قدرت از دیدگاه علی(ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قدرت از دیدگاه علی(ع) - نسخه متنی

سید یحیی یثربی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











قدرت از ديدگاه علي(ع)

دكتر سيد يحيي يثربي

در شرايطي كه «قدرت و اقتدار» بهعنوان يكي از ضمانتهاي دوام و قوام حكومت در مباحث سياسي و اجتماعي مورد كنكاش صاحبنظران و حكيمان واقع ميشد. امام علي(ع) بهعنوان كسي كه برخاسته از طبقات عادي جامعه بود و در عين اينكه زهد و تقوي را مشي و سلوك خود قرار ميداد زعامت و زمامداري حكومت را نيز رسماً براي پنج سال بهدست گرفت. اينكه حضرت به مفهوم «قدرت» چگونه مينگريست و از آن چگونه براي حفظ حكومت خود بهره ميگرفت از مباحثي است كه ميتواند براي پيروان براي پيروان آن حضرت مورد توجه قرار گيرد. در گفتوگويي با دكتر سيديحيي يثربي استاد دانشگاه و صاحبنظر مباحث فلسفي و اجتماعي قدرت از ديدگاه امير مؤمنان(ع) را بررسي و ارزيابي ميكنيم:

در طول تاريخ انسانها وجود حكومت و قدرت را همراه با ظلم و ستم ميديدند. اما با اينهمه، ستم حاكمان را حداقل تاحدي كه قابل تحمل بود، تحمل ميكردند و اصل حكومت را نفي نميكردند! چرا؟!

تا آنجايي كه تاريخ نشان ميدهد، جامعهها زير سايه قدرت بودهاند. جوامع بشري هرچند از قدرت حاكمان آسيب ميديدند و زير ستم قدرتمندان بودند، اما هرگز نتوانستهاند توجيه وجود قدرت را نپذيرند.

شرايط اجتماعي هميشه چنان بود كه مردم احساس ميكردند حتماً بايد «امير» و «قدرتي» بالاي سرشان باشد تا آنها را از تعدي و تاخت و تاز نيروهاي خارجي و داخلي سرزمينشان حفظ كند. مردم براي آنكه از تاخت و تاز اقوام خارجي يا هرج و مرج گروههاي داخلي در امان باشند، وجود قدرت تعدي و ستم حاكم را پذيرا ميشدند. چرا كه ميدانستند اگر به جاي تعديها و تاخت و تازهاي پراكنده، زير يك تعدي متمركز باشند، بهتر ميتوانند زندگي خود را سپري كنند. تحمل تعدي يك حاكم و يك حكومت متمركز براي آنها آسانتر بود.

نظر حضرت امير(ع) در اينباره چيست؟

اشاره مولا علي(ع) هم بر اين است كه مردم بايد حاكم داشته باشند، چه نيكوكار و چه ستمكار. بالاخره جامعه بايد حاكم داشته باشد. طوري نبود كه كسي بگويد جامعه ميتواند با بيحكومتي و بيقدرتي زندگي بكند؛ مگر در يك شرايط استثنايي و محدود، آنهم يك جامعه كوچك كه در يك باديه به سر ميبرد. البته در آنجا هم قدرت شأنيت خودش را نسبت به موقعيت محدود خودش داشت و رئيس و شيخ قبيله، قدرتي براي قبيله خودش داشت.

نظريهپردازان مكاتب كمونيستي و سوسياليستي كه براي تبيين و تأسيس جامعه كمونيستي و سوسياليستي ميكوشيدند، اين نوع جوامع را جامعههايي آرماني ميدانستند. آنها معتقد بودند كه جامعه ميتواند شرايطي داشته باشد كه «آقابالاسر» نداشته باشد. البته مهيا شدن آن شرايط هم در عمل ممكن نبود.

پس در عمل اينطور بود كه جامعه هميشه قدرت را ميپذيرفت. به خوبي يا بدي آن كمتر كار داشت. حال اين قدرت در عين اينكه هميشه لزوم آن احساس ميشد، هميشه هم ايجاد مشكل و فساد ميكرد. اينكه جامعه بدون حكومت و قدرت باشد خيلي آرماني است، اما در عمل ممكن نيست. بنابراين بايد وجود قدرت را بپذيريم و ببينيم آيا ميتوانيم حكومتي داشته باشيم كه قدرت آن قابل كنترل باشد يا نه؟!

در زمانهاي دور قدرت براي انسانها قابل كنترل نبود زيرا انسانها در پيدايش آن نقشي نداشتند. رابطه بين حكومت و مردم دوطرفه نبود. حاكم هم طرف معامله نبود كه در ازاي كاري كه مردم برايش انجام ميدادند، كاري هم براي مردم انجام دهد.

