پيشرفت و انحطاط جوامع از نگاه امام علي (ع)
محمد حسين پژوهنده بحث پيشرفت و انحطاط قبل از آنكه به دانش فنّي در زمينه مؤلّفههاي آن دو نياز باشد و بخواهيم از زاويه نگاه علم بدان بپردازيم و كليدهاي حركت كُند و تند و ايست و حركت قهقرايي جامعه را كشف نماييم، يك بحث فرهنگي است. از آن جهت كه؛ اوّلاً منشأ آن ايدهها و آرمانها، عقيدهها و پندارها، اخلاق عمومي، عادات و آداب، سنّتها و ارزشهاي ملّي و به طور كلّي نوع باورداشتهاي يك قوم معيّن است. ثانياّ هر كدام از مؤلّفههاي جامعه، تحت حاكميّت فرهنگ خاص و متناسب با نوع اصول و آموزههاي آن قرار دارد و همين امر است كه به آنها تشخّص مي دهد و دو همنوع را از هم باز ميشناساند؛ و چنين است كه مي گوييم: فرهنگ آموزش، فرهنگ كار وتوليد، فرهنگ مصرف و .....به عنوان نمونه يكي از مؤلّفههاي حسّاس جامعه مسأله سياست است. اگر در اين بُعد پيشرفت يا انحطاطي باشد، جامعه را با ساير مؤلّفههايش علامت مي گذارد و پيشرفته يا منحط معرّفي مي نمايد. سياست چيزي جز تدبير و انديشيدن خاص در رابطه با اداره امور نيست، و از آنجا كه هر انديشهاي از خاستگاه مركز آگاهيها پديد ميآيد و اين مركز، آگاهيهاي خود را از جامعهاي كه در آن هست، ميگيرد و آنها چيزي جز مؤلّفههاي فرهنگ آن جامعه نيست؛ از اين رو، سياست را برخي جزو مؤلّفههاي فرهنگ و برخي آن را يكي از فرايندهاي فرهنگ كه در فراگرد تماس ساير اجزا به دست ميآيد، دانستهاند. يكي از انديشمندان دراين باره مي گويد:«اصولاً سياست زاييده تفكّرات انسان و تفكّرات انسان نيز مولود فرهنگ اوست .بنابراين از نظر من سياستگزاري به عنوان بخشي از ويژگيهاي رفتاري انسان، عمدتاً ناشي از فرهنگ رايج در جوامع است».در اين جا اين سؤال مطرح ميشود، كه چگونه ممكن است عامل فرهنگ چنان تأثيري در سرنوشت جامعه بگذارد كه آن را در زمينه هاي گوناگون پيشرفت يا انحطاط دهد؟در مقام پاسخ، بايد ابتدا به اصل تغيير اجتماعي توجّه كنيم تا صرفنظر از عوامل تغيير و چگونگي آن، نفس تغيير را در جامعه و فرهنگ آن مدخليّت تام دهيم و بپذيريم كه بر اساس عوامل تغيير ـ چه عوامل محيطي از قبيل خشكسالي، تمام شدن منابع و ذخاير ارضي و تحتالارضي و يا عكس اين دو، كه به مهاجرت و بروز فساد و ايجاد ناهنجاريهاي اخلاقي، درهمآميزي نژاد در اثر ازدواجهاي اجباري يا تحميلي يا پيشامدي، درهم ريختن نظام اخلاقي، اجتماعي، زباني در اثر معاشرت با اقوام ديگر و ... منجر ميشود و يا عوامل انساني از قبيل تهاجمهاي نظامي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي و نيز ظهور مصلحان، انديشمندان و متفكّران بزرگ و تأثير بسزاي آنان بر تعويض خط حركت فكري مردمان، به هر حال ـ «فرهنگ و ويژگيهاي آن هر زمان دستخوش عوامل تأثيرگذار محيطي، انساني و اقتصادي ميشود كه مستمراًً بر رفتارهاي انساني اثر ميگذارد و اين تأثيرگذاري چنانچه استمرار يابد، ويژگيهاي فرهنگي را هم تغيير ميدهد» و اينگونه تغييريابيها در فرهنگ، در حركت و يا تغيير جهت آن، نقش بسزايي دارد كه گاهي پيشرفت محسوب ميشود و گاهي پسرفت و گاهي نيز ايست فرهنگي را موجب ميشود. گاهي در يك مؤلّفه چنين چيزي رخ ميدهد و گاهي در بيشتر مؤلّفه ها يا همه آنها. گاهي در مؤلّفهاي پيشرفت حاصل ميشود و در همان حال در مؤلّفه ديگري پسرفت يا ايست.