فقه سياسي امام علي آرمانگرايي يا واقعگرايي
احمد مبلغي فقه را ميتوان سيستمي دانست كه از وظايف ذاتي آن، تعيين چارچوبههايي است كه ترسيم خط مشيها را بر عهده دارند. اين دانش به ويژه در حوزهاي كه به مسؤوليتهاي اجتماعي نظر ميافكند، با دو مسأله اساسي رو به رو است:الف) تكاپوي پرتحرّك، پياپي و سرسام آور تحولات زمانه: فقه در برابر اين غوغا و تكاپوي خيره كننده زمان بايد پاسخهايي پرتحرك، پياپي و فراگير ارايه دهد.ب) پيچيدگي و در هم تنيدگي تحولات در روابط اجتماعي: در برابر اين وضعيت پاسخها بايد سيستماتيك و برخوردار از نوعي وحدت رويه و انسجام باشد.اين دو ضرورت از آن جهت است كه فقه دانشي ارزيابي ميگردد كه همچون دهليزي ميان روابط انساني و زميني با اراده و مشيت الهي عمل ميكند. اين برداشت از فقه سبب ميشود تا چشم انداز انتظار از فقه ارتباط با عالمي فراتر از ارادههاي بشري را ترسيم كند. عالمي كه به دليل اشرافش بر دنياي زميني پرتو نگاهي جامع و در نهايت يك دست را از دهليز فقه به فرش زمين ميگستراند.شايد مهمترين عرصهاي كه نو شوندگي موضوعات آن، فقه را بيش از ديگر عرصهها به خود مشغول ميكند سياست باشد. وروديهاي سياست به محدوده فقه بسيار ولي حساس و نيازمند كاري دو چندان است.از آن جا كه پاسخ سريع و تا حدي يك نواخت و منسجم به وروديهاي عرصه سياست لازم است، راه مطلوب اين است كه علاوه بر پرداختن فقهي به تكمسألههاي سياسي، بكوشيم تا در تلاشي پسيني - يعني مرحلهاي پيش از پرداختن مستقيم به دادهها و وروديهاي سياست به عرصه فقه - نظريه فقهي اسلام را درباره سياست و مسائل كلان آن تبيين نماييم. ارايه نظريه به ما كمك ميكند كه در مواجهه با رويكردهاي جديد دانش سياست يا رخدادهاي به شدت نو شونده عرصه سياست از قبل آماده باشيم و رويكردي روشنگرانه را در اختيار بگيريم. در اين حالت علاوه بر آن كه بر سرعت سرسام آور دادههاي سياست به فقه فائق خواهيم آمد به سطح مطلوبي از وحدت رويه نيز در ارايه احكام فقه سياسي دست خواهيم يافت. فقه سياسي اگر بيش از حد طبيعي گرفتار سلايق اشخاص گردد دچار از هم گسيختگي و متفاوت بودن اجزاي آن با يكديگر از لحاظ مباني فلسفي خواهد شد و در نتيجه به عدم توانايي بر پاسخگويي دچار خواهد گشت. پيمودن اين مسير اگرچه براي بسياري از بخشهاي فقه پيشنهاد ميشود ولي براي فقه سياسي از يك ضرورت غير قابل فرو نهادن برخوردار است. در مثل اگر پيرامون واقع گرايي و آرمان گرايي نظريهاي بر پايه فقه ارايه گردد راه براي پاسخگويي به اين كه آيا دروغ در عالم سياست جايز است يا نه و امثال اين پرسشها باز ميگردد.نظريهسازي فقهي سبب خواهد شد كه ميان تلاشهاي فقيهان و دستاوردهاي نوين علوم سياسي ارتباطي علمي برقرار شود؛ چرا كه نظريهپردازي به جدّ نيازمند آشنايي با تحولات علمي و دستاوردهاي مطالعاتي ميباشد. از سوي ديگر اگر فقه سياسي در چارچوب نظريههاي فقه سياسي كلاننگر و مجموعه ساز، سامان يابد ظرفيتهاي لازم را براي ايفاي نقشهاي راهبردي پيدا خواهد كرد و از آن جا كه رويكرد مطالعات نوين علوم سياسي عموما طرح مباحث كاركردي و تبيين روشها و نگرشهايي راهبردي است، فقه سياسي نيز با رويكرد نظريه محور، به نوعي به طرح راهبردها و تأكيد بر كاركردها نايل خواهد آمد. در غير اين صورت، تأكيد روزافزون بر تك مسألههاي فقهي و اكتفا كردن به اين، نتيجهاي جز سر در گم شدن در كوچههاي پيچ در پيچ سياست نخواهد شد. عدم برخورداري از نظريههاي كلان، دميدن روح فقه فردي به عالم پيچيده سياست است. نظريه محوري در فقه سياسي سامان مندي را جايگزين درهم آميختگي، هم آوردي علمي را جايگزين برداشتهاي سليقهاي و كارامدي را جايگزين تورمي مأيوس كننده خواهد كرد. اگر نخواهيم در گردابي از پيچيدگيهاي انديشه و تحول سياسي گم آييم، مجبوريم كه از روش نظريهپردازي بهره گيريم. بررسي مقوله واقع گرايي و آرمان گرايي در فقه سياسي و نسبت هر يك از اين گرايشها با امام علي ـ عليه السلام ـ رسالت اين مقاله است.اگر چه اين دو گرايش بي رقيب نبوده و نظرياتي موازي با خود را در كنار دارند ولي به لحاظ اهميت و نيز قابليتي كه در تشريح رفتارهاي سياسي از آن برخوردار هستند ميتوان به آنها به عنوان دو نظريه كلي كه به تنهايي بيشتر گرايشهاي اصلي را توضيح ميدهند نگاه كرد.امام علي (ع) آرمان گرا بود يا واقع گرا ؟در فرايند پيگيري هدف، سه حالت را ميتوان در نظر گرفت:
1. شرايط سياسي و اجتماعي به خاطر مساعد بودن، پيگيري هدف را در عين پايبندي كامل به اصول آرماني و چارچوبههاي آن، امكانپذير سازد.2. شرايط سياسي و اجتماعي از چنان پيچيدگيها و دشواريهايي برخوردار باشد كه دستيابي به اهداف جز از رهگذر عدم پايبندي كامل و تمام عيار به اصول آرماني امكانپذير نباشد.3. پيچيدگيها و دشواريهاي سياست، بازيگران را وادار سازد كه تنها به سهمي از پايبندي به اصول آرماني بسنده كنند و به اجراي آنها به صورت نيمبند بينديشند.طرح پرسش از سيره و رفتار سياسي علوي بر پايه فرضهاي فوق، افق قابل ملاحظهاي را براي حكومت ديني ترسيم ميكند و نكات آموزندهاي را فرا روي قرار ميدهد.به يقين اگر شرايط فرض اوّل رخ ميداد حضرت اهداف را با پايبندي كامل به اصول آرماني پي ميگرفت. بنابراين، مشكل، عدم تحقق اين فرض بوده است؛ يعني امام(ع) فرا روي خود شرايط سياسي را كاملاً مساعد نميديده است.پاسخ نسبت به فرض دوم نيز روشن است. به يقين امام(ع) اگر در شرايط اين فرض قرار ميگرفت به در گذشتن از همه اصول آرماني تن نميداد و واقعگرايي سياسي به اين معنا و تا اين اندازه را ـ كه امروزه «شيوه ماكياوليستي» ميخوانند ـ روا نميدانست و پي نميگرفت.مهم و تأمل برانگيز، طرح پرسش نسبت به فرض سوم است؛ يعني آيا امام علي(ع) به لحاظ تنگناهاي عالم سياست رويكردي واقع گرايانه را در پايبندي به اصول در پيش ميگرفت يا رويكردي صد در صد آرمان گرايانه را دنبال مينمود؟ به سخن ديگر آيا امام(ع) آن گونه كه رهيافت آرمان گرايانه تأكيد دارد در ملزم كردن خويش به اصول آرماني تا سرحدّ باز ماندن از اهداف به پيش ميرفت يا آن گونه كه رهيافت واقع گرايانه مطرح ميكند به پايبندي نيم بند به اصول آرماني بسنده ميكرد تا از دستيابي به اهداف به صورت كلّي باز نماند؟ در صورت دوم آيا در اين پاي بندي نيم بند امكان كنار نهادن هر اصل وجود داشت يا تنها با كنار نهادن پارهاي از اصولِ ويژه، واقع گرايي سياسي خود را شكل ميداد؟ مطالعه رفتار و مواضع امام علي(ع) حاوي نكات مهمي است كه بر درستي صورت دوم تأكيد ميورزد. يعني امام(ع) نسبت به پارهاي از اهداف، شرايط پيچيده سياسي را براي انعطاف پذيري لحاظ ميكرده و از پارهاي اصول آرماني ميگذشته است. البته در اين انعطافِ واقع گرايانه هر اصل آرماني در معرض تهديد قرار نميگرفته است بلكه تنها سنخي از آنها را در شرايط ياد شده، كنار ميگذاشته است.اگر بتوان اين ادّعا را ثابت كرد ميتوان گفت: امام(ع) نه يك واقعگراي محض بود و نه يك آرمانگراي صِرف ـ به معناي اصطلاحي آن ـ بلكه مشي حضرت از يك آرمانگرايي واقع گرايانه و يك واقعگرايي آرمان گرايانه حكايت ميكند. اين همزيستي واقعگرايي و آرمانگرايي بر پايه يك منطق ويژه و در يك چارچوب خاص جريان ميپذيرفت.براي اثبات ادّعا بايد به سنخشناسي اصول آرماني در سيره امام(ع) دست زد. در اين سنخشناسي به دو نوع اصول آرماني بر ميخوريم:الف) اصول آرماني صد درصد اخلاقي ؛ اصول صد درصد اخلاقي، حيات و سلامت جامعه را تضمين ميكنند و مشخصه جاودانه آن هستند؛ همچون صداقت و وفا به عهد.ب) اصول آرماني شكل گرفته بر پايه پارهاي از مصالح؛ همچون همكاري با كارگزاراني كه به صورت مشروع بر سر كار نيامدهاند.امام(ع) در شرايط پيچيده سياسي نسبت به اصول صد درصد اخلاقي ـ كه عامل و مشخصه حيات و سلامت جامعه هستند ـ انعطاف نميورزيد ولي در برابر دسته دوم از اصول آرماني در يك چارچوب و حدود خاص انعطاف به خرج ميداد؛ يعني در فرايند دستيابي به هدف با لحاظ واقعيتهاي سياسي، از آن اصول در ميگذشت. در زير هر يك را جداگانه بررسي ميكنيم:1. دست نكشيدن امام (ع) از اصول اخلاقي مطالعه ادبيات سياسي گوياي آن است كه تحليل و ارزيابي رابطه اخلاق با سياست در سه سطح انجام گرفته است:1. جدا بودن حوزه اخلاق از سياست؛
