اى مرد نمايانى كه در حقيقت مرد نيستيد! آرزوهاى شما مانند آرزوهاى كودكان است! و عقل و خرد شما مانند عروسان حجله نشين! (كه جز به زروزيور و عيش و نوش، به چيزى نمى انديشند). دوست داشتم كه هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم، همان شناختى كه سرانجام، به خدا سوگند! پشيمانى بار آورد و خشم آور و غم انگيز بود. خداوند شما را بكشد (و از رحمتش دور سازد) ! كه اين همه، خون به دل من كرديد، سينه مرا پر از خشم ساختيد و كاسه هاى غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشانديد! با نافرمانى و ترك يارى، نقشه هاى مرا (براى سركوبى دشمن) تباه كرديد تا آنجا كه (امر بر دوست و دشمن مشتبه شد) و قريش گفتند: