امام سجاد (ع) در آثار شهید مطهری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

امام سجاد (ع) در آثار شهید مطهری - نسخه متنی

مقصود رنجبر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

امام سجاد (ع) در آثار شهيد مطهرى

مقصود رنجبر

يكى از ويژگى‏هاى آثار شهيد مطهرى جامعيت آنها در علوم و معارف مختلف اسلامى است، به طورى كه تقريبا در تمامى حوزه‏هاى مربوط به تاريخ، فلسفه، فقه، كلام و انديشه اسلامى، ايشان داراى آثار ارزشمند و متعددى هستند .

يكى از محورهاى اصلى آثار و نوشته‏هاى وى به تاريخ زندگى و وقايع مربوط به ائمه معصومين عليهم السلام مربوط مى‏شود .

در اين مقاله مختصر تلاش شده است كه ديدگاه‏ها و مطالبى كه ايشان درباره امام سجاد عليه السلام در آثار خود به آنها اشاره كرده است، جمع بندى و ارائه شود .

الف) عبادت و مناجات امام سجاد عليه السلام

1 . طاووس يمانى مى‏گويد:

حضرت على‏بن الحسين عليه السلام را ديدم كه از وقت عشا تا سحر به دور خانه خدا طواف مى‏كرد و به عبادت مشغول بود . چون خلوت شد و كسى را نديد، به آسمان نگريست و گفت:

«خدايا! ستارگان در افق ناپديد شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهاى تو بر روى درخواست كنندگان گشوده است .»

طاووس جمله‏هاى زيادى در اين زمينه از مناجاتهاى خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل مى‏كند . مى‏گويد: امام چند بار در خلال مناجات خويش گريست . مى‏گويد: سپس به خاك افتاد و بر زمين سجده كرد، من نزديك رفتم ... برخاست و نشست و گفت: كيست كه مرا از ياد پروردگارم مشغول ساخت . عرض كردم: من طاووس هستم اى پسر پيامبر! اين زارى و بى‏تابى چيست؟ ما بايد چنين كنيم كه گناهكار و خطا پيشه‏ايم ... شما چرا با اين نسب شريف و پيوند عالى در وحشت و هراس هستيد؟ به من نگريست و فرمود:

«نه، نه، اى طاووس! سخن نسب را كنار بگذار، خدا بهشت را براى كسى آفريده است كه مطيع و نيكوكار باشد هرچند غلامى سياه چهره باشد; و آتش را آفريده است‏براى كسى كه نافرمانى كند ولو آقازاده‏اى از قريش باشد . مگر نشنيده‏اى سخن خداى تعالى را: «وقتى كه در صور دميده شود، نسبت‏ها منتفى است و از يكديگر پرسش نمى‏كنند» به خدا قسم! فردا تو را سود نمى‏دهد مگر عمل صالحى كه امروز پيش مى‏فرستى .» (1)

2 . فرزند خردسال زين‏العابدين عليه السلام در حالى كه آن حضرت مستغرق عبادت است، از بلندى سقوط مى‏كند و دستش مى‏شكند . فرياد بچه، و زنهاى خانه غوغا مى‏كند و بالاخره شكسته بند مى‏آيد و دست‏بچه را مى‏بندد . زين‏العابدين عليه السلام پس از فراغ از نماز - يعنى پس از بازگشت از اين سفر آسمانى - چشمش به دست‏بچه مى‏افتد و با تعجب مى‏پرسد: مگر چه شده است كه دست‏بچه را بسته‏ايد؟! معلوم مى‏شود اين فرياد و غوغا نتوانسته است امام را از استغراق خارج كند . (2)

