بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مکتب اسلام سال 43 شماره 5 ، مرداد 82نقد و تحليل اميرمؤمنان (ع)ازحکومتهاي پس از پيامبر (ص) (4)امام علي (ع) / انديشه سياسيدکتر احمد بهشتيدر شمار? گذشته به قسمتي از نقد و تحليلهاي خاصّ اميرمؤمنان علي (ع) اشاره شد، و اينک دنبال? مطلب:نقدهاي وارد بر عثمانهرگاه سنگ اول يک ساختمان کج گذاشته شود، آن ساختمان هرچه بالاتر رود، نه تنها راست نميشود، بلکه کجتر هم ميشود.در آغاز خلافت خليف? سوم انحرافات چندان محسوس و ملموس نبود و اين امکان وجود داشت که از راه عوامفريبي و پردهپوشي، جلوي انفجار احساسات مردم گرفته شود و افکار عمومي مهار گردد، ولي به مرور زمان، انحرافات و اختلاسات، چهر? خود را آشکار کرد و ديگر ظاهرسازي و پردهپوشي براي مهرههاي اصلي حکومت ممکن نبود. مردم فهميدند که در اين مدت بيست و پنج سال، سرشان کلاه رفته و به همين جهت بر خليف? سوم شوريدند و او را به قتل رسانيدند و با اصرار و خواهش و التماس، علي (ع) را بر سر کار آوردند. حضرتش فرمودند: «فَما راعني الّا و النّاس کعُرف الضَّبُعِ اليَّ، يَنثالُونَ عَليَّ من کلّ جانب حتّي لقد وُطِيءَ الحسنانِ و شُقَّ عِطفايَ، مجتمعينَ حولي کرَبِيضَ?ِ الغَنَم» .«هيچ چيزي مرا به صدمه نينداخت، جز اين که مردم مانند موي گردن کفتار، به دورم ريختند و از هر طرف بر من هجوم آوردند، تا آنجا که حسنين (عليهما السلام) زير دست و پا رفتند و دو طرف جامه و رداي من پاره شد، آنها همانند گلّ? گوسفند در آغل، دور مرا گرفتند».اين عبارات، بيان کنند? امواج پرخروش و جوشش شديد احساسات آگاهان? مردم است. آري آن روزها شعور و شعار به هم آميخته بود و ثمر? شيرين آن، حکومت مبارکي بود که بيست و پنج سال بعد از رحلت پيامبراکرم (ص)، زمين? تحقق آن فراهم گشت، ولي افسوس که با فرو نشستن احساسات مردم، توطئهها آغاز گشت و دُملهاي چرکين سر باز کرد و خونابهها و کثافات خود را بر فضاي جامعه ريخت و فتنهها و جنگها آغاز گشت؛ راه را بر اصلاحات علوي بست و عرصه را بر دينداران متعهد و مخلص تنگ کرد. حضرتش در اين باره فرمودند: «فلمّا نَهَضتُ بالأمر، نَکَثَت طائف? و مَرَقَت اُخري، و قَسَطَ آخَرُون، کأنّهم لميسمعوا کلام الله، حيث يقول: «تِلکَ الدّارُ الآخِرَ?ِ نَجعَلُها لِلَّذينَ لايُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الأرضِ و لافساداً و العاقِبَ?ُ للمُتَّقِينَ» بلي، و اللهِ لقد سَمِعُوها و وَعَوها» .«هنگامي که قيام به وظيفه کردم، گروهي بيعتشکني کردند؛ گروهي منحرف شدند و گروهي از اطاعت من شانه خالي کردند. گويي سخن خدا را نشنيده بودند که: «اين خان? آخرت براي کساني است که در روي زمين اراد? برتري و فساد نکنند و عاقبت از آنِ پرهيزکاران است» آري! به خدا شنيده بودند و در خاطر داشتند».در حقيقت خلافت خليف? سوم که نمون? بارزي از ظلم و فساد، تبعيض و تضييع حقوق مردم بود، ثمر? تلخ خلافتِ دو خليف? پيشين بود، چنان که در مظالم وي نيز شريکند. چرا که علت تام? روي کار آمدن عثمان بودند. در نقدها و تحليلهايي که امير مؤمنان علي (ع) دربار? خليف? سوم دارد، نکات جالبي موجود است که با استفاده از نهج البلاغه پي ميگيريم.1. خلافت عثمان، مولود کينه و تعصّبدر توضيحات گذشته معلوم شد که در روي کار آمدن عثمان نقش اصلي را سعدبن ابي وقّاص و عبدالرحمان بن عوف ايفا