمود:

من مى دانم كه طلحه و زبير تا خون نريزند دست از كار خود بر نمى دارند، ولى شما آغاز به نبرد نكنيد تا آنان آغاز كنند. اگر كسى از آنان فرار كرد او را تعقيب نكنيد. زخمى را نكشيد و لباس دشمن را از تن در نياوريد. [ كامل ابن اثير، ج 3، ص 243. ]

دلاوريهاى سپاه حضرت على و سقوط جمل


در ميان فرماندهان نظامى جهان كسى را سراغ نداريم كه به اندازه ى امام على "ع" به دشمن مهلت بدهد و با اعزام شخصيتها و دعوت به داورى قرآن، در آغاز كردن نبرد صبر و حوصله به خرج دهد و به اصطلاح دست به دست كند، تا آنجا كه صداى اعتراض و شكوه ى مخلصان و ياران او بلند شود. از آن رو، امام "ع" ناچار شد كه به آرايش سپاه خود بپردازد و فرماندهان خود را به نحو زير تعيين كرد:

ابن عباس را فرمانده كل مقدمه ى سپاه و عمار ياسر را فرمانده كل سوار نظام و محمد بن ابى بكر را فرمانده كل پياده نظام. آن گاه براى سواره و پياده نظام قبايل ''مذحج'' و ''همدان'' و''كنده'' و ''قضاعه'' و ''خزاعه'' و ''ازد'' و ''بكر'' و ''عبدالقيس '' و... پرچمدارانى معين كرد. آمار كسانى كه در آن روز، اعم از سواره و پياده، تحت لواى امام "ع" آماده ى نبرد شده بودند به شانزده هزار نفر مى رسد. [ الجمل، ص 172. ]

آغاز حمله از طرف ناكثان


در حالى كه امام "ع" مشغول بيان دستورات جنگى به سپاهيان خود بود، ناگهان رگبار تير از طرف دشمن لشكرگاه امام را فرا گرفت و بر اثر آن چند تن از ياران امام درگذشتند. ازجمله، تيرى به فرزند عبدالله بن بديل اصابت كرد و او را
كشت. عبدالله نعش فرزند خود را نزد امام آورد و گفت: آيا باز هم بايد صبر و بردبارى از خود نشان دهيم تا دشمن ما را يكى پس از ديگرى بكشد؟ به خدا سوگند، اگر هدف اتمام حجت باشد، تو حجت را بر آنان تمام كردى.

سخنان عبدالله سبب شد كه امام آماده ى نبرد شود. پس، زره رسول خدا "ص" را پوشيد و استر او را كه به همراه داشت سوار شد و در برابر صفوف ياران خود ايستاد. قيس بن سعد بن عباده [ در كتاب الجمل "تأليف شيخ مفيد" قيس بن عباده وارد شده كه ظاهراً مقصود قيس بن سعد بن عباده است. ] كه از صميميترين ياران امام بود اشعارى درباره ى آن حضرت و پرچمى كه برافراشته بود سرود كه دو بيت آن چنين است:




  • هذا اللواء الذى كنا نحف به
    ما ضر من كانت الانصار عيبة
    ان لا يكون له من غيرها احداً



  • مع النبى و جبريل لنا مدداً
    ان لا يكون له من غيرها احداً
    ان لا يكون له من غيرها احداً



پرچمى كه به گرد آن احاطه كرده ايم همان پرچمى است كه در زمان پيامبر دور آن گرد مى آمديم و جبرئيل در آن روز يار و مددكار ما بود. آن كس كه انصار رازدار او باشند ضرر ندارد كه براى او از ديگران يار و ياورى نباشد.