3 . شما مى‏بينيد آن پاك‏ترين پاكان لذتشان در اين بوده كه بيايند با خداى خودشان سخن بگويند، همه‏اش از تقصير خودشان، از كوتاهى خودشان، از گناه - كه گناه به نسبت ما ترك اولى است، از ترك اولى هم يك درجه بالاتر است - سخن بگويند . حسنات الابرار سيئات المقربين . دعاى ابوحمزه را بخوانيد، ببينيد على‏بن الحسين عليه السلام با خداى خودش چگونه حرف مى‏زند؟ چه جور ناله مى‏كند؟ انين المذنبين احب الى من تسبيح المسبحين، اين دعاى ابوحمزه، ناله على‏بن الحسين است، يك خورده با اين ناله آشنا بشويم، ناله اين بنده پاك خدا، اينها لذتشان در اين بود كه با خداى خودشان كه حرف مى‏زنند، همه‏اش از نيستى خودشان، از فقر خودشان، از احتياج و نياز خودشان، از كوتاهى كردنهاى خودشان، بگويند . همه‏اش مى‏گويند خدايا! آنچه از من است، كوتاهى است و آنچه از توست، رحمت و لطف است . «مولاى مولاى اذ رايت ذنوبى فزعت و اذ رايت كرمك فنعت‏» از على‏بن الحسين است، خداى من، مولاى من، آقاى من! چشمم كه به گناهان خودم مى‏افتد، خوف و فزع و ترس مرا فرامى‏گيرد، اما يك نظر كه به تو مى‏كنم، رحمت تو را كه مى‏بينم، رجاء و اميد در دل من پيدا مى‏شود . من هميشه در ميان خوف و رجاء هستم، به يك چشم به خودم نگاه مى‏كنم، خوف مرا مى‏گيرد، به چشم ديگر به تو نگاه مى‏كنم، رجاء بر من غالب مى‏شود ... بله آنها چنين بودند . (3)

ب) عاشورا و حماسه امام سجاد عليه السلام

1 . زين‏العابدين عليه السلام كه در آن وقت ازيك طرف بيمار بود و از طرف ديگر اسير، ... وقتى رفت‏بالاى منبر، چه ولوله‏اى ايجاد كرد! يزيد دست و پايش را گم كرد . گفت الآن مردم مى‏ريزند و مرا مى‏كشند . دست‏به حيله‏اى زد ظهر بود، يكدفعه به مؤذن گفت: اذان! وقت نماز دير مى‏شود . صداى مؤذن بلند شد . زين‏العابدين عليه السلام خاموش شد . مؤذن گفت، ... تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم، زين‏العابدين عليه السلام فرياد زد: مؤذن! سكوت كن . رو كرد به يزيد و فرمود: يزيد! اين كه اينجا اسمش برده مى‏شود و گواهى به رسالت او مى‏دهيد، كيست؟ ايهاالناس! ما را كه به اسارت آورده‏ايد، كيستيم؟ پدر مرا كه شهيد كرديد، كه بود؟ تا آن وقت مردم اصلا درست آگاه نبودند كه چه كرده‏اند .

آن وقت‏شما مى‏شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند ... بعد پسر زياد را لعنت مى‏كرد و مى‏گفت: تمام، گناه او بود . چرا؟ آيا يزيد، نجيب شده بود؟ ابدا [اين، براى اين بود كه] زين‏العابدين عليه السلام و زينب عليها السلام اوضاع و احوال را برگرداندند . (4)

2 . بر او (ابن زياد) على بن حسين عليه السلام را عرضه كردند . فرعون وار صدازد: «من انت; تو كى هستى؟»

فرمود: «انا على بن الحسين; من على بن حسين هستم .» گفت: مگر على‏بن حسين را خدا نكشت؟ (حالا ديگر بايد همه چيز به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود كه اينها همه بر حق هستند!) فرمود: من برادرى داشتم، نام او هم على بود و مردم در كربلا او را كشتند . گفت: خير، خدا كشت . فرمود: البته كه قبض روح همه مردم به دست‏خداست، اما مردم او را كشتند . بعد [ابن زياد] گفت: «على و على‏» يعنى چه؟! پدر تو اسم همه بچه هايش را على گذاشته [است] ؟! فرمود: پدر من به پدرش ارادت داشت و اين، تو هستى كه بايد از پدرت «زياد» ننگ داشته باشى ...

اين، يكى از خصوصيات اهل بيت‏بود كه با منطق «جبر گرايى‏» - كه در دنيا جبر است و در عين جبر، عدل است; يعنى بشر در اين جهان هيچ وظيفه‏اى براى تغيير و تبديل و تحول ندارد و آنچه هست، آن است كه بايد باشد و آنچه نيست، همان است كه نبايد باشد و بنابر اين بشر نقشى ندارد - مبارزه كردند . (5)

3 . امام سجاد عليه السلام و گريه براى امام حسين عليه السلام .

