متقین گلهای سرسبد آفرینش نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

متقین گلهای سرسبد آفرینش - نسخه متنی

سید مهدی شجاعی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقدمه


شهادت على عليه السلام اگر چه مظلومانه است و فرق شكافته او اگر چه جگرسوز، اما اساس مظلوميت على، نه در شهادت على است و اوج مظلوميت او، نه در فرق شكافته ى او.

مظلوميت على نه بر پايه ى سكوت على استوار است و نه بر مبناى صبر على، كه صبر و سكوت تنها دو شاخه اند از راز درخت ستبر و تنومند مظلوميت على.

مظلوميت على تنها در خانه نشينى و غصب خلافت على نيست، كه غصب خلافت جلوه اى از تجليات ظاهرى مظلوميت على است.

اگر سر مظلوميت على منحصر به دوران

''فصبرت و فى العين قذى و فى الحق شجا ارى تراثى نهبا''[ پس خار در چشم و استخوان در گلو و ميراث به غارت رفته صبر كردم. ] بود، بى شك در زمانه ى ''مجتمعين حولى كربيضه الغنم'' [ "آنگاه كه براى بيعت هجوم آوردند" همچون گله گوسفند به دورم ريختند. ] از حصار مظلوميت درمى آمد.

اگر دوران مظلوميت على، محدود به آن بيست و سه سال دردآلود بود، در آن پنج سال ديگر قاعدتا على مظلوم نمى بود.

و اگر تنها حيات على، حيات مظلومانه بود، بى ترديد على هنگام شهادت با مظلوميت وداع كرده بود. پس چيست، رمز مظلوميت جاودانه ى على؟!

بيشترين مظلوميت و بالاترين عذاب يك گوهر، ناشناخته و مهجور ماندن آن است.

راز مظلوميت خورشيد را يا در ابرهاى سياه متراكم جستجو بايد كرد يا در نابينايى آدميان.

و رمز مظلوميت على در ناشناخته ماندن آن روز على است، در ناشناخته ماندن هنوز على و در ناشناخته ماندن هميشه و هر روز على است.

رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا

على- سلام الله عليه- به آيت زيبايى و رسول ملاحتى مى ماند كه در وادى كوران برانگيخته شده باشد.

به نغمه سراى خوش الحانى مى ماند، كه دست هيچ قلبى براى دريافت آواى او گشوده نباشد.

جهان و آنچه در آن است، كهتر از آن است كه به شناختى شايسته از على دست بيابد.

بلند پروازترين پرنده هاى انديشه در اوج ترين پروازهاى معرفت، محال است كه به
پايين ترين سطح از شناخت على پر بتوانند ساييد.

از سويى محدوديت ظرف ادراك آدمى، نيل به اين شناخت را ناممكن مى سازد كه ''فما اوتيتم من العلم الا قليلا'' و از سوى ديگر عظمت دست نيافتنى مقوله، انسان را به وادى عجز مى كشاند.

اولى دست آن خورشيد را در شرح وجود خود مى بندد و دومى بال انديشه و معرفت بشرى را مى سوزاند. اما اين همه، نه مسير بى انتهاى معرفت آن عزيز را سد مى كند و نه توقف در ابتداى اين مسير را توجيه.

آنچه همه اش دست نيافتنى است، اندكش از كف دادنى نيست. ''ما لا يدرك كله، لا يترك كله'' كه اين اندك در مقايسه با آن عظمت، اندك است و براى ما بسيار.




  • آب دريا را اگر نتوان كشيد
    هم به قدر تشنگى بايد چشيد



  • هم به قدر تشنگى بايد چشيد
    هم به قدر تشنگى بايد چشيد



به نسيمى كه هر از گاه يا مدام از سوى آن باغستان وزيدن مى گيرد، دل و جان بايد سپرد و شامه ى معرفت خويش را در مسير و معرض آن رايحه هاى دل انگيز قرار بايد داد.

... و خطبه ى متقين، يكى از آن نسيم هاى مسيح آسايى است كه به بهانه ى سوال معرفت آميز همام وزيدن گرفته است.

اين خطبه گذشته از آنكه راه و رسم چگونه زيستن را رقم مى زند، جلوه اى از جلوات شخصيت امام عليه السلام را آشكار مى كند. آنچه پيش روى شماست مسلما شرح خطبه همام نيست. چرا كه شرح خطبه ى متقين امام على عليه السلام نيازمند مقدمات و ابراز و امكاناتى است كه يكى از آنها معرفت است، ديگرى تقوى است، سومى... كه نگارنده فاقد اينهاست.

