فروغ ولایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فروغ ولایت - نسخه متنی

جعفر سبحانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


روانه ى مدينه كرد. روز شنبه، نخستين روز از ماه رجب سال سى و شش، روز حركت تعيين شد. در هنگام حركت گروهى از مردم او را مشايعت كردند و مراسم توديع را انجام دادند. عايشه در برابر محبتهاى امام "ع" بى اختيار منقلب شد و به مردم گفت: فرزندانم، برخى از ما بر برخى ديگر پرخاش مى كند، ولى اين كار سبب تعدى نگردد. به خدا سوگند، ميان من و على، جز آنچه ميان زن و بستگان او رخ مى دهد، چيز ديگرى نبود. او، گرچه مورد خشم من قرار گرفت، از اخيار و نيكان است. امام "ع" از سخنان عايشه تشكر كرد و خود افزود: مردم، وى همسر پيامبر شماست. آن گاه او را چند ميل مشايعت كرد.

شيخ مفيد مى نويسد:

چهل زن كه به فرمان امام "ع" در معيت عايشه قرار گرفتند به ظاهر لباس مردان پوشيدند تا بيگانگان آنان را مرد بينگارند و افكار ناروا به ذهن احدى درباره ى آنان و همسر رسول اكرم "ص" خطور نكند. عايشه نيز تصور مى كرد كه على "ع" مأموران مرد را بر حفاظت او گمارده است و پيوسته از اين كار گله مى كرد. وقتى به مدينه رسيد و آنان را زنانى ديد كه لباس مردان پوشيده اند از اعتراض خود پوزش طلبيد و گفت: خدا فرزند ابوطالب را پاداش نيك دهد كه حرمت رسول خدا را در مورد من رعايت كرد. [ الجمل، ص 221. ]

نصب استانداران


در دوران خلافت عثمان امور استان مصر به دست عبدالله بن سعد بن ابى سرح اداره مى شد و يكى از عوامل شورش مصريان بر خليفه اعمال زشت و ننگين او بود، تا آنجا كه به اخراج او از مصر انجاميد. در آن زمان محمد بن ابى حذيفه در مصر بود و پيوسته از والى مصر و خليفه انتقاد مى كرد. وقتى مصريان، به عزم مدينه و محاكمه ى خليفه، وطن خود راترك گفتند، اداره ى امور مصر را به محمد بن حذيفه
واگذار كردند و او در اين منصب باقى بود تا اينكه امام "ع" قيس بن سعد بن عباده را براى اداره ى استان مصر نصب كرد.

طبرى اعزام قيس را در سال واقعه ى جمل مى داند، ولى برخى از مورخان، مانند ابن اثير، [ تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 268. ] تاريخ اعزام قيس را به مصر،ماه صفر مى داند. اگر مقصود صفر سال سى و ششم باشد، طبعاً پيش از واقعه جمل بوده است و اگر صفر سال سى و هفتم باشد، در اين صورت شش ماه و اندى پس از آن صورت گرفته بوده؛ در حالى كه طبرى تاريخ اعزام را سال سى و شش هجرى كه سال واقعه ى جمل است ضبط كرده است.

بارى، امام "ع" خليد بن قره يربوعى را استاندار خراسان و ابن عباس را استاندار بصره قرار داد و تصميم گرفت كه خاك بصره را به عزم كوفه ترك گويد. پيش از ترك بصره، جرير بن عبدالله بجلى را روانه ى شام ساخت كه با معاويه گفتگو كند تا پيروى خود را از حكومت مركزى، كه در رأس آن امام بود، اعلام دارد. [ تاريخ ابن اثير، ج 3، صص 560 تا 546. ]

به سبب اهميتى كه بصره داشت و شيطان در آنجا تخم ريزى كرده بود، امام "ع" ابن عباس را استاندار و زياد بن ابيه را مأمور خراج و ابوالاسود دوئلى را معاون آن دو قرارداد. [ تاريخ جمل، ص 324. ] به هنگام معرفى ابن عباس به مردم، امام "ع" سخنرانى بسيار لطيف و شيرينى كرد كه شيخ مفيد آن را در كتاب ''الجمل'' نقل كرده است. [ تاريخ جمل، ص 324. ]

طبرى مى گويد: امام به ابن عباس گفت: ''اضرب بمن اطاعك من عصاك، و ترك امرك'' [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 546. ] يعنى: با مطيعان عصيان را و آنان را كه امر تو را تبعيت نمى كنند بكوب.