کردند. اوّلي با علي (ع) کينه و دشمني ديرينه داشت و در فرصت مناسب، زهر کينه و عداوت خود را ريخت و امت را از امامت عدل و تقواي علوي براي چندين سال محروم کرد. دومي برايش فرق نميکرد که چه کسي خليفه باشد. آنچه برايش مهم بود، حفظ گنجها و ثروتهاي قاروي خود بود. اگر عثمان خليفه شود، او با يک تير دو نشانه ميزند. هم حرمت داماد را حفظ کرده و هم منافع خودش به نحو احسن، تأمين ميشود. بنابراين، طمع و تعصّب دست به دست هم دادند و او را وادار کردند که براي روي کار آمدن عثمان تلاش کند.راستي بدا به حال امت و ملتي که در تعيين سردمداران آنها عقل و ايمان و تقوا دخالت نداشته باشد، بلکه طرفداريهاي تعصبآميز و دشمنيهاي شخصي مؤثر باشد.علت قريب روي کار آمدن عثمان کينه و تعصب و طمع؛ و علت بعيد آن، توطئهها و نقشههايي بود که فعلاً جاي بحث دربار? آنها نيست و از سالها پيش ـ بلکه در دور? حيات پيامبراکرم ـ (ص) آغاز شده بود.خوانند? گرامي ميتواند با مطالع? خطب? شقشقيّه در کتاب شريف نهج البلاغه اين حقيقت را دريابد.2. رفت و آمد ميان نثيل و معتلف و عيّاشيبرخلاف دو خليف? پيش که از جهت زندگي شخصي به ظاهر زاهدانه عمل ميکردند يا به حدّ متوسط قانع بودند، عثمان در شکمبارگي و تنپروري نمونه بود و چندان افراط ميکرد که حضرت او را به شتري تشبيه کرد که دو جانب شکمش از کثرت اکل و شُرب، باد کرده و همواره ما بين چراگاه و محل تخلي? شکم در رفت و آمد است. عبارت « ... نافجاً حَضنَيهِ بَينَ نَثِيلِه و مُعتَلَفِهِ ...» . را که قبلاً نقل کرديم، حضرتش دربار? «ثالث القوم» يعني عثمان فرموده است.3. تعصّب فاميلي و قوم و خويشبازيسالهاي 24 تا 35 هجري را بايد براي امت اسلامي، سالهاي سايه ناميد. در اين چند سال، اسماً و عملاً عثمان؛ خويشان و اقارب اموي وي حاکميت مطلق داشتند و بلعيدن اموال عمومي و غارت بيتالمال، شغل آنها بود. در اين مدت، جز اميرمؤمنان علي (ع) که تذکراتي خيرخواهانه ميداد، هيچکس جرأت اعتراض و انتقاد نداشت. خليف? سوم حدود الهي را به خاطر اقوام خود تعطيل ميکرد، چنانکه از اجراي حدّ شرابخواري بر برادر مادري خود، امتناع ميورزيد و اگر علي (ع) دخالت نميکرد، حدّ الهي در مورد وي تعطيل ميشد. حضرتش در اين باره فرمودند: «و قامَ مَعَهُ بَنُو اَبِيه، يَخضِمُونَ مالَ اللهِ خَضمَ الإبِلِ نِبت?َ الرَّبيع» .«خويشاوندان پدريش با او ايستادند و به خوردن بيتالمال پرداختند، همانگونه که شتر، مهار بُرَد و گياه بهاران چرد».بنابراين، خليف? سوم در معرض دو خطر قرار گرفته بود: يکي شکمبارگي و ديگري اقوام و خويشاوندان جاهطلب و مالپرست. هر حکومتي هر اندازه مقتدر باشد و جام? قداست ديني به تن کند، اما از اين دو خطر پرهيز نکند، آسيب ميپذيرد.4. خروج از محور حقّخليف? سوم در اواخر دور? حکومت خويش بر اثر افراطکاريها و حيف و ميل اموال عمومي و عدم توجه به خواستههاي مردم مسلمان، در معرض انتقادات شديد بوده، به گونهاي که شورش و قيام مردمي را در پي داشت، ولي او شرايط موجود را ارزيابي نکرد و پيش از شورش، وي به تذکرات خيرخواهان? اميرمؤمنان علي (ع) و نصايح مشفقان? آن بزرگوار بياعتنايي نشان ميداد. سرانجام کارش به اينجا کشيد که حضرت دربارهاش فرمود: «إلي أَنِ انتَکَثَ فَتلُهُ وَ اَجهَزَ عَليهِ عَمَلُهُ، و کَبَت به بِطنَتُهُ» «تا اينکه رشتههاي او به دست و پايش پيچيد و عمل او ماي? گرفتاري و بدبختيش شد و پرخوري به خواري و سرنگونيش انجاميد».