استجابت دعاى امام سجّاد - هدایتگران راه نور نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هدایتگران راه نور - نسخه متنی

سید محمدتقی مدرسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

(31)
از آنجا كه امام زين العابدين عليه السلام، خداوند را دوست مى داشت كارخود را به او وانهاده و كاملاً تسليم او بود.

در اين باره به داستانى كه اززبان آن حضرت نقل شده است، توجّه فرماييد:
"به بيمارى سختى دچار شدم.

پدرم به من گفت: چه چيزى ميل دارى؟ گفتم: ميل دارم از كسانى باشم كه بر آنچه خداوند، برايم تدبيركرده راضى باشم و چيزى به او پيشنهاد نكنم.

فرمود: آفرين شبيه ابراهيم خليل گشتى كه وقتى جبرئيل به او گفت: آيا نيازى دارى؟ پاسخ داد: به پروردگارم پيشنهادى عرضه نمى كنم بلكه خداوند مرا بس است و او خودخوب وكيلى است".

بدين سان خداوند او را دوست مى داشت و مورد اكرام و تقدير خودقرار مى داد و بر مقامش مى افزود و به وسيله او تقدير خودش را جارى مى ساخت ومردم را به گردن نهادن به رهبرى او ملزم مى كرد.

داستان زير از غايت عشق و محبّت خداوند به امام زين العابدين عليه السلام حكايت مى كند.

اين داستان را گروهى از عباد و فقهاى بصره يعنى ثابت بنانى، ايوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبيب فارسى و مالك بن دينار نقل كرده اند، براى شناخت بيشتر اين افراد به نقل مطالبى درباره اين گروه كه در حاشيه كتاب بحار الانوار آمده است، مى پردازيم:

1 - ثابت بنانى:

از تابعين بود.

ابو نعيم در كتاب حلية الاولياء)ج 2، ص 268 تا ص 333) در باره او چنين مى نويسد: ثابت از متعبدان و متهجدان عارف بود.

ابو نعيم گويد: وى از بسيارى از صحابه مثل ابن عمر و ابن زبير و شداد و انس روايت كرده است و بسيارى از تابعان نيز ازوى روايت كرده اند مثل عطاء بن ابى رباح و داوود بن ابى هند و على بن زيد بن جدعان و اعمش و.

2 - ايوب سجستانى:

او نيز از تابعين بود.

ابو نعيم در حلية الاولياء)ج 3، از ص 3 تا ص 14) راجع به او مى نويسد: واز ايشان سرور عبادورهبان، منور به يقين و ايمان، سجستانى ايوب بن كيسان است.

وى فقيهى دانشمند و عابدى بود كه بسيار به حج مى رفت.

از مردم مأيوس و با خدا مأنوس بود.

ايوب از انس بن مالك و عمرو ابوالعتاهيه و حسن و ابن سيرين وابوقلابه حديث نقل مى كرد.

اردبيلى در جامع الرواة ج 1 ص 111 گويد: ايوب بن ابى تميمه كيسان سختيانى العنزى البصرى، كنيه اش ابو بكر و آزاد شده عمار بن ياسر بود.

عمار خود بنده اى آزاد شده بود بنابر اين او آزاده شده شخصى آزاده شده به شمار مى آيد.

سرش را سالى يك بار مى تراشيد و چون موهايش بلندمى شد فرق باز مى كرد.

وى در سال 131 ه در پى انتشار طاعون در بصره،از دنيا رفت.

3 - صالح مرى:

پدرش بشير نام داشت.

ابو نعيم در حلية الاولياء )ج 6ص 165) در باره او مى نويسد: قارى پرارج و واعظ پر هيزكار ابو بشيرصالح مرى، صاحب قرائت و ترس و اندوه بود.

نيكان را به حركت وامى داشت و با بدان به ستيزه بر مى خاست.

از حسن و ثابت و قتاده و بكر بن عبد اللَّه مزنى و منصور بن زاذان وجعفر بن زيد و يزيد رقاشى و ميمون بن سياه و ابان بن ابى عياش ومحمّدبن زياد و هشام بن حسان و جريرى و قيس بن سعد و خليد بن حسان روايت نقل مى كرد.

4 - عتبه غلام:

آزاده بزرگوار و پاك از تيرگيها و بيدار به شهادت وكلام.

عبيد اللَّه بن محمّد گويد: وى عتبة بن ابان بن صمعه بوده و پيش ازپدرش از دنيا رفت.

