گزينند و نشانه هاى تفاخر بر يكديگر را از سر بر زمين نهاد"
و در جواب ابوسفيان كه آمد و مى خواست تحت عنوان حمايت از ايشان فتنه بر پا كند و به آن حضرت "رض" گفت:
... دستت را به من بده تا با تو بيعت كند و فرمان بده تا براى دفاع از حق تو و احقاق حق تو و شكستن مخالف تو، مدينه را از سواره و پياده پركنم، آن حضرت "رض" فرمود: اى ابوسفيان چقدر كينه ى تو نسبت به اسلام طولانى شد، برو من به سواره و پياده ى تو نيازى ندارم. [ تاريخ طبرى، ج 2، ص 237، وحدت امت اسلامى، ص 102، تاليف سيد شرف الدين. ]
آرى حضرت على "رض" كه تنها هدفش حفظ اسلام و پايه ى اساسى آن، يعنى وحدت بود با خلفا "رض" بيعت كرد و از آنجا كه روحش بالاتر از آن بود كه به خاطر مقامات دنيوى كينه ى كسى را به دل گيرد با آنان صميمانه رفتار كرد و در نتيجه ى اين صبر انقلابى داخلى وحدتى ميان مسلمانان به وجود آورد كه مسلمانان به جاى جنگ و اختلافات داخلى به صدور انقلاب عظيم اسلامى پرداختند و همين وحدت رمز پيروزى و پيشرفت آنان گشت، به طورى كه در مدت بسيار كه در مدت بسيار كوتاهى امپراطورى عظيم و پهناور روم و فارس را به اسلام درآوردند و مصر، عراق و فلسطين را تصرف كردند، و اگر آن حضرت اين وحدت و آرامش را به وجود نمى آوردند محال بود كه اين همه پيشرفت و فتوحات نصيب مسلمانان گردد. [ بى آزار شيرازى، عبدالكريم، توحيد كلمه، ص 7. ]
استاد عبدالمتعال صعيدى در اين زمينه مى نويسد:
اين فضل بزرگى براى على بن ابى طالب رضى الله عنه است كه اولين بنيانگذار تقريب بين مذاهب است، تا اينكه اختلاف راى و نظر موجب تفرق و پراكندگى نگردد و غبار دشمنى ميان طوايف مختلف برپا نشود، بلكه با وجود اختلاف نظر همچنان وحدت ويگانگى خود را حفظ كنند و اختلاف يافتگان
در راى با هم برادروار زندگى و هر كس برادرش را نسبت به راى ونظرش آزاد بگذارد، چه اينكه صاحب نظر يا نظرش صائب و مطابق با واقع بوده و ماجور است و يا اينكه نظرش بر خطاست و معذور است. يا اينكه به بهترين وجه درباره ى آن به بحث و گفتگو مى پردازند به طورى كه در تحقيقشان تعصبى وجود نداشته بلكه مقصودشان از بحث و گفتگو رسيدن به حقيقت است نه غلبه و پيروزى. و اين يكى از فضايل حضرت على "رض" است كه از فضيلت و شرافت خانوادگى و نزديكش با پيغمبر "ص" و سبقش بر ديگران در ايمان، كم تر نيست.
سپس توضيح مى دهد:
نخستين اختلاف ميان مسلمين، اختلاف بر سر خلافت بود و على رضى الله عنه با آنكه مى دانست از ديگران به خلافت سزاوارتر است، ولى با حضرت ابوبكر و حضرت عمر و حضرت عثمان "رض" به مدارا و حافظ اتحاد، هنگام اختلاف راى باشد. و چون با اصرار مسلمين به خلافت رسيد، هيچ كس را ملزم به قبول خلافتش نكرد. [ ''على بن ابيطالب و تقريب بين مذاهب''، علامه عبدالمتعال صعيدى، در كتاب همبستگى مذاهب اسلامى، به اهتمام عبدالكريم بى آزار شيرازى، ص 207. ]
استاد مطهرى درباره ى گذشت والاى آن حضرت "رض" مى فرمايد: ''اما مگر باوركردنى است كه جوانى سى و ساله، دورنگرى و اخلاص را تا آنجا رسانده باشد و تا آن حد بر نفس خويش مسلط و نسبت به اسلام وفادار و متفانى باشد كه به خاطر راهى را انتخاب كند كه پايانش محروميت و خرد شدن خود او است؟!