تعدادي از دانشمندان دوره رنسانس ديواري ميان سياست و اخلاق كشيده و معتقد شدند از آن جا كه هيچ گونه ترتّب منطقي ميان اين دو برقرار نيست و هر كدام حوزهاي جداگانه دارند، دخالت هر يك در حوزه ديگري ناروا است. اگر رابطه محكم ميان مذهب و اخلاق را در نظر بگيريم، اين جمله معروف كه «كار قيصر را به قيصر و كار مسيح را به مسيح بايد واگذارد» تفسير خود را در چارچوب اين ديدگاه، باز مييابد.2. اخلاق در خدمت سياست؛
به گواهي تاريخ، رفتار سياسي بسياري از حكمرانان بر محور استفاده ابزاري از اخلاق در مسير دستيابي به اهداف سياسي بوده است. حتي برخي از انديشمندان مانند ماكياول اين رفتار را تئوريزه كرده و به ترسيم افقي دست زدند كه در آن ميتوان از اخلاق براي دستيابي به هدفهاي سياسي بهره جست بيآن كه التزامي اخلاقي نسبت به اهداف سياسي روا داشت.3. سياست با محوريّت اخلاق؛
اين ديدگاه از آن جهت كه به انديشه جدايي حوزههاي اخلاق و سياست تن در نميدهد از ديدگاه اوّل، و از آن روي كه در تزاحم سياست و اخلاق اصالت را به اخلاق ميبخشد از ديدگاه دوم تمايز مييابد.براي اين ديدگاه دو رويكرد را ميتوان تصوّر نمود؛ در يك رويكرد اخلاق از يك جايگاه محوري ِ تمامعيار برخوردار است و در تعامل با سياست حرف اوّل و آخر را ميزند و در رويكرد دوم اخلاق اگر چه نقشي محوري بر عهده دارد اما اين نقش همه جا و هميشه و به صورت كامل انجام نميگيرد؛ واگر محوري خوانده ميشود از آن جهت است كه در مجموع، از وزن بيشتري برخوردار است. رويكرد اول نه تنها هدفهاي مغاير با اخلاق را در پيش نميگيرد كه بالاتر حتي براي دستيابي به اين هدفها نيز از وسيلههاي مغاير با اخلاق بهره نميگيرد و به سخن ديگر، هم هدفها ماهيتياخلاقي و يا سازگار با اخلاق دارند و هم رويهها و روشهاي دستيابي به آن هدفها؛ در حالي كه رويكرد دوم اگر چه ميكوشد هدفهاي مغاير با اخلاق را پي نگيرد ولي در عرصه رويهها و روشها هميشه و همه جا پايبند اخلاق نيست بلكه تثبيت اهداف اخلاقي را با روشهاي غير اخلاقي گاه مجاز ميشمرد.در زندگي سياسي امام علي(ع) ديدگاه سوم، و در ميان دو رويكرد مربوط به آن، رويكرد اول به صورتي شفاف خود نمايي ميكند. مطالعه ابعاد رفتارهاي سياسي امام (ع) نشان ميدهد كه وي براي نيل به هدفهاي اخلاقي هيچ گاه مسيري غيراخلاقي را نميپيمود. به سخن ديگر رفتار سياسي حضرت از دو سو دل در گرو اخلاق داشت: از يك سو اهدافي اخلاقي و يا سازگار با اخلاق را پي ميگرفت و از سوي ديگر راه دستيابي به اين اهداف را بر زير ساختهاي اخلاقي تحكيم ميبخشيد. اثبات اين حقيقت را با ارايه دلايلي چند پي ميگيريم:دليل يكم:
اجتناب امام(ع) از سوء ظن سياسي نبايد با سطحي نگري تصوّر كنيم كه براي نيل به هدفهاي اخلاقي ميتوان گاه مسيري غيراخلاقي را پيمود. دست يازيدن به وسيلههاي غيراخلاقي فضاي سياست را ضد اخلاقي خواهد كرد و در نتيجه نه تنها به تحكيم اخلاق كمكي نميشود كه اين فرايند، حتّي اخلاقگريزي را نيز در جامعه شتاب خواهد بخشيد. به ديگر سخن سياستمداراني كه مصلحت تحكيم و تثبيت هدفهاي اخلاقي را گاه در دست زدن به عملهاي ضد اخلاقي ميجويند خود به مروّجان اخلاقگريزي بدل خواهند شد.از همين جا ميتوان دريافت كه چرا امام علي(ع) با آن كه اخلاقي كردن فضاي سياست را به مثابه هدفي متعالي دنبال ميكرد نيل به اين هدف را با ابزار سوء ظن سياسي پي نميگرفت.در نگاه نخست به نظر ميآيد كه براي اخلاقي كردن فضاي سياسي جامعه قاطعيت لازم است و اين قاطعيت با داشتن سوء ظن به كساني كه احتمال ميرود با چارچوبهاي تعهدات اخلاقي، موافق و همراه نگردند، تحقق مييابد، امّا از آن جا كه سوء ظن در موارد بسيار، خود يك عمل ضداخلاقي است آن هم با بازتابهاي منفي بسيار، دست زدن به آن، سلامتي را درون ميكروب كاشتن است.شايد اگر امام علي(ع) به قاطعيّتي از اين دست در حكومت دست ميزد مجالي براي روي كار آمدن آن دسته از كارگزاران كه به سوي معاويه گريختند و فضاي سياست را به نقض پيمان آلودند، فراهم نميآمد امّا حضرت از رفتارهاي سوء ظن مدار و احتياطها و قاطعيتهايي از اين سنخ بهره نجست. البته حساب افرادي همچون معاويه، طلحه و زبير كه سردمداران گرايش به رفتارهاي غيراخلاقي در زمان خود بودند از سايرين جدا بود و كنار نهادن آنان توسط امام(ع) به مثابه يك استثنا از قاعده ياد شده بود و اين كار امام(ع) از سرچشمه يك سوء ظن غيراخلاقي آب نميخورد.دليل دوم:
اجتناب از نيرنگ در عرصه سياست بهرهگيري از خدعه و نيرنگ در سياست هراسانگيز و زيانآور است، از آن جهت كه دامنه آن گاه به عرصه مناسبات اجتماعي جامعه سرايت ميكند. اگر نيرنگ پاي در حريم زندگي سياسي نهد و از آن جا به مناسبات اجتماعي نفوذ يابد، بنيان جامعه و اساس دين در آن جامعه به مخاطره ميافتد. از اين روي علي(ع) به شدّت به نفي و تقبيح نيرنگ مي پرداخت و از بسياري از فرصتهاي در دسترس ـ اگر چه بنابر مقتضاي مبارزات سياسي ميتوانست آنها را به نفع خود خاتمه دهد ـ چشم ميپوشيد. در واقع امام(ع) از حداقلها چشم ميپوشيد تا جامعه به حداكثرهاي مدّنظر خود ـ كه فروغلطيدن هر چه بيشتر در نيرنگورزي بود ـ آلوده نگردد. امام علي(ع) ميدانست كه بذرهاي نيرنگ در محيط داخلي جامعه اگر اندك فضايي براي رشد يابند از هر جاي سر بر خواهند آورد و ديگر وفا، صدق، پيمان و دين خواهي پا برجا نخواهد ماند، به ويژه كه جامعه آن روز به دليل سلسله حوادثي كه قبل از امام(ع) رخ داد، دچار وضعيت مكرزدگي گشته بود. امام(ع) خطاب به جامعه آن روز كوفي فرمود:مازلتُ أنتظر بكم عواقب الغدر؛1 همواره منتظر نتايج و بازتابهاي نيرنگ براي شما هستم.امام علي(ع) و خدعه در برابر خدعه آيا امام علي(ع) تنها از مكر به عنوان يك كنش و روش سياسي اجتناب ميكرد يا از آن حتّي به عنوان واكنش در قبال خدعهها نيز سرباز ميزد؟ به تعبير ديگر امام(ع) در قبال مكرهاي سياسي چه موضعي داشت؟ در پاسخ ميتوان گفت: امام (ع) در قبال نيرنگها، رفتاري ماهرانه را از خود نشان داده كه در عين حال از خدعه نيز عاري بوده است. دو نمونه گويا وجود دارد:نمونه اوّل: امام(ع) در مقابل خدعههاي معاويه حضرت در واكنش به نيرنگهاي معاويه ميتوانست سه گزينه را در پيش گيرد:گزينه اوّل:
به خدعه زني و نيرنگ بازي دست آلايد و در مقابل نيرنگ ورزيهاي معاويه نيرنگهاي بزرگ سياسي را كه بخش مهمّي از آن نه در ميادين نبرد بلكه در عرصه اجتماع است، ترتيب دهد.تاريخ پرفراز و نشيب حكومت علي(ع) و نيز سخناني از آن حضرت به وضوح نشان ميدهد كه وي خطاها و دو روييهاي معاويه را همچون او پاسخ نگفته است و دامن حكومت خود را به نيرنگ حتي به عنوان مقابله به مثل در برابر نيرنگهاي معاويه نيالوده است.پرسش اين است كه آيا مگر در مقابل مكر راهي به غير از پاسخ دادن به آن ميتوان جست؟ مگر مصلحتي آن سوي حفظ حكومت حضرت نيز ميتوان يافت كه امام (ع) را از دست زدن به مكر در برابر مكر بازداشته باشد؟ اين پرسش هنگامي جديتر ميشود كه بدانيم تجربه نشان داده است كه گاه نيرنگ بازان سياسي با تغيير شرايط، حكومتهاي مبتني بر صداقت را به پايان رساندهاند.در پاسخ ميتوان اين حقيقت را يادآور شد كه قاعده كلّي و اصل اوّلي در قبال مكر، وا نهادن وفاداري است. در يك نبرد پاياپاي ميان نيرنگ بازان و صداقت پيشگان سلاح مكر را بايد با رفتارهاي هم جنس آن پاسخ گفت و خطر مكر و شيطنت را با همان سلاح از كار انداخت. امام علي(ع) نيز به اين اصل اشاره كرده است:الوفاء لأهل الغدر غدر عنداللّه والغدر بأهل الغدر وفاء عنداللّه؛2 نزد خداوند وفا كردن به اهل غدر، غدر، و نيرنگ در برابر اهل غدر وفا است.