بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
براى ملاقات با دانشمندان اهل سنّت دست داد ـ مخصوصاً شبها در مسجدالحرام و بين نماز مغرب و عشا كه مجال خوبى براى بحث بود ـ در يكى از شبها با جمعى از اين برادران دانشمند (كه بعضى از آنها از چهره هاى شناخته شده بودند) در صحن مسجدالحرام در برابر «كعبه» نشسته بوديم و سعى بر اين بود كه بحثها از صورت علمى و منطقى خارج نشود و به رنجش و كدورت نينجامد، سخن به مسأله «تنزيه صحابه و عدالت» همه آنها كشيده شد، همگى بر اين عقيده بودند كه كوچكترين جسارتى نسبت به هيچ يك از آنها نمى توان كرد.من از يكى از آنها پرسيدم: «اگر شما در ميدان صفيّن بوديد در يكسو لشكر «على» (عليه السلام) و در يك سوى ديگر لشكر «معاويه» به كدام صف ملحق مىشديد؟!» او بدون درنگ گفت: «به صف لشكريان على (عليه السلام)».گفتم: اگر على (عليه السلام) شمشيرى به دست تو مىداد و مىگفت: «خذ هذا و اقتل معاويه; اين شمشير را بگير و معاويه را به قتل برسان» آيا مىپذيرفتى و اطاعت مىكردى؟! او جواب عجيبى داد كه فكر مىكنم براى شما هم تكان دهنده است.گفت: «كُنْتُ اَقْتُلُهُ وَ لا اَذْكُرُهُ بِسُوء; من او را به قتل مىرساندم در عين حال كمترين جسارتى به او نمى كردم»!داستان «تنزيه صحابه» قصّه اى است كه سرِ دراز دارد كه در اين جا فقط به اشاره اى قناعت كرديم و گذشتيم.