بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْاكنون به يك سند تاريخى كه دليل بر مرتبه علمى اوست و همچنانكه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است، اكتفا مىكنيم. روزى ماءمون عباسى دستور داد تا عده اى از بزرگان حديث و استدلال را حاضر كنند، چهل نفر حاضر شدند ماءمون پس از احوالپرسى گفت: مىخواهم شما را ميان خودم و خداوند حجت قرار دهم، هر كه كارى دارد يا زير فشار است براى دستشوئى، برود و كار خود را انجام دهد، راحت باشيد و با آرامش خاطر رداى خود را درآورده بنشينيد.سپس گفت: اى جماعت: شما را خواستم تا شما را نزد خداوند واسطه كنم، خدا را در نظر بگيريد و براى خود و پيشواى خود نظر بدهيد، و جلالت و ابهت من مانع گفتن حق نباشد هر چه كه باشد! و از محكوم كردن باطل نهراسيد، هر كه باشد، نسبت به آتش جهنم براى خودتان دلسوزى كنيد و با رضاى خدا به خدا نزديك شويد و اطاعت او را برگزينيد، هر كه با معصيت خالق، خود را به مخلوقى نزديك كند، خداوند آن مخلوق را بر او مسلط مىكند، پس با همه عقل خود با من مباحثه كنيد.سپس افزود: من مىپندارم كه على بعد از پيامبر صلّى الله عليه وآله برترين انسانهاست، اگر درست مىگويم قبول كنيد و اگر بر خطا هستم اعتراض كنيد، شروع كنيد، من بپرسم يا شما مىپرسيد؟اهل حديث گفتند: ما مىپرسيم، ماءمون گفت: آنچه داريد بياوريد، ولى يك نفر را نماينده كنيد كه از طرف شما سخن گويد، و اگر كسى سخنى اضافه داشت بگويد و اگر خطا كرد هدايتش كنيد.يك نفر از آنها گفت: ما مىپنداريم برترين مردم بعد از پيامبر صلّى الله عليه وآله ابوبكر است، چون در روايتى كه همه قبول دارند پيامبر صلّى الله عليه وآله فرمود: بعد از من به دو نفرى كه بعد از من هستند ابوبكر و عمر اقتدا كنيد، (261) و اقتداء دليل برترى است.ماءمون گفت: احاديث زياد است. همه آنها كه حق نيست زيرا متناقض است، پس بايد برخى از آنها حق و برخى باطل باشد، بنابراين بايد دليلى براى حق بودن احاديث صحيح پيدا كرد.و اين روايت كه گفتى باطل است، سپس جوابى داد كه مضمون آن اين است: عمر و ابوبكر با هم در مواردى اختلاف داشتند مثل اينكه ابوبكر اهل رده را اسير كرد ولى عمر آزاد كرد، عمر به ابوبكر گفت: خالد بن وليد را عزل كند و به خاطر كشتن مالك بن نويره او را بكشد ولى ابوبكر قبول نكرد، عمر متعه را حرام كرد ولى ابوبكر نكرد، اكنون ما به كدام اقتدا كنيم به هر كدام باشد مخالف ديگرى است و پيامبر حكيم ترين حكيمان و راستگوترين افراد است.يكى از اصحاب حديث گفت: پيامبر صلّى الله عليه وآله فرموده است: اگر براى خودم دوستى انتخاب مىكردم، حتما ابوبكر را دوست خودم قرار مىدادم. (262)ماءمون گفت: اين محال است زيرا روايات شما مىگويد: پيامبر صلّى الله عليه وآله ميان اصحاب برادرى قرار داد و براى على كسى را قرار نداد وقتى حضرت از پيامبر پرسيد، حضرت فرمود: براى تو كسى را برادر قرار ندادم، زيرا تو را براى خودم گذارده ام.كدام روايت شما درست استيك نفر ديگر گفت: على بر فراز منبر گفته است: بهترين اين امت بعد از پيامبر، ابوبكر و عمر هستند ماءمون گفت: اين محال است زيرا اگر آن دو افضل بودند، پيامبر هرگز عمروبن عاص را بر آنها امير نمى كرد و بار ديگر اسامة بن زيد را، و شاهد بر دروغ بودن اين حديث، سخن على عليه السلام است كه فرمود: پيامبر صلّى الله عليه وآله از دنيا رفت در حاليكه من سزاوارتر بودم به جانشينى او از خودم به پيراهنم، ولى من ترسيدم (اگر خشونت كنم) مردم دوباره كافر شوند و همچنين خود حضرت فرمود: آن دو نفر چگونه بر من برترند با اينكه من خداوند را قبل از آنها و بعد از آنها عبادت كرده ام!