بلى باور كردنى است، شخصيت خارق العاده ى على در چنين مواقعى روشن مى گردد. تنها حدس نيست، حضرت على شخصا در اين موضوع بحث كرده و با كمال صراحت
علت را كه جز علاقه به عدم تفرقه ميان مسلمين نيست بيان كرده است، مخصوصا در دوران خلافت خودش آن گاه كه طلحه و زبير نقض بيعت كردند و فتنه ى داخلى ايجاد نمودند، حضرت على مكرر وضع خود را بعد از پيغمبر با اينها مقايسه مى كند و مى گويد: من به خاطر پرهيز از تفرق كلمه ى مسلمين از حق مسلم خودم چشم پوشيدم و اينان با اينكه به طوع و رغبت بيعت كردند، بيعت خويش را نقض كردند، و پرواى ايجاد اختلاف در ميان مسلمين را نداشتند. [ ''امام على "ع" و اتحاد اسلامى''، استاد مطهرى، در كتاب توحيد كلمه، ج 2، ص 48. ]
ابن ابى الحديد در خطبه ى 119 نقل مى كند كه آن حضرت "رض" فرمود:
و ايم الله لو لا مخافه الفرقه بين المسلمين و ان يعود الكفر ويبور الدين لكنا على غير ما كنا لهم عليه.
"به خدا سوگند اگر بيم وقوع تفرقه ميان مسلمين و بازگشت كفر و تباهى دين نبود رفتار ما با آنان طور ديگر بود."
همچنين از كلبى نقل مى كند كه حضرت على "رض" قبل از آنكه به سوى بصره حركت كند فرمود:
... فرايت ان الصبر على ذلك افضل من تفريق كلمه المسلمين و سفك دمائهم و الناس حديثوا عهد بالاسلام و الدين يمخض الوطب يفسده ادنى و هن و يعكسه اقل خلق.
ديدم صبر از تفرق كلمه ى مسلمين و ريختن خونشان بهتر است، مردم تازه مسلمانند و دين مانند مشكى كه تكان داده مى شود كوچك ترين فردى آن را وارونه مى نمايد، آن گاه فرمود چه مى شود طلحه و زبير را؟ خوب بود سالى و لا اقل چند ماهى صبر مى كردند و حكومت مرا مى ديدند آن گاه تصميم مى گرفتند، اما آنان طاقت نياورند و عليه من شوريدند و در امرى كه خداوند
حقى براى آنان قرار نداده با من به كشمكش پرداختند. [ منبع قبلى، ص 50، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 308، بحارالانوار، ج 32، ص 62. ]
ابن ابى الحديد در شرح خطبه ى شقشقيه نقل مى كند: در داستان شورا چون حضرت عباس "رض" مى دانست كه نتيجه چيست از حضرت على "رض" خواست كه در جلسه شركت نكند، اما حضرت على "رض" با اينكه نظر حضرت عباس را از لحاظ نتيجه تاييد مى كرد پيشنهاد را نپذيرفت و عذرش اين بود: ''انى اكره الخلاف'' "من اختلاف را دوست ندارم". حضرت عباس گفت: ''اذا ترى ما تكره'' "پس با آنچه دوست ندارى مواجه خواهى شد."
