بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْوقتى جريان تحكيم واقع شد و قرار شد نمايندگان دو طرف در مورد خلافت به بحث بنشينند، چون اشعث بن قيس متن آتش بس را براى لشكر شام خواند، آنها قبول كردند و چون براى لشكر عراق خواند، صداهاى اعتراض برخواست كه مىگفتند: «لا حكم الا لله ؛ حاكم فقط خداست.»دامنه اعتراض به تدريج گسترش يافت تا اينكه چندين گروه اين شعار را سر دادند. اشعث به نزد حضرت على عليه السلام آمد و گفت:من نتيجه را بر دو سپاه عرضه كردم، همه راضى شدند جز طائفه بنى راسب و عده اى ديگر كه شعار لا حكم الا لله سر داده معتقدند بايد به هر دو سپاه عراق و شام حمله كرده آنها را بكشيم!حضرت فرمود: آيا اينها يكى و دو پرچم و گروهى اندكند؟ اشعث گفت: آرى.حضرت فرمود: اكنون كه تعدادشان اندك است رهايشان كن، كه ناگاه از هر جهت و هر طرف شعار لا حكم الا لله بلند شد (و معلوم گشت تعداد معترضين بسيار است) كه مىگفتند: حكومت براى خداست نه براى تو يا على، ما راضى نيستيم كه در دين خدا مردم داورى كنند!حكم خدا در مورد معاويه و ياران او اين است كه يا كشته شوند و يا تسليم ما شوند، و ما كه پيشنهاد حكميت و داورى داديم (و جنگ را متوقف نموديم) اشتباه كرديم!! ما از خطاى خود توبه مىكنيم، تو هم يا على توبه كن وگرنه از شما بيزارى مىجوئيم!حضرت على عليه السلام سخن (واهى) آنها را نپذيرفت و فرمود:آيا بعد از آنكه عهد و پيمان بسته ايم برگرديم در حاليكه خداوند به وفاى عهد فرمان داده است، ولى آنها اصرار كرده و از حضرت بيزارى جستند، حضرت نيز از آنان بيزارى جست.(110)مؤلف گويد: اكنون مىتوان به حقانيت سخن حضرت پى برد كه به آن كوردلان فرمود: اى مردم از اين خدعه معاويه و بالا بردن قرآن، فريب نخوريد و دست از جنگ برنداريد كه اگر تسليم شويد بعدا پشيمان مىشويد و پشيمانى سودى ندارد.بارى اميرالمؤمنين عليه السلام همواره با اهل نهروان و پرخاشهاى آنها مدارا نمود تا اينكه گستاخى را از حد گذرانده بر حضرتش شورش كردند، مردم را مورد ضرب و قتل قرار دادند، آنگاه حضرت على عليه السلام به دفع آنان اقدام فرمود و آنها را قلع و قمع كرد.