اما وقتي آثار حكماي قديم را مطالعه ميكنيم ميبينيم آنها در قالب داستانها و حكايتها، و يا اگر جرأت ميكردند بهطور مستقيم، حاكم را به جهانداري همراه با مردمداري، نوعدوستي، توجه به حال زيردستان و... تشويق ميكردند. اين مباحث را ما در كليله و دمنه، سندبادنامه، افسانههاي گيلگمش و... ميبينيم.

ببينيد اينها تنها «تشويق» بود. در قالب يكسري وظايف اخلاقي مطرح ميشد و اگر حاكمي اينها را رعايت ميكرد، ضربالمثل آيندگان ميشد. اما اين ويژگيها ضامن اجرايي نداشت.

ضامن اجرايي «عدل» يا «مردمداري» چه بود؟ اگر حاكم عادل نبود، مردم چه كاري ميتوانستند انجام دهند؟!

بشر ميكوشيد قدرت را تعديل كند، كنترل كند، تا قدرت فسادآور نشود. مثلاً انوشيروان، عادل بود يا نبود، مكانيزمي وجود نداشت كه شاه را به عدل وادارد. اگر هم عادل بود، خودش بود. ميگويند عمربن عبدالعزيز در بين خلفاي اموي مرد خوبي بود. يك نظام و سيستم او را ملزم به خوبي نكرده بود. ابنعبدالعزيز خودش خوب بود. البته براي اينكه محبت مردم را هم برانگيزد، اين تبليغات را هم به راه ميانداختند كه ما حاكمان خوب و عادلي هستيم. چنگيز و نرون اصلاً برايشان مهم نبود كه مردم پشت سرشان چه ميگويند، اما لااقل انوشيروان و ابنعبدالعزيز دلبسته اين بودند كه مردم آنها را عادل و دادگر بدانند.

ضمناً فضيلت شخصي، چندان هم نميتوانست براي جوامع قديم كارساز باشد. حال اگر حاكم آدم فاضل و نيكوخصلتي بود، گستره حكومت آنقدر بزرگ بود كه نتيجه نميداد. همسرش، وزيرش، برادرش، كارگزارش اگر اين فضيلتها را نميداشتند، فايدهاي براي مردم نداشت. چون نظام و مكانيزمي نبود كه اين فضيلتها در همه كارگزاران ساري و جاري بشود و آثارش به مردم برسد. بنابراين روي فضيلتهاي شخصي چندان نميتوان تكيه كرد. در قرون جديد، دانشمندان و علماي سياست در مغربزمين، راهكارهايي را براي كنترل و تعديل قدرت پيشنهاد كردهاند. مثلاً ژانژاكروسو و مونتسكيو معتقدند بايد نهادهايي داشته باشيم كه كنترلكننده قدرت باشند. آنها دموكراسي جديد را پيشنهاد كردند. البته دموكراسي جديد براي خود غربيها هم نهايت راه نيست. خودش مشكلاتي را براي جامعه ايجاد ميكند كه جاي بحث و بررسي دارد.

در اسلام چه پيشنهادي براي تعديل قدرت حاكمان و كنترل حكومت داريم؟ براي اينكه حكومت در جامعه اسلامي فساد ايجاد نكند، چه مكانيزمهايي بايد آن را كنترل و تعديل كند؟ اين مكانيزمها بايد در دست چه كساني باشد؟
در دين مبين اسلامي آنچه مسلم است بايد قدرت كنترل شود و روي فضايل اشخاص حساب نميشود، در عين حالي كه شرط ميكنند حاكم فاضلترين اشخاص باشد. در اسلام قدرت بايد در دست كسي باشد كه لايقترين فرد براي خلافت است. اما به همين لياقت حاكم اكتفا نميشود. چون اطرافيان حاكم هم به واسطه اتصال به حكومت قدرتمند هستند. براي همين حضرت علي(ع) مواظب برادرش عقيل هست تا از بيتالمال سوءاستفاده نكند. بنابراين در اسلام اگر معصوم هم روي كار بود، روي معصوميت خود حاكم اكتفا نميشود.

اگر نظام ديني خوب تبيين و نظريهپردازي شود و در اجرا هم خوب پياده شود، نقش بشر از قدرت حذف ميشود. قدرت به ماوراء طبيعت و به خداوند منتسب ميشود.

در جامعه ايماني قدرت در دست فرد نيست. نشان اين حذف قدرت از دست بشر در زندگي حضرت علي(ع) ديده ميشود. حضرت، كوچكترين امتيازي بيش از افراد جامعه براي خود قائل نميشود تا بهرهاي بيش از ديگران برگيرد. حضرت، محور جامعه را خود نميداند. محور را «حق» و اراده خداوند ميداند. اگر اراده الهي بر اين تعلق بگيرد كه من باشم، بايد باشم. اگر بتوانم مطابق اراده الهي عمل كنم، ميمانم و عمل ميكنم.