آن گريه‏ها كه مى‏كرد و يادآورى مى‏نمود، براى چه بود؟ ... مى‏خواست اين حادثه را زنده نگه دارد و مردم يادشان نرود كه چرا امام حسين عليه السلام قيام كرد و چه كسانى او را كشتند . اين بود كه گاهى امام گريه مى‏كرد; گريه‏هاى زيادى .

روزى يكى از خدمتگزارانش عرض كرد: آقا! آيا وقت آن نرسيده است كه شما از گريه باز ايستيد؟ فرمود: چه مى‏گويى؟! يعقوب يك يوسف بيشتر نداشت; قرآن عواطف او را اين طور تشريح مى‏كند: «و ابيضت عيناه من الحزن‏» (6) من در جلوى چشم خود هيجده يوسف را ديدم كه يكى يكى پس از ديگرى بر زمين افتادند! (7)

ج) برخى از ويژگى‏هاى امام سجاد عليه السلام

1 . قهرمان معنويت

وجود مقدس امام زين‏العابدين عليه السلام قهرمان معنويت است; يعنى يكى از فلسفه‏هاى وجودى فردى مثل على‏بن الحسين، اين است كه [مظهر معنويت اسلام باشد] . انسان وقتى على‏بن الحسين را مى‏بيند، آن خوفى كه از خدا دارد، آن نمازهايى كه واقعا نيايش بود و واقعا پرواز روح به سوى خدا بود ... با خود مى‏گويد اين اسلام چيست؟ (8)

2 . پيك محبت و دوستى

زين‏العابدين عليه السلام پيك محبت‏بود . اين هم عجيب است: راه مى‏رفت، هرجايى كسى را مى‏ديد، هرجا غريبى را مى‏ديد، فقير و مستمندى را مى‏ديد ... به او محبت مى‏كرد و به خانه خودش مى‏آورد ... روزى يك عده جذامى را ديد (همه از جذامى فرار مى‏كنند . .). از اينها دعوت كرد، اين را به خانه خود آورد . خانه زين‏العابدين، خانه مسكينان و يتيمان و بيچارگان بود . (9)

3 . همسفر ناشناس

فرزند پيغمبر است . به حج مى‏رود . امتناع دارد كه با قافله‏اى حركت كند كه او را مى‏شناسند . مترصد است‏يك قافله‏اى از نقاط دور دست كه او را نمى‏شناسند، پيدا شود و غريب وار داخل آن شود . وارد يكى از اين قافله‏ها شد . از آنها خواست كه به من اجازه دهيد كه خدمت كنم . آنها هم پذيرفتند ... در بين راه، مردى با اين قافله تصادف كرد كه امام را مى‏شناخت . تا امام را شناخت، رفت نزد آنها و گفت: اين كيست كه شما آورده‏ايد براى خدمت‏خودتان؟ گفتند: ما كه نمى‏شناسيم جوانى است مدنى ولى بسيار جوان خوبى است . گفت: بله، شما نمى‏شناسيد . اگر مى‏شناختيد، اين جور به او فرمان نمى‏داديد و او را در خدمت‏خودتان نمى‏گرفتيد! گفتند: مگر كيست؟ گفت: اين على‏بن حسين بن على بن ابيطالب، فرزند پيغمبر است . دويدند خودشان را به دست و پاى امام انداختند: آقا! اين، چه كارى بود شما كرديد؟! ... شما بايد آقا باشيد و ما خدمتكار شما . فرمود:

«نه، من تجربه كرده‏ام، وقتى كه با قافله‏اى حركت مى‏كنم كه مرا مى‏شناسند، نمى‏گذارند من اهل قافله را خدمت كنم . لذا من مى‏خواهم با قافله‏اى حركت كنم كه مرا نمى‏شناسند، تا توفيق و سعادت خدمت‏به مسلمان و رفقا براى من پيدا شود .» (10)

4 . عفو و بخشش بى‏همتا

هشام بن اسماعيل [حاكم مدينه در زمان عبدالملك بن مروان] در ستم و توهين به اهل مدينه بيداد كرده بود ... به خاندان على عليه السلام و مخصوصا امام على‏بن الحسين زين‏العابدين عليه السلام، بيش از ديگران بدرفتارى كرده بود .

