و امورى باقى مانده است كه در آن دوست و دشمن را باز مى شناسى.
امام "ع" بر خلاف انتظار سليمان در برابر پوزش او سكوت كرد و چيزى نگفت. سليمان كمى نشست و آن گاه برخاست و نزد امام مجتبى نشست و گفت: از توبيخ و ملامت امام تعجب نمى كنى؟ فرزند على "ع" به ملاطفت برخاست و گفت: آن كسى را بيشتر ملامت مى كنند كه به دوستى و كمك او اميدوار باشند. در اين هنگام، آن صحابى جليل از شورشهاى ديگرى خبر داد كه بر ضد امام "ع" بر پا خواهد شد و يادآور شد كه در آن روزها به افراد خالص و پاكى مانند سليمان بيش از هر وقت نياز است و چنين گفت: حوادثى مانده است كه در آن نيزه هاى دشمن دور هم گردد مى آيند و شمشيرها از غلاف كشيده مى شوند و در آن حوادث به امثال من نياز بيشتر هست. تحصيل رضاى مرا خدعه و غش تصور نكنيد و مرا در خير خواهى متهم نسازيد. امام مجتبى "ع" فرمود: خدا بر تو رحمت كند؛ ما هرگز تو را متهم نمى كنيم. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج 3، ص 106؛ مراصد الاطلاع. ]
سليمان بن صرد از آن لحظه به بعد در دفاع از اهل بيت پيامبر "ص" از پاى ننشست. او در ركاب على "ع" در نبرد صفين شركت كرد و در ميدان نبرد قهرمان شامى به نام حوشب را از پاى در آورد. پس از مرگ معاويه، به امام حسين "ع" نامه نوشت و او را به عراق دعوت كرد و هر چند در نصرت آن حضرت در سرزمين كربلا كوتاهى كرد ولى در جبران آن به عنوان ''توابين'' با گروه انبوهى كه شماره ى آنان به چهار هزار نفر مى رسيد، براى اخذ انتقام خون حسين "ع" قيام كرد و در سال شصت و پنج هجرى منطقه اى به نام ''عين ابوورده'' باسپاهى فراوان كه از شام اعزام شده بود به نبرد پرداخت و جام شهادت نوشيد. [ مروج الذهب، ج 3، صص 101 تا 102. ]
3- محمد بن مخنف مى گويد: پس از ورود امام "ع" به كوفه با پدرم بر على "ع" وارد شديم در حالى كه گروهى از شخصيتها و سران قبايل عراق در
خدمت آن حضرت بودند و همگى از شركت در جهاد با پيمان شكنان تخلف ورزيده بودند. امام آنان را نكوهش مى كرد و مى گفت: شما كه سران قبايل خود هستيد چرا گام به عقب نهاديد؟ اگر به سبب سستى نيت بود همگان زيانكاريد و اگر در حقانيت من و ياريم شك داشتيد همگان دشمنان من هستيد. آنان به سخن پرداختند و يادآور شدند كه با دوست تو دوست و با دشمشن تو دشمن هستيم. آن گاه هر كدام به عذرى، مانند بيمارى يا مسافرت، اعتذار جستند. امام "ع" در برابر پوزشخواهى آنان سكوت كرد ولى از خدمات پدر و قبيله ى ما تقدير كرد وگفت: مخنف بن سليم و قبيله ى او مانند آن گروه نيستند كه قرآن آنان را چنين توصيف مى كند:
''و ان منكم لمن ليبطئن فان اصابتكم مصيبة قال قد انعم الله على اذلم اكن معهم شهيدا، و لئن اصابكم فضل من الله ليقولن كان لم تكن بينكم و بينه مودة يا ليتنى كنت معهم فافوز فوزاعظيماً'' "نساء: 72 و 73" [ وقعه ى صفين، ص 10؛ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 3، صص 106 و 107. ]
در ميان شما افرادى "منافق" هستند كه ديگران را به سستى وادار مى كنند. اگر مصيبتى به شما برسد مى گويند: خدا به ما نعمت داد كه با افراد مجاهد نبوديم تا شاهد گرفتاريها باشيم. و اگر غنيمتى به شما برسد، درست مثل اينكه ميان شما و آنان پيوند مودت در كار نبوده، مى گويند: اى كاش با آنان بوديم تا به پيروزى بزرگى نايل مى شديم.
سرانجام امام "ع" با اين بازجوييها و پذيرش و پوزشها يا سكوت در برابر آنها اعلام كرد كه اگر اين بار بخشوده شدند و عذرهايشان پذيرفته شد ديگر اين كار در آينده نبايد تكرارشود. اگر امام "ع" اين مقدار به ملامت و سرزنش نمى پرداخت چه بسا ممكن بود كه اين گروه به تخلف خود در آينده نيز ادامه دهند.