امّا در حقيقت اين اصل مربوط به شرايط عادي و معمولي است. امام علي با شرايطي بسيار حساس رو به رو بود كه ايجاب ميكرد كه براي مقابله با مكر به مكر روي نياورد و در مقابل پيمان شكني پيمان نشكند. در دورهاي كه امام(ع) در آن ميزيست اسلام بالهاي خود را بر بخش مهمّي از جهان گسترده بود و آنچنان كه تاريخ بعدا ثابت نمود گفتارهاي به ظاهر عادي صحابه در آن روز به روندهاي انكار نشدني در تاريخ اسلام بدل شدند و به واقع صحابه بي آن كه بدانند در معرفي الگوبرداري تاريخ اسلام قرار داشتند.در اين شرايط، ظهور معاويه و جريانهاي پيش از او مكرورزي را به پديدهاي رايج و فراگير بدل ساخته بود. امام علي(ع) در چنين وضعيّتي پيش از آن كه تلاشهاي خود را متمركز بر مصالحي زودگذر نمايد به طرّاحي يك الگوي تاريخ ساز از حكومت خويش دست زد. در واقع اگر چه فرصتهاي مساعد براي پيروزي ظاهري و زودگذر را به معاويه سپرد ولي فرهنگ سياسي آن دوران را كه دست يازيدن به هر وسيله را در نيل به هدفهاي شيطاني روا ميدانست و ميرفت تا به عنوان فرهنگ رايج و مقبول در دل تاريخ اسلام جاي گيرد، دچار چالشي سخت نمود و راه را بر آن بست.معرفي شخصيت خويش به تاريخ، تصحيح راه نادرستي كه ميرفت هر وسيله را در نيل به هدف براي هميشه تجويز كند و متمايز ساختن راه حق از راه باطل، اهداف امام(ع) را تشكيل ميدادند.در عين حال ماهيت رفتار سياسي امام(ع) را نبايد صرفا در دستگاه يك بينش تاريخ ساز توجيه نماييم بلكه ميتوان با استفاده از يك چارچوب عقلاني تصميمگيري كه مصالح زودگذر را نيز در تعامل با تصميم سازان جامعه مورد توجه قرار ميدهد، به تحليل كشيد. از جمله آن كه حضرت در دهه چهارم تأكيد خود را بر خاموش ساختن بحرانهايي قرار داده بود كه كمكم جامعه را دچار مشكلاتي غير قابل بازگشت ميساخت. دليل ديگر بر مهارت امام علي(ع) به درك موقعيتهاي مهم باز ميگردد. اين مهارت از آن جا قابل رديابي است كه حضرت نخستين كسي است كه به پيامبر(ص) ايمان آورد و همپاي با تحول دولت در اسلام بخش اصلي عمر خود را در كوران حوادث گذراند. در واقع او بيش از هر كسي نبض جامعه را در دست داشت و ميدانست كه تأكيد بر يك نگرش خاص در سياست از جمله مكر ورزي ميتواند شكافهاي مهمي را در دهههاي بعد بر جاي گذارد. در واقع رواج نيرنگ بازي تماميت سياسي جامعه را به چالش و تهديد ميكشاند. در هر صورت، امام(ع) به ارايه نقشي الگوساز براي تاريخ ميانديشيده است. سخن زير به وضوح، موضع حضرت را در نفي مقابله به مثل در برابر معاويه آشكار ميسازد و بيان ميدارد كه چگونه امام(ع) به تاريخ ميانديشيده است:ما لمعاوية قاتله اللّه لقد أرادني علي أمر عظيم أراد أن أفعل كما يفعل فأكون قد هتكت ذمّتي و نقضت عهدي فيتّخذها عليّ حجة فتكون عليّ شيئا إلي يوم القيامة كلما ذكرت؛3 معاويه چه ميخواهد! خدا او را بكشد، او براي من وضعيت بزرگي را پيگرفته است. ميخواهد من نيز همانند او رفتار كنم؛ يعني آن چه را بر ذمّه گرفتهام بشكنم و پيمانم را نقض نمايم آنگاه آن را دليلي بر ضدّ من قرار دهد و تا روز قيامت هر وقت كه از من ياد شد ننگي برايم به شمار آيد.امام(ع) سپس فرمود:او انجام دهد آن چه را ميخواهد اما ما پيمانهاي خويش را نقض نميكنيم... .4 از سخن امام(ع) بر ميآيد كه براي معاويه فروافتادن حضرت در وادي نقض عهد و رفتارهايي از اين دست خود، يك هدف بوده است تا هالههاي عصمت و جاذبههاي صداقت و پاكي و دينداري را ـ كه محصول چند دهه رفتار سياسي و ديني بود ـ از جامعه و به ويژه از پيروان حضرت بزدايد، مزيّتي كه معاويه با آن بيگانه بود. بدينسان يكي از مكرهاي معاويه فرو افكندن امام(ع) در وادي مكر بود.گزينه دوم:
حضرت علي(ع) ميتوانست در مقابل نيرنگ ورزيهاي معاويه رفتاري ظاهر گرايانه را تعقيب نمايد و با تأكيد بر شيوههاي كليشهاي ثابت و چون و چرا ناپذير، پاسخگويي به خدعههاي معاويه را در چارچوب رفتاري منطقي و عقل گرايانه دنبال نكند. امام(ع) اين گزينه را نيز انتخاب نكرد. اين گزينه را در واقع خوارج در پيش گرفتند كه توضيح آن خواهد آمد.گزينه سوم:
رفتاري دو سويه را در پيش گيرد: از يك سوي پايبندي خود را به اخلاق از دست ندهد و از خدعه ورزيهاي انتقام گيرانه در قبال نيرنگ بازيهاي معاويه پرهيز كند و از سوي ديگر در دامهاي خدعه معاويه دچار نشود. در واقع رفتاري اخلاقي ـ عقلاني را دنبال نمايد كه يك جنبه آن التزام و پايبندي به ارزشها را تشكيل دهد و جنبه ديگر آن انعطافپذيري، هشياري، و تدبير و مديريت سياسي. تاريخ گوياي آن است كه حضرت اين راه سوم را برگزيده است. اداره جامعه با وجود رويكردهاي متفاوت، كه برخي به عثمان و پارهاي به قاتلان او گرايش داشتند و نيز پايبندي گروههاي بسياري به خليفه دوم و افكاري كه بر جاي گذاشته بود از مهارتهاي سياسي امام بود كه تحسين تاريخ نويسان را برانگيخته است.امام(ع) خود به اين موضوع كه نميتوانند او را بفريبند، اشاره كرده است:به خدا سوگند من مانند كفتار خوابيده نيستم كه صياد زماني را براي فريبش كمين كرده است و آهسته آهسته چوب بر زمين ميزند تا او را بگيرد.5 نمونه دوم: امام (ع) و شوراي تعيين خليفه يكي از مواردي كه نشان ميدهد امام(ع) به رغم به كارگيري مكر عليه او از اين سلاح بهره نگرفته است، جريان تعيين خليفه سوم است كه در آن دو ابزار مكر و زور همزمان به كار گرفته شد. جريان از اين قرار بود كه شش نفر به عنوان اعضاي شورايي كه بايد از ميان آنها خليفه تعيين گردد، برگزيده شدند؛ از جمله اين اعضا امام علي(ع) و عثمان بودند. مديريت شورا كه بر عهده عبدالرحمن بن عوف قرار داشت، اختياراتي ويژه را براي به قتل رساندن برخي از اعضا در صورت سرپيچي دارا بود.6 از طرف ديگر چينش اعضا و نحوه رأيگيري آنها به گونهاي بود كه عملاً تنها ميتوانست به عثمان ختم شود. اين نحوه چينش اعضا خود رفتار سياسي دو رويهاي را تشكيل ميداد كه از يك سو تعيين خليفه را بر عهده شورايي مركب از بزرگان جامعه ميگذارد و از سوي ديگر با طرّاحي ويژه، ماهيّت انتخابگري را از اين گروه سلب ميكرد. در واقع اين شورا نيرنگي بود كه از يك طرف علايق سياسي كساني را كه به خلافت عثمان چشم دوخته بودند تأمين ميكرد و از طرف ديگر مسؤوليّت اين انتخاب را در انظار عمومي بر دوش يك تصميم جمعي و شورايي مينهاد.دو سخن از امام علي(ع) در دست است كه بر خدعه بودن جريان شورا اشاره دارد: نخست، سخني است كه قبل از تشكيل شورا بيان داشته است و ديگري گفتاري است كه پس از پايان نشست شورا ارايه كرده است.سخن امام(ع) قبل از تشكيل شورا: هنگامي كه امام(ع) از جلسهاي كه براي اعلام آغاز به كار شورا تشكيل داده بودند، بر ميگشت در بين راه به ابنعباس فرمود: «سوگند به خداوند كه خلافت از ما گذشت.» ابنعباس گفت: «چگونه؟» امام فرمود: «آيا نشنيدي كه گفت: در طرفي قرار گيريد كه عبدالرحمن قرار دارد؟» بعد امام(ع) توضيح داد كه چگونه قرار گرفتن در كنار عبدالرحمن به معناي به خلافت رسيدن عثمان است.7 سخن امام(ع) بعد از تشكيل نشست شورا: امام(ع) بعد از آن كه جريان گفتگوهاي شورا به تعيين عثمان ختم گرديد و از آن حضرت خواسته شد كه با عثمان بيعت كند، فرمود:خدعة و أيّما خدعة؛8 يك خدعه، و چه خدعهاي!بدينسان مكر ورزي ـ يا همان طعمه ساختن وسيلهها در قربانگاه اهداف ـ مهمترين عرصه تصميمگيري در جامعه مسلمانان را در نور ديد. موفقيّت سلاح مكر در اين جريان سبب شد تا از آن پس اين سلاح به شيوهاي كارامد و روز مرّه براي تعقيب اهداف سياسي بدل شود و سرتاسر عرصه سياست جامعه را به تسخير در آورد.