اولين سرى كه بر نيزه رفت - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اولين سرى كه بر نيزه رفت

عمرو بن حمق مدت زيادى در خدمت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود، تا اينكه روزى حضرت به او فرمود: به همان جايى كه از آنجا هجرت كردى بازگرد تا اينكه اميرالمؤ منين على "عليه السلام" به ولايت رسد، آنگاه به سوى على "عليه السلام" بشتاب.

عمر بن حمق از مدينه برگشت و در محل خود به تبليغ اسلام مشغول شد تا اينكه حضرت امير "عليه السلام"، كوفه را مقر حكومت خود قرار داد، پس به سوى اميرالمؤ منين "عليه السلام"- به كوفه - روانه شد و در آنجا مدتها درخدمت آن حضرت بود تا اينكه روزى اميرالمؤ منين على "عليه السلام" به او فرمود:
آيا منزلى دارى؟ عرض كرد: آرى! حضرت فرمود: آنرا بفروش و پولش را به قبيله ازد بسپار زيرا پس از چندى كه من از ميان شما رفتم حكومت وقت در پى تو مى فرستد كه دستگيرت نمايد، پس قبيله ازد تو را پناه مى دهند تا اينكه از كوفه خارج شوى و به قلعه موصل برسى.

به موصل كه رسيدى به شخص فلجى برمى خورى، پس نزد او بنشين. آنگاه از او آب مى خواهى تو را سيراب خواهد كرد و از تو مى پرسد كه
چه كاره اى؟ تو به او خبر ده و اسلام را بر او عرضه كن كه او مسلمان مى شود. سپس دستت را روى پايش بمال كه خداوند ان شاء الله او را شفا مى بخشد و همراه تو قيام مى كند. از آن پس بر شخص نابينايى مى گذرى كه او هم از تو سؤ ال مى كند چه كاره اى؟ او را خبر ده و به اسلام دعوتش د كن، دعوتت را اجابت مى كند و آنگاه دستت را بر چشمش بمال كه به خواست خداوند بينائيش باز مى گردد و همين دو نفر هستند كه ترا پس از مرگ، در قبر خواهند گذاشت. سپس نظاميان سواره به دنبال تو مى آيند، پس هر گاه نزديك قلعه در فلان موضع رسيدى خسته خواهى شد؛ از اسبت فرود آى و غارى كه آنجا هست وارد شو و همانا در ريختن خون تو فاسقين از جن و انس شركت خواهند داشت، پس از مدتى در سال 50 هجرى قمرى عمروبن حمق به آنچه اميرالمؤ منين "عليه السلام" فرموده بود عمل كرد تا اينكه به قلعه فوق رسيد، به آن دو نفر گفت: چه مى بينيد؟ گفتند: اسب سوارانى مى بينيم كه به سوى ما مى آيند. سپس از اسبش فرود آمد و داخل غار شد و اسب را رها كرد وقتى وارد غار شد مارى او را زد سپاه دشمن رسيد اسبش را ديدند كه بى سرپرست رها شده فهميدند كه او در همين نزديكى است. دنبالش رفتند تا او را در غار يافتند سر مباركش را از تن جدا كرده نزد معاويه آوردند. معاويه دستور داد سر او را بر نيزه اى قرار داده در شهر بگرداند و اين اولين سرى در اسلام بود كه توسط معاويه بر نيزه رفت. [ اسد الغابه. ]

همسر پيامبر پشتيبان على

جرى بن كليب از كسانى بود كه با اميرالمؤ منى على "عليه السلام" بيعت كرد و اهل كوفه بود او براى فرار از جنگ در سپاه آن حضرت راهى مى جست. خود او جريان را اين گونه آورده است: هنگامى كه على "عليه السلام" به طرف صفين حركت كرد، من از جنگ روى گردان شدم و آمدم به مدينه. تا اينكه بر ميمونه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدم. ميمونه به من گفت: تو از مردمى؟
گفتم: از اهل كوفه، گفت: از كدامشان؟ گفتم: از بنى عامر.
او گفت: بنى عامر پشت در پشت آزاده و رادمرد بودند چه باعث آمدند شد؟
گفتم: على "عليه السلام" به سوى صفين حركت كرد و من به جنگ خشنود نبودم. لذا آمدم اينجا؛ او گفت: آيا با او بيعت كرده بودى؟ گفتم: آرى، گفت: پس بسوى او برگرد و با او باش كه به خدا سوگن! او نه گمراه شد و نه به واسطه اش كسى به گمراهى مى افتاد. [ مسندرك الحاكم، ج 4، ص 30. ]

يار نزديك دو امام

عمر و بن حمق خزاعى از شرطة الخميس و از خواص اصحاب اميرالمؤ منين على "عليه السلام" بود. اين شهر آشوب او را نزديكترين ياران امام على "عليه السلام" و امام حسن "عليه السلام" مى داند.
برخى نقل كرده اند كه عمر بن حمق روزى رو به على "عليه السلام" كرد و عرض كرد:
يا اميرالمؤ منين! به خدا سوگند، من ترا دوست نداشتم و با تو بيعت نكردم براى اين كه خويشاوندى بين من و تو وجود دارد و به براى گرفتن پولى و يا درخواست مقامى از تو بود، ولى به اين خاطر ولايت تو را پذيرفتم چون كه در تو پنج خصلت است:

تو پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اولين كسى هستى كه به او ايمان آوردى و تو همسر سرور زنان امت؛ فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستى و تو پدر ذريه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشى و تو عظيم ترين مرد از مهاجرين هستى كه در جهاد خدا والاترين سهم را دارا هستى، پس اگر به من دستور داده شود كه كوههاى سنگين را از زمين بر كنم و به جايى ديگر منتقل نمايم و يا درياهاى مواج را از آب خالى سازم تا اينكه بتوانم به نحوى در هر امرى دوستان و اوليايت را تقويت نمايم و دشمنانت را منكوب سازم، گمان نمى كنم توانسته باشم، حقى را كه بر گردنم دارى ادا نمايم.
حضرت امير "عليه السلام" در پاسخ او فرمود: بارالها! قلبش را به نور تقوى منور ساز و او را به صراط مستقيم هدايت كن. اى كاش در سپاه من صد نفر مانند تو وجود داشت.
حجر عرض كرد: در آن صورت، به خدا قسم سپاه تو تكميل شده و كمتر كسى پيدا مى شد كه به تو خيانت كند.

/ 356