خطبه نخستين نماز جمعه امام در كوفه
امام "ع" پس از ورود به كوفه قصد امامت كرد و نماز خود را تمام خواندند
و در روز جمعه نماز جمعه را با مردم كوفه به جاى آورد. در يكى از خطبه هاى آن رو به مردم كرد و پس ازحمد و ثناى خدا و درود به پيامبر او چنين فرمود:شما را به تقوا سفارش مى كنم كه تقوا بهترين چيزى است كه خدا آن را به بندگان خود سفارش كرده است و بهترين وسيله براى جلب رضاى خدا و مايه ى نيكفرجامى در نزد اوست. شما به تقوا امر شده ايد و براى نيكى و اطاعت از خدا آفريده شده ايد....
كارهاى خود را براى خدا و بدون ريا و شهرت طلبى انجام دهيد. هر كس براى غير خدا كارى را انجام دهد خدا او را به آن كسى كه براى او كار كرده است واگذار مى كند. و هر كس كار را براى خدا انجام دهد خدا اجر آن را بر عهده مى گيرد. از عذاب خدا بترسيد كه شما را بى جهت و بيهوده نيافريده است. خدا از كارهاى شما آگاه است و مدت زندگى شما رابرايتان معين كرده است. فريب دنيا را نخوريد كه دنيا اهل خود را فريب مى دهد و مغرور آن كسى است كه دنيا او را مغرور سازد. سراى ديگر، سراى زندگى حقيقى است، اگر مردم بدانند. از خدا مى خواهم كه مقامات شهدا را و همنشينى با پيامبران و زندگى افراد خوشبخت را نصيبم فرمايد. [ وقعه ى صفين، ص 14؛ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 3، ص 108. ]
اعزام فرمانداران
امير مؤمنان "ع" پس از اقامت در كوفه، به آن نواحى از سرزمينهاى اسلامى كه تا آن زمان از جانب او واليان و فرماندارانى اعزام نشده بود مأمورانى صالح و واجد شرايط اعزام كرد. تاريخ، نام و خصوصيات اين فرمانداران و استانهاى آنها را به دقت ضبط كرده است. [ وقعه ى صفين، صص 15 تا 14 شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 3، ص 108؛ تاريخ طبرى،ج 3، جزء 5، ص 233. ]
از جمله شخصى را به نام خليد بن قره را به خراسان اعزام داشت. وقتى
نامبرده به نيشابور رسيد آگاه شد كه از طرف بازماندگان كسرى، كه در آن زمان در كابل افغانستان مى زيستند، تحريكاتى به عمل آمده و مردم آنجا را به خروج و مخالفت بر حكومت اسلامى وادار كرده اند. فرماندار على "ع" با نيروهايى كه در اختيار داشت به قلع و قمع آنان پرداخت وگروهى را اسير كرد و روانه ى كوفه ساخت. [ وقعه ى صفين، ص 12. ]
اعزام فرمانداران به اطراف و اكناف حكومت، على "ع" را در سرتاسر سرزمينهاى اسلامى مستقر ساخت، ولى مخالفت معاويه در منطقه ى شام به صورت استخوان لاى زخم باقى بود كه هر چه زودتر بايد در رفع آن چاره اى مى شد.
پيش از آنكه به بيان اين بخش از تاريخ حكومت على "ع" بپردازيم ماجراى شيرينى را كه در كوفه رخ داد يادآور مى شويم.
على "ع" در ضمن تماس با مردم عراق با گروهى از آنان روبرو شد كه همگى مدتها تحت سلطه ى خاندان كسرى بودند. امام "ع" از آنان پرسيد كه چند نفر از خاندان كسرى بر ايشان حكومت كرده اند. پاسخ دادند سى و دو پادشاه. امام از سيرت و روش حكومتى آنان پرسيد. پاسخ دادند: همه ى آنان داراى يك روش بودند ولى كسرى فرزند هرمز روش خاصى براى خود برگزيد. او ثروت كشور را به خود اختصاص داد و با بزرگان ما به مخالفت برخاست. آنچه را كه به نفع مردم بود ويران ساخت و آنچه را كه به نفع خود بود آباد كرد. مردم را سبك شمرد و ملت فارس را خشمگين ساخت. مردم بر ضد او قيام كردند و او را كشتند. زنان او بيوه شدند و فرزندانش يتيم. امام در پاسخ سخنگوى آنان كه نرسا نام داشت چنين فرمود:
''ان الله عزو جل خلق الخلق بالحق و لايرضى من احد الا بالحق، و فى سلطان الله تذكرة مما خول الله و انها لا تقوم مملكة الا بتدبير و لابد من امارة. و لايزال امرنا متماسكاً ما لم يشتم آخرنا اولنا، فاذا خالف آخرنا اولنا و افسدوا هلكوا و اهلكوا''.
