آگاهى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از اهداف فرستاده طلحه و زبير و سخنان آن دو - پیشگویی های امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیشگویی های امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) - نسخه متنی

سید محمد نجفی یزدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آگاهى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از اهداف فرستاده طلحه و زبير و سخنان آن دو

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق عليه السلام فرمود: طلحة و زبير مردى از طايفه عبدالقيس به نام خداش را نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرستادند و به او سفارش كردند ما تو را نزد مردى مىفرستيم كه او و خاندانش را از دير زمان به جادوگرى و كهانت مىشناسيم.

در ميان اطرافيان ما تو از خود ما هم بيشتر مورد اعتمادى كه از او نپذيرى و با او مخاصمه كنى تا حقيقت بر تو معلوم گردد و بدان كه ادعاى او از همه مردم بيشتر است، مبادا ادعاى او به تو شكستى وارد كند. و از جمله راههائى كه او مردم را با آن گول مىزند، غذا و نوشيدنى و عسل و روغن و اينكه با كسى خلوت كند مىباشد، مبادا نزد او غذائى بخورى و چيزى بياشامى، به عسل و روغن او دست مزن و با او در خلوت منشين، از همه اينها بر حذر باش و به يارى خداوند حركت كن وقتى چشمت به او افتاد، آيه سخرة را بخوان و از نيرنگ او و نيرنگ شيطان به خدا پناه بر، وقتى پيش او نشستى تمام نگاهت را به او متوجه مكن و با او انس مگير. آنگاه به او بگو: همانا دو برادر دينى و دو پسر عموى نسبى تو، تو را سوگند مىدهند كه رشته فاميلى را قطع نكن و مىگويند: مگر تو نمى دانى كه ما از روزى كه خداوند محمد صلّى الله عليه وآله را قبض روح كرد، به خاطر تو مردم را رها كرديم و با فاميل خود مخالفت نموديم، اكنون كه تو به كمترين مقامى رسيدى احترام ما را تباه كردى و اميد ما را بريدى، و اينك با وجود دورى ما از تو و وسعت شهرهاى حكومت تو، پى به توان ما در برابر خود بردى (كه چگونه بر عليه تو لشگركشى كرده برخى شهرها را متصرف شديم).

كسى كه تو را از ما و پيوند ما منصرف مىكند سودش براى تو از ما كمتر و دفاعش از تو نسبت به ما سست تر است (ما از افرادى مانند عمار و ابن عباس و مالك اشتر براى تو سودمندتريم) صبح براى آنكه چشم دارد آشكار است (حق روشن است).

به ما خبر رسيده كه تو هتك حرمت ما را كرده بر ما نفرين نموده اى، چه باعث اين كار شده است ما تو را شجاع ترين پهلوان عرب مىدانستيم (نفرين كار مردم ترسو است نه شجاع) تو مدام ما را نفرين مىكنى آيا مىپندارى كه اين كار تو ما را شكست مىدهد؟

فرستاده آنها پس از گرفتن پيام نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و آنچه به او دستور داده بودند به كار بست، وقتى حضرت على عليه السلام او را ديد كه با خود سخنى را زمزمه مىكند آيه سخره را مىخواند حضرت خنديد و فرمود: اى برادر عبدقيس بيا اينجا و به مكانى نزديك خود اشاره فرمود:

خداش گفت: جا وسيع است (همين جا خوب است) مىخواهم پيغامى را به شما برسانم.

حضرت فرمود: اول چيزى بخور و بياشام، لباس (سفر) را درآور و روغنى (بر موهايت) بمال، بعدا پيام خود را برسان، آنگاه به قنبر فرمود: اى قنبر برخيز و او را پذيرائى كن.

خداش گفت: من به آنچه گفتى نياز ندارم! حضرت فرمود: مىخواهم با تو تنها باشم خداش گفت: هر رازى نزد من آشكار است! (سخن محرمانه ندارم) حضرت فرمود: تو را به آن خدائيكه از تو به خودت نزديك تر است و ميان تو و دل تو مانع مىشود و خيانت چشمها و راز سينه ها را مىداند: آيا زبير آنچه را من به تو پيشنهاد كردم (خوردن و آشاميدن و...) به تو سفارش نكرده گفت: خدايا چنين است، حضرت فرمود: اگر بعد از آنچه از تو خواستم (يعنى بعد از آن سوگندهاى شديد) حق را كتمان مىكردى ديگر چشم بر هم نمى زدى (سريعا هلاك مىشدى). تو را به خدا سوگند آيا او به تو چيزى ياد نداد كه وقتى نزد من آمدى آن را بخوانى خداش گفت: خدايا چنين است، حضرت فرمود: آيه سخره بود؟ گفت: آرى، فرمود: بخوان آن را، او خواند و حضرت آيه را تكرار مىكرد و هر جا غلط مىخواند اصلاح مىفرمود تا آنكه هفتاد بار آن را خواند!