سپاه چشمگير و منظم امام "ع" ناكثان را به تكاپو انداخت و شتر عايشه را كه حامل كجاوه ى او بود به ميدان نبرد آوردند و زمام آن را به دست قاضى بصره، كعب بن سور، دادند و او مصحفى برگردن آويخت و افرادى از قبيله ى ازد و بنى ضبه جمل را احاطه كرده بودند. عبدالله بن زبير پيش روى عايشه و مروان بن حكم در سمت چپ او قرار داشت. مديريت سپاه با زبير بود و طلحه فرمانده سواره نظام و محمد بن طلحه فرمانده پياده نظام بودند.

امام "ع" در روز جمل پرچم را به دست فرزند خود محمد حنفيه سپرد و او را با جملاتى كه عاليترين شعار نظامى است مخاطب ساخت و فرمود:

''تزول الجبال و لاتزل، عض على ناجذك، اعر الله جمجمتك. تد فى الارض
قدمك، ارم ببصرك اقصى القوم و غض بصرك و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه'' [ نهج البلاغه، خطبه ى 11. ]

اگر كوهها از جاى خود كنده شوند تو بر جاى خود استوار باش، دندآنها را بر هم بفشار. كاسه ى سرت را به خدا عاريت ده. گامهاى خود را بر زمين ميخكوب كن. پيوسته به آخر لشكر بنگر "تا آنجا پيشروى كن" و چشم خود را بپوش و بدان كه پيروزى از جانب خداى سبحان است.

هر يك از جمله هاى على "ع" شعار سازنده اى است كه شرح هر كدام مايه ى اطاله ى سخن خواهد شد.

وقتى مردم به محمد حنفيه گفتند كه چرا امام "ع" او را به ميدان فرستاد ولى حسن و حسين را از اين كار بازداشت، در پاسخ گفت: من دست پدرم هستم و آنان ديدگان او؛ او بادستش از چشمانش دفاع مى كند. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 1، ص 244. ]

ابن ابى الحديد، از مورخانى مانند مدائنى و واقدى، حادثه را چنين نقل مى كند:امام با گروهى كه آن را ''كتيبة الخضراء'' مى ناميدند و اعضاى آن را مهاجرين و انصار تشكيل مى دادند، در حالى كه حسن و حسين اطراف او را احاطه كرده بودند، خواست به سوى سپاه دشمن حمله برد. پرچم را به دست فرزندش محمد حنفيه داد و فرمان پيشروى صادر كرد و گفت: به اندازه اى پيش برو كه آن را بر چشم جمل فرو كنى. فرزند امام آهنگ پيشروى كرد، ولى رگبار تير او را از پيشروى بازداشت. او لحظاتى توقف كرد تا فشار تيرباران فروكش نمود. در اين هنگام امام مجدداً به فرزند خود فرمان حمله داد، اما چون از جانب او درنگى احساس كرد به حال او رقت آورد و پرچم را از او گرفت و در حالى كه شمشير در دست راست و پرچم در دست چپ او قرار داشت، خود حمله را آغاز كرد و تا قلب لشكر پيش رفت.

سپس براى اصلاح شمشير خود، كه كج شده بود، به سوى يارانش بازگشت.

ياران امام، مانند عمار و مالك و حسن و حسين، به او گفتند: ما كار حمله را صورت مى دهيم، شما در اينجا توقف كنيد. امام به آنان پاسخ نگفت و نگاهى هم نكرد، بلكه چون شير مى غريد و تمام توجه او به سپاه دشمن بود و كسى را در كنار خود نمى ديد. آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود داد و حمله ى ديگرى آغاز نمود و به قلب لشكر فرو رفت و هر كس را در برابر خود ديد درو كرد. دشمن از پيش روى او فرار مى كرد و به اطراف پناه مى برد. در اين حمله، امام به اندازه اى كشت كه زمين را با خون دشمن رنگين ساخت. سپس برگشت در حالى كه شمشير او كج شده بود كه آن را با فشار بر زانوان راست كرد. در اين هنگام ياران او در اطرافش گردآمدند و او را به خدا سوگند دادند كه مبادا شخصاً حمله كند زيرا كشته شدن او موجب نابودى اسلام خواهد شد و افزودند كه ما براى تو هستيم. امام فرمود: من براى خدا نبرد مى كنم و خواهان رضاى او هستم. سپس به فرزند خود محمد حنفيه فرمود: بنگر، اين چنين حمله مى كنند. محمد گفت: چه كسى مى تواند كار تو را انجام دهد اى امير مؤمنان!