خدا به حق انسانها را آفريد و از هر انسانى جز عمل به حق راضى نيست. در سلطنت الهى مايه ى تذكرى است از آنچه خداوند عطا كرده است و آن اينكه مملكت بدون تدبير قوام ندارد و حتماً بايد حكومتى برپا باشد. و كار ما در صورتى وحدت مى پذيرد كه متأخران به گذشتگان بد نگويند. پس هرگاه افراد متأخر به گذشتگان بد گفتند و با روش نيكوى آنان مخالفت ورزيدند هم نابود شدند و هم ديگران را نابود كردند.
آن گاه امام "ع" بزرگ آنان، نرسا، را بر خود آنان امير كرد. [ وقعه ى صفين، ص 14. ]
نامه هاى امام به بعضى از استانداران
پس از ورود امام "ع" به كوفه و اعزام استانداران به اطراف، ياغيگرى معاويه بيش از هر چيز فكر آن حضرت را به خود مشغول ساخته بود و پيوسته در صدد بود كه اين غده ى سرطانى را از پيكر جامعه ى اسلامى خارج كند. از طرف ديگر، وضع برخى از استانداران و صميميت آنان با امام "ع" چندان روشن نبود و هنوز بيعت خود و مردم را با آن حضرت اعلام نكرده بودند. از اين جهت، امام به برخى از استانداران كه از ناحيه ى خليفه سوم فرمانى داشتند نامه نوشت و از آنان خواست كه وضع خود را روشن كنند و بيعت خود و مردم منطقه ى خود را اعلام دارند. [ كامل ابن اثير، ج 3، ص 141. ]
در ميان نامه هاى امام "ع" دو نامه ى مهم وجود دارد كه يكى را به جرير بن عبدالله بجلى استاندار همدان نوشته است و ديگرى را به اشعث بن قيس كندى استاندار آذربايجان. اينك به خلاصه ى اين دو نامه اشاره مى كنيم:
نامه امام به استاندار همدان
خداوند وضع ملتى را دگرگون نمى سازد مگر اينكه آنان وضع روحى خود را دگرگون كنند. من تو را از جريان طلحه و زبير، آن گاه كه بيعت را شكستند و بلايى بر
سر استاندار من عثمان بن حنيف آوردند. آگاه مى سازم. من از مدينه همراه با مهاجران و انصار بيرون آمدم و در نيمه راه در نقطه اى به نام ''عذيب'' به فرزندم حسن و عبدالله بن عباس و عمار ياسر و قيس بن سعد بن عباده دستور دادم كه روانه ى كوفه شوند و مردم را به شركت در سپاه اسلام براى سركوبى پيمان شكنان دعوت كنند. مردم كوفه نيز پاسخ مثبت گفتند. من در پشت بصره فرود آمدم و سران شورش را در دعوت به خويش معذور شمردم و از لغزش آنان گذشتم و بار ديگر از آنان خواستم كه بيعت خود را با من استوار سازند. ولى آنان جز به جنگ تن ندادند. من نيز از خدا مدد خواستم و وارد نبرد شدم. گروهى كشته شدند و گروهى پا به فرار نهادند و به بصره رفتند. آن گاه آنچه را كه من پيش از نبرد از آنان مى خواستم از من خواستند. من نيز سلامت و عافيت آنان را خواستار شدم و صلح و صفا جايگزين جنگ شد. عبدالله بن عباس را براى استاندارى آنجا نصب كردم و خود به سوى كوفه آمدم و اين نامه را به وسيله ى زحر بن قيس براى تو فرستادم. آنچه مى خواهى از او بپرس. [ وقعه ى صفين، صص 19 و 20 شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 3، صص 70 و 71؛ الامامة و الساسة، ص 82. ]
در اين نامه و همچنين در نامه ى ديگرى كه به اشعث نوشته شده، كوشش شده است علت مقابله با دو شيخ قريش و دو صحابى نامدار "طلحه و زبير" روشن گردد تا جامعه ى اسلامى بداند كه آنان نخست با امام بيعت كردند و با شكستن پيمان خود،نظم جامعه را بهم زدند و اغتشاش و شورش بپا كردند.
