بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْميثم به كوفه آمد، عبيدالله بن زياد- كه لعنت خدا بر او باد - او را دستگير نمود، وقتى ميثم را نزد او آوردند به عبيدالله گفتند: اين مرد از همه افراد موقعيتش نزد على عليه السّلام بيشتر بود عبيدالله با تعجب گفت: واى بر شما اين مرد عجمى اينهمه موقعيت داشت! گفتند: آرى، عبيدالله به ميثم گفت: ميدانى خدايت كجاست ميثم با كمال جسارت گفت: او در كمين هر ستمكارى است و تو يكى از آن ستمكاران هستى!عبيدالله گفت: با اين عجمى بودن به آنچه خواسته اى رسيده اى، بگو ببينم صاحب تو يعنى على عليه السّلام - در مورد رفتار من با تو چه خبرى به تو دادهميثم گفت: به من خبر داده است كه تو مرا بعد از نه نفر كه من دهمين آنها هستم به دار مىآويزى، چوبه دار من از همه كوتاهتر و به زمين نزديكتر است! عبيدالله گفت: حتما گفته او را مخالف مىگردانم.ميثم گفت: تو چگونه با او مخالفت مىكنى، بخدا كه او به من خبرى نداده جز از جانب پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلم و او از جبرئيل از خداوند متعال، با اين حال تو با اين گروه چگونه مخالفت مىكنى من خود آگاهم از جايگاهى كه بر آن به دار آويخته مىشوم، ميدانم، در كجاى كوفه است و من اولين مخلوق خدايم كه در اسلام به دهان او، لجام زده مىشود.