بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْحضرت باقر عليه السّلام فرمود: امير المؤمنين عليه السّلام پسران خود را جمع نموده به آنها فرمود: خداوند دوست دارد كه در مورد من سنتى از يعقوب قرار دهد، يعقوب دوازده پسر خود را جمع كرده به آنها گفت: شما را نسبت به يوسف وصيت مىكنم كه از او اطاعت كنيد، و من شما را وصيت مىكنم كه از حسن و حسين اطاعت كنيد و از اين دو بشنويد. يكى از فرزندان حضرت كه عبدالله نام داشت (و همانند سايرين نبود و در رضايت حضرت كوشا نبود گويا به اعتراض) گفت: به محمد حنيفة وصيت نمى كنيد؟حضرت فرمود: در حيات من بر من جراءت كردى گويا تو را مىبينم كه در خيمه ات كشته شده اى و قاتل تو نيز مشخص نباشد.روزگار گذشت تا آنكه در زمان مختار، عبدالله به نزد مختار رفت تا با او بيعت كند.مختار گفت: من آنطور كه شما مىپندارى نيستم، او نسبت به مختار خشمگين شد و به طرف مصعب بن زبير در بصره رفت و طرفدار او شد و از او خواست تا او را فرماندار كوفه قرار دهد، وقتى سپاه مصعب و مختار در ناحيه حروراء در مقابل هم قرار گرفتند او در قسمت پيشاهنگ لشكر قرار داشت.شب كه پايان يافت، هنگام صبح مردم عبداللّه را ديدند كه در خيمه سر بريده افتاده است و قاتلش نيز مشخص نبوده. (196)