بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْامير المؤمنين عليه السّلام در ضمن خطبه اى كه از آينده خبر مىداد فرمود: اى احنف (نام كسى است) گويا او را مىبينم (فرمانده لشگر زنگيان را) كه با لشكرى خروج مىكنند كه گرد و غبار و هياهو و صداى لجام و آزار اسبها ندارند، با قدمهاى خود زمين را مىكوبند (فساد مىكنند) و قدمهايشان مانند قدمهاى شتر مرغ است (پهن و كوتاه و با فاصله ميان انگشتان).واى بر كوچه هاى آباد و خانه هاى آراسته شما كه داراى بالها (كنگره هائى)ست همچون بالهاى كركس و داراى خرطومهائى است (ناودانهاى سنگين) همچون خرطوم پيلان. كسى بر كشته هاى آن لشكر گريه نكند (زيرا خانواده آنها در شهرهاى ديگرند و آنها بردگان بودند) و از غائب آنها جستجو نمى شود (كسى از اقوام و بستگان ندارند كه نگران آنها باشد) من دنيا را بررسى كردم و سنجيده و اندازه گرفتم و به حقيقت آنها بينا مىباشم.(222)در سال 255 هجرى در زمان المهتدى باللّه خليفه عباسى مردى كه به صاحب زنج معروف شد.(223) در حوالى بصره قيام كرد، او مردى سنگدل و بدكردار بود و در يك واقعه بصره سيصد هزار نفر از مردم را قتل عام كرد، سپاهيان او را زنگيان تشكيل مىدادند.در اول قيام در لشكر او به جز سه شمشير نبود، در محله كرخ اسبى براى او هديه آوردند كه آن را زين و لجام نبود و از هيچ طرف نمى شد آن را مهار كرد، با ريسمانى از ليف براى اسب او لجام درست كردند، به همين سبب حضرت فرمود: لشكر او صدا ندارد (آلات و اسباب جنگى كه موجب غوغا مىشود در لشكر او نبود)در روز جمعه هفدهم سال 257 داخل بصره شد و مردم را قتل عام كرد، مسجد جامع و خانه هاى مردم را آتش زد، روز جمعه و شب و روز شنبه پيوسته به كشتار ادامه داد و خانه ها را به آتش كشيد تا آنكه جويهاى خون روان و كوى و بازار خونين گشته و گلستان به گورستان مبدل شد، هر خانه اى كه در رهگذر انسان و يا چهارپايان بود با همه اسباب و اثاث و آنچه در آن بود سوخت.در تاريخ آمده است: آتش از دامنه اين كوه تا آن كوه شعله ور شد، و قتل و غارت و آتش تمامى شهر را فرا گرفت.بعد از اين قتل عام (و ايجاد وحشت) به مردم امان دادند و گفتند: هر كه به خانه ابراهيم بن محمد رود در امان است، وقتى مردم اجتماع كردند، بهانه پيش كشيدند و شمشير در ميان ايشان نهادند، صداى مردم به شهادت جارى و خونشان در زمين سارى بود، هر پولدارى كه در شهر بود اول مال او را گرفته و اگر امتناع مىكرد با شكنجه مىگرفتند، سپس او را مىكشتند، فقرا را بدون درنگ قتل عام مىكردند(224)، خلاصه هر كس را ديدند كشتند.قحطى در ميان شهر ظاهر شد، مردم بصره به ناچار به خوردن حيوانات پرداختند، و براى حفظ جان خود به چاهها پناه بردند، شب هنگام بيرون مىآمدند و دنبال غذا مىگشتند، و چون آذوقه اى نماند به خوردن گوشت سگ و موش و گربه پرداختند و همين كه هوا روشن مىشد به چاهها مىرفتند و مخفى مىشدند، آنقدر به اين كار ادامه دادند كه از حيوانات نيز چيزى نماند، و در اثر قحطى و ترس جان هر كسى كه توانى داشت، رفيق خود را كشت و خورد.چنان كار بر مردم سخت شد كه زنى را ديدند سرى بر دست گرفته مىگريد، از سبب آن پرسيدند گفت: مردم اطراف خواهرم جمع شده بودند منتظر بودند بميرد تا گوشت او را بخورند!هنوز خواهرم نمرده بود كه او را پاره پاره كردند و گوشت او را قسمت نمودند و از گوشت او فقط همين سر را به من دادند و به من ظلم كردند!به اين جهت بود كه حضرت امير عليه السّلام در پيشگوئى خود مردم بصره را به مرگ سرخ (كشتار) و گرسنگى خبر داده فرمود:واى بر تو اى بصره از لشكرى كه عذاب خداوند است. بانگ و غبار ندارد و زود باشد كه اهل تو به مرگ سرخ و گرسنگى و قحطى مبتلا گردند.اين از معجزات بزرگ امير المؤمنين عليه السّلام است.(225)