پس ما اگر بخواهيم از پيشرفت و انحطاط بحث كنيم بايد قبلاً روشن كنيم كه پيشرفت در كدام بخش از زندگي انسان و انحطاط در كداميك است؟مثلاً اگر جامعه ايراني مغلوب سپاه اسلام را در نظر بگيريم، مي بينيم آنان به مدّت دويست سال در ايست به سر مي برده اند امّا از نظر سياسي، ليكن در همين حال ميبينيم كه آنها در اين مدّت از نظر علوم و فنون و هنرها، از نظر دين و ايدئولوژي و جنبههاي فكري و پايهگذاري مكاتب فلسفي پيشرفتهاي درخشان و تاريخي داشتند چنان كه عدّهاي معتقدند كه ايرانيان توانستند در همين مدّت، اسلام را تدوين نمايند و اصول آن را تئوريزه كنند. چنان كه وقتي فهرست ابننديم را ميخوانيم، ميبينيم در زمينه قرآنشناسي، حديث و روايت، ادبيات، علم انساب، فلسفه و كلام، علوم غريبه چون شيمي، فيزيك و مكانيك، ستارهشناسي و هيأت، شعبده، طب، هندسه، رياضيات و ... مرداني كه در اين كتاب از آنها ذكري به ميان آمده است، نزديك به هشتاد درصد آنان ايرانياند (وايرانيتبار) كه خوانندگان را به ترجمه آن كه به وسيله محمّدرضا تجدّد (نشر امير كبير/1366) انجام شده، ارجاع مي دهيم. (و جالب اينجا است كه در همين مدّت، ايرانيان زردشتي نيز ، داراي تأليفات مهمّي بوده اند، چون كتاب شهرستانهاي ايران، شكنندگي نيك و تغييرهايي كه از اوستا و غيره). همچنين در اين رابطه كتابهاي تاريخ ادبيات ايران از دكتر ذبيحالّه صفا، تاريخ ادبي ايران از دكتر ادوارد براون و نهضت شعوبيّه از حسينعلي ممتحن و نيز خدمات متقابل اسلام و ايران از آيتالله شهيد مرتضي مطهّري، ما را راهنمايي ميكنند.عين همين مطلب را در مورد مصر، روم شرقي و غربي و سرزمينهاي فتح شده اسلامي آن زمان نيز ميتوانيم دريافت داريم (امّا نه به قدر ايران).اكنون به نظر شما نام اين دو قرن را بايد سكوت، وقفه، انحطاط و عقبماندگي بگذاريم يا برعكس! از اين عجيبتر سخن بگوييم، شكّي نيست كه دو قرن قبل از اسلام، عرب در دو دوره جاهليّت (قديم و جديد) به سر ميبرده است كه به عنوان عصر تاريكي عرب معروف است و معمولاً نام انحطاط را بر آن ميگذارند و اين در حالي است كه زبان عرب و ادبيات غني آن در همين دو قرن، تكوين ميشده است.ما اگر بخواهيم تاريخ شعر را بررسي كنيم، ميبينيم شعر در دوره بابليان كهن نيز مرسوم بوده است، (نك. منظومه گيلگمش) و نيز در يونان باستان هم آن را ميشناختهاند (نك. هومر) ليكن در برابر شعر جاهلي عرب هيچاند، چه اين كه شعر جاهلي واقعاً انسان را مسحور خود ميسازد. (نك. معلقات سبع) غزل كه مقدّمه اي بر قصايد بوده و عرب آن را «نسيب» ميناميده و صور خيال را به زيباترين وجه در قالب الفاظ زيبا، شيرين، پرمغز و موسيقايي در وزن و ميزانهاي ثابت و شناخته شده و خوشآهنگي كه اكنون در اختيار ما است، بيان ميدارد از پديدههاي ادبي آن عصر است و از حدود قرنهاي پنجم و ششم ميلادي تكوين يافته است و گرچه از نظر اخلاقي شكوفايي نداشتند، ليكن از اين زاويه در اوج ترقّي بوده اند.چگونه يك جامعه بالا ميآيد؟
