با مطالعه اين فراز از كلام مولا اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين سؤال به ذهن مىآيد كه «چرا آن پيشواى مدير و مدبّر چنين حملات شديد و تندى نسبت به مردم كوفه مىكند و آنها را به شدّت زير ضربات شلاّق هاى سرزنش و ملامت قرار مىدهد ـ و در فراز بعد هم، فراتر مىرود و به آنها مىفرمايد: «من، دوست داشتم كه هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم... خدا، شما را بكشد كه اين قدر خون به دل من كرديد!»ولى اگر در تاريخ كوفه و كوفيان و عهدشكنى ها و نفاق افكنى ها و بىوفايى ها و سستى و ضعف آنها بيشتر مطالعه كنيم، فلسفه اين سرزنشهاى تند و شديد را در مىيابيم. گويى، امام (عليه السلام) اين سخنان را به عنوان آخرين راه درمان و چاره براى اين بيماران كوردل، انتخاب فرموده است; همان كسانى كه غيرت آنها در برابر هيچ چيز به جوش نمى آمد و انواع تحقيرها و تحميلها را از دشمن پذيرا مىشدند! امام (عليه السلام) مى خواهد از اين راه، دست به كارى بزند كه اگر كمترين احساسى در جان آنها است، به پاخيزند و به حركت درآيند و به مقابله با دشمن بشتابند. استفاده از اين راه، از نظر روانشناسى، در برابر بعضى از گروه ها كارساز است.اين سخنان، در واقع، سخن كسى است كه از پيروانِ سست عنصر مأيوس شده و براى بيدار كردن آنها جز استفاده از اين كلمات تند، راهى نمى بيند و عجب اين كه آنها با اين همه تازيانه هاى سخن نيز بيدار نشدند و هنگامى كه از آنها براى تشكيل لشكر و حركت به سوى دشمن دعوت فرموده جز گروه اندكى لبيك نگفتند! به همين دليل امام (عليه السلام) ناچار شد كه افرادى به روستاها و آبادى هاى اطراف فرات بفرستد و از آنها ـ كه مردمانى جنگجو و وفادار به امام (عليه السلام) بودند ـ براى بسيج لشكر دعوت كند.در واقع كوفيان در اين برهه از تاريخ خود شباهتى به قوم لجوج بنى اسرائيل در