وليد [پس از به قدرت رسيدن] هشام را معزول ساخت و به جاى او عمربن عبدالعزيز، پسر عموى جوان خود را حاكم مدينه قرار داد . عمر براى باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام‏بن اسماعيل را جلو خانه مروان [بن] حكم نگاه دارند و هركس كه از هشام بدى ديده يا شنيده، بيايد و داد دل خود را بگيرد . مردم دسته دسته مى‏آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرين بود كه نثار هشام‏بن اسماعيل مى‏شد .

خود هشام‏بن اسماعيل بيش از همه نگران امام على‏بن الحسين عليه السلام و علويين بود . با خود فكر مى‏كرد انتقام على‏بن الحسين در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبت‏به پدران بزرگوارش، كمتر از كشتن نخواهد بود . ولى از آن طرف، امام به علويين فرمود: خوى ما بر اين نيست كه به افتاده لگد بزنيم و از دشمن بعد از آنكه ضعيف شد، انتقام بگيريم، بلكه برعكس، اخلاق ما اين است كه به افتادگان كمك و مساعدت كنيم .

هنگامى كه امام با جمعيت انبوه علويين به طرف هشام‏بن اسماعيل مى‏آمد، رنگ در چهره هشام باقى نماند . هرلحظه انتظار مرگ را مى‏كشيد; ولى بر خلاف انتظار وى، امام طبق معمول - كه مسلمانى به مسلمانى مى‏رسد - با صداى بلند فرمود: «سلام عليكم‏» و با او مصافحه كرد و برحال او ترحم كرده، به او فرمود: «اگر كمكى از من ساخته است، حاضرم .»

پس از اين جريان، مردم مدينه نيز شماتت‏به او را موقوف كردند . (11)

قصيده فرزدق در مدح امام سجاد عليه السلام

1 ... . هشام هرچه كرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب حج، آن را لمس كند، به علت كثرت و ازدحام مردم ميسر نشد . ناچار برگشت و در جاى بلندى برايش كرسى گذاشتند . او از بالاى آن كرسى به تماشاى جمعيت پرداخت . شاميانى كه همراش آمده بودند، دورش را گرفتند . آنها نيز به تماشاى منظره پر ازدحام جمعيت پرداختند .

در اين ميان، مردى ظاهر شد در سيماى پرهيزكاران، او نيز مانند همه يك جامه ساده بيشتر به تن نداشت . آثار عبادت و بندگى خدا بر چهره‏اش نمودار بود . اول رفت و به دور كعبه طواف كرد . بعد با قيافه‏اى آرام و قدم‏هايى مطمئن به طرف حجرالاسود آمد . جمعيت‏با همه ازدحامى كه بود، همين كه او را ديدند، فورا كوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزديك ساخت . شاميان كه اين منظره را ديدند، و قبلا ديده بودند كه مقام ولايت عهد با آن اهميت و طمطراق موفق نشده بود كه خود را به حجرالاسود نزديك كند، چشم‏هايشان خيره شد و غرق در تعجب گشتند . يكى از آنها از خود هشام پرسيد: «اين شخص كيست؟!» هشام با آنكه كاملا مى‏شناخت كه اين شخص، على‏بن الحسين زين‏العابدين است، خود را به ناشناسى زد و گفت: «نمى‏شناسم .»

در همين وقت، همام بن غالب، معروف به «فرزدق‏» ، شاعر زبردست و تواناى عرب، با آنكه به واسطه كار و شغل و هنر مخصوصش پيش از هركس ديگر مى‏بايست‏حرمت و حشمت هشام را حفظ كند، چنان وجدانش تحريك شد و احساساتش به جوش آمد كه فورا گفت: «لكن من او را مى‏شناسم .» و به معرفى ساده قناعت نكرد، بر روى بلندى ايستاده، قصيده‏اى غرا - كه از شاهكارهاى ادبيات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هيجان كه روح شاعر مثل دريا موج بزند، مى‏تواند چنان سخنى ابداع شود - بالبداهه سرود . در ضمن اشعارش چنين گفت:

«اين شخص كسى است كه تمام سنگريزه‏هاى سرزمين بطحاء او را مى‏شناسند، اين كعبه او را مى‏شناسد، زمين حرم و زمين خارج حرم او را مى‏شناسد .