جامعه انساني به عنوان يك پديده طبيعي داراي قوانيني است كه صرفنظر از هر ايده و مسلكي برآن حكومت ميكنند. اين قوانين همان چيزهايي هستند كه در قرآن از آنها به عنوان «سنّتالله» ياد شده است و گاهي هم به «فطرة الله» از آنها تعبير شده است. قرآن در توصيف اينها فرموده است كه احكام طبيعي ثابتي هستند كه بر گذشتگان ما نيز جاري بوده و بدون تبديل و تغييراند. بحث از اين سنّتها را در جايي ديگر كردهايم و اكنون فقط چند نمونه از آنها را كه به بحث ما مربوط ميشود، پيش ميآوريم يعني اصولي از اينها كه به «بالا آمدن» جامعه و عكس آن كمك ميكند. كلمه عبور پيشرفت جامعه
شما اگر جامعه را به يك دستگاه كامپيوتر تشبيه كنيد، در مقدّمه بالا آمدن دستگاه يك «كلمه عبور» مي بينيد كه بدون آن، نمي توان بر اصول كليدي دستگاه راه يافت. كلمه عبور رشد جامعه «شعور انساني بالا» است، يعني اگر جامعهاي در اين قسمت رشد مهمّي نكرده باشد، درك اصول پيشرفت براي او همچنان به صورت رمز باقي ميماند و مفاهيمي همچون: اجتماع بر مصالح ملّي، دستگاه رهبري هوشمند، سلامت فرماندهي و فرمانپذيري، كار و قناعت و ... بيمعنا هستند.هر چند گوينده و تأكيد كننده بر اينها، انسانهاي مقدّس و دوستداشتني باشند. پس اوّلين گام در پيشرفت جامعه انساني بيدار شدن شعور خفته انساني است كه اميرالمؤمنين علي (ع) به عنوان اساسيترين هدف انبياي الههي از آن ياد كرده است.اصول علمي پيشرفت و انحطاط
1ـ اصول علمي پيشرفت:
آنچه در زير به آنها اشاره ميشود، اصول علمي شناخته شده از سنتّهاي ثابت و لايتغيّر حاكم بر جامعه انساني به عنوان جزئي از طبيعت است كه امام علي (ع) چه در نهج البلاغه و چه در آثار ديگري كه از ايشان نقل شده است، به آنها به صورتي عام در شمار مهمترين عوامل پيشرفت اشاره نموده است و طبعاً مفهوم مخالف آنها را عوامل انحطاط خواهيم شمرد. عمدتاً آنچه امام (ع) به آنها پرداخته است، چهار چيز است كه عواملي ديگر از هر كدام انشعاب مييابد. دو چيز از اينها به مسأله «فرمان» (امر احكم) مربوط ميشود و دو چيز ديگر به متن جامعه. آنچه به فرمان ارتباط مييابد، يكي موضوع «دستگاه رهبري عاقل» و ديگري موضوع «دستگاه گيرنده هوشمند» است و امّا آن دو چيزي كه به متن جامعه مربوط ميشود، يكي «وفاق ملّي» بر مصالح عمومي جامعه است و ديگري «فرهنگ كار و تلاش» است.2ـ اصول علمي انحطاط جامعه:
طبعاً و به حكم عقل نيز عوامل انحطاط يك جامعه را مؤلّفههاي زير كه مفهوم مخالف عوامل فوق هستند، ميسازند:«تفرّق و پراكندگي»، «فرهنگ مصرفگرايي و رفاه زدگي»، «فقدان رهبري هوشمند» و «گيرنده معيب (و ناقص)».توضيحات