وقتى امام "ع" سرزمين بصره را ترك مى گفت با خداى خود چنين مناجات كرد:
''الحمد الله الذى اخرجنى من اخبث البلاد'': سپاس خدا را كه مرا از ناپاكترين شهرها بيرون برد.

بدين طريق، نخستين غائله در حكومت امام "ع" پايان يافت و آن حضرت رهسپار كوفه شد تا نقشه ى تعقيب معاويه را بريزد و سرزمين پهناور اسلامى را از عناصر فاسد و خودكامه پاك سازد.

كوفه، مركز خلافت اسلامى


خورشيد اسلام در سرزمين مكه طلوع كرد و پس از گذشت سيزده سال در آسمان يثرب ظاهر شد و بعد از ده سال نور افشانى در مدينه افول كرد، در حالى كه افق نوى به روى مردم شبه جزيره گشود و سرزمين حجاز و خصوصاً شهر مدينه به عنوان مركز دينى و ثقل سياست معرفى شد.

پس از درگذشت پيامبر اكرم "ص"، گزينش خليفه به وسيله ى مهاجرين و انصار ايجاب كرد كه مدينه مقر خلافت اسلامى گردد و خلفا با اعزام عاملان و فرمانداران به اطراف و اكناف به تدبير امور بپردازند و از طريق فتح بلاد و شكستن سدها و موانع، در گسترش اسلام بكوشند.

امير مؤمنان "ع" كه علاوه بر تنصيص و تعيين صاحب رسالت، از ناحيه ى مهاجرين و انصار برگزيده شده بود، نيز طبيعتاً مى بايست، همچون خلفاى گذشته مدينه را مركز خلافت قرار دهد و از همانجا به رتق و فتق امور بپردازد. او در آغاز كار خلافت از همين شيوه پيروى كرد و با نامه نگارى و اعزام افراد لايق و بركنار كردن افراد دنيا پرست و ايراد خطابه هاى آتشين و سازنده ى خود، امور جامعه ى اسلامى را اداره نمود و نظام اسلامى كه در طى مدت بيست و پنج سال از آغاز خلافت ابوبكر در آن انحراف و كجيهايى پيدا شده بود در حال اصلاح بود كه ناگهان مسئله ى ''ناكثان''، يعنى پيمان شكنى كسانى كه پيش از همه با او بيعت كرده بودند، رخ داد و گزارشهاى هولناك و تكان دهنده اى به وى رسيد و معلوم شد كه پيمان شكنان، به كمك مالى بنى اميه و نفوذ و احترام همسر پيامبر، جنوب عراق را تسخير كرده اند و پس از تصرف بصره
دهها نفر از ياران و كارگزاران امام "ع" را به ناحق كشته اند.

اين امر سبب شد كه امام "ع" براى تنبيه ناكثان و مجازات همدستان آنان، مدينه را به عزم بصره ترك گويد و با سپاهيان خود در كنار بصره فرود آيد. آتش نبرد ميان سپاه بر حق امام و لشكريان باطل ناكثان مشتعل شد و سرانجام سپاه حق پيروز گرديد و سران شورش كننده كشته شدند و گروهى از آنان پا به فرار نهادند و بصره مجدداً به آغوش حكومت اسلامى بازگشت و اداره ى امور آن به دست ياران على "ع" افتاد و اوضاع شهر و مردم حال عادى به خود گرفت و ابن عباس، مفسر قرآن و شاگرد ممتاز امام، به استاندارى آنجا منصوب شد.

اوضاع ظاهرى ايجاب مى كرد كه امام "ع" از راهى كه آمده بود به مدينه باز گردد و در كنار مدفن پيامبر "ص" و با همفكرى گروهى از ياران و صحابه ى آن حضرت به نشر معارف اسلامى و معالجه ى مزاج بيمار جامعه و اعزام سربازان به نقاط دور دست براى گسترش نفوذ قدرت اسلامى و ديگر شئون خلافت بپردازد و از هر نوع كشمكش و رو در رويى با اين و آن اجتناب كند. ولى اين ظاهر قضيه بود و هر فرد ظاهر بينى به امام چنين تكليفى مى كرد؛ بالاخص كه مدينه در آن روز از قداست و معنويت و روحانيت خاصى برخوردار بود، زيرا مهد واقعى اسلام و مدفن پيام آور خدا و مركز صحابه از مهاجرين و انصار بود كه رشته ى گزينش خليفه و عزل و خلع او را در دست داشتند.