ديگرى گفت: ابوبكر استعفا كرد و على به او گفت: پيامبر تو را مقدم داشته كيست كه تو را مقدم نكند؟ ماءمون گفت: اين سخن باطل است زيرا على تا فاطمه زنده بود از بيعت با ابوبكر امتناع كرد و فاطمه عليهاالسلام نيز وصيت كرد كه شب دفن شود تا آن دو بر جنازه او حاضر نشوند. الخ.(اينها نشان از عدم رضايت حضرت على عليه السلام از خلافت ابوبكر است).يكى گفت: عمروعاص به پيامبر گفت: از زنها چه كسى نزد شما از همه محبوبتر است حضرت فرمود: عايشه! پرسيد: از مردها؟ فرمود: پدرش! (يعنى ابوبكر)ماءمون گفت: اين حديث باطل است زيرا خود شما روايت كرده ايد كه مرغ بريانى نزد پيامبر بود (كه هديه آورده بودند) حضرت دعا كرد: خدايا محبوبترين خلق خودت را پيش من بفرست، و آنكه آمد على عليه السلام بود، كدام روايت شما درست استديگرى گفت: على عليه السلام فرموده است هر كه مرا بر ابوبكر و عمر برتر داند به او حد تهمت مىزنم!(263)ماءمون گفت: برترى دادن آن دو بر حضرت تهمتى (كه موجب حد باشد) نيست، چگونه حضرت على عليه السلام مىگويد: كسى را حد مىزنم كه مستحق حد نيست آيا او بر خلافت امر خدا عمل مىكند؟تازه خود ابوبكر گفته است: من بر شما حاكم شدم در حاليكه برترين شما نيستم، به نظر شما كداميك راستگوترند، ابوبكر نسبت به خود يا على عليه السلام نسبت به ابوبكر؟! ديگرى گفت: پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله فرموده است: ابوبكر و عمر سرور پيران بهشت هستند! (264)ماءمون گفت: اين حديث محال است زيرا در بهشت شخص پير نيست، در حديث است كه زنى اشجعية نزد پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله بود حضرت (براى مزاح) فرمود: هيچ پيرى داخل بهشت نمى شود، او گريست حضرت فرمود: خداوند مىفرمايد: ما آنها را باكره و جوان و هم سن و سال قرار مىدهيم.و اگر مىپنداريد كه ابوبكر جوان مىشود وقتى وارد بهشت مىشود، اين با روايتى كه خود شما نقل كرده ايد كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله به حسن و حسين فرمود: اين دو سرور جوانان بهشت از اولين و آخرين هستند و پدر اين دو بهتر از اين دو است، متناقض است.ديگرى گفت: در حديث است كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله فرمود: اگر من به پيامبرى مبعوث نمى شدم حتما عمر مبعوث مىشد.(265)ماءمون گفت: اين محال است زيرا خداوند عزوجل مىفرمايد: ما از پيامبران تعهد گرفته ايم، (266) آيا مىشود كسى كه از او پيمان گرفته نشده مبعوث شود و آنكه از او پيمان گرفته شده آخر باشد!ديگرى گفت: پيامبر صلّى الله عليه وآله روزى به عمر نگاه كرد و خنديد و فرمود: خداوند به بندگان خود به طور عمومى افتخار نمود و به عمر به طور خصوصى. (267)ماءمون گفت: اين محال است كه خداوند به عمر افتخار كند نه به پيامبرش، و پيامبر در عموم باشد و عمر در خصوص و اين روايت شما عجيب تر از آن روايت ديگر شما نيست كه گوئيد پيامبر اكرم گويد: چون وارد بهشت شدم صداى كفش شنيدم، ناگاه ديدم بلال غلام ابوبكر زودتر از من وارد بهشت شده است، شيعه گويد: على بهتر است از ابوبكر ولى شما گفتيد: بنده ابوبكر بهتر از رسول اللّه صلّى الله عليه وآله است زيرا هر كه زودتر باشد برتر از متاءخر است.