چون نامه ى امام به استاندار همدان رسيد او درميان مردم برخاست و گفت:
اى مردم، اين نامه ى امير مؤمنان على بن ابى طالب است. او فردى مورد اعتماد در دين و دنياست و ما خدا را از پيروزى او بر دشمن سپاسگزاريم. اى مردم، سابقان در اسلام، ازمهاجرين و انصار و گروه تابعان، با او بيعت كردند و اگر امر خلافت را ميان همه ى مسلمانان مورد گزينش قرار مى دادند او شايسته ترين فرد بر اين كار بود. مردم، ادامه ى زندگى در پيوستن به اجتماع و فنا مرگ در تفرق و جدايى است. على
شما را بر حق، تا روزى كه بر حق استوار هستيد، رهبرى مى كند و اگر از آن منحرف شديد شما را به راه راست باز مى گرداند.
مردم پس از شنيدن سخنان استاندار وقت گفتند: ما شنيديم و از او اطاعت مى كنيم و همگان بر حكومت او راضى هستيم. آن گاه استاندار، نامه اى مبنى بر اطاعت خود و مردم به پيشگاه امام "ع" نگاشت. [ وقعه ى صفين، ص 16؛ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد؛ ج 3، صص 72 تا 71. ]
زحر بن قيس، حامل نامه ى على "ع" از جاى برخاست و خطبه ى فصيح و بليغى خواند و گفت:
اى مردم، مهاجرين و انصار به سبب كمالى كه در على سراغ داشتند و اطلاعى كه او از كتاب خدا و راه حق داشت با او بيعت كردند ولى طلحه و زبير بى جهت پيمان خود راشكستند و مردم را بر شورش دعوت كردند و بر آن اكتفا نكردند و آتش جنگ را برافروختند. [ وقعه ى صفين، صص 17 و 18؛ الامامة و السياسة، صص 82 تا 83. ]
بيعت استاندار همدان و مردم غرب، پايه ى حكومت امام "ع" را استوارتر ساخت. مدتى بعد، استاندار براى جلب حمايت و اعتماد امام رهسپار كوفه گرديد.
نامه امام به اشعث استاندار آذربايجان
اشعث بن قيس پيوند استوارى با خليفه ى پيشين داشت و دختر او عروس خليفه "همسر عمرو بن عثمان" بود. امام "ع" نامه اى به وسيله ى يكى از ياران همدانى [ قبيله ى همدان "به سكون ميم" از قبايل معروف يمن است و مردم آن در صداقت و علاقه ى به امام "ع" بسيار صميمى و استواربودند. ] خود به نام زياد بن مرحب [ الامامة و السياسة، ص 83: زياد بن كعب. ] به شرح زير براى او فرستاد:
اگر چيزهايى در تو نبود، در اخذ بيعت براى من پيشگام مى شدى و اگر تقوا را
پيشه ى خود سازى از امور تو را به اظهار حق وادار مى سازد. همان طور كه مى دانى مردم با من بيعت كردند و طلحه و زبير پس از بيعت آن را شكستند و ام المؤمنين را از خانه ى خود به بصره بردند. من نيز به سوى آنان شتافتم و از ايشان خواستم كه به بيعت خود باز گردند، ولى آنان نپذيرفتند. من اصرار كردم ولى سود نبخشيد... [ الامامة و السياسة، ص 83؛ وقعه ى صفين، صص 20 و 21. ]
سپس امام "ع" كلامى تاريخى خطاب به اشعث مى فرمايد:
''و ان عملك ليس لك بطعمة و لكنه امانة و فى يديك مال من مال الله و انت من خزان الله عليه حتى تسلمه الى...''. [ وقعه ى صفين، صص 20 و 21،طبق آنچه در وقعه ى صفين تأليف نصر بن مزاحم آمده، مرحوم شريف رضى قسمتى از آغاز نامه را حذف كرده است. ر.ك. نهج البلاغه، نامه ى پنجم. ابن عبد ربه در عقد الفريد" ج 3، ص 104" و ابن قتيبه در الامامة و السياسة "ج 1، ص 83"مختصرى از آنچه را نصر بن مزاحم نقل كرده آورده اند. ايضاً ر.ك. مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 202؛ شرح نهج البلاغه ى ابن ميثم، ج 4، ص 350. ]
استاندار براى تو لقمه ى چربى نيست، بلكه امانتى است و در نزد تو مالى است از مال خدا و تو از خزانه داران خدا بر آن هستى تا آن را به من بازگردانى. بدان كه من بر تو والى بدى نخواهم بود مادام كه درستى را پيشه ى خودسازى.
هر دو نامه در يك زمان نوشته شده است در حالى كه نامه ى نخست كاملاً عاطفى است ولى نامه ى دوم با حدت و تندى همراه است. علت اين اختلاف لحن، تفاوت روحيه ى دو استاندار بوده است. اشعث چندان مايل به اخذ بيعت و معرفى امام "ع"به مردم نبود. لذا پس از وصول نامه ى آن حضرت، به جاى اينكه خود همچون استاندار همدان از جاى برخيزد و على "ع" را معرفى كند و از مردم براى او بيعت بگيرد. سكوت را برگزيد. از اين رو، نماينده و حامل نامه ى امام "ع"، زياد بن مرحب، از جاى برخاست و جريان قتل عثمان و پيمان شكنى طلحه و زبير را بازگو كرد و گفت:
اى مردم، آن كس كه سخن كم او را قانع نسازد سخن زياد نيز او را قانع نخواهد كرد. ماجراى عثمان مسئله اى نيست كه سخن گفتن از آن شما را قانع كند، ولى مسلماً شنونده ى ماجرا مانند بيننده ى آن نيست. اى مردم، آگاه باشيد كه پس از قتل عثمان مهاجرين و انصار با على بيعت كردند. آن دو نفر "طلحه و زبير" بى جهت بيعت خود را شكستند و سرانجام خدا على را وارث زمين كرد و عاقبت نيكو براى متقيان است. [ وقعه ى سفين، ص 21؛ الامامة و السياسة، ج 1، ص 83. ]
در اين وقع اشعث چاره اى نديد جز اينكه با كمال كراهت با سخنان بس كوتاهى اطاعت خود را از حاكمى كه برگزيده ى مهاجرين و انصار است ابراز دارد. او برخاست و گفت:
اى مردم، عثمان ولايت اين استان "يعنى آذربايجان" را به من بخشيد. او درگذشت و حكومت در دست من بود و مردم با على بيعت كردند و اطاعت ما از او همچون اطاعت ما از گذشتگان است. ماجراى او را با طلحه و زبير شنيديد و على بر امورى كه از ما پوشيده است مورد اعتماد است. [ الامامة و السياسة، ج 1، ص 82. ]
استاندار به سخنان خود خاتمه داد و وارد خانه شد و ياران خود را خواست و گفت: نامه ى على مرا به وحشت انداخته است. او ثروت آذربايجان را از من خواهد گرفت. پس چه بهتر كه به معاويه بپيوندم. ولى مشاوران استاندار او را ملامت كردند و گفتند: مرگ براى تو از اين كار بهتر است. آيا ديار و قبيله ى خود را رها مى كنى و دنبال رو شاميان مى شوى؟ او تسليم نظر مشاوران شد و براى ترميم روابط رهسپار كوفه گرديد. [ الامامة و السياسة، ج1، صص 83 و 84 وقعه ى صفين، ص 21. ]
علل وقوع جنگ صفين
پيام قاطع امام به معاويه
پس از استقرار پايه هاى حكومت حقه ى الهى امير المؤمنين "ع" از طريق اعزام استانداران صالح و عزل افراد ناصالح، وقت آن رسيد كه امام "ع" ريشه ى شجره ى خبيثه را در سرزمين شام قطع كند و شر آن را از جامعه ى اسلامى دفع سازد اين تصميم هنگامى قطعى شد كه جرير، استاندار همدان، وارد كوفه شد و چون از نيت امام "ع" آگاه گرديد از او خواست كه وى حامل پيام امام باشد و چنين گفت: من با معاويه دوستى ديرينه اى دارم. او را دعوت مى كنم كه حكومت بر حق تو را به رسميت بشناسد و تا روزى كه در اطاعت خدا باشد استاندار تو در شام باقى بماند.
امام "ع" در برابر شرط اخير او سكوت كرد و چيزى نگفت، زيرا مى دانست كه جرير براى اين كار صلاحيت ندارد. مالك اشتر به نمايندگى جرير از طرف امام "ع" مخالفت كرد و او را متهم به همكارى با معاويه ساخت. ولى امام، بر خلاف نظر او، جرير را برگزيد [ تاريخ طبرى، ج 3، جزء 5، ص 235؛ تاريخ يعقوبى،ج 2، ص 184 "طبع بيروت"؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 141؛ شرح "نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 3، ص 74. ] و آينده نيز درستى نظر آن حضرت را ثابت كرد. هنگامى كه امام "ع" جرير را اعزام مى كرد به او فرمود: مشاهده كردى كه ياران رسول خدا "ص" كه همگى اهل دين و تشخيص هستند، با من همراهند...
پيامبر تو را نيكو مردى يمنى توصيف كرد. تو با نامه ى من به سوى معاويه برو. اگر بر