در اين موقع امام به اشتر پيام فرستاد كه بر جناح چپ لشكر دشمن كه آن را هلال فرماندهى مى كرد حمله برد. در اين حمله، هلال كشته شد و كعب بن سور قاضى بصره كه زمام شتر را در دست داشت و عمرو بن يثربى ضبى كه قهرمان سپاه جمل بود و مدتها از طرف عثمان قضاوت بصره بر عهده ى او بود كشته شدند. همت لشكر بصره اين بود كه شتر عايشه سرپا باشد، زيرا سمبل ثبات و استقامت آنها بود. از اين رو، سپاه امام چون كوه به سوى جمل حمله برد و آنان نيز كوه آسا به دفاع پرداختند و براى حفظ زمام آن هفتاد نفر از ناكثان دست خود را از دست دادند. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 1، ص 265. ]

در حالى كه سرها از گردنها مى پريد، دستها از بندها قطع مى شد، دل
و روده ها از شكمها بيرون مى ريخت، با اين همه ناكثان ملخ وار در اطراف جمل ثابت و استوار بودند. در اين هنگام امام فرياد زد:

''ويلكم اعقروا الجمل فانه شيطان. اعقروه و الا فنيت العرب. لا يزال السيف قائما و راكعاً حتى يهوى هذا البعير الى الارض''.

واى بر شما! شتر عايشه را پى كنيد كه آن شيطان است. پى كنيد آن را و گرنه عرب نابود مى شود. شمشيرها پيوسته در حال فرا رفتن و فرود آمدن خواهند بود تا اين شتر بر پا باشد. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 1، ص 267 تا 257. ]

روش امام در تقويت روحيه سپاه خود


امام "ع" براى تقويت روحيه ى سپاه خود از شعار ''يا منصور امت'' و گاهى از ''حم لاينصرون'' بهره مى برد، كه هر دو شعار از ابتكارات رسول اكرم "ص" بود و در نبرد با مشركان به كار مى رفت. استفاده از اين شعارها تأثيرى عجيب در تزلزل روحيه ى دشمن داشت، زيرا يادآور خاطره ى نبرد مسلمانان با مشركان مى شد. از اين رو، عايشه نيز براى تقويت روحيه ى سپاه جمل شعار داد كه:

''يا بنى الكرة، الكرة، اصبروا فانى ضامنه لكم الجنة''. يعنى: فرزندام بردبار باشيد و حمله بريد كه من براى شما بهشت را ضمانت مى كنم!

بر اثر اين شعار، گروهى دور او را گرفتند و به قدرى پيشروى كردند كه در چند قدمى سپاه امام "ع" قرار گرفتند.

عايشه براى تحريك ياران خود مشتى خاك طلبيد و چون به او دادند، آن را روى ياران امام "ع" پاشيد و گفت: ''شاهت الوجوه'' يعنى سياه باد رويتان. او در اين كار از پيامبر "ص" تقليد كرد. زيرا آن حضرت نيز در جنگ بدر يك مشت خاك برداشت و به سوى دشمن پاشيد و همين جمله را فرمود و خدا درباره ى او نازل كرد:
''و ما رميت اذا رميت و لكن الله رمى'' [ سوره ى انفال، آيه ى 17. ] با مشاهده ى اين عمل از عايشه، امام على "ع" بلافاصله فرمود: ''و ما رميت اذا رميت و لكن الشيطان رمى'' يعنى اگر در مورد پيامبر اكرم "ص" دست خدا از آستين پيامبر ظاهر شد، در مورد عايشه دست شيطان از آستين او آشكار گشت.

