بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْرشيد هجرى (155) از ياران باوفا و صميمى حضرت على عليه السلام بود به گونه اى كه حضرت او را لايق تعليم علوم غيب دانسته، از بلاها و مرگها آگاه بود و او را رشيد البلايا مىناميدند، به بعضى خبر مىداد كه چگونه مىميرد و يا چگونه كشته مىشود، و همانطور كه خبر داده بود واقع مىشد.روزى اميرالمؤمنين عليه السلام با اصحاب خود به باغى رفت، زير درخت خرمائى نشست و فرمود تا خرمائى چيدند و آوردند. رشيد گفت: يا اميرالمؤمنين چه خرماى خوبى استحضرت فرمود: اى رشيد، بدان كه تو را بر شاخه همين درخت به دار مىزنند!رشيد گويد: از اين به بعد صبح و شام كنار اين درخت مىآمدم و آن را آبيارى مىكردم تا اينكه اميرالمؤمنين از دنيا رفت.روزى آمدم ديدم كه شاخه هاى آن درخت را بريده اند، با خود گفتم: اجلم نزديك است يك روز كه آمدم رئيس ماءمورين محله به من گفت: بيا نزد امير، وقتى وارد قصر شدم ديدم كه آن چوب به كنارى افتاده است، روز ديگرى ديدم نصف آن را براى چرخ آب چاه استفاده كرده اند. با خود گفتم:دوست من به من دروغ نگفت: تا اينكه ماءمور حاكم به سراغم آمد و مرا احضار كرد وقتى وارد قصر شدم آن چوب را ديدم با پا به آن زدم و گفتم: من براى تو بزرگ شدم و تو براى من رشد كردى وقتى او را بر عبيدالله بن زياد وارد كردند گفت:از دروغ رفيق خودت بگو! گفتم: بخدا كه كه نه من دروغگو هستم و نه او، به من خبر داده است كه تو دست و پا و زبانم را قطع خواهى كرد!عبيدالله گفت: بخدا كه سخن او را دروغ مىگردانم، سپس فرمان داد تا دستها و پاهايش را قطع كنند (اما زبانش را قطع نكنند تا به گمان خودش سخن حضرت على عليه السلام را باطل نمايد) وقتى رشيد را به نزد خاندانش بردند در همان حال از سخنان شگفت و عظيم به مردم خبر مىداد، صدا زد: اى مردم از من سؤال كنيد، اين گروه نزد من دينى دارند كه هنوز پرداخت نشده است در اين حال به ابن زياد خبر دادند كه: ميدانى چه كردى دست و پاى رشيد را بريدى و زبانش را آزاد گذاردى و او هم اكنون سخنان عظيم با مردم در ميان مىگذارد، عبيدالله دستور داد تا زبان او را نيز به همراه دست و پايش قطع كنند.(156)شخصى به نام زياد بن نصر گويد: من نزد زياد بودم كه رشيد هجرى را آوردند زياد به او گفت: همراهت (يعنى على عليه السلام) در مورد كار ما با تو چه گفته است(معلوم مىشود كه خبرهاى غيبى حضرت چنان مشهور بوده است كه دشمنان ايشان نيز از آن مطلع گشته بودند)رشيد گفت: حضرت به من خبر داده است كه شما دست و پاى مرا بريده و سپس مرا به دار آويزان مىكنيد، زياد گفت: به خدا سوگند كه سخن على عليه السلام را دروغ مىگردانم، رهايش كنيد.همينكه رشيد خواست برخيزد و بيرون رود، زياد گفت: بخدا كه شكنجه اى سخت تر از همان كه صاحب او خبر داده سراغ ندارم، او را ببريد و دست و پاى او را بريده و سپس دارش زنيد.رشيد گفت: هرگز، شما نزد من چيزى داريد كه اميرالمؤمنين عليه السلام به من خبر داده است!زياد كه متوجه شده بود گفت: زبانش را قطع كنيد، رشيد گفت: بخدا كه الان تصديق خبر اميرالمؤمنين عليه السلام محقق شد.شيخ مفيد (ره) بعد از نقل اين خبر گويد: اين روايت را نيز موافق و مخالف از افراد مورد اعتماد خود از كسانى كه نام برديم ذكر كرده اند و اين خبر در نزد علماء شيعه و اهل سنت مشهور است.(157)