رفتار عثمان و خويشاوندانش با مردم، عبدالله بن مسعود، عمّار ياسر و ابوذر غفاري براي مسلمانان غير قابل تحمل بود، هم چنانکه او با مصريان؛ که از دست والي خود (عبدالله بن ابي سرح) به تنگ آمده بودند، دورويي کرد. از سويي، او را عزل کرد و محمد بن ابوبکر را ولايت داد و از سوي ديگر، به والي پيشين نوشت که محمد را بکشد .خليف? سوم با هم? محبتها و دلسوزيهاي حضرت با وي، وقتي که در محاصر? مردم بود، نامهاي توسط عبدالله بن عباس براي حضرت فرستاد و از او خواست که به يَنبُع بر سر مال خود رود تا مردم نام او را براي خلافت کمتر برند پيش از اين هم از حضرت چنين خواسته بود. از اين رو، حضرت فرمود: «يابنَ عبّاس، ما يُريدُ عثمانُ الّا أن يَجعَلَنِي جَمَلاً ناضحاً بالغَربِ اُقبِلُ و اُدبِرُ بَعَثَ اِليَّ أَن أَخرُجَ ثُمَّ بَعَثَ اِليَّ أَن أَقدَمَ، ثمَّ هُو الآنَ يَبعَثُ اِليَّ أن أخرُجَ و اللهِ لَقَد دَفَعتُ عنه، حتّي خَشِيتُ أن أکونَ آثماً» .«پسر عباس، عثمان جز اين نميخواهد که من مانند شتر آبکش باشم. با مشکي بزرگ بيايم و برگردم. براي من فرستاد که بيرون روم، سپس فرستاد که برگردم و اکنون فرستاده است که بروم. به خدا کوشيدم که از او دفاع کنم. تا آنجا که ترسيدم گناه کار باشم».قطعاً اگر مدافعات اميرمؤمنان (ع) نبود، بساط حکومت خليف? سوم زودتر بر چيده ميشد. وي اگر از رهنمودهاي حضرت، عاقلانه بهره ميگرفت، کارش، به خفّت و خواري و مرگ ذلّتبار نميانجاميد.حضرت در نامهاي به معاويه، ضمن ردّ تهمت وي دربار? حسد و بغي آن بزرگوار نسبت به خلفا فرمودند:«و ما کُنتُ لإعتذِرَ مِن اَنّي کُنتُ اَنقِمُ عليه اَحداثاً، فاِن کانَ الذّنبُ اليهِ ارشادي و هدايتي له، فرُبَّ ملوم لاذنبَ له و قد يستفيدُ الظِّنَّ?َ المُتَنَصِّحُ» .«از اين که بر عثمان به خاطر برخي بدعتها خرده گرفتم، پوزش نميخواهم، اگر گناه من ارشاد و هدايت اوست، بسا سرزنش شدهاي که او را گناهي نيست و گاهي اندرزگو در معرض بدگماني است».5. ترجيح بلامرجّحهرچند متکلّمان اشعري ترجيح بلامرجّح را تجويز کردهاند، ولي حقيقت اين است که اين را نه عقل ميپسندد، نه شرع. آنها بر اين مطلب استدلال نکردهاند، بلکه چون در حل پارهاي از مشکلات درماندهاند، با ذکر چند مثال، قضيه را تمام شده تلقّي کردهاند. يکي از موارد درماندگي آنها، مسأل? خلافت است. در اين مسأل? مهم و سرنوشتساز، بدون هيچ مرجّحي، افرادي ترجيح داده شدند و فردي را که از هر لحاظ، راجح بود، مرجوح شناختند. اين را همه ميدانستند. حتي خود خلفا، به همين جهت است که وقتي بر بيعت با عثمان گرفته شد،فرمود:«لَقَد عَلِمتُم اَنّي أَحَقُّ النّاسِ بِها مِن غَيرِي» . «دانستيد که سزاوارترين مردم به خلافت، منم».قاعد? اين است که عقيده در عمل تأثير کند. انسان بايد اعمال خود را بر افکار و عقايد خود منطبق سازد. ولي در اينجا، الگوي عقيده را از روي عمل ساختند. چون در نصب خليفه، مرجوح را بر راجح ـ نه مساوي را بر مساوي ـ ترجيح داده بودند، ناچار شدند که در مسائل کلامي قائل به ترجيح بدون مرجح شوند.شخصيت بزرگوار اسلام ـ که بعد از پيامبراکرم (ص) در ميان امت، بيهمتا و يگانه است ـ اين ظلم آشکار را به يک شرط پذيرفته و در ادام? سخن فوق فرموده است:وَ اللهِ لأسَلِّمَنَّ ما سَلِمَ امورُ المسلمينَ و لميَکُن فيها جور الّا عليَّ خاصّ?