موضعگيري امام علي(ع): در جلسه شورا به حضرت اين پيشنهاد داده شده بود كه دنباله روي از شيخين را بپذيرد تا با او بيعت شود. چه بسا تصوّر كنيم اين پيشنهاد فرصتي مغتنم براي امام(ع) بوده است. اگر امام(ع) آن را ميپذيرفت، ميتوانست به قدرت دست يابد و آنگاه بياعتنا به روش شيخين، راه خويش را در پيش گيرد. تاريخ از تن در ندادن امام(ع) به اين پيشنهاد سخن ميگويد:آنگاه كه عبدالرحمن ـ مدير شورا ـ به او گفت: با تو بعيت ميكنم بر پايه كتاب خدا، سنّت پيامبر خدا(ص) و سيره شيخين، پاسخ داد: نه، تنها براساس كتاب خدا و سنت رسولش(ص).9 در توجيه رفتار امام(ع) ميتوان گفت: اگر سيره شيخين را به ظاهر ميپذيرفت اين كار خود مكري در درون داشت و پيدا است بهرهگيري از سلاح مكر براي رويارويي با مكر، گاه به نقض غرض ميانجامد. اگر به راستي مكر راه نفوذ را به درون فرهنگ سياسي جامعه در پيش گرفته باشد نبايد و نميتوان اين راه را با استفاده از همين سلاح سدّ نمود. امام علي(ع) با شرايطي از اين دست روبه رو بود. به سخن ديگر مكر هميشه پادزهر مكر نيست. در آن شرايط، امام(ع) اگر به مكر روي ميآورد راه نفوذ آن را در جامعه هموارتر مينمود و به تبديل شدن آن به يك فرهنگ مدد ميرسانيد و اين خواستي بود براي كساني كه از رفتارهاي اخلاقي و الهي بر آمده از جريان بعثت به ستوه آمده بودند و جايي را براي خويش در يك جامعه حقيقت مدار نمييافتند. در عين حال امام(ع) در اين واكنش خود مهارت به خرج داد كه توضيح آن را پي ميگيريم. در قبال شورا دو گزينه فرا روي امام(ع) وجود داشت:اوّل: شركت نجستن در شورا: پس از پيامبر(ص) و با كنار گذاشته شدن امام علي(ع) روندي بر سياست و قضاوت سايه گسترد كه هر چه به جلو ميرفت گرايش و توجّه به امام(ع) را افزايشي بيشتر ميداد. اين توجّه ميان دو گروه به چشم ميخورد: گروهي كه شيعه امام(ع) بودند و از دوران پس از پيامبر(ص) به فردي جز امام(ع) نميانديشيدند و گروه دوم را كساني تشكيل ميدادند كه اگر چه در سطح شيعه امام(ع) به شمار نميرفتند امّا از آن جا كه روند سياست و تعامل سازنده امام(ع) را با حوادث از نزديك تجربه، و جايگاه تعيين كننده حضرت را در مسايل مهمّ حكومت و قضاوت لمس كرده بودند، به او گرايش يافتند.در اواخر خلافت خليفه دوم روند توجّه به امام(ع) تا آن جا افزايش يافت كه بسياري از مردم انگشت اشاره به سوي حضرت داشتند و چنين گمان ميبردند كه خلافت به سوي او خواهد رفت. در شرايطي اين چنين تصميم به تشكيل شوراي خلافت گرفته شد. اين شورا براي عبور از علايق و خواست مطرح در جامعه با دشواري روبه رو بود. به طول انجاميدن كار شورا در خلال چند روز را ميتوان تأييدي بر وجود احساس اين دشواري گرفت. بهرهگيري از شمشير براي كنترل شورا در مسير ديكته شده و تشكيل جلسات مشورتي آنها در پناه استفاده از زور ـ كه در فرمان شورا آمده بود ـ دليل ديگري براين مدعا است كه شورا در پيگيري اهدافي متفاوت با علايق مطرح نزد بخش مهمي از جامعه با دشواري رو به رو بوده است. با توجّه به اين وضعيت بايد ديد چرا امام(ع) گزينه عدم شركت در شورا را برنگزيد با آن كه اگر از حضور در جلسات شورا سرباز ميزد، مشروعيت و كارامدي آن را ميتوانست زير سؤال بكشد و از طرف ديگر، گروههايي را كه به خلافت او ميانديشيدند به نيرويي ذخيره و آماده براي خويش بدل نمايد.در پاسخ بايد گفت: اگر امام(ع) خود را از شورا دور نگه ميداشت مكري كه بر او روا داشته بودند مخفي ميماند و در آن صورت شورا موفقتر و راحتتر به هدف خود دست مييافت؛ امّا دريغ ورزيدن خلافت از او به رغم حضور آن حضرت در متن شورا موضوع پربازتاب و مهمّي بود كه به تهييج افكار ميانجاميد. ابعاد مكر آلود رفتار در پيش گرفته شده، با حضور امام در روند شورا بود كه آشكار گرديد و اين آشكارا خود زمينهاي فراهم آورد تا چند سال بعد، روند تهييج افكار به نفع حضرت شتابي گيرد.دوم: شركت جستن در جلسات با مواضعي پرسش انگيزانه: امام(ع) اين گزينه را انتخاب كرد. وي در جلسات به گونهاي شركت و موضع گيري نمود كه بازتاب آن در سطح جامعه، اعتراض حضرت را به روند شورا نشان ميداد و پشت پردههاي شورا را آشكار ميساخت. سلسله گفتگوهاي چند جانبهاي كه بعد از اتمام جلسه رخ داده است10 و نيز اعتراضاتي كه افرادي به تصميم شورا از خود نشان دادند از مواضع نيرنگ ستيز امام(ع) در درون جلسات تأثير ميپذيرفت؛ به ويژه آن كه امام(ع) بعد از اتمام شورا تا مدتي مواضع اعتراضآميز خود را به روند شورا در رفتارهاي خود منعكس ميساخت.11 دليل سوم:
نيالودن دامن سياست پايبندي به پيمان، تداومدهنده حيات جامعه است. از ديدگاه امام(ع) عهدمداري ضمانتهاي لازم را براي تداوم ميان جامعه پديد ميآورد؛ بنابراين فارغ از ماهيت طرف مخاصمه بايد به عهدها و قراردادها پايبند ماند. امام علي(ع) در يك تشبيه گويا اشاره دارد كه حتّي مشركان نيز در مناسبات و روابط اجتماعي خود بر وفاي به عهد پايبند بودند. اين تشبيه از آن جهت اهميت دارد كه مشركينِ جاهليّت به نحو تعجّب برانگيزي هر آن چه را براي از هم پاشاندن يك جامعه به تنهايي كفايت ميكرد به صورت كامل در محيط خود گرد آورده بودند؛ فقري فلاكتبار، جهلي شعلهخيز، سرزميني انسان ستيز و جنايتهايي وحشتآور همچون زنده به گور كردن دختران، تنها بخشي از واقعيتهاي دوران جاهليت است؛ با اين حال آن چه آنان را اجتماع و ارتباط ميبخشيد عهدمداري بود؛ وفاي به عهد آخرين خاكريز تداوم حيات اجتماعي مشركان بوده است. بدينسان امام علي(ع) با اين تشبيه به بيان فلسفه عهدمداري ميپردازد:فإنّه ليس من فرائض اللّه شيء الناس أشدّ عليه اجتماعاً معَ تفرّق أهوائهم و تشتّت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود. و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لِمَا استَوْبلوا من عواقب الغَدر فلا تغدرنَّ بذمّتك ولا تخيسنَّ بعهدك، ولا تختلنّ عدّوك؛12 چيزي از واجبات خداوند چون بزرگ شمردن وفاي به عهد نيست كه مردم را به رغم متفاوت بودن تمايلات و مختلف بودن انديشهها گرد هم آورد. مشركان نيز قبل از مسلمانان وفاي به عهد را ميان خود لازم ميشمردند، بدان جهت كه نتايج نيرنگ را هلاكت بار ميديدند. پس به آن چه برعهده گرفتهاي خيانت مكن و پيمان خود را مشكن و به دشمنت خدعه منما.دليل چهارم:
عدم زد و بند سياسي ويژگي اصلي زد و بند سياسي، تقسيم امتيازات به نفع طرفهاي قدرتمند است. در يك زد و بند، طرفين ميپذيرند تا از علايق خود اندكي دست شويند و در عوض در حاشيه امني كه از تبديل دشمنان به دوستان ايجاد خواهد شد، بهره جويند. ورود در بازار معاملات سياسي به معناي پذيرش طرفهاي مقابل، معامله آمادگي براي سهيم كردن آنها در قدرت و دادن امتياز و موقعيت به آنان است.ناگفته پيدا است امتيازاتي كه در اين معاملهها به يكديگر واگذار ميشود گاه خواستههايي نامشروع و ضدّ اخلاقي هستند و تضييع حقوق را در پي ميآورند.در زير مواردي را مرور ميكنيم كه امام(ع) در برابر پيشنهاد زد و بند از طرف سياست پيشگان آن دوران پاسخ منفي ميدهد:الف) پيشنهاد معاويه براي معامله سياسي با امام(ع): معاويه بهترين گزينه را براي خود، وارد كردن حضرت علي(ع) به جرگه زد و بند سياسي ميديد. ميپنداشت اگر حضرت را در بازي سياسي خود سهيم سازد خواهد توانست دست كم بخشي از قدرت خويش را با فراغت بال حفظ كند و از آن، راهي به سوي قدرت و موقعيت بهتر بازگشايد. از اين روي تلاشي گسترده را در اين راه به كار گرفت. او گفت:اگر حكومت مرا به شام تنفيذ كند با او بيعت ميكنم.13 پيشنهاد معامله با امام(ع) به صورت زير در بسياري از كتابهاي تاريخي نقل شده است:معاويه به جريربن عبداللّه ـ فرستاده حضرت به سوي او براي گرفتن بيعت ـ گفت:عليبن ابيطالب شام را در طول حيات خود به من واگذارد آنگاه كه مرگ او فرا رسيد بر عهده من بيعت كردن با فرد ديگري را قرار ندهد، من تسليم او خواهم شد و به خلافت او گردن مينهم.جرير از او خواست كه پيشنهاد، كتبي و از طريق نامه به امام(ع) منتقل شود كه معاويه پذيرفت؛ ولي امام(ع) در پاسخ به نكاتي اشاره كرد كه بخشي از آن در زير ميآيد:زماني كه در مدينه بودم مغيرة بن شعبه به من گوشزد نمود كه معاويه را بر امارت بگمارم و من امتناع كردم. خداوند مرا نبيند كه گمراه كنندگان را بازو و مددكار بگيرم.14 ب) پيشنهاد طلحه و زبير براي معامله سياسي با امام(ع): طلحه و زبير در ابتدا بيعت با امام(ع) را به صورت يك معامله سياسي مطرح كردند كه امام نپذيرفت. آنها به امام(ع) گفتند:«نبايعك علي أنّا شركائك من هذا الأمر؛ با تو بيعت ميكنيم به شرط آن كه شريكهاي تو در امر خلافت باشيم.امام(ع) پاسخ دادند:لا، ولكنكما شريكان في القوة و الاستعانة و عونان علي العجز و الأود؛15 نه، شما تنها در نيرو و كمك شريك باشيد و بر ناتواني و كژي ياري نماييد.دليل پنجم:
امام (ع) به فساد اخلاقي افتادن حاكم را حتي براي اصلاح جامعه روا نمي ديد عمق رويكرد امام(ع) به اخلاق را آن جا ميتوان به نظاره نشست كه در موارد بسيار ـ كه پاي اصلاح جامعه به ميان بوده است ـ پارهاي از شيوهها را به اين دليل كه براي حاكم فساد اخلاقي ايجاد ميكند وا مينهاده است. در يك مورد فرموده است:و إني لَعالم بما يصلحكم و يقيم أَوَدَكُمْ ولكني لا أري إصلاحَكم بإفساد نفسي؛ من بدانچه شما را اصلاح ميكند و كژي شما را راست مينمايد، آگاهي دارم؛ ولي اصلاح شما را با فاسد كردن نفس خويش روا نميبينم.16 همين مضمون با تفاوتي اندك در كتاب الغارات نقل شده است.17 بررسي سخن امام(ع) را با طرح پرسشي پيرامون نسبت ميان دين و حكومت آغاز ميكنيم. آيا دين، حكومت را بخشي از قلمرو خود ميداند و يا آن را عرصهاي خارج از قلمرو وظايف و كاركرد خويش معرفي ميكند؟ اگر انديشه دوم را بپذيريم و بر هويت فردي و نه حكومتي براي دين تأكيد ورزيم ميتوان به راحتي اين تفسير را نمود كه امام(ع) به عنوان يك دينمدار كه بنابر موقعيت اجتماعي و فعل و انفعالهاي سياسي به حكومت رسيده است، خود را بر سر دو راهي مصالح ديني ـ فردي از يك طرف و مصالح حكومتي از طرف ديگر ميبيند و چون پايبند به دين است و راه دين (طبق فرض) به افق فرديّت ختم ميگردد، مصلحت فردي ـ دينيِ خود را بر مصالح عمومي و حكومتي كه بنابر مفروض، از قلمرو دين خارج است ترجيح ميدهد و به اصلاح ديگران بر پايه معيارهاي سياسي به قيمت افساد خويش برپايه معيارهاي ديني تن در نميدهد اگر اصل فردي بودن دين را به عنوان يك انديشه نپذيريم ـ كه حق همين است و اثبات آن، جاي خود را ميخواهد ـ و معتقد شويم دين متضمّن مسايل ناظر به اجتماع و حكومت است اين تفسير بياعتبار ميشود.امّا اگر انديشه اصلاح عمومي را در قالب حكومت، بخشي از ماهيت دين بدانيم با يك پرسش و ابهام جدّي روبهرو ميشويم كه چرا علي(ع) ميان اصلاح عمومي و اصلاح فردي تضادّ برقرار ميسازد؟ اين طرح دوگانگي ميان دو اصلاح سؤال برانگيز است اگر به واقع اصلاح جامعه مدّنظر دين قرار گرفته نبايد از دست زدن حاكم به اعمالي در جهت اصلاح مردم جلوگيري به عمل آورد تا در نتيجه اين دست زدن، فساد و بيتقوايي دامنگير حاكم شود. ثبوتاً و در عالم واقع، اصلاح فرد و جامعه نبايد با يكديگر ناسازگار باشند.آن چه اين پرسش را جدّيتر ميكند اين است كه تقابل ميان اصلاح فرد و جامعه را در كلام امام علي(ع) مشاهده ميكنيم نه در كلام يك غير معصوم. بيان امام(ع) آيينه تمامنماي دين است. اگر تقابلي را ميان دو چيز در كلام حضرت مشاهده كنيم بايد آن را بيانگر تقابل و تضادّي كه دين به آن دچار شده است، بدانيم و دين به عنوان يك حقيقت متضمن دو امر متناقض نيست.پاسخ اين پرسش به جنبههاي رواني تصميمگيري در حاكمان باز ميگردد كه بيان آن را با سنخشناسي احكام به دوگونه آغاز ميكنيم: 1 ـ آموزههايي از دين كه بُعد فطري و انساني روشني دارند، مانند دوري جستن از نيرنگ و دروغ و ... 2 ـ آموزههايي از دين كه صرفاً ديني هستند يا بُعد فطري آنها پررنگ نيست. بيگمان گاه براي دستيابي به هدف وسيلهاي انتخاب ميشود كه بر پايه بيتوجّهي به يكي از اين آموزهها و ناديده انگاشتن آن شكل ميگيرد. حال اگر فرض كنيم هدفي كه در پي دستيابي به آن هستيم يك هدف مهم و اجتماعي است در اين صورت ميتوان گفت: بايد ميان وسيلهاي كه با ناديده انگاشتن آموزه فطري ـ ديني شكل ميگيرد و وسيلهاي كه بدون تقيّد به آموزه صرفاً ديني شكل گرفته، تفاوت نهاد. درباره وسيله از نوع دوم چه بسا شرع آنگاه كه پاي يك هدف مهم اجتماعي به ميان آيد از باب اهم و مهم، ديگر تقيّد به آموزه صرفاً ديني خود را لازم نشمرد در حالي كه نسبت به وسيلهاي كه با خاموش كردن نداي فطرت انجام ميپذيرد چنين حكمي ندارد؛ زيرا چنين مواجههاي با نداي فطرت براي نفس انسان زيانبار است. به سخن ديگر، آموزههاي فطري ـ ديني هر چند كه ممكن است در مواردي بتوان با رويگرداني از آن وسيلهاي را براي دستيابي به يك هدف اجتماعي تدارك ديد ولي اين رويگرداني از يك امر فطري و انساني فضاي ذهني حاكم را مخدوش خواهد ساخت و او را روياروي صميميّت دروني و فطرتش قرار خواهد داد. اين دلزدگي علاوه بر ردّپاي چركيني كه در ذهن حاكم بر جاي ميگذارد، تصميمات بعدي حاكم را نيز تحت تأثير قرار خواهد داد كه مسلّماً دود آن به چشم جامعه خواهد رفت. در چنين اصلاحي همزمان با اصلاح جامعه، حاكم در روندي غيراخلاقي قرار خواهد گرفت و از آن جا كه ميان مردم و رفتارهاي حاكمان رابطه و تأثير متقابل وجود دارد، جامعه نيز به سرانجامي نامطلوب دچار خواهد شد.بر اين اساس امام(ع) براي اصلاح مردم كوفه وسايلي را پيش روي خود ميديده، كه با عبور از اصول معلّم اخلاق فطري سامان ميگرفته است و مقصود حضرت عبور از برخي از آموزههاي صرفاً ديني نبوده است تا اشكالي كه ذكر كرديم پيش آيد.البته پاسخ ديگري نيز از پرسش ياد شده ميتوان داد و آن اين كه از واژه «اصلاح» معناي محدود و مسامحي آن، مراد شده است؛ به اين معنا كه حضرت صلاح و مصلحت ظاهري را در بعد نظامي مدّنظر داشته است. چهره بيروني و آرايش و انسجام مردم كوفه در برابر لشكر شام وضعيت درستي نداشت و به مشكل عدم تبعيت از امام(ع) و يك دست و يك رأي نبودن در برابر شاميان دچار بود. اصلاح كوفه به معناي ساكت كردن و به زور و اجبار آنها را مطيع كردن، منظور حضرت بوده است. پيدا است صلاح و مصلحتهايي از اين دست لزوماً همراه با اصلاح و بهروزي جامعه به معناي واقعي كلمه نيست و از آن جا كه مصلحت به اين معنا ممكن است با فسادهاي واقعي مقارن و مقرون باشد، امام(ع) آن را بر مصلحتهاي فردي خود ترجيح نميدهد. بدينسان مجالي براي طرح اشكال پيش گفته باقي نميماند؛ زيرا اشكال هنگامي اعتبار مييابد كه حضرت اصلاح به معناي دقيق و فراگير و همه جانبه را به منظور حفظ صلاحيتهاي فردي خود كنار نهد كه چنين نكرده است.آن چه تأييد ميكند كه حضرت از اصلاح، معناي محدود و مسامحي آن را اراده كرده است تعابيري ديگر است كه حضرت در كنار سخن پيش گفته به كار برده و در آنها از شمشير و زور سخن به ميان آورده است مانند اين تعبير: «من ميدانم آن چه شما را اصلاح ميكند شمشير است.»18 يا اين تعبير كه به امام گفته شد: «اهل عراق را جز شمشير اصلاح نميكند.» حضرت فرمود: «اگر آنها را جز فساد من اصلاح نكند پس آنها را خداوند اصلاح نكند.»19 بدينسان حضرت ميخواهد به آنان اعلام كند كه من توانايي لازم را براي منصرف كردن آنها از پيمودن راهي كه در جنگ در پيش گرفته، و به خواري تن دادهاند دارم. بنابراين امام(ع) به هيچ وجه از واژه اصلاح، ايجاد دگرگونيهاي دروني، اساسي، نهادين و مبتني بر انتخابگري آزادانه و خرد ورزي را اراده نكرده است.با توجه به آن چه گذشت آشكار ميگردد امام(ع) از آن دسته از آرمانهايي كه اصول اخلاقي را تشكيل ميدادهاند در نميگذشته است. به سخن ديگر امام علي(ع) براي نيل به هدفهاي اخلاقي مسيري غيراخلاقي را نميپيمود بلكه در عمل به اخلاق پايبندي نشان ميداد. امام (ع) خود به اين نكته اشاره نموده است:أريتكم كرائم الأخلاق من نفسي؛20 من كرامتهاي اخلاقي را به شما نماياندم.از اين جمله به دست ميآيد كه كرامتهاي اخلاقي را حضرت در عمل به نمايش ميگذاشت و از وسيلههاي غيراخلاقي براي هدفهاي حتي اخلاقي بهره نميگرفت.2. انعطاف ورزي امام (ع) نسبت به ساير آرمانها از عدم انعطاف ورزي امام (ع) نسبت به اصول صد درصد اخلاقي ـ كه عامل و مشخصه حيات و سلامت جامعه هستند ـ بگذريم، به اين نكته ميرسيم كه حضرت جهت تأمين اهداف مهمتر واقعيتها و شرايط پيچيده سياسي را لحاظ ميكرد و به تناسب آنها از اصول آرماني نوع دوم، در ميگذشت.البتّه اين درگذشتن و انعطاف ورزيدن در چارچوبي ويژه و با توجه به حدود و قيودي خاصانجام ميگرفت:الف) آرمانها در شرايط پيچيده سياسي هميشه و همه جا كنار نهاده نمي شدند بلكه تنها براي اهدافي ويژه و مهم اين اصول آرماني كنار گذاشته ميشدند. اين اهداف عمدتا عبارت بودند از: حفظ دين، حفظ كيان امت اسلامي، هدايت، حفظ حكومت.