اين فرزند بهترين بندگان خداست . اين است آن پرهيزكار پاك پاكيزه مشهور .

اينكه تو مى‏گويى او را نمى‏شناسم، زيانى به او نمى‏رساند . اگر تو يك نفر فرضا نشناسى، عرب و عجم او را مى‏شناسد ...»

هشام از شنيدن اين قصيده و اين منطق و بيان، از خشم و غضب آتش گرفت و دستور داد مستمرى فرزدق را از بيت المال قطع كردند و خودش را در «عسفان‏» - بين مكه و مدينه - زندانى كردند ...

على‏بن الحسين عليه السلام مبلغى پول براى فرزدق فرستاد . فرزدق از قبول آن امتناع كرد و گفت: «من قصيده را فقط در راه عقيده و ايمان و براى خدا انشاد كردم و ميل ندارم در مقابل آن پولى دريافت دارم .»

بار دوم على‏بن الحسين آن پول را براى فرزدق فرستاد و پيغام داد به او كه: «خداوند خودش از نيت و قصد تو آگاه است و تو را مطابق همان نيت و قصد، پاداش نيك خواهد داد . تو اگر اين كمك را بپذيرى، به اجر و پاداش تو در نزد خدا زيان نمى‏رساند .» (12) و فرزدق را قسم داد كه حتما آن كمك را بپذيرد . فرزدق هم پذيرفت . (13)

ملاعبدالرحمن جامى (شاعر معروف) ... قصيده معروف فرزدق را در مدح امام سجاد عليه السلام به فارسى به نظم آورده است . مى‏گويند خوابى نقل كرده كه پس از مرگ فرزدق از او در عالم رؤيا پرسيدند: خداوند با تو چه كرد؟

جواب داد: مرا به واسطه همان قصيده كه در مدح على‏بن الحسين عليه السلام گفتم، آمرزيد . جامى خود اضافه مى‏كند و مى‏گويد: اگر خداوند همه مردم را به خاطر اين قصيده بيامرزد، عجيب نيست . (14)

تحريفات مربوط به امام سجاد عليه السلام

1 . ازدواج امام حسين عليه السلام با شهربانو

موضوع ازدواج امام حسين عليه السلام با شهربانو دختر يزدگرد و تولد امام سجاد عليه السلام از شاهزاده خانمى ايرانى و انتساب ائمه بعد از ايشان به خاندان سلطنتى ايران، بهانه‏اى به دست عده‏اى خيالباف يا مغرض داده است كه گرايش ايرانيان را به خاندان رسالت، نتيجه انتساب آنها به دودمان شاهان ساسانى معرفى كنند ... ما ضمن بيان مختصرى، پوچى اين ادعا را روشن مى‏كنيم ... هر مسلمان ايرانى مى‏داند كه «شهربانو» مقام و موقعيتى بيشتر و بالاتر از مادران ساير ائمه اطهار - كه بعضى عرب و بعضى آفريقايى بودند - ندارد .

خامسا اگر از زاويه تاريخ بنگريم، اصل داستان شهربانو و ازدواج او با امام حسين عليه السلام و ولادت امام سجاد عليه السلام از شاهزاده‏اى ايرانى مشكوك است ... مورخين عصر حاضر عموما آن را بى اساس مى‏دانند . (15)

2 . زين‏العابدين بيمار

يكى از حاضرين واقعه [عاشورا] شخص امام زين‏العابدين عليه السلام است . ايشان خودشان تمام جزئيات و همه قضايا را نقل كرده‏اند . متاسفانه يك داستان جعلى و تحريفى درباره امام زين‏العابدين عليه السلام هست كه حاجى نورى نقل [و انتقاد] مى‏كند . مى‏گويند كه در روز عاشورا، در وقتى كه هيچ كسى براى اباعبدالله نماند، حضرت رفتند به خيمه امام زين‏العابدين براى خداحافظى; آن وقت‏حضرت امام زين‏العابدين عليه السلام فرمود: پدرجان! كار شما و اين مردم به كجا كشيد؟ (يعنى اينها مى‏گويند اصلا تا آن وقت امام زين‏العابدين عليه السلام كاملا بى‏خبر بوده است!) فرمود: پسرجان! به جنگ كشيد . عجب! جنگ واقع شد؟ بله، جنگ واقع شد . يكى يكى اصحاب را ياد كرد . [امام حسين عليه السلام] فرمودند: قتل .