ً، التماساً لأَجرِ ذلک و فَضلِه و زُهداً فيما تنافستُمُوُهُ مِن زُخرُفِه و زِبرِجِهِ» .«به خدا سوگند، تا کارهاي مسلمانان، به سلامت انجام گيرد و به کسي جز من ستمي نرسد، تسليم ميشوم و اين، به خاطر طلب اجر و فضيلت گذشت و دل نبستن به زر و زيوري است که شما شيفته و دلباخت? آن شدهايد».آري شرط قبول چنين ظلم آشکاري، رعايت حقوق مسلمانان است. اگر خليف? مرجوح، فقط به ضايع کردن حق مسلّم علي (ع) قناعت کند، ولي حقوق مسلمانان را پايمال نکند، او آماد? گذشت و اغماض است. او بزرگتر و شايستهتر از اين است که به خاطر شخص خود، به مبارزه پردازد و لب به انتقاد گشايد. او ـ تا آنجا که مربوط به حق شخصي خودش بود ـ از خليفه دفاع کرد و به خاطر حفظ مصالح عالي? اسلام، از حق شخصي خود چشم پوشيد.طيفي که خلافت اميرمؤمنان علي (ع) را برنميتابيد، ميدانست که محور هم? فضايل، اوست. و آگاه بود که رقيب، به هيچوجه با او قابل مقايسه نيست. آري حجت بر همگان تمام بود.در عين حال، او را به حسد و بغي، متهم ميکردند و از اين رهگذر سعي ميکردند که شخصيت او را در انظار مردم سادهلوح، کوچک جلوه دهند.در نهايت بعد از قتل عثمان، معاويه در نامهاي به محضر حضرت، به چنين دسيسهاي روي آورد و او را متهم به بغي و حسد کرد ؛ حال آن که خود او مظهر بغي و حسد بود و بر خليفهاي که، هم برگزيد? خدا و رسول (ص) بود و هم به انتخاب واقعي مردم، زمام امر را به کف گرفته بود، سرکشي کرد.او ميخواست با چنين ترفندي خليف? سوم را مظلوم نشان دهد و خود را به عنوان کسي که در راه احقاق حق قيام کرده، جلوه دهد. اما حضرت در پاسخش فرمودند: «فأيُّنا کان اَعدي لَه و اَهدي الي مَقاتِلِه؟ أَمَن بَذَل لَه نُصرَتَه فاستَقعَدَه و استَکفّهُ؟ أم مَنِ استَنصَرَه فَتراخي عَنه و بثّ المَنُونَ اليهِ حتي اَتي قَدرُهُ عَلَيهِ؟» .«کدام يک از ما دشمنياش بيشتر و در جنگ با وي راهبرتر بود؟ آيا آنکه از ياري وي دريغ نداشت و او را به نشستن و رسيدن به کار مردم وا ميداشت يا آن که از او ياري طلبيد، از ياري او سستي ورزيد و سپاه مرگ را بر او پراکند، تا به سرنوشت خود گرفتار شد».خلاصه گروهي که عثمان را بر سر کار آورده بود، هم مرجوح را بر راجح مقدم داشته بود، هم علي (ع) را به گناهي که دامنش از آن پاک بود، متهم ميکرد و هم خود در خون خليف? سوم به واسط? ترک نصرت و ياري شريک بود.پينوشتها:. پايان ص316.. پايان ص317.. پايان ص318.. پايان ص319.. پايان ص320.. پايان ص321.. پايان ص322.. پايان ص323.1. نهج البلاغ? فيض، ص 51، خطب? 3..قصص، 83..همان، خطب? 3، ص 51..همان، ص 46 تا 53، خطب? 3. .همان، ص 50. دربار? اين خطب? نوشتهاند که در وسط سخن، شخصي از اهل باديه نامهاي به دست حضرت داد و حضرت به مطالع? نامه مشغول شد. هنگامي که قرائت نامه به پايان رسيد، ابن عباس تقاضا کرد که سخنش را ادامه دهد. حضرت فرمود: «هيهات يابن عباس تلک شقشقه هدرت ثم قرّت» اين، شقشقه يا کف دهان شتر بود که بيرون آمد، سپس قرار گرفت يعني فرياد مظلومانهاي بود که برخاست و آرام گرفت. (نگاه کنيد به ترجمه و شرح نهج البلاغ? فيض الإسلام، صفح? 46 و 47)..همان..همان، ص 7..تتمه المُنتهي، ص 7. .نهج البلاغه، ترجم? سيد جعفر شهيدي، خطب? 240، ص 269..فيض الاسلام، شرح نهج البلاغه، نام? 28، ص 901، پاراگراف 12..همان، ص 171، خطب? 73..همان..همان، نام? 28، ص 293..همان.