اين جزوه تنها دريافت تلالوئى است از آن انوار تابناك بينهايت و نيز تاليفى از آنچه قرآن، معصومين- سلام الله عليهم اجمعين- و جرعه نوشان مشرب وحى و چشمه علوم اهل بيت پيرامون زيستن الهى بيان داشته اند.

اميد است كه كاستيهاى اين دريافت، با رهنمودهاى اهل نظر جبران شود و نواقص و اشتباهات در پرده ى اغماض نماند.

و خداوند بر درجات همام، آن شهيد معرفت و قتيل ولايت بيفزايد كه اين روزن از چشمه معارف علوى به دست سوال او گشوده شد و... ما را نيز جرعه اى از آن زلال حيات بخش بنوشاند. ان شاءالله

سيد مهدى شجاعى

نيازهاى نهفته و پرسشهاى ناگفته


همام نامى، از ياران و صحابى امير عارفان كه دست تمنا از دامن اميال دنيوى بريده و چشم توجه بر هواجس نفسانى فروبسته، به حضور مولا شرفياب مى شود و پنجره ى آرزوهاى خويش را بر خورشيد حضرتش مى گشايد و دنياى نيازهاى عمرى نهفته و پرسشهاى ناگفته را در ظرف جمله اى به پاى مبارك حضرتش مى ريزد كه:

يا اميرالمومنين، صف لى المتقين حتى كانى انظر اليهم

يا اميرالمومنين! تقواپيشگان را به من بنمايان.

مولايمان كه عمرى است در حسرت سئوال بندگان در خواب رفته مى سوزد و خورشيد قلبش در التهاب گشودن روزنى رو به ظلمت دنيائيان لحظه مى شمرد و چشمه ى علمش به دنبال منفذ و بهانه اى براى جارى شدن مى گردد و فرياد جگرسوز ''سلونى'' اش آتش عطش نيازهاى انبياء سلف و اولياء خلف را دامن مى زند، از پاسخ بدين سئوال شانه خالى مى كند و پس
از تاملى كوتاه همام را به تقوا و نيكوكارى دعوت مى نمايد و به اين آيه از قرآن استناد مى فرمايد كه: ''خداوند با تقواپيشگان و نيكوكاران است'' و طبيعى است كه كوير تشنگى همام با اين يك جرعه سيراب نمى شود. او پاسخى به وسعت نيازهاى خويش طلب مى كند.

ولى على- جان عالمى به فداش- بايد عمق ظرفيت سائل را بشناسد كه مى شناسد، بل بشناساند و روزنى در خور طاقت چشمان سائل از نور بگشايد.

و همام، على را- سلام الله عليه- سوگند مى دهد كه در بيابان برهوت ابهام، نه تنها تشنه رهايش نكند كه سيرابش گرداند.

پس على زبان به مدح خداوند و ثناى او مى گشايد و بر مقتدا و ولى و رهبر خويش پيامبر اكرم درودهاى فراوان مى فرستد، كه اگر عمر بابركت پيامبر تا آخرين دم حيات مقدس على امتداد مى يافت هرگز على زبان به سخن نمى گشود و خطبه نمى خواند به احترام معلم، همچنان كه امام حسن روحى فداه هرگز در زمان پدر برفراز منبر ننشست و امام حسين سلام الله عليه در زمان امامت برادر سخن نگفت و بزرگ فرزندان اين بزرگواران همگى بر اين ادب تاسى كردند تا قائم منتظر و هر كدام در زمان امامت شكوهمند خويش هيچ كلام بى ياد پيامبر بر زبان جارى نكردند تا بدينسان خود اولين پاسدار مقام ولايت و امامت باشند.

اللهم اجعلنا من شيعتهم و اتباعهم و مواليهم.

سپس مى فرمايد:

اما بعد، فان الله سبحانه و تعالى خلق الخلق- حين خلقهم- غنيا عن طاعتهم، آمنا من معصيتهم، لانه لا تضره معصيه من
عصاه و لا تنفعه طاعه من اطاعه، فقسم بينهم معايشهم و وضعهم من الدنيا مواضعهم، فالمتقون فيها هم اهل الفضائل

و اما بعد:

خداوند- سبحانه و تعالى- لفظ كن را بر زبان تكوين جارى ساخت و به آفرينش خلق اراده فرمود، در حالى كه او را نه در طاعت و تسبيح و عبادت بندگان و موجودات فايدتى نهفته بود و نه در عصيان و سركشى و نافرمانى آنان شر و مضرتى خفته.

