صورت برزخى وصى عيسى - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




صورت برزخى وصى عيسى

قيس غلام على "عليه السلام" مى گويد: اميرالمؤ منين "عليه السلام" نزديك كوه بود در صفين چون هنگام نماز مغرب فرا رسيد به مكانى دور دست رفته و در آنجا نداى اذان در داد و چون از اذان فارغ شد مردى به نزد او آمد و به كوه نزديك مى شد چون پيش آمد ديديم مردى است كه موهاى سر و صورتش سپيد و صورتى روشن دارد گفت: سلام خدا بر تو باد! اى اميرالمؤ منين "عليه السلام" و رحمت خدا و بركات خدا بر تو باد، آفرين بر وصى خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و سلم و پيشواى پيشتازان سفيد رو، و نشانه دار بهشت..اميرالمؤ منين ع گفت: و عليك السلام حال شما چطور است؟ آن مرد گفت: حالم خوب است و من در انتظار روح القدس هستم و به خاطر ندارم كسى در راه رضاى خداوند امتحانش از تو بزرگ تر و ثوابش از تو نيكوتر باشد...اى برادر من بر اين مشكلات و رنج هايى كه دست به گريبان هستى؛ پايدارى و استقامت داشته باشد تا آنكه حبيب را ملاقات نمايى...

سپس با دست خود اشاره به اهل شام كرد و گفت: اگر اين صورت هاى مسكين مى دانستند چه عذاب سخت و پاداش بدى براى آنها به جهت نبرد با تو معين گرديده است، البته دست از جنگ بر مى داشتند، سپس با دست خود اشاره به عراق نموده و گفت: اگر اين چهرهاى روشن مى دانستند كه چه پاداشى و اجر بزرگى به جهت اطاعت از فرمان تو براى آنها مهيا گرديده است، دوست مى داشتند كه بدن آنها را با قيچى هاى آهنى پاره پاره كنند...سپس گفت: والسلام عليك و رحمة الله و بركاته سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد، سلام خود را نمود آنگاه از نظرها نهان شد در اين حال عمار ياسر و ابوالهيثم و ابوايوب انصارى و عبادة بن صامت و خزيمه بن ثابت و هاشم مرقال و جماعتى ديگر از پيروان خاص د اميرالمؤ منين "عليه السلام" كه گفتار آن مرد را شنيده بودند برخاستند و عرض كردند: اى اميرمؤ منان "عليه السلام" اين مرد كه بود؟ حضرت فرمود: اين مرد شمعون بن صفا، وصى حضرت عيسى "عليه السلام" بود كه خداوند او را فرستاده بود تا مرا در جنگ و نبرد با دشمنان خودش د تاءييد و تقويت نمايد آنگاه تمامى ياران عرض كردند: پدران ما و مادران ما فداى تو باد؛ سوگند به خدا چنان جنگى در ركاب تو خواهيم نمود كه در ركاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى نموديم...آنگاه على "عليه السلام" درباره آنها دعاى خير نمود... [ مجالس مفيد، ص 40]

دستورات حكومتى به فرماندار آذربايجان

مولاى متقيان على "عليه السلام" در نامه اى كه به نماينده و فرماندار خود در آذربايجان بنام اشعث بن قيس چنين مى نويسد:

و ان عملك ليس لك بطعه و لكنه فى عنقك امانة و انت مسترعى لمن فوقك. ليس لك ان تفتات فى رعية، و لا تخاطر الا بوثيقة و فى يدلك مال من مال الله عزوجل و انت من خزانه حتى تسلمه الى و لعلى ان لا اكون شر و لا تك لك و السلام [ نهج البلاغه، نامه 5]

مديريت و حكمروايى براى تو طعمه نيست بلكه آن مسئوليت در گردن تو امانت است و كسى كه از تو بالاتر است از تو خواسته كه نگهبان آن باشى. و وظيفه ندارى كه در كار مردم به ميل و خواسته شخصى خود عمل كنى و يا بدون ملاك معتبر و فرمان قانونى، بكار بزرگى دست بزنى. و اموالى كه در دست تو است از آن خداوند مى باشد و تو خزانه دار هستى تا آنرا به من بسپارى و اميدوارم كه براى تو بدترين فرمانرواها نباشم والسلام.

نمونه اى از وصيت سياسى على

حضرت فاطمه به حضرت على "عليه السلام" وصيت نمود كه بعد از من با خواهرزاده ام امامه ازداوج كن زيرا او نسبت به فرزندانم مثل من با محبت است و از طرفى مردان نياز به زن دارند، لذا حضرت بعد از فاطمه زهرا عليهاالسلام با خواهر زاده حضرت زهرا عليهاالسلام امامه ازدواج كرد، امامه تا آخر عمر امام "حدود سى سال" همسر آن حضرت بود هنگامى كه اميرمؤ منان "عليه السلام" در بستر شهادت قرار گرفت امامه را به حضور طلبيد و به او چنين وصيت كرد: ترس آن دارم كه بعد از من اين طاغوت "اشاره به معاويه" از تو خواستگار كند اگر "بعد از من" نياز به ازدواج دارى پيشنهاد مى كنم كه با مغيرة بن نوفل "نوه عبدالمطلب" ازدواج كن مبادا با معاويه ازدواج كنى.

پس از شهادت امام، معاويه نامه اى براى مروان نوشت و به او دستور داد كه امامه را براى من خواستگارى كن و صد هزار دينار به او ببخش. مروان مطابق دستور از امامه براى معاويه خواستگارى كرد امام براى مغيرة بن نوفل پيام داد كه معاويه از من خواستگارى كرد. اگر تو به من مشتاق هستى اقدام كن مغيره پس از دريافت پيام، بى درنگ اقدام نمود و به حضور امام حسن مجتبى "عليه السلام" رفت و امامه را توسط آن حضرت خواستگارى كرد امام حسن "عليه السلام" خواستگارى او را پذيرفت و امامه را همسر او نمود.

/ 356