و در جلد دوم، ذيل خطبه ى 65 نقل مى كند:
يكى از فرزندان ابولهب اشعارى مبتنى بر فضيلت و ذيحق بودن حضرت على و بر ذم مخالفانش سرود، حضرت على "رض" او را از سرودن اين گونه اشعار كه در واقع نوعى تحريك وشعار بود نهى كرد وفرمود: ''سلامه الدين احب اليناه من غيره'' "براى ما سلامت اسلام و اينكه اساس اسلام باقى بماند از هر چيز ديگر محبوب تر و با ارج تر است." [ منبع قلبى ص 51. ]
و از همه مهم تر اينكه آن حضرت "رض" در شوراى شش نفرى، پس از انتخاب حضرت عثمان "رض" مى فرمايد:
لقد علمتم انى احق الناس بها من غيرى. و و الله لا سلمن ما سلمت امور المسلمين، و لم يكن فيها جور الا على خاصه. [ نهج البلاغه، خطبه ى 74، ج 1، ص 172. ]
"شما خود مى دانيد من از همه براى خلافت شايسته ترم، به خدا سوگند مادامى كه كار مسلمين رو به راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد مخالفتى نخواهم كرد."
موضع حضرت على در دوران خلافت حضرت ابوبكر صديق
اگر چه در نامه ى 62 ى نهج البلاغه اشاره اى به امساك آن حضرت "رض" از بيعت حضرت ابوبكر "رض" دارد، لكن اصل بيعت را پس از مدتى مورد تاييد قرار مى دهد و آنچه از تاريخ و قراين و شواهد بر مى آيد زمان امساك كوتاه بود و آن حضرت با كمال آزادى عمل بيعت نموده اند.
آن حضرت "رض" مى فرمايد:
''فامسكت يدى حتى رايت راجعه الناس...
"من اول دستم را پس كشيدم تا آنكه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند "مرتد شدند. اهل رده" و مردم را به محو دين محمد "ص" دعوت مى كنند، ترسيدم كه اگر در اين لحظات حساس اسلام و مسلمين را يارى نكنم خرابى يا شكافى در اساس اسلام خواهيم ديد كه مصيبت آن بر من از مصيبت از دست رفتن چند روزه ى خلافت بس بيش تر است. در آن هنگام با ابوبكر بيعت كردم و به همراه او در آن حوادث قيام كردم تا باطل از ميان رفت، و گفتار خدا والاتر است هر چند برخلاف ميل كافران باشد، پس با ابوبكر از راه خيرخواهى مصاحبت كردم و در آنچه خدا را فرمان مى برد با كوشش تمام، او را اطاعت نمودم. آن گاه چون او به حال احتضار درآمد، ولايت و حكومت را به عمر سپرد و ما بيعت كرديم و اطاعت نموديم و خيرخواهى نشان داديم..." [ نهج البلاغه، نامه 62، ج 3، ص 179، و نهج البلاغه صبحى صالح، ص 451، و كنز العمال، ج 5، ص 724، و بحارالانوار ج 33، ص 568. ]
حقيقت اين است كه آن حضرت "رض" خود را به خلافت سزاوارتر مى ديد، زيرا مى دانست كه خود و خاندانش براى انجام مصالح مردم از ديگران تواناترند منتهى جنگ هاى ارتداد او را واداشت تا از برخورد با حضرت ابوبكر "رض" خوددارى و با وى بيعت كند، تا اين كه جبهه ى اسلامى در برابر مرتدان، در دفاع از خود
ناتوان نشود. فرزند ابوطالب پارساتر و بزرگ تر از آن بود كه در آن وضع خطير كه اساس اسلام در معرض خطر بود به خود اجازه ى ادامه ى مخالفت با حضرت ابوبكر را بدهد. [ شرى، محمد جواد، اميرالمومنين اسوه وحدت، ص 233، مشهد، آستان قدس، 1366. ]
مهم ترين بحرانى كه پس از رحلت پيامبر "ص" دامنگير خلافت نوپاى حضرت ابوبكر "رض" گرديد، مساله ارتداد و ظهور پيامبران دروغين بود. هر چند كه نطفه هاى ارتداد به هنگام حيات پيامبر "ص" در يمن توسط اسود عنسى كذاب بسته شد و ديگر متنبيان در نقاط ديگر در حال ظهور بودند، ليكن با رحلت پيامبر "ص" مساله ارتداد به يك بحران عمده در قلمرو حكومتى اسلام تبديل گرديد. پيامبران دروغين يكى پس از ديگرى در اقصى نقاط جزيره العرب ادعاى نبوت كردند و اساس اسلام را با خطر جدى مواجه ساختند.