و همچنانكه روايت كرده ايد كه شيطان وقتى عمر را احساس كند مىگريزد، و شما در مورد پيامبر گفته ايد كه شيطان بر زبان پيامبر اين جملات را انداخت: اين بتها زيبا و برتر هستند، آرى طبق روايت شما شيطان از عمر مىگريزد ولى بر زبان پيامبر صلّى الله عليه وآله كفر را مىاندازد.ديگرى گفت: پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله فرمود: اگر عذاب نازل شود جز عمر بن خطاب كسى نجات نيابد.(268)ماءمون گفت: اين خلاف صريح كتاب خداست كه مىفرمايد: خداوند با وجود تو پيامبر اينها را عذاب نمى كند(269) ولى شما عمر را مثل پيامبر دانستند.ديگرى گفت: پيامبر عمر را يكى از ده نفرى دانست كه اهل بهشت هستند.ماءمون گفت: اگر اين گونه بود، عمر به حذيفه نمى گفت: ترا به خدا من جزء منافقين هستمديگرى گفت: پيامبر صلّى الله عليه وآله فرموده است: امت مرا در يك كفه ترازو قرار دادند و مرا در كفه ديگر، من برتر شدم، سپس به جاى من ابوبكر قرار گرفت او برتر شد، سپس عمر قرار گرفت او برتر شد، آنگاه ترازو را بردند!ماءمون گفت: اين هم محال است زيرا منظور از ترجيح با بدن نيست بلكه با اعمال است به من بگوئيد: اگر كسى در زمان پيامبر جلو باشد ولى بعد از حضرت شخص ديگرى جلو افتد آيا به اولى مىرسد؟ اگر بگوئيد آرى پس بايد قبول كنيد هر كه در اين زمان از نظر جهاد و حج و روزه و نماز و صدقه برتر باشد از افراد زمان پيامبر برتر است گفتند: خير، نيكان زمان ما هرگز به نيكان زمان پيامبر نمى رسند.ماءمور گفت: در رواياتى كه پيشوايانتان در مورد فضائل على عليه السلام نقل كرده اند دقت كنيد و آن را با تمامى فضائلى كه در مورد تمامى آن ده نفر روايت كرده اند مقايسه كنيد، اگر درصد كمى از فضائل حضرت را داشتند، حرف شما درست است. و اگر در فضائل على بيشتر روايت كرده اند پس سخن پيشوايان (راويان) خود را قبول كنيد.آن گروه با شنيدن اين پاسخها همگى سر به زير انداختند، ماءمون گفت: چرا ساكت شديد؟گفتند: هر چه داشتيم گفتيم، ديگر سخنى براى گفتن نداريم.سپس ماءمون گفت: اكنون من از شما مىپرسم، شما پاسخ دهيد كه روايت طولانى است و ما به همين مقدار اكتفا مىنمائيم. (270)و پوشيده نيست كه اينگونه آراء كه ماءمون بيان مىدارد هيچكدام مانع از آن نيست كه نسبت به شيعه و به ويژه حضرت رضا عليه السلام ارادتى داشته باشيد زيرا وقتى پاى دنيا و رياست پيش آيد اكثر آراء و افكار و روحيات تغيير كرده يا ناكام خواهد ماند.برادرش امين، ماءمون را به خوبى شناخته بود كه چون دستگير شد به احمد بن سلام گفت: آيا ماءمون مرا مىكشد؟ احمد گفت: نه، زيرا خويشاوندى او دل او را بر تو مهربان مىكند، امين گفت:هيهات الملك عقيم لارحم له، حكومت ناز است خويشاوند ندارد. (271)و حضرت رضا عليه السلام وقتى ماءمون اينگونه جلسات را برگزار مىكرد و اظهار امامت حضرت على عليه السلام را مىكرد تا خود را نزد حضرت رضا عليه السلام شيرين كند، حضرت به برخى از ياران خود كه مورد اعتماد بودند مىفرمود: از سخنان او گول نخوريد، به خدا كه كسى جز او مرا نمى كشد، ولى من بايد صبر كنم تا آنچه مقدر است انجام شود. (272)