ب) از آن جا كه در صحنه پيگيري هدف تنها با يك هدف رو به رو نيستيم بلكه گاه با طيفي از اهداف سر و كار داريم، توجه به نظام ارزشگذاري ميان اهداف ضرورت مييابد. در واقع هنگامي هدف، نقش راهبردي و محوري خود را خواهد يافت كه در يك چارچوب مقايسهگر رابطه تك تك هدفهاي مطرح به دست آيد و به اولويتبندي ميان آنها و دستيابي به جدولي كه ميان مهم و مهمتر تفكيك قايل شود، منتهي گردد. اين اولويتبندي و ارزشگذاري، ظرفيّتي مناسب را براي ايجاد يك فرايند سودمند جهت دست كشيدن از اصول و جابه جايي آنها فراهم ميآورد.آن چه همچون كليدي راه را بر درك بهتر از مفهوم ارزشگذاري ميان اهداف و تعيين اولويّتها ميگشايد دقت در اين نكته حياتي است كه ارزشگذاري و اولويتبندي ارتباطي پيوسته و در هم تنيده با زمان و مكان و مقتضيات بر آمده از درون آنها دارد.ج) امام(ع) اگر به اقتضاي شرايط در موردي انعطاف ميورزيد و از اصلي در ميگذشت، به همان اندازه نيز ميكوشيد اين انعطاف ورزي را در جهتي قرار دهد كه در اوّلين زمان پس از برون رفت از لغزشگاههاي فراروي حكومت21 فرصت از دست رفته را باز يابد و اصل آرماني كنار نهاده را تحقق بخشد.امام(ع) در اين چارچوب، آمادگي كامل براي وانهادن آرمانها را ـ در هر سطح ميزان و اهميتي ـ داشت. بنابراين اگر بخش آرمانهاي صد در صد اخلاقي فطري را از دايره آرمانها منها كنيم و از طرف ديگر اهداف سياسي امام را هدفهاي چندگانه فوق و يا آن چه به آنها مربوط ميشود بدانيم ميتوان چارچوب را دريافت.آن چه اين بررسي را اهميت مضاعف ميدهد اين است كه ميتوان با استخراج گوهر موجود در رفتارهاي هماهنگ حضرت با دوران خويش، از آن در شرايط ديگر بهره جست.سخنان و نيز رفتارهايي از امام(ع) در دست است كه ادعاي فوق را ثابت ميكند. در زير به نمونههايي از اين سخنان يا رفتارها اشاره ميكنيم:يكم: سخن امام (ع) در نهج البلاغه اين عبارت به چشم ميخورد:لو قد استوت قدماي من هذه المداحض لغيّرت أشياء؛22 اگر دو قدم من از اين لغزشگاهها برون رفته و استوار شود اموري را تغيير ميدهم.دوم: ابقاي قاضيان حكومتهاي پيشينبر منصب قضاوت امام (ع) هنگام به خلافت رسيدن به قضات فرمود:اقضوا كما كنتم تقضون فإني أكره الخلاف حتي يكون للناس جماعة؛23 قضاوت كنيد به همان صورت كه پيشتر قضاوت ميكرديد؛ چه آن كه من اختلاف را دوست نميدارم تا اين كه مردم اجتماع و جماعت پيدا كنند.شيخ مفيد در شرح جمله فوق ميگويد:امام(ع) اين سخن را به قاضيان در ابتداي خلافت و به دنبال اجتماع مردم براي بيعت با او فرمود. حضرت روا نميديد آنها را به قضاوت بر وفق آراء خويش كه بر خلاف احكام خلفاي پيشين بود و مخالفت با جماعت سنيان را در بر داشت، وادار كند تا در نتيجه از ياري كردن او دست كشند و از گرد او هنگام جنگ پراكنده شوند و تصوّر كنند كه اين رفتار حضرت آغاز بيزاري جستن او از خلفاي پيشين است. حضرت به منظور ايجاد الفت و رعايت مصلحت به قضات چنين توصيهاي فرمود ... و اگر امام(ع) ميتوانست به وضعيتي دست يابد كه تمام احكام را بدون در پي داشتن فساد بيان دارد، اين كار را ميكرد.24 سؤال: مگر نه اين است كه به لحاظ اهميت استقرار بخشيدن به نظام مشروع و يا حفظ آن ميتوان به انجام اموري همچون نصب افراد غير مطلوب بر سر كار تن داد و از همين جا كساني همچون شريح قاضي را به كاري كليدي همانند منصب قضاوت گمارد،پس چرا امام (ع) از تمديد مدّت زمامداري معاويه بر شام و گماردن طلحه و زبير بر بصره و كوفه سرباز زد؟ آن چه به تمايز ميان دو رفتار انجاميد چيست؟ جواب: امام علي (ع) در اين موارد نيز دقيقا در چارچوب «اهمّ و مهمّ» عمل كرده است. امام (ع) در زمينه گماردن افراد بر مسندهاي حكومتي تنها به مصلحتهايي كه حفظ حكومت اقتضا ميكرد نگاه نمينمود بلكه پيش از آن، به هدايت كه نقش و كاركرد اصلي حكومت را در جامعه تشكيل ميدهد مينگريست. وظيفه نخست و حياتي حكومت از ديدگاه امام علي(ع) هدايت عمومي است از نظر حضرت، هدايت آنچنان از اهميّت برخوردار است كه حتّي اگر راه تداوم حكومت از بسط ضلالت بگذرد، اين هدايت عمومي است كه ترجيح بايد داده شود. انتصابهاي امام(ع) نيز بر پايه محور هدايت شكل ميگرفت. در واقع امام(ع) تا آن جا براي فرار از بحران دست به انتصاب افراد نامطلوب ميزد كه جريان هدايت دچار چالش نگردد ولي هنگامي كه يك انتصاب با اصل هدايت در تعارض قرار ميگرفت امام(ع) از آن پرهيز مينمود اگر چه گاه در پس اين پرهيز، بحراني بلند سر برميآورد. حضرت در واقع با دو دسته از گمراهان روبه رو بود: نخست گمراهان غير گمراه كننده و يا فاقد برنامه براي گمراه كنندگي ـ يعني ضالّين ـ و دوم گمراهاني كه در پي گمراه سازي ـ يعني مضلّين ـ بودند. اگر امام(ع) با بحران يا مشكلي در عرصه حكومت روبه رو ميشد كه راه برون رفت از آن را گماردن فردي كه صرفا ضالّ (گمراه) است ولي مضلّ (گمراه كننده) نيست، تشكيل ميداد، به اين كار دست ميزد، امّا هيچ گاه گمراه كنندگان را بر كار نميگمارد. اگر چه تأثير حضور دسته اوّل نيز در جريان حكومت گاه سرنوشت ساز بود ولي اين افراد پيجوي انتقال ضلالت دروني خود به جامعه نبودند و اصل هدايت را كه حكومت امام(ع) بدان دل بسته بود، هدف قرار نميدادند. امّا گروه دوم يعني مضلّين با كسب موقعيّت نامشروع و چنگ اندازي به قدرت در برنامه، جامعه را به گمراهي ميكشاندند. معاويه را بايد مظهر اين دسته به شمار آورد طلحه و زبير نيز در همين دسته جاي ميگرفتند. ولي شريح از اين دسته به شمار نميآمد اگر چه از ديدگاههاي انحرافي و يارفتار نادرست برخوردار بود. از همينرو امام(ع) هنگامي كه از ابقاي معاويه بر مسند امارت شام سرباز زد، دليل آن را چنين برشمرد:و لم يكن اللّه ليراني أتخذ المضلين عضدا؛25 خداوند مرا نبيند كه گمراه كنندگان را بازو براي خويش قرار دهم.ابعاد مضلّ بودن معاويه را امام(ع) در سخنان ديگري از خود تشريح كرده است. آنگاه كه حضرت بر جنگ با معاويه اصرار ميورزيد و لشكر او به جنگيدن با خوارج اولويّت ميدادند، فرمود:فسيروا إلي القاسطين، فهم أهم علينا من الخوارج، سيروا إلي قوم يقاتلونكم كيما يكونوا جبّارين، يتخذّهم الناس أربابا، و يتخذون عباداللّه خولاً و ما لهم دولاً؛26 به سوي قاسطين روانه گرديد؛ اهميت آنها از خوارج بيشتر است؛ به سوي قومي بشتابيد كه از سر زورگويي با شما ميجنگند تا مردم آنها را ارباب خويش گيرند و آنان بندگان خداوند را بنده خود قرار دهند و اموال آنها را دست به دست بگردانند.سوّم: به تأخير انداختن امور ضروري در موقعيت جنگ براي حفظ حكومت ابن ابيالحديد ميگويد:بيشك امام(ع) در احكام شرعي و قضاوتها ديدگاههايي مخالف با نظر صحابه داشت؛ مانند قطع كردن دست دزد از سر انگشتان و ... با اين وصف احكام خلفاي پيشين را تغيير نداد؛ زيرا به جنگ با اهل بغي و خوارج مشغول بود.27 يكي از اين موارد داستان نماز تراويح است. هنگامي كه امام(ع) به كوفه آمد مردم از امام(ع) تقاضا كردند كه فردي را به عنوان امام جماعت تعيين كند تا همراه او در ماه رمضان نماز تراويح را به جاي آورند. حضرت آنها را از اين كار بازداشت و به آنان فرمود: «اين كار برخلاف سنّت است.» امّا آنان به سخن امام(ع) بيتوجهي نشان داده و خود فردي از ميان خويش به عنوان امام جلو انداختند. حضرت فرزند خويش حسن(ع) را به سوي آنان فرستاد. وي با شلاق وارد مسجد شد؛ هنگامي كه مردم او را ديدند به سوي درها شتافتند، در حالي كه فرياد ميكشيدند: واعمراه.28 در روايت ديگري وارد شده كه امام(ع) آنها را به حال خود واگذاشت.29 روايت شده كه امام(ع) فرمود:...ولو حملت الناس علي تركها و حولتها إلي مواضعها، و إلي ما كانت في عهد رسولاللّه صلّي اللّه عليه وآله لتفرق عني جندي حتي أبقي وحدي أو قليل من شيعتي الذين عرفوا فضلي؛30 اگر مردم را به ترك نماز تراويح وادار ميكردم و آن را در جايگاه خود قرار ميدادم و بر آن چه نزد رسول خدا(ص) بر ميگردانم لشكرم از گرد من متفرّق ميشدند، تا آن جا كه تنها ميماندم يا با اندكي از شيعيانم كه فضل مرا ميشناسند.