بلاذرى روايت مى كند: چون مردم عرب مرتد شدند، حضرت عثمان نزد حضرت على "رض" رفت و گفت اى پسر عمو! تا وقتى تو بيعت نكنى كسى به مبارزه با اين دشمن برنمى خيزد، پيوسته با او بود تا اين كه حضرت على "رض" پيش حضرت ابوبكر "رض" رفت، حضرت ابوبكر "رض" از جا بلند شد دست به گردن يكديگر انداخته و هر كدام براى ديگر گريستند، و حضرت على با حضرت ابوبكر بيعت كرد و در نتيجه مسلمانان شادمان شدند و مردم به پيكار كمر بستند و لشكرها گسيل شد. [ منبع قبلى، ص 236، به نقل از انساب الاشراف، ج بلاذرى ج 1، ص 587. ]ابن كثير و طبرى نيز بيعت حضرت على "رض" را در همان روزهاى اول دانسته و معتقدند كه حضرت در هيچ لحظه اى از حضرت ابوبكر "رض" كناره نگرفت. [ طبرى، محمد. تاريخ الطبرى، ج 207 :3 و البدايه و النهايه ابن كثير، ج 5، ص 249. ]
به هر حال زمانى كه آن حضرت با حضرت ابوبكر صديق بيعت كرد نظر خود را نگاه داشت و در پنهان و آشكار با وى صميمانه رفتار كرد و كينه اى از وى در دل نگرفت و
مكر و حيله و يا دسيسه اى بر عليه او به راه نينداخت، بلكه در جنگ با مرتدين خود را در موقعيتى قرار داد كه دليل بر كمال صميمت و پاكى او دارد و از صفاى كامل او حكايت مى كند.
حضرت ابوبكر "رض" وقتى مسلمانان در جنگ با مرتدين و مانعين زكات با وى مخالفت كردند به تنهايى مردم را ترك گفت تا خود شمشير به جنگ رود... حضرت على "رض" بدنبال او شتافت و زمام مركبش را گرفت و او را از حركت بازداشت و فرمود: ''كجا اى خليفه ى رسول الله؟ ما را در مصيبت خود گرفتار مكن. به خدا اگر به مصيبت تو گرفتار شويم ديگر براى اسلام نظامى نخواهد ماند.'' حضرت ابوبكر بازگشت و در مدينه ماند و اين نصيحت خالصانه را از حضرت ابوبكر، با اينكه مى دانست خلافت را از او گرفته است. و اگر على "رض" مى گذاشت تا ابوبكر "رض" به تنهايى خارج شود، رفتن او موجب مى شد كه على به آرزوى خود نزديك تر شود ولى روح على "رض" بزرگ تر از آن بود كه چنين آرزويى در وى خلجان كند زيرا كه او بيعت كرد و راى و نظر خود را در خويشتن نگاه داشت، بنابراين بايد در بيعت خوداخلاص ورزد همچنان كه سايرين اخلاص ورزيدند و همچنين خالصانه به ابوبكر "رض" نصيحت كرد اگر چه در ترك آن مصالح شخصى اونهفته باشد!
