بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
شاميان عمروعاص را براى اين كار برگزيدند و اشعث بن قيس ـ كه از سران اهل نفاق بود ـ و گروه ديگرى از همفكرانش ابوموسى اشعرى را ـ كه مردى نادان و متظاهر به اسلام و در عين حال، بى خبر از حقيقت اسلام بود ـ براى اين كار برگزيدند.امام (عليه السلام) بعد از آن كه مجبور شد به حكميّت تن در دهد، فرمود: «لااقل عبدالله بن عباس را براى اين كار برگزينيد; زيرا او مىتواند خدعه عمروعاص را خنثى كند.» ولى اشعث و همدستانش نپذيرفتند.امام فرمود: «مالك اشتر را انتخاب كنيد» آنها شجاعت اشتر را بر او عيب گرفتند و گفتند: «او آتش جنگ را شعلهور ساخته است، ما هرگز تن به حكميت او نمى دهيم».امام مجبور شد كه حكميت ابوموسى را بپذيرد و صلح نامه اى بين دو گروه، تنظيم شد.عمروعاص كه از همان آغاز، نقشه فريب ابوموسى را كشيده بود، در همه جا او را مقدم مىداشت و به هنگام سخن گفتن اظهار مىكرد: «حق سخن ابتدا با تو است; زيرا تو همنشين رسول خدا بودى. افزون بر اين سنّ تو از من بيشتر است».عمرو او را در صدر مجلس مىنشاند و تا ابوموسى دست به غذا نمى برد و شروع به خوردن غذا نمى كرد و او را با لقب «يا صاحب رسول الله» خطاب مىكرد.مجموعه اين كارها ابوموساى خام را، خام تر كرد تا آنجا كه احتمال خيانت عمروعاص را از سرش بيرون برد.سرانجام عمروعاص به ابوموسى گفت: «آخرين نظرت براى اصلاح اين امّت، چيست؟»ابوموسى گفت: «به نظر من هر دو (على (عليه السلام) و معاويه) را از خلافت عزل كنيم و مسلمانان را براى انتخاب خليفه به شورا دعوت كنيم».عمروعاص گفت: «به خدا سوگند! كه اين نظر، نظر بسيار خوبى است».