خداوند غنى بالذات را نه چشمى به طاعت بندگان بود و نه هراسى از معصيت عاصيان.

اگر تمامى بندگان پيشانى واحد شوند و بر آستان بندگى اش بسايند، بر او به ميزان جوى نيفزايند.

و اگر تمامى خلايق سرى يگانه شوند و به نافرمانى برآيند و بپيچند، خردلى از الوهيت و عظمت او كاستن نتوانند.

هر كه عبادت او مى كند- به توفيق او- نهال در باغچه ى ابديت خويش مى كارد، زاد راه براى سفر خود اندوخته مى كند و عروج خويش را بال مى زند.

و خداوند ابزار زيستن و ادوات رفتن را در ميان بندگان تقسيم و منزلت هر كدام را در مكانتى تحكيم فرمود.

و در اين ميانه، متقين را به سبب برتريهايشان مرتبه اى اعلى اعطا نمود، كه پرهيزگاران گلهاى سرسبد آفرينشند و برترين خلايق.

و از فضائل آنان همين بس كه:
منطقهم الصواب

گام در راه درست مى نهند، صحيح مى انديشند و به راستى سخن مى گويند.

در طريق هدايت گامى پس و پيش برنمى دارند، به چپ و راست نظر نمى كنند، به فراز و نشيب نمى انديشند و نگاه بر افق ديدار و ملتقاى پديدار مى دوزند.

زبان جز به صدق نمى گشايند و در گفتار جز رضاى خدا طلب نمى كنند.

و سخن به درشتى نمى گويند و لغو و بيهوده بر زبان نمى رانند و هر كلام بر جاى خود مى نشانند.

و ملبسهم الاقتصاد

و در پوشاك و مصارفشان راه ميانه پيش مى گيرند و در مسير اعتدال گام مى نهند.

نه بر فراز صخره هاى بلند و لرزان افراط و اسراف مى زيند و نه در قعر دره هاى تفريط و تقصير به سر مى برند.

از آنجا كه مدام سلامت روح خويش مى طلبند در طريق ميانه راه مى پويند.

من اراد السلامه فعليه بالقصد [ غررالحكم جلد 5 چاپ دانشگاه تهران. ]

هر كه سلامت مى جويد بايد كه راه ميانه بپويد.

اين بزرگمردان از اقتصاد، سلاحى مى سازند تا بدان تمامى سختيها و
ناملايمات و مصائب را به زانو درآورند.

من اقتصد فى الغنا و الفقر فقد استعد لنوائب الدهر [ غررالحكم جلد 5 چاپ دانشگاه تهران. ]

آنكه به هنگام ثروت و فقر پا در ركاب قصد بگذارد، در ميادين بلاهاى روزگار طعم تلخ شكست را نمى چشد.

اين مقيمان منزلگاه اعتدال مومنانه معتقدند كه جز مقام در اين منزل هلاكت است و تعدى.

لا يهلك من اقتصد [ غررالحكم جلد "5". ]

مقتصد هلاكت پذير نيست.

كل مازاد على الاقتصاد اسراف

هر چه بيرون از منزلگاه اقتصاد است اسراف و كجروى است.

و مشيهم التواضع

اين دريادلان، بال بر زمين تواضع مى سايند و در آسمان خضوع پرواز مى كنند و از زلال چشمه ى خشوع مى نوشند و در باران فروتنى غسل مى كنند.

تواضع را ميوه ى درخت علم خويش مى دانند [ التواضع ثمره العلم- غررالحكم- جلد "1". ] و فروتنى را زكات خرمن متراكم شرف و فضيلت خود مى شمرند. [ التواضع زكات الشرف- غررالحكم- جلد "1". ]

اين بزرگمنشان همچنان كه شيرينى عفو و گذشت را در زير دندان قدرت خود مزمزه مى كنند، حلاوت تواضع را بر بام رفعت خويش
مى چشند. [ التواضع مع الرفعه كالعفو مع القدره- غررالحكم جلد "2". ]

آنچنان خود را در مقابل عظمت بارگاه كبريايى كوچك و حقير مى شمرند كه جز خضوع و فروتنى شايسته ى خويش نمى دانند.

دريافته اند كه از خود هيچ ندارند كه تكبر را بشايند.