پى كردن جمل


جمل عايشه حيوان زبان بسته اى بود كه براى نيل به مقاصد شوم به كار گرفته مى شد و با گذاردن هودج عايشه بر آن، نوعى قداست به آن بخشيده بودند. سپاه بصره در حفاظت و بر پا نگاه داشتن آن كوششها كرد و دستهاى زيادى در راه آن دادند. هر دستى كه قطع مى شد دست ديگرى زمام شتر را مى گرفت. اما سرانجام زمام شتر بى صاحب ماند و ديگر كسى حاضر نبود كه آن را به دست بگيرد.در اين هنگام فرزند زبير زمام آن را به دست گرفت، ولى مالك اشتر با هجوم بر وى او را نقش زمين كرد و گردن او را گرفت. وقتى فرزند زبير احساس كرد كه به دست مالك كشته مى شود فرياد زد: مردم هجوم بياوريد و مالك را بكشيد، اگر چه به كشته شدن من بينجامد. [ او چنين گفت: ''اقتلونى و مالكاً و اقتلوا مالكا معى''. ]

مالك، با زدن ضربتى بر چهره ى او، وى را رها كرد و سرانجام مردم از اطراف شتر عايشه پراكنده شدند. امام "ع" براى اينكه دشمن با ديدن شتر عايشه بار ديگر به سوى او باز نگردند، فرمان پس كردن جمل را مجدداً صادر كرد. پس، شتر به زمين خورد و كجاوه سرنگون گرديد. در اين هنگام فرياد عايشه بلند شد، به نحوى كه هر دو لشكر صداى او را شنيدند. محمد بن ابى بكر، به فرمان امام "ع" خود را به كجاوه ى خواهر رسانيد و بندهاى آن را باز كرد.

در اين گيرودار گفتگويى ميان خواهر و برادر در گرفت كه به اختصار نقل
مى شود:

عايشه: تو كيستى؟

محمد بن ابى بكر: مبغوضترين فرد از خانواده ى تو نسبت به تو!

عايشه: تو فرزند اسماء خثعميه هستى؟

محمد: آرى، ولى او كمتر از مادر تو نبود.

عايشه: صحيح است، او زن شريفى بود. از اين بگذر. سپس خدا را كه تو سالم ماندى.

محمد: ولى تو خواهان سالم ماندن من نبودى.

عايشه: اگر خواهان نبودم چنين سخنى نمى گفتم.

محمد: تو خواهان پيروزى خود بودى، هر چند به بهاى كشته شدن من.

عايشه: من خواهان آن بودم ولى نصيبم نشد. دوست داشتم كه تو سالم بمانى. از اين سخن خوددارى كن و سرزنشگر مباش، همچنان كه پدرت چنين نبود.

على "ع" خود را به كجاوه ى عايشه رسانيد و با نيزه ى خود بر آن زد و گفت: اى عايشه، آيا رسول اكرم "ص" تو را به اين كار سفارش كرده بود؟ او در پاسخ امام گفت: اى اباالحسن، آن گاه كه پيروز شدى ببخش.

چيزى نگذشت كه عمار و مالك اشتر نيز خود را به كجاوه ى عايشه رساندند و گفتگويى به شرح زير ميان آنان صورت گرفت:

عمار: مادر! امروز رشادت فرزندانت را ديدى كه چگونه در راه دين شمشير مى زدند؟ عايشه خود را به نشنيدن زد و چيزى نگفت، زيرا عمار صحابى جليل القدر و پير قوم بود.

اشتر: سپاس خدا را كه امام خود را يارى كرد و دشمن او را خوار گردانيد. حق آمد و باطل برچيده شد، زيرا باطل رفتنى است. مادر! كار خود را چگونه ديدى؟عايشه: تو كيستى، مادرت در عزايت بنشيند؟!
اشتر: من فرزند تو مالك اشتر هستم.

عايشه: دروغ مى گويى، من مادر تو نيستم.

اشتر: تو مادر من هستى، هر چند نخواهى.