اين كه گفتيم اينها اصول علمي هستند، با لحاظ اين نكته فنّي است كه مفهوم آنها به مثابه قانون، به حكم تجربه و استقرا و نيز حكم عقل به دست مي آيند. هر چند كه در مصداقيابي اختلافهايي با يكديگر در فرم و اندازه داشته باشند زيرا در صدق مفهوم كلّي كمترين اختلافي در آنها وجود ندارد. مثلاً مفهوم «دستگاه رهبري» ضرورت آن در جوامع بشري شناخته شده و قطعي است امّا ممكن است در جوامع قديم و جديد به لحاظ شكل و فرم و ابعاد و قلمرو متفاوت باشند، مثل حكومت جمهوري، حكومت دموكراسي، حكومت مطلقه فردي، حكومت شورايي، حكومت فردي مشروطه، حكومت جمهوري دموكراسي و ... كه با آنچه اقتضاي تحوّل در جوامع امروزين است و مردم بر مردم به وسيله دولتهاي گونهگون (متفاوت به تابع نوع ايدئولوژي يا مكتب) به نحوي و نوعي حكومت ميكند، فرق ميكند. آنچه در هر دو مساوي وجود دارد، «فرمان» و «مركز فرمان» است؛ چه فرمان برخاسته از مركز علم و اراده شخصي باشد كه به حكم قانون اجتماعي سنّتي «بيعت» ناميده ميشود و يا برخاسته از پارلمان، مجلس اعلا، مجلس سنا و مجلس حزب فراگير (چون حكومتهاي كمونيستي و سوسياليستي) باشد؛ فرمان و مركز فرمان در تغيير اين مفهوم داراي صدق واحد است، چه دستگاه حكومت جامعه را تجلّي ويژه فروغ يزداني بنامند و چه در راستاي مسأله «ولايت نوري» آن را به تعيين خدا و رسول او بدانند و چه آن را امري واگذاشته به خودِ مردم و تعيين آن را به تابع احكام عرف «از قبيل عصبيّت و شَوكت. نگ. مقدّمه. ابنخلدون. فصل 11 تا 23) بدانند و يا اينكه آن را به تابع اراده عموم مردم و بنا بر اصول پذيرفته شده اجتماعي قرار دادي (نك.لوياتان، هابز. قراردادهاي اجتماعي. روسو) طيّ مراسمي (باز هم شناخته شده) به فردي يا جمعي واگذار مشروط نمايند. آنچه در همه اينها انكارناپذير است، ضرورت و لزوم قطعي چنين دستگاهي است.از اين نظر امير المؤمنين (ع) به عنوان يك قضيه «لابديّه» در ردّ اعتقاد خوارج بيان ميدارد كه چه به حق و چه به ناحق، مردم را ناگزير از امامي است كه .... امام از همين نظر به قضيه «دستگاه گيرنده» فرمان نيز توجّه دارد و آنجا كه اصحاب خود را نكوهش مي كند و اصحاب معاويه را به رخ آنها ميكشد، به فرمانگيري آنان و معيببودن اين دستگاه در مردم خود به عنوان راز جهانگيري آنها و راز انحطاط و فروماندگي، اسارت، ذلّت، مقهوريّت و محكوميّت اصحاب خود اشارت مينمايد.همچنين امام (ع) اصحاب خود را به رفاهگزيني و فرار از سرما و گرما در جهت اقامه حق و دفاع از كيان آن و فرونشاندن شرارههاي باطل سرزنش ميكند، و به عنوان يك قانون طبيعي مي گويد: هر كه به ناچار در آستانه خانه با دشمن بجنگد، ذليل است. همچنين امام به وفاق و تجمّع يارن معاويه بر مصلحتشان و تفرّق رأي اصحاب خود به عنوان رمز پيشرفت و سقوط اشاره ميكند. يكي از شعراي معاصر قطعه زيبا و پرمعنايي در اين معنا دارد:
مُلك از پي اجتماع گردد آزاد
ذرّات ز اجتماع كوهي گردند
وز تفرقه چون كاه رود كوه به باد
وز طاعت رهبري شود مُلك آباد
وز تفرقه چون كاه رود كوه به باد
وز تفرقه چون كاه رود كوه به باد
قانون خلقت است كه بايد شود ذليل
ريشههاي اصلي پيشرفت و انحطاط
ريشههاي اصلي پيشرفت و انحطاط
هر ملّتي كه راحتي و عيش خو كنند
ريشههاي اصلي پيشرفت و انحطاط