از رباح قيسى در باره تسميه او به غلام پرسش كردندگفت: او مردى متوسّط الحال بود.

امّا ما او را غلام مى ناميديم زيرا او درعبادت غلام رهان بود.

وى در جنگ روم در قريه حباب به شهادت رسيد.

ابو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء )ج 6 ص 226 تا 238) مفصلاً در باره او سخن گفته است.

5 - حبيب فارسى:

ابو نعيم در حلية الاولياء )ج 6 ص 149) گويد:ابومحمّد فارسى از ساكنان بصره و صاحب كرامات و مستجاب الدعوه بود.

حضورش در مجلس حسن بن حسن و تأثير موعظه حسن بر دل او موجب گشت كه چشم از دنياى فانى بپوشد و به جهان آخرت روى كند.

او فقط درچهار بار مجموعاً چهل هزار(درهم) صدقه داد.

6 - ابو يحيى مالك بن دينار:

ابو نعيم طى شرح مفصلى در حليةالاولياء )ج 2 از ص 357 الى ص 398) در باره او مى نويسد: او عارف وخدا ترس بود.

شهوتهاى دنيوى را ترك گفته و در مبارزه با نفس بر آن پيروز مى شود.

استجابت دعاى امام سجّاد

از ثابت بنانى نقل شده است كه گفت: من به همراه عدّه اى از عبادبصره همچون ايوب سجستانى، صالح مرى، عتبه غلام، حبيب فارسى ومالك بن دينار به حج مشرف شده بوديم.

چون به مكّه رسيديم متوجّه كمبود آب شديم.

كمبود بارندگى موجب تشنگى بيش از حد مردم شده بود.

مكيان و زايران خانه حق، به ما التماس كرده و مى خواستند كه آبشان دهيم.

آنگاه ما به كعبه رفتيم و طواف كرديم و با خضوع و زارى در كنارخانه كعبه به دعا پرداختيم امّا دعاهايمان اجابت نشد.

ما در همين حال وهوا بوديم كه ناگهان جوانى كه حزن و اندوه از چهره اش مى باريد، نمايان شد.

چند بار به گرد كعبه طواف كرد و آنگاه به سوى ما آمد وگفت:
اى مالك بن دينار و اى ثابت بنانى و اى ايوب سجستانى و اى صالح مرى واى عتبه غلام و اى حبيب فارسى و اى سعد و اى عمر و اى صالح اعمى و اى رابعه و اى سعدانه و اى جعفر بن سليمان!
ما گفتيم: بفرماييد اى جوان.

پرسيد: آيا در ميان شما يكى نيست كه خداوند او را دوست بدارد؟ گفتيم: اى جوان بر ما دعا كردن است و بر اواجابت گفتن.

گفت: از كعبه دور شويد كه اگر در ميان شما يك تن بود كه خدا او را دوست مى داشت دعايش را پاسخ مى گفت.

سپس خود به كعبه در آمد و به سجده بيفتاد.

مى شنيدم كه در سجده اش مى گفت: سرورم تورا به محبّتت به من سوگند، مكّيان را از باران سيراب كن.

ثابت گويد: هنوز سخنش تمام نشده بود كه باران همچون دهانه هاى مشك باريدن گرفت.

پرسيدم: اى جوان! از كجا دانستى كه خداوند تو رادوست دارد؟!
فرمود: اگر او مرا دوست نمى داشت به زيارت خودش فرا نمى خواند.

پس چون مرا به ديدار خويش نايل گردانيد دانستم كه دوستم دارد.

بنابراين او را به محبّتش به من سوگند دادم و او هم دعايم را اجابت فرمود.

سپس از ما دور شد واين ابيات را خواند:




  • مَنْ عَرَفَ الرَّبَّ فَلَمْ يُغْنِهِ
    ما ضرّ فِى الطَّاعَةِ ما نالَهُ
    ما يَصْنَعُ الْعَبْدُ بِغَيْرِ التُّقْى
    وَالْعِزُّ كُلَّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقى(34)



  • مَعْرِفَةُ الرَّبِّ فَذاكَ الشَّقى(32)
    في طاعَةِ اللَّهِ وَماذا لَقى(33)
    وَالْعِزُّ كُلَّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقى(34)
    وَالْعِزُّ كُلَّ الْعِزِّ لِلْمُتَّقى(34)



پس گفتم: اى مكيّان اين جوان كه بود؟ گفتند: على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام.

از منهال بن عمرو در خبرى نقل شده است كه گفت: به حج رفتم و با على بن الحسين عليهما السلام ديدار كردم.

او پرسيد: حرمله بن كاهل چه مى كند؟ گفتم: او را زنده در كوفه ديدم.

پس آن حضرت دستهايش را بالابرد وسپس گفت: خدايا گرماى آهن را به وى بچشان! خدايا حرارت آتش را به وى بچشان! پس از مدّتى به سوى مختار رفتم.

ناگاه ديدم عدّه اى دوان دوان به سوى او آمدند و عرض كردند: اى امير مژده! حرمله دستگير شد.

حرمله از چنگ مختار گريخته و خود را پنهان كرده بود.

مختار نيزدستور داد تا دستها و پاهايش را قطع كنند و به آتش بسوزانندش.

امام زين العابدين عليه السلام هر روز دعا مى كرد كه خدا قاتل پدرش را به وى مقتول بنماياند.

پس چون مختار قاتلان امام حسين عليه السلام را كشت، سرعبيد اللَّه بن زياد وعمر بن سعد را با فرستاده اى از جانب خود به سوى آن حضرت فرستاد و به فرستاده اش گفت: او(سجّادعليه السلام) شب را به نمازمى ايستد و چون سپيده بردمد نماز صبح مى خواند، و مى خوابد، سپس برمى خيزد و مسواك مى كند وآنگاه برايش غذا مى آورند.

پس چون به درخانه آن حضرت رسيدى، در باره او بپرس.

اگر گفتند كه بر سفره نشسته وغذا پيش رويش نهاده اند، از او اجازه ورود بگير و اين هر دو سر را برسفره او بنه و بگو كه مختار به تو سلام رساند وگفت: اى فرزند رسول خدا خداوند انتقام تو را گرفت.

فرستاده مختار، مأموريت خود را همان گونه كه دستور گرفته بودانجام داد.

پس چون امام زين العابدين عليه السلام سرهاى ابن زياد و ابن سعد را برسفره غذايش ديد به سجده در افتاد و گفت: "خدا را سپاس كه دعايم رامستجاب كرد و كين مرا از قاتلان پدرم گرفت".

آنگاه براى مختار دعا كرد و براى او پاداش نيكو درخواست كرد(35)
هنگامى كه به گوشه اى از شخصيّت امام زين العابدين عليه السلام پى مى بريم و با فناى او در ذات خداوند و ذوب او در عشق خداوندى و خلوصش ازآلودگيهاى مادى آشنا مى شويم، به گوشه اى از فلسفه ولايت و رهبرى نيزآگاهى مى يابيم ومى توانيم بفهميم كه چرا در اسلام آيات و روايات اين همه بر اصل ولايت ورهبرى سفارش و تأكيد كرده اند.

زيرا ولايتى همچون ولايت امام سجّادعليه السلام است كه توان پالايش نفس انسانى را دارد.

و آن را به معراج كمال مى رساند.

ولايت پيامبران و امامان به جامعه مؤمن، رنگ ايمان مى بخشدوعمل به تعاليم اولياى خدا را براى آن آسان مى گرداند و به جامعه امكان حركت درپى اين الگوها و شخصيّتهاى خدايى و پيروى از آنان را مى دهد.

بعلاوه اين گونه رهبرى، گلزار عشق به خدا را در دل مردم آبيارى مى كندو آن را از پژمردگى وافسردگى در امان مى دارد، چرا كه دوستى و محبّت اولياى خدا از محبّت خداوند سر چشمه مى گيرد، همچنان كه جويبارهااز چشمه اى جوشان.

حتّى مى توان گفت كه محبّت اولياى خدا امتدادمحبّت خداست، البته شواهد ونمونه هاى فراوانى مى توان براى اين سخن ارايه داد.

چگونه شخصى مى تواند ادعاى خدا دوستى كند امّا كسى همچون امام زين العابدين عليه السلام را كه با عبادت و تهجد به درگاه خداوند، در عشق خداغرق شده است ، دوست نداشته باشد؟! آيا مگر خداوند نفرموده است:
(قُلْ إِن كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ)36)).

"بگو اگر مرا دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خداوند دوستتان بدارد.

"
اينك بياييد تا جرعه اى از اين چشمه جوشان عشق خدا بر داريم.

بياييد بيش از گذشته دوستان خدا را دوست بداريم، باشد كه دلهاى مااز هواهاى دنيوى و از محبّت مردم ناپاك و پست، پاك و پاكيزه گردد.

ولادت و دوران زندگى امام سجّاد
امام زين العابدين عليه السلام در كوران رويدادهاى سياسى كه در تكوين امّت اسلام و ترسيم خطوط و ويژگيهاى تاريخى آن نقش بسزايى داشتند، قرارگرفته بود.

در خانه امير مؤمنان امام على عليه السلام ديده به جهان گشوده بود.

در آن هنگام امام على مبارزه اى تلخ با دشمنان اسلام در جمل و صفيّن و نهروان را آغاز كرده بود.

پدر حضرت سجّاد، امام حسين، در آن روزگار علاوه بر همكارى با پدرش در اداره امور مسلمانان، فرماندهى سپاه اسلام را نيزبر عهده داشت.

بى گمان اين رويدادهاى سهمگين كه تا امروز نيز پس از گذشت چهارده قرن در محيط ما تأثير داشته، در شخصيّت اين مولود بزرگوار،اثر شگرفى از خود بر جاى نهاد.

اين برهه پر آشوب با قتل خليفه سوّم تؤام بوده و از پى آن بنى اميّه به خونخواهى عثمان برخاستند.

مادر امام سجّاد
در كتابهاى تاريخ آمده است كه مادر امام سجّادعليه السلام "شهربانو" دخترآخرين پادشاه ساسانى "يزدگرد سوّم" بوده است.

امپراتورى ايران، همچون هر نظام جاهلى ديگر بر ظلم و ستم وسياستهاى طبقاتى استوار بود.

با درخشيدن نور اسلام، اين نظام همچون درختى پوك وپوسيده كه از وزش بادهاى سهمناك ريشه كن مى شود،نابود شد.

پادشاه ايران از شهرى به شهرى مى گريخت تا آنكه سر انجام درخراسان به قتل رسيد وخانواده اش در همان شهر ماندگار شدند تا آنكه خراسان در روزگار خلافت عثمان در سال 32 هجرى به دست مسلمانان فتح شد و خانواده امپراتور مقتول ايران، به اسارت مسلمانان در آمدندوبه مدينه آورده شدند.

چون آنها را در پيشگاه خليفه سوّم و اصحاب بزرگ پيامبر حاضر كردند، امير مؤمنان على بن ابيطالب عثمان را به گراميداشت خاندان يزد گرد تشويق كرد و بدين منظور حديثى ازپيامبرصلى الله عليه وآله را براى او خواند كه فرموده بود: "عزيزان قومى را كه به ذلّت افتاده اند، گرامى داريد".

شايد يكى از حكمتهاى اين سخن دلجويى ازمردمى باشد كه همواره سران وبزرگان خود را مورد احترام قرار مى دادند،تا مبادا پرده هاى كينه و دشمنى ميان آنان و پذيرش اسلام، مانعى ايجادكند.

چون عثمان در اين باره درنگ كرد، امير مؤمنان عليه السلام فرمود:
"به خاطر خدا سهم خود و سهم بنى هاشم را از اينان آزاد كردم".

انصار و مهاجران نيز در اين كار از آن حضرت پيروى كردند.

خليفه هم چاره اى جز اين فرا روى خود نديد.

آنگاه امام على پيشنهاد داد كه هر يك از اسرا را به حال خود بگذارند تا همسرى مناسب براى خود برگزينند.

يكى از دختران يزد گرد؛ امام حسين را برگزيد و دوّمى نيز امام حسن وبنابه قولى محمّد ابن ابى بكر را به همسرى خود انتخاب كرد.

"شهربانو" در اين سال بار دارشد و در نيمه جمادى الاوّل سال 33هجرى نخستين فرزند خويش را به دنيا آورد و در همان روزهاى اول پس از زايمان بدرود حيات گفت.

سپس يكى از كنيزان امام حسين متكفّل نگهدارى كودك شد.

بدين ترتيب.

امام زين العابدين در دامن آن كنيزبزرگ شد.

مردم مى پنداشتند كه آن زن مادر واقعى امام سجّاد است درحالى كه او كنيز امام حسين بود.

(37)
امام سجّاد هفت ساله بود كه پدر بزرگش، اميرمؤمنان عليه السلام در محراب مسجد كوفه به شهادت رسيد.

پس از چند ماه اهل بيت به مدينه بازگشتند، جايى كه على بن الحسين در خانه هاى آكنده از بوى خوش پياميرصلى الله عليه وآله رشد كرده بود.

امام هفده ساله بود كه عمويش امام حسن مجتبى را با زهر به شهادت رساندند.

امام سجّاد در سايه پدر بزرگوارش امام حسين، نقش رهبرى را درروياروئى با ارتداد جاهليّت مآب اموى را تجربه مى كرد.

در باره ويژگى اين مبارزه وريارويى آرام و مخفيانه، اطلاعات اندكى در دست است.

در واقع ازاين دوره تنها سخنرانيهاى امام حسين عليه السلام بر عليه معاويه ونامه هاى آتشين آن حضرت به او وقيامهايى كه به رهبرى اصحاب پيامبر كه هواخواه اهل بيت آن حضرت بودند، براى ما باقى مانده است.

امّا به نظر نگارنده همين اطلاعات اندك مى تواند تصوير كاملى ازاوضاع سياسى كه امام سجّاد در زمان پدرش، يعنى در سنين جوانى با آن دست به گريبان بوده، در پيش روى ما به نمايش بگذارد.

پس از عاشورا
اين نيروى جنبش سياسى در زمان معاويه، هر چه بود در واقع به مثابه آتشى در زير خاكستر به شمار مى آمد كه معاويه با زيركى معروف خويش و با وسايل گوناگون همچون بذل و بخشش اموال و مناصب، به عنوان حق السكوت به آزمندان و خوراندن عسل زهر آلود به آزادگان،اين وضعيّت را ايجاد كرده بود.

جريانهاى سياسى بى صبرانه در انتظار نابودى معاويه بودند از همين روحادثه كربلا، در واقع جرقه اى بود كه آتش انقلابها را در چهارگوشه جهان اسلام بر افروخت اين حادثه درست در زمانى روى داد كه وارث ابوسفيان و مرد زيرك عرب(معاويه) چشم از جهان بر بست بدين ترتيب، بامرگ معاويه عصر انقلابهاى مخالف "جاهليّت پنهان" آغاز گرديد.

پس از شهادت امام حسين عليه السلام، مدينة الرسول به قيام برخاست ويزيدبن معاويه را از حكومت بر كنار كرد.

در مكّه عبداللَّه بن زبير قيام كردو خواهان خلافت شد.

در كوفه، قيامى به رهبرى سليمان بن صرد و سپس به رهبرى مختار صورت پذيرفت.

بدين سان، وقوع قيامها و انقلابهاويژگى حيات سياسى حاكم بر كشور اسلامى و شيوه و روش شاخص آن دررويارويى با طغيان و تباهى به شمار مى آمد.

از اين رو مى توانيم روزگار زندگى امام سجّادعليه السلام به ويژه اندكى پس ازواقعه عاشورا را عصر قيامها و انقلابها نامگذارى كنيم.

انقلاب به خودى خود هدفى مقدّس نيست، بلكه هدف مقدّس همين ارزشهاى والايى است، كه موجبات انقلابها را فراهم مى آورد.

وگرنه زيان اين انقلابها فراتر و بزرگتر از سود آن خواهد بود.

آيا مگر انقلاب فى نفسه، طغيان عليه نظام حاكم و آشفته ساختن فضاى امنيّت و ايجاداضطراب و خونريزى نيست؟ البته! بنابر اين انقلاب وضعيتى استثنائى است كه عقلا آن را نمى پسندند امّا همين انقلاب شرعيت و قداست خودرا از همان اهداف والايى كه قصد رسيدن و تحقّق بخشيدن به آنها را دارد،كسب مى كند.

انقلاب به معنى كلى خود، مردم را از تاريكيهاى جمودونادانى و ستم به روشنايى حركت وعقل و عدالت هدايت مى كند، ويژگى و شاخصه زندگى پيامبران و امامان وبندگان نيك خداوند گشته است.

از آنجا كه انقلاب زنگار غفلت و بى تفاوتى را از دل مى زدايدوابرهاى درهم و تاريك ستم و تجاوز را از تشكيلات انقلابيون دوروپراكنده مى سازد، وكابوس طغيان و تباهى را از جامعه ريشه كن مى كند، مسئوليّت هر رزمنده و نشان حقانيت هر فرد با كرامت و باشرف مى گردد.

از اين روست كه وحى نيز در ضمن تعبير "قيام براى خدا"بر هدف انقلابها تأكيد كرده است.

خداوند متعال مى فرمايد:
)قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا للَّهِ ِ.

(38)).

/ 16