با تمام اين شرايط و جهات، امام "ع" راه كوفه را برگزيد تا مدتى در آنجا رحل اقامت افكند. اين كار، كه پس از شور و تبادل نظر با ياران انجام گرفت، [ الامامة و السياسة، ص 85 "طبع حلب". ] به دو جهت بود:

1- در حالى كه امير مؤمنان "ع" با گروه انبوهى از مدينه حركت كرد و گروههايى در نيمه راه به او پيوستند، ولى بيشتر سربازان و جان نثاران امام را مردم كوفه و حوالى آن تشكيل مى دادند. زيرا امام براى سركوبى پيمان شكنان به وسيله
صحابى بزرگ، عمار ياسر و فرزندان گرامى خود امام حسن "ع" از مردم كوفه، كه مركز مهم عراق بود، استمداد طلبيد و گروه انبوهى از مردم آن منطقه به نداى امام پاسخ مثبت گفتند و همراه نمايندگان وى عازم جبهه شدند. [ مسعودى تعداد كوفيانى را كه به لشكر امام پيوستند 7000 و به قولى 6560 نفر نوشته است- مروج الذهب، ج 2، ص 368. يعقوبى هم شش هزار نفر نوشته است- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 182. ابن عباس مى گويد: هنگامى كه در ذى قار پياده شديم به امام گفتم كه از كوفه بسيار كم به يارى شما آمده اند. امام فرمود: 6560 نفر بدون كم و زياد به كمك من خواهند آمد. ابن عباس مى گويد: من از آمار دقيق آنها تعجب كردم و با خود گفتم حتماً آنها را خواهم شمرد. پانزده روز در ذى قار توقف كرديم تا اينكه صداى شيهه ى اسبها و قاطرها بلند شد و لشكر كوفه رسيد. من آنها را دقيقاً شمردم. ديدم درست همان تعدادى است كه امام فرموده بود. گفتم: الله اكبر، صدق الله و رسوله. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2،ص 187. ] هر چند گروهى مانند ابوموسى اشعرى و همفكران او از هر گونه نصرت و كمك خوددارى كردند و با رفتار و گفتار خود در حركت مردم به ميدان جهاد كارشكنى كردند.

پس از آنكه امام در نبرد با ناكثان پيروز شد و دشمن را تار و مار ساخت، حقشناسى ايجاب مى كرد كه از خانه و زندگى اين مردم ديدن كند و لبيك گويان و جهاد گران خود را تقدير و متقاعدان و بازماندگان از جهاد را توبيخ و مذمت نمايد.

2- امام "ع" مى دانست كه شورش پيمان شكنان گناهى است از گناهان معاويه كه آنان را به نقض ميثاق تشويق كرده بود و از روى فريب، غايبانه دست بيعت به آنان داده و حتى در نامه اى كه به زبير نوشته بود خطوط شورش را كاملاً ترسيم كرده و يادآور شده بود كه از مردم شام براى او بيعت گرفته است و بايد هر چه زودتر كوفه و بصره را اشغال كنند و به خونخواهى عثمان تظاهر كنند و نگذارند فرزند ابوطالب بر آن دو شهر دست بگذارد.

اكنون كه تير اين ياغى به خطا رفته و شورش پايان يافته بود بايد هر چه زودتر ريشه ى فساد قطع و شاخه ى شجره ى ملعونه ى بنى اميه از پيكر جامعه اسلامى بريده مى شد. نزديكترين نقطه به شام همان كوفه است. گذشته از اين، عراق منطقه اى
لشكر خيز و فدايى پرور بود و امام، بيش از هر نقطه، بايد بر آنجا تكيه مى كرد. امام "ع" خود در يكى از خطبه ها به اين مطلب اشاره كرده است؛ آنجا كه مى فرمايد: ''و الله ما اتيتكم اختياراً ولكن جئت اليكم سوقاً...'' [ نهج البلاغه، خطبه ى 70. ] يعنى: به خدا سوگند من به ميل خود به سوى شما نيامدم بلكه از روى ناچارى بود.

