بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْروزى مغيرة بن شعبة (كه از منافقين و دشمنان حضرت على عليه السّلام است) نزد حضرت آمد، حضرت مشغول نماز بود، او سلام كرد ولى حضرت به او جوابى نداد! با تكبر گفت: يا اميرالمؤمنين سلام كردم ولى جواب مرا نداديد گويا مرا نشناختيد!حضرت فرمود: به خدا قسم كه تو را مىشناسم، گويا بوى پشم را از تو استشمام مىكنم!مغيره با شنيدن اين سخن به شدت خشمگين شد و در حاليكه عبايش را روى زمين مىكشيد رفت، برخى از حاضرين گفتند: يا على اين چه سخنى بود؟ حضرت فرمود: من درباره او جز حق نگفتم، به خدا قسم گويا او و پدرش را مىبينم كه در يمن پشم ريسى مىكنند، مردم از اين كلام تعجب كردند، زيرا تا به حال هيچكس اين گونه نگفته بود(311) يعنى كسى از شغل پائين او و خانواده اش در گذشته آگاهى نداشت.