به چه فخر بفروشند؟! به آنچه وديعت و امانت و عاريت از ديگرى دارند؟

موجود حادث و فانى و نيازمند، براى تكبر به چه چيز تشبث مى تواند كرد؟

زمانى بر دهر گذشته است كه اينان هيچ نبوده اند [ هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا- سوره ى الدهر. ] و زمانى از روزگار خواهد آمد كه در خاك انتظار خواهند خفت و در اين ميانه هم كه بوده اند مالك هيچ چيز نبوده اند. [ لايملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياتا و لا نشورا. ]

و اينان به اين شعور رسيده اند كه بر پشتى باد، تكيه ى تكبر نكنند.

و چنين نيست كه با تواضع خويش، خوار اشرار و ذليل اغيار و خفيف مردمان گردند، بل هر گام كه در طريق تواضع برمى دارند خداوند به منزلى از منازل رفعت ترفيعشان مى دهد و درى از ابواب عظمت به رويشان مى گشايد. [ من تواضع عظمه الله و رفعه- غررالحكم جلد "5". ]

و در يك كلام به افق مى مانند، آسمانند ولى سر بر زمين تواضع مى سايند.

اشارت:

به كليم- على نبينا و آله و عليه و السلام- وحى آمد كه:

يا موسى اتدرى لم اصطفيتك بكلامى دون خلقى؟

مى دانى چرا از ميان همه ى خلايقم، تو را براى سخن گفتن برگزيدم؟ موسى عرضه داشت كه: چرا پروردگارم؟

و خدا پاسخ فرمود:

انى قلبت عبادى ظهرا لبطن، فلم اجد فيهم احدا اذل لى نفسا منك، يا موسى انك اذا صليت وضعت خدك على التراب.

من در ميان بندگانم جستجو كردم و خلايقم را زير و رو كردم و در ميان آنها كسى را متواضع تر و ذليل تر و شكسته تر از تو در مقابل خويش نيافتم.

موساى من! تو، به هنگام نماز گونه ى تسليم و ضعف بر خاك عبوديت من مى سايى. [ اصول كافى. ]

از آنچه كه بر داوود- على نبينا و آله و عليه السلام- وحى شد يكى اين بود كه:

يا داوود! كما ان اقرب الناس من الله المتواضعون كذلك ابعد الناس من الله المتكبرون. [ اصول كافى. ]

اى داوود! همچنان كه نزديكترين بندگان به درگاه خداوند متواضع ترين آنانند، دورترين مردم به خداوند كبر فروشانند.

''يكى از بزرگان عارفان را عادت اين بود كه در صف آخر نماز ايستادى. گفتند: بهتر نيست كه در صف اول بايستى؟ گفت: صدر، سزاوار
خداوندان باشد، بندگان را با صدر عزت چه كار؟[ كشف الاسرار. ]

تواضع دو گونه است. يكى تواضع در قبال خدا و ديگر تواضع براى خدا. تواضع در قبال خدا آن است كه بنده شرط بندگى بجا آرد و حقارت و خفت و ذلت و نيازمندى خود را در مقابل خدا بشناسد و عظمت و قدرت و عزت و استغناى معشوق بداند و يقين كند كه بارگاه معشوق، جمال كل، نور كل، قدرت كل، علم كل، و مجموعه ى صفات كامله ى حميده است و آنچه كه در آن بازار خريدار دارد و بر سر دست مى رود، عجز و خضوع و خشوع و تواضع و ذلت و نيازمندى است. و اين كلام خداوند بر باور جانش بنشيند

كه:

انا فى المنكسره القلوب

آشيان من در انحناى دلهاى شكسته است.

و اگر باشد دلى كه در مقابل خداى نشكند و فرونريزد و آتش نگيرد، از آن دل به خدا پناه بايد برد.

اللهم انى اعوذ بك من قلب لا يخشع [ مفاتيح الجنان، در تعقيبات نماز عصر. ]

شيخ ابومحمد رويم را رحمه الله عليه، از تواضع پرسيدند. پاسخ گفت: كه تواضع ذليل بودن دلهاست مرداننده غيب را، يعنى بنده را جز ذليل و فقير و عاجز بودن مر خداوند خويش را چه روى دارد؟ [ خلاصه ى شرح تعرف. ]

و مصداق اتم و اكمل كلام على، ضجه هاى شبانه ى على، مناجات نخلستانهاى على، سجده هاى ''سجاده صفت'' على، تكانهاى عرش تكان

/ 27