صاحب الرياض النضره از ابن سلمان روايت كرده كه گفت: بعد از رحلت رسول خدا گروهى از مسلمانان مرتد شدند، و از دادن زكات سرپيچى كردند. حضرت ابوبكر "ر ض" با اصحاب مشورت كرد، هر كس چيزى گفت. او به خطاب حضرت على "رض" فرمود: يا اباالحسن شما چه مى گويى؟ حضرت فرمود: اگر چيزى از آن مقدار كه رسول خدا "ص" مى گرفت نگيرى و صرف نظر كنى با سنت او مخالفت كرده اى. آن گاه حضرت ابوبكر "رض" گفت: چون شما چنين گفتى، با آنان مى جنگم، حتى اگر از دادن يك پاره
طنابى مضايقه كنند. [ موسوى، سيد محمد باقر، على در كتب اهل سنت، ص 254، به نقل از رياض النضره، ج 2، ص 224. ]
درباره ى جنگ با روم و اعزام سپاه اسامه "رض" حضرت على "رض" مشوق حضرت ابوبكر "رض" بود و بشارت داد كه در جنگ با روميان پيروز مى شود. حضرت ابوبكر درباره ى تشويق آن حضرت "رض" مى گويد: فال نيك زدى و به ما مژده ى نيك دادى. [ يعقوبى، احمد، تاريخ، ج 2، ص 132. ] و بعد از خارج شدن سپاه اسامه و تهديد مرتدين مبنى بر حمله به مدينه نيز مسوليت حفاظت از گذرگاه هاى اصلى مدينه را به همراه طلحه و زبير و ابن مسعود از سوى حضرت ابوبكر "رض" پذيرفت. [ ابن اثير، على، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 23. ]
آن حضرت "رض" در طول دوران حضرت ابوبكر "رض"، مشاور بحق ابوبكر در مسائل مهم سياسى و مسول امور اقتصادى و تقسيم خمس بودند.
... ان ابابكر الصديق كان اذا نزل به امر يريد فيه مشاوره اهل الراى و اهل الفقه دعا عمر و عثمان و عليا و عبدالرحمن بن عوف.... [ محمدبن سعد، طبقات ،ج 2،ص 350،جامع الاحاديث،ج 13،ص 98. ]
امام ابويوسف رحمه الله عليه در كتاب الخراج نقل مى نمايد كه: پيامبر اكرم " ص" تولى امور تقسيم خمس را به حضرت على رضى الله عنه واگذار كردند و خليفه ى اول و دوم هم همين كار را كردند و تولى و سرپرستى اين امر را در اختيار آن حضرت "رض" گذاشتند... [ ابويوسف، يعقوب "امام"، كتاب الخراج، ص 20. ]
آن حضرت "رض" نهايت ارادت خويش را به حضرت ابوبكر "رض" پس از وفات نشان داد و اسماء، بيوه ى ابوبكر "رض"، را به زنى گرفت و محمد فرزند ابوبكر "رض" را در خانه ى خويش بزرگ نمود و يكى از فرزندان خويش را به نام ابوبكر نام گذاشت كه در واقعه ى كربلا همراه فرزندش حضرت امام حسين "رض" شهيد مى گردد.
سيره عملى حضرت على در عهد خليفه دوم حضرت عمر
در دوران خليفه ى دوم نيز حضرت على "رض" همواره به حل مشكلات عقيدتى و مسائل پيچيده ى فقهى و غيره كه خلافت با آن مواجه مى شد مى پرداخت. در برخوردها و مسائل جنگ به شيوه اى سعى مى كرد جان خليفه اى را كه در آن هنگام جامعه را رهبرى مى كرد حفظ كند و به دور از هرگونه حساسيت فردى و احساسات منفى گرايانه، مشاركت مى فرمود، چنانكه در زمانى كه حضرت عمر "رض" در مورد اقدام به جنگ با روميان با آن حضرت "رض" به مشورت پرداخت، آن حضرت صادقانه مى فرمايد:
... خداوند ضمانت كرده است كه مرزوبوم پيروان اين آيين را از گزند نگه دارد و راه ها و گذرگاه ها را از تاخت و تاز گردن كشان ايمن بدارد. او همان است كه آنها را با كمى تعدادشان يارى و پيروز كرد و نه تنها نگذاشت شكست بخورند بلكه دمار از روزگار دشمنانشان درآورد. هميشه زنده است و هرگز نمى ميرد، اگر خودت به سوى اين دشمن بروى و با او به زد و خورد بپردازى و مغلوب بشوى ديگر براى مسلمانان پناهى نمى ماند و پس از تو مرجعى نيست كه در حال حاضر كسى او را پشتيبان خويشتن بداند. پس مردى كار آزموده و دلير به پيكار آنها را روانه ساز و با وى جنگ آورانى بى باك و فرمانبردار همراه كن و آنها را با زبان خوش و وعده هاى شيوا بنواز. چنانچه به يارى خدا پيروز شدند كه آرزويت برآمده است، و گر نه كه در اينجا همچنان پشت و پناه مسلمانان خواهى بود و لشكرى ديگر براى نبرد با روميان بسيج خواهى نمود. [ نهج البلاغه، ج 2، كلام 134، ص 102، واقدى، فتوح الشام، ج 1، ص 108، سيوطى، تاريخ الخلفا، ص 88، و كامل ابن اثير، ج 2، ص 77. ]
حضرت عمر "رض" پيوسته در مشكلات و گرفتارى ها به حضرت على "رض" مراجعه مى كرد و با ايشان مشورت مى نمود كه در ذيل به چند مورد اشاره مى نماييم.
مشورت حضرت عمر با حضرت على درباره فتح ايران
زمانيكه به حضرت عمر "رض" خبر رسيد كه ايرانيان چندين برابر ارتش مسلمانان، نيرو بسيج كرده اند، وى تصميم گرفت تا شخصا به منظور تقويت روحيه ى ارتش اسلامى در جنگ با ايرانيان شركت كند. لكن بعد از مشورت با حضرت على "رض" آن حضرت "رض" حضرت عمر "رض" را از شركت نهى كرده و فرمود: يارى كردن و خوار گذاشتن اين دين به انبوهى و كمى لشكر نبوده است. اين دين، دين خداست و خدا آن را پشتيبانى فرموده است... موقعيت زمامدار، همچون ريسمانى است كه مهره ها را در نظام مى كشد و آنها را جمع كرده ارتباط مى بخشد. اگر ريسمان از هم بگسلد، مهره ها پراكنده مى شوند و هر كدام به جايى خواهد افتاد و سپس هرگز نتوان همه را جمع آورى نمود و از نو نظام بخشيد. عرب امروز گرچه از نظر تعداد كم است، اما با پيوستيگى به اسلام فراوان و با اتحاد و اجتماع و هم آهنگى عظيم و قدرتمند است. بنابراين تو چون قطب آسيا ثابت بمان و سنگ آسياى جنگ را به وسيله ى مردم عرب سرزمين بيرون شوى عرب از اطراف، عهد و پيمان با تو را مى شكند، فساد و شرارت به پا مى كند و كار به جايى مى رسد كه حفظ و حراست مرزهايى كه پشت سر گذاشته اى نزد تو از رفتن به جنگ مهم تر مى گردد. اگر چشم عجم ها فردا بر تو افتد خواهند گفت: اين اساس و ريشه ى عرب است. اگر قطعش كنيد راحت مى گرديد و اين فكر آنها را در مبارزه ى با تو و طمع در نابوديتع حريص تر و سرسخت تر خواهد ساخت. و اينكه يادآور شدى آنها به جنگ مسلمانان آمده اند و ناراحت هستى، خداوند سبحان بيش از تو اين كار را مكروه مى دارد و او بر تغيير آنچه نمى پسندد تواناتر است. [ نهج البلاغه، خطبه ى 146، كامل ابن اثير، ج 3، ص 7، تاريخ طبرى، ج 3، ص 212، بحارالانوار مجلسى، ج 40، ص 193، اخبار الطوال دينورى، ص 128، الفتوح ابن اعثم كوفى، ج 2، ص 37، ارشاد شيخ مفيد، ج 1، ص 200، منهاج البهاعه ابن راوندى، ج 2، ص 67. ]