اگر حضرت، فضيلت خود را محور ميديد، بايست ابنملجم را بازداشت ميكرد. اما اراده خداوند را محور ميبيند و تا ابنملجم خطايي نكرده و سوءقصد به جان كسي نكرده، بازداشت نميشود. پيش از انجام جرم او را بازداشت نميكند، چون خدا اين را نميخواهد. اين درحالي است كه حضرت، ميداند ابنملجم مرتكب جرم خواهد شد. اين يعني حذف محوريت بشر از قدرت. در جنگ احد شايعه شد كه پيامبر(ص) كشته شد. آن موقع هنوز بسياري از مفاهيم ديني گفته نشده بود. هنوز گفتنيهاي بسياري از پيامبر باقي مانده بود. عدهاي ميگفتند: نه، پيامبر نمرده است. مگر خدا ميگذارد پيامبر بميرد. اما قرآن ميگويد: «وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل...» محمد هم مثل پيامبران پيشين ميميرد. اين يعني حذف شخص از نظام. دور هم حلقه ميزدند و يكنواخت مينشستند و پيامبر هم مثل يكي اين افراد در جايي مساوي ديگران مينشست. مثل بردگان ساده غذا ميخورد تا شخص مطرح نشود. مردم افراطي هستند. اگر به مردم نگوييم كه يك انسان عادي هستيم، ما را تا جايگاه خدايي بالا ميبرند.

پس تئوري قدرت از نظر حضرت امير(ع) اين است كه حكم در دست خدا است و شخص حاكم محور نيست، ولو معصوم باشد. روي فضيلت اشخاص هم نبايد تأكيد كرد، حتي اگر اشخاص معصوم باشند.

نقش مردم در اينجا چيست؟ اينجا مردم چه وظيفهاي دارند؟

اين وظيفه مردم است كه قدرت را كنترل كنند. پيامبر هم ميكوشيد قدرت را از خود معرفي نكند. حتي بيش از ديگران كارهاي عادي ميكرد.

بنابراين از حكومت حضرت امير(ع) اين را ميآموزيم كه اولاً حكومت، حكومت الهي است. ثانياً براي حكمراني بايد پاكترين، سالمترين و شايستهترين افراد برگزيده شوند. ثالثاً روي فضيلت افراد نميتوان حساب كرد. زيرا اگر خود فرد فاضل، لغزش نداشته باشد، اطرافيان ممكن است از جايگاه او سوءاستفاده كنند. بايد مردم هم بر حكومت نظارت داشته باشند.

براي حضرت امير(ع) حلوا ميآورند. نميگويند رشوه است، ميگويند: هديه است. حضرت ميگويد: اگر صاحب قدرت نبودم هم اين هديه را به من ميدادند؟ آيا اين هديه را به ديگران هم ميدهند؟

براي اينكه رابطه حاكم و جامعه بخوبي تنظيم شود، بين او و مردم وظايفي متصور است. با اين وظايف چه رابطهاي بين مردم و حكومت برقرار ميشود؟
بهطور كلي در تاريخ بين مردم و حكومت سهگونه رابطه برقرار بود؛ قدرتهاي استبدادي اين رابطه را از بالا به پايين و به نفع خودشان تعيين ميكردند. ميگفتند: شما بايد تسليم باشيد، به جنگ برويد، اينقدر گوسفند و غله به عنوان ماليات بدهيد و...

رابطه بين مردم و قدرتهاي دموكراتيك را قرارداد تعيين ميكند. بر اساس قراردادهاي اجتماعي و قوانين مدني اين رابطه تنظيم ميشود. مثلاً ميگويند اموال رئيسجمهور و بستگانش بايد محاسبه شود، تا سوءاستفاده از قدرت نكنند. اگر رئيسجمهور تخلف كرد، بايد بازخواست شود.

در نظام اسلامي قوانين الهي رابطه را تعيين ميكند. بر اساس قوانين الهي حاكم و زيردست هر دو عبد خداوند هستند. همانطور كه علي(ع) تسليم است، يك كشاورز هم تسليم است. حتي اگر لغزشي داشته باشد، در قوانين الهي مجازاتش از مجازات كشاورز هم بيشتر است. «لطفاً» و «خواهش ميكنم» هم در اين قوانين وجود ندارد. حكم، حكم خداوند است. چون علي(ع)، امام است، معصوم است، آگاهياش هم بيشتر است، اگر به فرض خطا كرد، مجازاتش هم بيشتر است.

اصلاً منشاء قدرت خداوند است و حاكم و جامعه در ذيل قدرت خداوند هستند. هركدام هم وظايف خود را دارند.

/ 1