اين، جعل و دروغ است . امام زين‏العابدين عليه السلام كه آنجا - العياذبالله - مريض و بى‏هوش نبود كه اصلا نفهمد چه گذشته است; حتى تاريخ مى‏نويسد: در همان حال امام حركت كرد، به عمه‏اش فرمود: عصاى من را با يك شمشير بياور ...

پس بياييم توبه كنيم . (16)

يك چيزى كه مخصوص ما ايرانى‏هاست [اين است كه مى‏گوييم] «امام زين‏العابدين بيمار» . شما در غير زبان فارسى در جاى ديگر اين كلمه «بيمار» را دنبال اسم امام زين‏العابدين نمى‏بينيد . مثلا در زبان عربى ايشان القاب زيادى دارند; «السجاد» يكى از القابشان است .

3 . اربعين امام حسين عليه السلام

«آمدن اسرا به كربلا در اربعين و اينكه به دوراهى عراق و مدينه رسيدند، از نعمان بن بشير خواستند كه آنها را به كربلا ببرد، عبور اسرا از كربلا و ملاقات امام سجاد عليه السلام با جابر» ، افسانه است . آنچه در اربعين حقيقت دارد، زيارت جابر است . (17)

احاديث امام سجاد عليه السلام

1 . ثواب و گناه دو برابر

امام رضا عليه السلام فرمود: على‏بن الحسين زين‏العابدين عليه السلام مى‏گفت:

«نيكوكار ما اهل بيت پيغمبر، دو برابر اجر دارد و بدكار ما، دو برابر عذاب; زيرا آن كس كه از خاندان ما نيكوكارى كند، در حقيقت دو كار كرده: يكى اينكه مانند ديگران كار نيكى انجام داده، ديگر اينكه حيثيت و احترام پيغمبر را حفظ كرده است . آن كس هم كه گناه كند، دو گناه مرتكب شده: يكى اينكه مانند ديگران كار بدى كرده، ديگر اينكه آبرو و حيثيت پيغمبر را از بين برده است .» (18)

2 . ارزش انسان

از امام سجاد عليه السلام سؤال شد: چه كسى از همه مردم مهم‏تر است؟ فرمود: «آن كسى كه همه دنيا را با خويش برابر نداند .»

از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و ساير سخنان پيشوايان دين روشن مى‏شود كه اسلام ارزش جهان را پايين نياورده است، [بلكه] ارزش انسان را بالا برده است . (19)

3 . طلب طول عمر

على‏بن الحسين عليه السلام مى‏فرمايد:

«خدايا! مرا عمر عطا كن مادام كه عمرم صرف طاعت‏شود . اگر بناست زندگى‏ام چراگاه شيطان گردد، مرا هرچه زودتر به سوى خود ببر .» (20)

4 . اختيار معاشرت

امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد:

«اختيار با تو نيست كه با هركس خواستى نشست و برخاست كنى; زيرا خداى تبارك و تعالى مى‏فرمايد: و چون ديدى كسانى را كه در (تكذيب) آيات ما فرو مى‏روند ...» (21)

1 . مجموعه آثار، ج 1، ص 333، به نقل از بحارالانوار، ج 11، ص 25، باب مكارم اخلاق حضرت سجاد (ع) .

2 . مجموعه آثار، ج 3، ص 301 .

3 . گفتارهاى معنوى، انتشارات صدرا، ص 125 .

4 . مجموعه آثار، ج 17، ص 313 .

5 . همان، ص 425 .

6 . يوسف/84 .

7 . مجموعه آثار، ج 18، ص 34 .

8 و 9 . همان، ص 32 .

10 . همان، ص 33 .

11 . همان، ص 346 .

12 . بحارالانوار، ج 11، ص 36 .

13 . مجموعه آثار، ج 18، ص 270 .

14 . همان، ج 3، ص 275 .

15 . همان، ج 14، ص 116 و 122 .

16 . همان، ج 17، ص 97 .

17 . همان، ص 586 .

18 . همان، ج 18، ص 441 .

19 . همان، ج 16، ص 566 .

20 . قيام و انقلاب مهدى (ع) از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص 97 .

21 . مجموعه آثار، ج 17، ص 618 .

/ 1