سؤال: اگر امام (ع) شرايط جنگ را در تصميمگيريهاي خود لحاظ ميكرده است پس چرا به رفتاري كه تأثير گذار جدّي بر شروع جنگهاي دوران امام(ع) بوده است، مجال داد و آن خروج طلحه و زبير از مدينه است؟ اين خروج سرآغاز سلسله حوادثي شد كه يكي پس از ديگري در قالب جنگهاي جمل و... دهان گشود. آيا به راستي اگر اين اجازه صادر نميشد و در نتيجه حوادث مزبور يا اصلاً به وقوع نميپيوستند و يا دست كم كنترل شده رخ ميدادند، بهتر نبود؟ آيا مگر نه اين است كه طبق نظريّه "اهمّ و مهمّ " و "واقع گرايي سياسي " حضرت بايد از هدف مهمتر ـ يعني جلوگيري از خطراتي كه نظام را تهديد ميكرد ـ جلوگيري مينمود؟ جواب: از اين پرسش دو پاسخ ميتوان ارايه داد:الف) امام (ع) در اين مورد و موارد مشابه ميخواسته است رفتار خويش را با رويكردي كاملاً متفاوت با رفتار حاكمان پيشين تنظيم نمايد.در توضيح اين پاسخ ميتوان گفت: اوّلين نمونههاي توسل به زور در دهه اوّل پس از پيامبر(ص) وقوع يافت. تأكيد بر زورمداري در عرصه حكومت و بهرهگيري از اين زورآمدي در محدود ساختن اصحاب براي انتخاب محلّ زندگي كه طبيعيترين حق هر فرد است يكي از مهمترين نمونههاي تاريخي در اين زمينه است. خليفه دوم در سياستي پيشگيرانه و بر آمده از سراحتياطهاي حكومتي از خروج صحابه از مدينه جلوگيري نمود.31 اين در حالي بود كه به صورت مشخص يك تهديد جدّي را نميتوان نام برد كه در صورت مهاجرت صحابه، دامنگير حكومت ميشد. هر چند كه علت اين بازداشتن را جلوگيري از آلوده شدن صحابه به علايق و منافع مالي ثبت كردهاند.32 امّا به واقع جنبههاي ديگري از احتياط نيز مدّنظر خليفه بوده است. شايد بتوان اين ايده را ارايه داد ـ هر چند كه نيازمند بررسي بيشتر است ـ كه در سوي ديگر و هنگامي كه روند تكيه بر زور به نقطه اوج خود رسيده است، حضرت در دهه چهارم رفتارهايي متفاوت را در پيش ميگيرد تا از تثبيت روشهاي گذشته در تاريخ جلوگيري نمايد. داستان ياد شده را ميتوان از همين رفتارها برشمرد كه امام(ع) در آغاز خلافت خود از سفر طلحه و زبير به مكه كه با اطّلاع او انجام شد، جلوگيري نكرد با آن كه هدف آنها را از اين سفر مكر ورزي معرفي نموده بود.33 در واقع اين شيوه تصميمگيري بيانگر اهتمام ويژه حضرت به بهرهگيري از وسيلهها و روشهايي متفاوت با وسيلهها و روشهاي حكومتهاي قبل است. وسيلهها و روشهايي كه بر چهره خود رنگ زور را كمتر داشته باشند و پيام «مديريت جامعه بر مبناي تعامل عادّي با مردم و افراد» را سر دهند و بر خلاف خليفه دوم ـ كه در شرايط طبيعي و غير بحراني حصارهاي ذهنيتي خود را گرداگرد انتخابگري افراد جامعه ميكشيد ـ سدّي در مقابل تصميمات آنها ايجاد نكند. بر پايه اين پاسخ ، شيوه تصميمگيري در حكومت علي(ع) به جاي آن كه پاسخگوي نيازهاي فوري و كوتاه مدت جامعه معرّفي شود حاوي پاسخهايي براي نحوه حكمراني ارزيابي ميگردد. با اين توصيف ديگر نميتوان به حضرت خرده گرفت كه چرا با اجازه دادن به طلحه و زبير براي سفر به مكّه امكان داد تا روندي شكل گيرد كه سلسله حوادثي همچون بطريهاي قرار گرفته در امتداد يك ديگر به هم برخورد كنند و حكومتي سراسر بحراني از جمل گرفته تا صفين و نهروان رقم بخورد. حقيقت اين است كه حضرت علي(ع) به استقبال بحران نميرفت بلكه جامعه مسخّط آن دوران بود كه در چارچوب يك مديريت صداقت محور، بحرانهاي دروني خود را به نوبت آزاد ميساخت.در خور توجه است كه رفتارهايي از اين دست در حكومت علي(ع) بررسي بيشتري را ميطلبد.ب) ميتوان اين ايده را ـ اگر چه نيازمند به بررسي بيشتري است ـ به عنوان پاسخ ارايه داد. ايده اين است كه امامعلي(ع) ميكوشيد تا برون ريزي بحرانهاي جامعه را خود و در زمان حكومت خويش كنترل كند تا در نتيجه، جامعه در دورههاي بعد در فوران بحرانها دچار سقوط نگردد. گاه يك پزشك مجبور است كه با تسريع شرايط بيماري امكاناتي را ايجاد كند تا مراحل برونريزي بيماري در چارچوبي كنترل شده و همراه با درمان صورت پذيرد. پزشكانِ حاذقِ دنياي سياست نيز ميدانند كه بحرانهاي دروني شده پس از سير طبيعي خود فوران خواهند كرد و آثار جبران ناپذيري برجاي خواهند گذارد. به يقين متلاشي شدن بسياري از جوامع را بايد محصول فرايند شكلگيري بحران در درون آنها دانست. گاه بايد كوشيد تا با بارور سازي زودرس، بحران آن را در كانونهاي كنترل شده قرار داد و از تهديد موجوديّت جامعه توسط بحران جلوگيري نمود. تبعيضها، كجرويها و نيرنگ بازيهاي پس از پيامبر(ص) دو الگوي متعارض از يك مفهوم را در جامعه مطرح ساخته بود. الگوي حكومتداري صادقانه و دين محور پيامبر(ص) و الگوي حكومتداري بر مبناي ابزار سازي اخلاق. بعد از آن حضرت اين تعارض، بحرانهاي خفتهاي را در درون جامعه شكل داده بود كه با سياستهاي سختگيرانه دهه دوم و سوم فوران آنها هر روز به عقب ميافتاد. قتل عثمان يكي از مظاهر اوضاع بحراني آن روز بود. حضرت علي(ع) زماني كه خلافت را عهدهدار شد، سرنوشت حكومت اسلامي با تار مويي به حكومت پيامبر(ص) متصّل شده بود و تنها منبع مشروعيت بخشي نيز در معرض تهديد بود. اگر امام(ع) حكومت را به دست نميگرفت، فوران، بحرانهاي دروني جامعه در موقعيّت و حكومت ديگر ـ هر چند با رنگ و شكلي ديگر ـ بروز مييافت كه جامعه اسلامي را در هالهاي از بيثباتي و اضمحلال فرو ميبرد. امام با اهرم انديشهاي غني و صداقت ورزي در سياست، بحرانها را كنترل و خطر آن را از جامعه و تاريخ دور ساخت. رواياتي كه حكومت امام علي(ع) را حكومتي موفّق بر شمردهاند و آن را عامل ريشهكن كننده گمراهي و عامل عدل و ... معرفي كردهاند ناظر به همين مقوله است.34 بدينسان امام علي(ع) خلافتي را به دست گرفت كه پيشينيان او آن را با تكيه بر زور مداري به ظاهر بي مشكل نشان ميدادند اما به واقع جامعه را از روح دينمداري تهي ساخته و در معرض متلاشي شدن قرار داده بودند. امام(ع) با دست كشيدن از شيوه پيشينيان خود روند متلاشي شدن جامعه را متوقف كرد و به بازيابي فرصتهاي از دست رفته اقدام نمود هر چند كه اين سياست براي سطحي انديشان، منشأبحران در جامعه ارزيابي ميشد.چهارم: تصلّب به خرج ندادن امام (ع) در پايبندي به اصل ضرورت احقاق حق سياسي هنگام فوت پيامبر(ص) شبهجزيره كاملاً مسلمان بود ولي در كنار اين موفقيّت بزرگ دو آسيبپذيري عمده در جامعه وجود داشت:نخست آن كه گروههايي، اسلام را در كوران فعاليتهاي پيامبر(ص) پذيرفته بودند امّا ايمان راستين در دلهاي آنها وجود نداشت. در واقع گروههايي از اين دست اسلام را نه به عنوان ديني حياتبخش كه وحدتي اساسي را بر پايه توحيد ميان قبايل برقرار ساخته كه بيشتر آن را در قالب ريشههاي كهنتر تاريخي و اختلافات و رقابتهاي قبيلگي ميان اعراب ترجمان ميكردند. به عبارت ديگر اين افراد اسلام را بخشي از پيروزيهاي قريش و يا بخشي از كاميابيهاي قبيلهاي از قريش ـ يعني بنيهاشم ـ ميدانستند و در اين ميان كساني هم بودند كه بر پايه همين نگاه و علايق افراطي خاصّ به فرصتي ميانديشيدند كه پاسخ مقتضي و احياناً دندانشكن را به اين كاميابيها بدهند.آسيب دوم آن بود كه برداشتي كم عمق، و حاشيهاي باريك از فهم پيوند دين و سياست در جامعه جا خوش كرده بود. تأكيد پيامبر(ص) بر اقتدار حكومت اسلامي براي پيشبرد حاكميت دين در ميان اعراب جاهلي و اسلامآوري قبايل جاهليت سبب شده بود كه اين قبايل اسلام را در پيوندي بيچون و چرا با هر نظام سياسي حاكم بعد از پيامبر(ص) ارزيابي كنند. آنها حكومت در صحنه را اسلام راستين ميدانستند و اين نكته را درنيافته بودند كه اسلام علايق غايتمدارانه به حكومت دارد و تعجيلي براي تشكيل حكومت اسلامي به معناي واقعي در جامعهاي كه ناآشنا با حكومت اسلامي است و رويگرداني از آن در اين جامعه موج ميزند، ندارد.اكنون بايد ديد كه امام علي(ع) در شرايط عدم باورهاي واقعي ديني در طيف وسيعي از مردم از يك طرف و وجود باورهاي ويژه به پيوند اسلام و حكومت وقت از طرف ديگر چه موضع و سياستي را در پيش گرفته است و اين موضوع و رفتار امام(ع) به چه اولويتهايي نظر داشته است.