عايشه: تو همانى كه مى خواستى خواهرم اسماء را در عزاى فرزندش "عبدالله بن زبير" بنشانى؟

اشتر: براى اين بود كه در پيشگاه خدا عذر و پوزش داشته باشم "براى امتثال فرمان خدا بود".

سپس، عايشه، در حالى كه بر مركبى سوار مى شد، گفت: افتخار آفريديد و پيروز شديد، تقدير خدا انجام گرفتنى است.

امام "ع" به محمد بن ابوبكر فرمود: از خواهرت بپرس كه آيا تيرى به او اصابت كرده است؟ زيرا بيرون كجاوه ى عايشه از فزونى پرتاب تير، به صورت خارپشت درآمده بود. او در پاسخ برادر خود گفت: فقط يك تير بر سرم اصابت كرده است. محمد به خواهر گفت: خدا در روز جزا به ضرر تو داورى خواهد كرد، زيرا تو كسى هستى كه بر ضد امام قيام كردى و مردم را بر او شورانيدى و كتاب خدا را ناديده گرفتى. عايشه در پاسخ گفت: مرا رها كن و به على بگو كه مرا از آسيب و گزند محافظت كند.

محمد بن ابوبكر امام "ع" را از سلامتى خواهرش آگاه ساخت و امام فرمود: او زن است و زنان از نظر منطق قوى نيستند. حفاظت او را بر عهده بگير و او را به خانه ى عبدالله بن خلف منتقل كن تا درباره ى او تصميم بگيريم. عايشه مورد ترحم امام "ع" و برادر خود قرار گرفت ولى پيوسته زبان وى به بدگويى به امام "ع" و آمرزش خواهى بر كشتگان جمل آلوده ومشغول بود. [ الجمل، ص 198 تا 166؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 539. ]

سرنوشت طلحه و زبير


تاريخنگاران برآنند كه طلحه به دست مروان بن حكم از پاى در آمد. توضيح آنكه وقتى طلحه سپاهيان را در هزيمت و خود را در معرض هلاك ديد، راه فرار را برگزيد. در اين هنگام چشم مروان بر او افتاد و به خاطرش آمد كه وى عامل مؤثر در قتل عثمان بوده است. لذا با پرتاب تيرى او را از پاى درآورد. طلحه احساس كرد كه اين تير از اردوگاه خودش به سوى او پرتاب شد. پس، به غلام خود دستور داد كه وى را فوراً از آن نقطه به جاى ديگر منتقل سازد. غلام طلحه سرانجام او را به خرابه اى از خرابه هاى متعلق به ''بنى سعد'' منتقل كرد.طلحه، در حالى كه خون از سياهرگ او مى ريخت، گفت: خون هيچ بزرگى مثل من لوث نشد. اين را گفت و جان سپرد.

قتل زبير


زبير، دومين آتش افروز نبرد جمل، وقتى احساس شكست كرد، تصميم به فرا به سوى مدينه گرفت، آن هم از ميان قبيله ى ''احنف بن قيس'' كه به نفع امام "ع" از شركت در نبرد خوددارى كرده بود. رئيس قبيله از كار ناجوانمردانه ى زبير سخت خشمگين شد، زيرا وى، بر خلاف اصول انسانى، مردم را فداى خودخواهى خود كرده بود و اكنون مى خواست ازميدان بگريزد.

يك نفر از ياران احنف به نام عمرو بن جرموز تصميم گرفت كه انتقام خونهاى ريخته شده را از زبير بگيرد. پس او را تعقيب كرد و وقتى زبير در نيمه ى راه براى نماز ايستاد از پشت سر بر او حمله كرد و او را كشت و اسب و انگشتر و سلاح او را ضبط كرد و جوانى را كه همراه او بود به حال خود واگذاشت و آن جوان زبير را در ''وادى السباع'' به خاك سپرد. [ الجمل، ص 204؛ تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 244 تا 243. ]

/ 75