آن مرد گفت: چرا اميرالمؤمنين عليه السلام دستور مىدهد كه اين آيه هفتاد بار تكرار شود؟ حضرت على عليه السلام فرمود: آيا احساس مىكنى كه دلت آرام شد؟ گفت: سوگند به آنكه جانم در دست اوست آرى. حضرت فرمود: آن دو نفر به تو چه گفتند: (پيامشان را بگو) خداش پيام را بيان كرد، حضرت فرمود: به آن دو بگو: سخن خود شما براى استدلال عليه شما كافيست ولى خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند. شما گمان مىكنيد كه برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، نسب را منكر نيستم (در جد اعلا شريك هستيم) گر چه هر فاميلى گسسته است جز آنكه خداوند با اسلام پيوند زده است.

اما اينكه گفتيد: برادر دينى من هستيد، اگر راست مىگوئيد شما با كارهائى كه نسبت به برادر دينى خود كرديد با كتاب خدا مخالفت نموده و نافرمانى او را كرده ايد (شورش بر حاكم عدل گناه است) و اگر راستگو نيستيد (در ادعاى برادرى با من) با اين ادعا افترا بسته و دروغ گفته ايد (در هر دو صورت گنه كار هستيد) و اما مخالف شما با مردم بعد از رحلت پيامبر صلّى الله عليه وآله پس اين كار اگر به خاطر حق بود، آن كار حق را با اين مخالفتى كه با من كرديد شكستيد و از بين برديد.

و اگر از روى (اهداف) باطل با مردم (حكومت ناحق) مخالفت مىكرديد گناه آن باطل با گناه تازه اى كه كرده ايد گريبانگير شماست (مرتكب دو گناه هستيد) اينها گذشته از اينكه مخالفت شما با مردم (حكومت ناحق) جز براى طمع دنيا نبوده است، آنچه گفتم سخن خود شما بود كه گفتيد اميد ما را قطع كردى و ما را نااميد كردى (يعنى اين سخن شما نشان مىدهد شما طمع دنيوى داشتيد) و خدا را شكر كه بر من عيب دينى نگرفتيد. مانع من از پيوند با شما همان است كه شما را از حق برگردانيد و وادار كرد تا (بيعت) حق را از گردن خود دور كنيد همچنانكه چهار پاى سركش افسار خود را پاره مىكند، و خداست پروردگار من كه با او چيزى شريك نسازم، پس سخن از سود كمتر و دفاع سست تر نكنيد كه شايسته نام شرك خواهيد بود.

اما اينكه گفتيد: من شجاع ترين پهلوانان عربم و شما از لعنت و نفرين من گريزانيد، بدانيد كه هر مقامى مناسب كارى است (گاهى وقت دعاست و گاهى هنگام جنگ) آنگاه كه نيزه ها از هر سو به جنبش آيد و يالهاى اسبها پريشان شود و ششهاى شما در درون شما (از ترس) باد كند، آنجاست كه خداوند مرا با دلى قوى كارگزارى كند.

و اما اينكه از نفرين من ناراحتيد، شما نبايد از نفرين مردى كه به پندار شما جادوگر و از طايفه جادوگران است بى تابى كنيد!

آنگاه حضرت بر آن دو نفرين نموده گفت:

خدايا زبير را به بدترين وضع بكش و خونش را در گمراهى بريز و طلحة را ذليل كن و بدتر از آن را در آخرت براى آن دو ذخيره ساز، آن دو به من ستم كردند و تهمت زدند (و نسبت جادوگرى و كشتن عثمان را به من دادند) و گواهى خود را پنهان كردند و نسبت به من از تو و پيامبر صلّى الله عليه وآله نافرمانى كردند، سپس به خداش فرمود: بگو آمين، خداش گفت: آمين! در اين موقع خداش (به خود آمد) و با خود گفت: به خدا مردى را كه اشتباهش از تو روشن تر باشد نديدم، مردى كه پيامى را مىرساند كه پاره اى از آن پاره ديگر را ابطال مىكند و خداوند جاى صحيحى در آن نگذارده، من نزد خداوند از آن دو بيزارى مىجويم.

حضرت على عليه السلام فرمود: برو نزد طلحة و زبير و كلام را به آنها برسان، خداش گفت: نه به خدا سوگند، من نمى روم مگر اينكه دعا كنى خداوند مرا هر چه زودتر به سوى شما برگرداند و مرا به رضاى خود در مورد شما موفق گرداند، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام دعا كرد، آن مرد رفت و ديرى نگذشت كه برگشت و در جنگ جمل در ركاب حضرت كشته شد، خدايش رحمت كند. (346)

/ 365