امام(ع) از ابزار زور و اسلحه براي اهداف مشروع خود در اين مرحله بهره نميگيرد اگر امام علي(ع) در شرايط ياد شده دست به شمشير ميبرد و نبردي را در برابر حاكمان وقت تدارك ميديد فرصتي دست ميداد تا آنان كه هواي بازگشت به جاهليت را درسر ميپروراندند و از نفوذ قابل توجّهي هم برخوردار بودند، دست به اين كار بزنند. به عبارت ديگر، حضرت علي(ع) ميدانست كه اگر شمشيرها بيرون آيند قبل از آسيب ديدن حاكمان وقت، زخمهاي كهنه زنده خواهد شد و در نتيجه برخي از قبايل و يا گروهها دست به اعلام ختم اسلام خواهند زد. آن چه ميتوانست بر اين زخمها سرپوش نهد و آنها را تا زمان جرّاحي واقعي به دست امام علي(ع) ـ كه در قالب جنگهايي هر روز دهان ميگشودند ـ به تعويق اندازد، حكومتي مقتدر، پرهيمنه و با ثبات بود؛ اگر چه از نظر امام(ع) حكومت بعد از پيامبر(ص) غير مقبول بود ولي اين حكومت با اقتدار سياسي خود توانست بحرانهاي جامعه را به تعويق اندازد. با اين حال اين اقتدار، بيشتر از آن كه ناشي از رفتار سياسي حاكمان وقت باشد محصول خويشتن داري و درگذري امامعلي(ع) از حقوق مشروع خود بود؛ حقوقي كه طرح و پافشاري بر آنها ميتوانست جامعه را با چالشي جدّي و منتهي به نبرد روبهرو سازد. امام(ع) خود اين موضوع را به صورت زير بازگو كرده است:و أيم اللّه، لولا مخافة الفرقة و أن يعود الكفر و يبورالدين لكنّا علي غير ما لنا لهم عليه35؛ به خدا سوگند، اگر نبود ترس از بروز اختلاف و بازگشت كفر و از بين رفتن دين، رفتاري را غير از آن چه انجام داديم در پيش ميگرفتيم.در سخني ديگر از امام(ع) آمده است:زماني كه پيامبر(ص) را خداوند قبض روح كرد قريش امر خلافت را از ما دور ساخت و از حقّي كه به آن از همه مردم سزاوارتر بوديم محروم نمود. من صبر را بر آن بهتر از ايجاد اختلاف در كلمه مسلمانان، و ريخته شدن خون آنان يافتم؛ در حالي كه از اسلامآوري مردم زمان زيادي نميگذشت ... .36 در سخن ديگر وضعيّت بعد از پيامبر(ص) و موضعگيري خويش را به صورت زير تشريح كرده است:دست نگه داشتم تا آن كه بازگشت گروهي از مردم را از اسلام ديدم كه به نابودي دين محمّد(ص) دعوت ميكردند. ترسيدم كه اگر اسلام و اهل آن را ياري نكنم شكافي در آن پديد آيد كه مصيبت آن براي من بزرگتر از حكومت شما است... . در آن شرايط و حادثهها وارد عرصه شدم تا اين كه باطل از بين رفت و دين استقرار يافت.37 در توضيح ارتباط بازگشت به جاهليت با وقوع نبرد در شرايطِ تلقي ويژه مردم از پيوند اسلام و حكومت بايد گفت: در فضاي برخاسته از نگاهي كه اسلام را در پيوند با حكومت وقت ميديد و در شرايطي كه مسند خلافت يادآور نقش نمادين پيوند دين و حكومت بود و وحدت و انسجام جامعه، هنر و قدرت اداره اسلام به شمار ميرفت، بهرهگيري از سلاح ميتوانست، وحدت، تماميت و حكومت را به خطر اندازد و در نهايت اسلام را نيز كه به وحدت، تماميت و حكومت گره خورده بود در معرض اين داوري قرار دهد كه كار آن رو به افول نهاده است. امام علي(ع) فراهم آمدن چنين داوري را ميان مردم ـ كه خود منشأ حوادثي ميتوانست باشد ـ خطرناك ميديد. بدينسان امام علي(ع) هدفها را اولويتبندي ميكرده است. وي هدف مهمتر را حفظ تماميّت اسلام ميديده و براي اين هدف، هدفهاي ديگر را هر چند مشروع و ضروري قرباني ميكرده است.پنجم: تصلّب به خرج ندادن امام(ع) در پايبندي به اصل عدم همكاري با حاكم غيرمشروع امام (ع) در مواردي نسبت به اصل عدم تعاون و همراهي با حاكماني كه از ديدگاه او حكومتشان غير مقبول بود تصلّب به خرج نميداد، بلكه اين اصل را گاه قرباني يك سلسله اهداف مهم مينمود؛ همچون تأسيس نظام قضايي در اسلام38 و نيز ايجاد فرصت و فضاي لازم براي قرار دادن خويش در مدار فعل و انفعالاتي كه براي تعيين خليفه هر از چند گاهي انجام ميگرفت، موضوعي كه باعث شد سرانجام وي به عنوان خليفه چهارم برگزيده شود.فلسفه همكاري بي حد و حصر امام(ع) با خلفا در زمينه ارايه فقه قضايي ـ به رغم آن كه اين همكاري گسترده اصل عدم همراهي با حاكم غير مقبول را ناديده ميگرفت ـ و نيز ابقاي قاضيان به جاي مانده از حكومتهاي پيشين، حساس و تعيين كننده بودن نقش قضاوت در جامعه است. امام(ع) اگر قضاوت را در جامعه نوپاي اسلامي ـ كه فرايند شكلگيري آن حتي به پس از دوران پيامبر كشيده شده بود و با تجربههاي اين دوران بخشي از اين فرايند را طي ميكرد ـ به حال خود رها مينمود به يقين در مسيري قرار ميگرفت كه پيامدها و بازتابهاي آن در دورههاي بعد ـ كه تحولات سياسي پياپي رقم ميخورد ـ متلاشي شدن جامعه بود. اين رفتار امام(ع) سبب شد تا غير سياسي شدن امر قضاوت ـ هر چند نه به صورت كامل وفراگير بلكه به شكل نسبي ـ به رويهاي مستمر در تاريخ اسلام بدل گردد. اين رفتار امام تا آن جا تأثير گذاشت كه معاويه نيز به رغم گرايش تقريبا كاملي كه در مخالفت با روشهاي امام علي(ع) به خرج ميداد رفتاري نسبتا خنثي و به ظاهر بي طرفانه را در برابر قضاوت پيش گيرد. پس از معاويه نيز آن چه تداوم يافت غير افراطي ماندن امر قضاوت بود. اوج تداوم يابي اين فرايند را در جريان انتقال خلافت از عباسيان به بني اميه ميبينيم، چه در دوران انتقال و چه پس از آن، امر قضاوت از بازيهاي سياسي به دور ماند و قضاوت اسلامي توانست جلوهاي، هر چند كمرنگ، از استقلال قضايي را به نمايش بگذارد. اين مسأله تا آن جا قوّت ميگيرد كه به رغم وجود فضايي كنترل شده پيرامون امامان شيعه، قضات با راحتي با امامان ارتباط بر قرار ميكنند و امامان نيز با وجود بي رغبتي كه براي شركت در فرايندهاي حكومتي به خرج ميدادند از ارايه مشاورههاي دلسوزانه و پر دامنه به قاضيان طفره نميرفتند.بدين سان امام(ع) به نوعي خاص از آرمانگرايي و واقعگرايي ميانديشيد. مشي او از يك آرمانگرايي واقع گرايانه و يك واقعگرايي آرمان گرايانه حكايت ميكند. در رفتار امام(ع) اين دو در كنار يكديگر و بر پايه يك منطق خاصّ مشاهده ميشوند.1. نهج البلاغه، خطبه 4.2. نهجالبلاغه، حكمت 259.3. الارشاد، ج 1، ص 275.4. همان.5. نهجالبلاغه، خطبه 6.6. الامامة و السياسه، ابن قتيبه، ، ج 1، ص 29.7. بحارالانوار، ج 30، ص 70 ؛ ابن ابي الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 50.8. شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 264.9. بحارالانوار، ج 31، ص 399، و شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 188.10. شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 55 و 52.11. ر . ك: همان.12. نهجالبلاغه، نامه 53.13. محمودي، نهجالسعاده، ج 1، ص 190.14. ر.ك: البداية و النهايه، ج 8، ص 137؛ الامامة و السياسه، ج 1، ص 115 ؛ امالي شيخ مفيد، ص 87؛ شرح الاخبار، قاضي نعمان، ج 1، ص 406؛ وقعةصفين، منقري، ص 52.15. نهجالبلاغه، حكمت 202.16. نهجالبلاغه، خطبه 69.17. الغارات، ج 2، ص 625.18. الارشاد، ج 1، ص 281.19. عيون الحكم والمواعظ، ص 164.20. نهج البلاغه، خ 87.21. ر . ك: نهج البلاغه، حكمت 272.22. نهجالبلاغه، حكمت 272.23. تاريخ بغداد، ج 8، ص 42؛ كنز العمال، ج 13، ص 129؛ صحيح بخاري، ج 4، ص 208؛ الفصول المختاره، ص 221.24. الفصول المختاره، ص 221.25. الامامه و السياسه، ج 1، ص 115؛ وقعة صفين، ص 52.26. الضائر الكافيه، محمدبن عقيل، ص 46؛ الامامه و السياسه، ج 1، ص 125؛ تاريخ طبري، ج 4، ص 59.27. شرح نهجالبلاغه، ج 19، ص 161.28. همان، ج 12، ص 283؛ بحارالانوار، ج 31، ص 8؛ الصراط المستقيم،عاملي، ج 3، ص 26.29. وسائل الشيعه، آل البيت، ج 8، ص 47.30. كافي، ج 8، ص 59.31. شرح نهجالبلاغه، ج 11، ص 11.32. همان.33. همان.34. المزار، شهيد اوّل، ص 107.35. شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 308.36. بحارالانوار، ج 29، ص 632.37. رسائل، سيد مرتضي، ج 3 ص 22؛ شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 95.38. اگر همكاري امام(ع) بعد از پيامبر(ص) نبود مسلمانان از يك نظام قضايي ارايه شده بينصيب ميگشتند.