بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
دريد از باب نصيحت به او گفت كه: اينجا نزديك منطقه دشمن و ماندن در آن دور از احتياط است و ممكن است كه قبيله شكست خورده نيروى خود را گردآورى كنند و از ديگران كمك بگيرند و بر ما حملهور شوند.عبدالله از غرورى كه داشت پند او را گوش نداد و شب را در آن منزل درنگ كرد. فردا صبح قبيله دشمن با جمعيّت زيادى بر او هجوم آوردند و عبدالله را كشتند و دريد با زخم بسيار از دست آنها نجات يافت و پس از آن قصيده اى گفت كه يكى از ابياتش همين بيتى است كه اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين خطبه به آن اشاره فرموده است. (1)مقصود امام اين است كه، من به موقع به شما نصيحت كردم و گفتم: كار جنگ را يكسره كنيد كه چيزى به پيروزى نهايى باقى نمانده و اگر كوتاهى كنيد، معاويه و يارانش در صدد حيله و تزوير برمى آيند، ولى شما به گفتار من گوش دل فرا نداديد و فريب بلند كردن قرآنها بر سر نيزه ها را خورديد و تن به حكميّت داديد و آن قدر اصرار كرديد كه من بناچار رضايت دادم، و حالا كه كار از كار گذشته و به هوش آمده و پشيمان شده ايد، بدانيد كه اين پشيمانى سودى ندارد.
نكته ها
داستان حكميّت
در كتب تاريخ آمده است كه داستان بلند كردن قرآنها بر سر نيزه و سپس طرح مسأله حكميت براى تبيين موضع قرآن، زمانى بوجود آمد كه نشانه هاى پيروزى لشكر امام آشكار شده بود; زيرا صبح روز سه شنبه، دهم ماه صفر سال سى و هفت هجرى، بعد از نماز صبح لشكر امام با لشكر شام به شدّت نبرد كردند.1 ـ «اغانى ابوالفرج اصفهانى»، جلد 10، صفحه 3; شرح نهج البلاغه، علامه خويى، جلد 4، صفحه 88; و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 205. در پاورقى اين داستان را با تفاوتهايى نقل كرده اند و آنچه در بالا آمده خلاصه اى از آن است.