اين دو علت سبب شد كه امام "ع" كوفه را به عنوان مقر خود برگزيند و مركز خلافت اسلامى را از مدينه به عراق منتقل سازد. از اين رو، در دوازدهم ماه رجب سال سى و شش هجرى در روز دوشنبه همراه با گروهى از بزرگان بصره وارد شهر كوفه شد. مردم كوفه و در پيشاپيش آنان قاريان قرآن و محترمين شهر از امام استقبال به عمل آوردند و مقدم او را گرامى داشتند. براى محل نزول امام "ع" قصر ''دارالاماره'' را در نظر گرفته بودند و اجازه خواستند كه آن حضرت را به آنجا وارد كنند و در آنجا سكنى گزيند. ولى امام از فرود در قصر، كه پيش از وى مركز كجرويها و ستمها بود، ابا ورزيد و فرمود: قصر مركز تباهى است و سرانجام در منزل جعدة بن هبيره ى مخزومى فرزند خواهر ام هانى "دختر ابوطالب"سكنى گزيد. [ وقعه ى صفين، ص 8. ] امير المؤمنين "ع" درخواست كرد كه براى سخن گفتن با مردم در محلى به نام ''رحبه'' كه سرزمين گسترده اى بود فرود آيد و خود در آن نقطه از مركب پياده شد.

نخست در مسجدى كه در آنجا بود دو ركعت نماز گزارد و آنگاه بر فراز منبر رفت و خدا را ثنا گفت و به پيامبر او درود فرستاد و سخن خود را با مردم چنين آغاز كرد:

اى مردم كوفه، براى شما در اسلام فضيلتى است مشروط بر اينكه آن را دگرگون نسازيد. شما را به حق دعوت كردم و پاسخ گفتيد. زشتى را آغاز كرديد ولى آن را تغيير داديد... شماپيشواى كسانى هستيد كه دعوت شما را پاسخ گويند و در آنچه كه وارد شديد داخل شوند.

بدترين چيزى كه براى شما از آن بيم دارم دو چيز است: پيروى از هوى و هوس
و درازى آرزو. پيروى از هوس از حق باز مى دارد و درازى آرزو سراى بازپسين را از ياد مى برد. آگاه باشيد كه دنيا پشت كنان، كوچ كرده و آخرت اقبال كنان به حركت در آمده است و براى هر يك از اين دو فرزندانى است. شما از فرزندان آخرت باشيد. امروز هنگام عمل است نه حساب، و فردا وقت حساب است نه عمل.

سپاس خدا را كه ولى خود را كمك كرد و دشمن را خوار ساخت و محق و راستگو را عزيز و پيمان شكن و باطلگرا را ذليل نمود. بر شما باد تقوى و پرهيزگارى و اطاعت از آن كس كه از خاندان پيامبر خدا اطاعت كرده است، كه اين گروه به اطاعت اولى و شايسته ترند از كسانى كه خود را به اسلام و پيامبر نسبت مى دهند و ادعاى خلافت مى كنند. اينان با ما به مقابله بر مى خيزند و با فضيلتى كه از ما به آنان رسيده است بر ما برترى مى جويند و مقام و حق ما را انكار مى كنند. آنان به كيفر گناه خود مى رسند و به زودى با نتيجه ى گمراهى خود در سراى ديگر روبرو مى شوند.

آگاه باشيد كه گروهى از شما از نصرت من تقاعد ورزيد و من آنان را توبيخ و نكوهش مى كنم. آنان را ترك كنيد و آنچه را دوست ندارند به گوش آنان برسانيد تا رضاى مردم را كسب كنند و تا حزب الله از حزب شيطان باز شناخته شود. [ وقعه ى صفين، ص 3؛ نهج البلاغه ى عبده، خطبه هاى 27 و 41. مرحوم مفيد در ارشاد "ص 124" قسمت اول اين خطبه را نقل نكرده است. ]

دادگرى در تعيين فرمانداران


برخورد ملايم امام "ع" با كوفيان متقاعد در مذاق برخى از انقلابيون افراطى خوش نيامد. از اين جهت، مالك بن حبيب يربوعى، كه رئيس پليس امام "ع" بود، برخاست و با لحن اعتراض آميزى گفت: من اين مقدار مجازات را براى آنان كم مى دانم. به خدا سوگند اگر به من امر كنى آنان را مى كشم. امام "ع " او را با جمله ى ''سبحان الله'' هشدار داد و فرمود: ''حبيب، از حد و اندازه تجاوز كردى''.
حبيب بار ديگر برخاست و گفت: شدت عمل و تجاوز از حد در جلوگيرى از وقوع حوادث ناگوار، از ملايمت و نرمش با دشمنان مؤثرتر است.

امام با منطق حكيمانه ى خود به هدايت او پرداخت و گفت:

خدا چنين دستورى نداده است. انسان در مقابل انسان كشته مى شود؛ ديگر ظلم و تجاوز چه جايى دارد؟ خداوند مى فرمايد: ''و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا''."اسراء 33" يعنى: هر كس مظلوم كشته شود به ولى او قدرت قانونى بخشيده ايم كه انتقام بگيرد، ولى در قصاص اسراف نكنيد، كه به حق ولى مقتول مورد حمايت و نصرت الهى است. و اسراف در قتل اين است كه غير قاتل را به جاى قاتل بكشند.

فضاى باز سياسى


متخلفان كوفه از مذاكره ى امام "ع" با رئيس شرطه ها، دادگرى على "ع" را به رأى العين مشاهده كردند و فضاى سياست را باز ديدند و لذا علل تخلف خود را بازگو كردند:

1- مردى از متخلفان به نام ابوبردة بن عوف برخاست و علت عدم پيوستن خود به سپاهيان امام "ع" را از طريق سؤال درباره ى مقتولان جمل روشن ساخت. او از امام پرسيد: آيا كشتگان اطراف اجساد زبير و طلحه را ديدى؟ آنان چرا كشته شدند؟ امام "ع" با بيان علت آن، اعتماد سائل را به راه و روش خود جلب كرد و گفت: آنان پيروان و كارگزاران دولت مرا از دم تيغ گذراندند و شخصيتى مانند ربيعه ى عبدى را با گروهى از مسلمانان كشتند. جرم مقتولان اين بود كه با مهاجمان پيمان شكن گفتند كه مثل آنان پيمان شكنى نمى كنند و با امام خود از در حيله و خدعه وارد نمى شوند. و من از ناكثان خواستم كه قاتلان كارگزاران دولت را تحويل دهند تا قصاص شوند و آنگاه كتاب خدا ميان من و آنان حكم و داورى كند. آنان از تحويل قاتلان ابا كردند و با من به جنگ برخاستند، در حالى كه بيعت من
بر گردن آنان بود و خون قريب به هزار نفر از دوستان مرا ريخته بودند. من نيز براى قصاص قاتلان و خاموش ساختن شورش ناكثان به نبرد پرداختم و شورش را سركوب كردم. آن گاه امام افزود: آيا در اين موضوع شك و ترديد دارى؟ سائل گفت: من در حقانيت تو در ترديد بودم، ولى پس از اين بيان، نادرستى روش آنان بر من آشكار شد و فهميدم كه تو هدايت شده و واقع بين هستى. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 3، ص 104؛ وقعه ى صفين، صص 4 و 5. ]

كدام فضاى سياسى بازتر از اين كه افراد متخلف از جهاد، در ميان گروهى از سران و ياران امام "ع" علت تخلف خود را، كه شك در حقانيت نظام حاكم بود، به صورت پرسش مطرح كنند و پاسخ آن را دريافت دارند؟ با اينكه شخص پرسش كننده پيش از آنكه علوى شود عثمانى بود و هر چند بعدها در ركاب على "ع" در جنگ شركت كرد ولى در باطن با معاويه سر و سرى داشت، لذا پس از شهادت امام "ع" و تسلط معاويه بر عراق، در ازاى خوش خدمتيهايى كه به معاويه كرده بود زمين وسيعى را در منطقه ى ''فلوجه'' [ فلوجة منطقه اى وسيع و حاصلخيز از عراق است كه در نزديكى عين التمر ميان كوفه و بغداد قرار دارد. ] به او واگذار كردند. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 104. ]

2- سليمان بن صرد خزاعى، كه از اصحاب پيامبر "ص" بود، از جمله كسانى بود كه امام "ع" را در جنگ جمل حمايت نكرد و از شركت تخلف نمود. وى بر امام وارد شد و على "ع" او را ملامت كرد و گفت: در حقانيت راه و روش من شك و ترديد كردى و خود را از شركت در سپاه من بازداشتى؛ حال آنكه من تو را درستكارترين و پيشگامترين فرد در كمك به خود مى انديشيدم. چه عاملى تو را از كمك به اهل بيت پيامبر بازداشت و از يارى رساندن به آنان بى ميل ساخت؟

سليمان با كمال شرمندگى به پوزش خواهى برخاست و گفت: امور را به عقب برنگردان "و از گذشته سخن مگو" و مرا بر آن ملامت مكن. مودت و مهر مرا نگاه دار كه خالصانه تو را يارى خواهم كرد. هنوز كار به پايان نرسيده

/ 75