من زندگى تو را مىخواهم و تو مرگ مرا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْدر برخى روايات آمده است وقتى ابن ملجم از طرف والى مصر (يا يمن) با گروهى نزد حضرت آمد، از همدستان خود پيشدستى نمود و با جملاتى فصيح به اميرالمؤمنين عليه السّلام گفت:السلام عليك ايها الامام العادل و الليث الهمام و البطل الضرغام والفارس القمقام و من فضله الله على سائر الانام...وقتى سخنانش تمام شد حضرت به چشمهاى او نگاهى افكند، سپس ميهمانان را اكرام نمود و دستور داد تا هدايائى به آنها داده شود و فرمود تا مردم ايشان را احترام كنند.ابن ملجم هنگام برخاستن اشعارى در مدح حضرت خواند و گفت: ما در اجراى فرمان شما حاضريم، فرمان ده تا ببينى آنچه شما را خوشحال كند، حضرت زيبائى سخنورى او را تحسين نموده فرمود:اى جوان نام تو چيست گفت: عبدالرحمن، فرمود: پسر كيستى گفت: ملجم مرادى، فرمود: مرادى توئى گفت: آرى يا اميرالمؤمنين.فرمود: اناللّه و انا اليه راجعون، لا حول و لا قوة الا بالله و اين جملات را تكرار نموده دست بر دست مىزد.سپس فرمود: واى بر تو آيا مرادى توئى گفت: بله، حضرت اين اشعار را خواند:
انا انصحك منى بالوداد
اريد حياته و يريد قتلى
عذيرك من خليلك من مراد
مكاشفة و انت من الاعادى
عذيرك من خليلك من مراد
عذيرك من خليلك من مراد