سيره عملى امام چهارم عليه‏السلام - سیره عملی امام چهارم (ع) (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیره عملی امام چهارم (ع) (1) - نسخه متنی

حسین مطهری محب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيره عملى امام چهارم عليه‏السلام

امام و امامت

شام، از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، فرمانروايانى چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان را به خود ديد. مردم اين سرزمين نه سخن پيامبر را شنيده بودند و نه روش اصحاب او را مى‏دانستند. تنى چند از صحابه رسول خدا هم كه بدان سرزمين رفتند و سكونت جستند، مردمانى پراكنده از يكديگر بودند و در توده‏هاى مردم نفوذى نداشتند. در نتيجه مردم شام كردار معاويه پسر ابوسفيان و پيرامونيان او را سنت مسلمانى مى‏پنداشتند بنابراين شگفت نيست كه در مقتلها بخوانيم:

«به هنگام درآمدن اسيران به دمشق، مردى در روى على بن الحسين ـ عليه‏السلام ـ ايستاد و گفت: سپاس خدايى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و اميرالمؤمنين را بر شما پيروز گردانيد.»[1]

معاويه وقتى به قدرت رسيد، از هيچ تلاشى براى بسط نفوذ خود فروگزار نكرد و شرايط را به گونه‏اى درآورد كه سرانجام از مردم براى فرزند خود يزيد نيز بيعت گرفت. او در مدت تسلط خود بر شام و غير آن، لعن بر حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ـ عليه‏السلام ـ را در خطبه‏ها رواج داد.

بر اثر نيرنگهاى او بود كه ماجراى حكميت و متاركه جنگ و صلح امام حسن ـ عليه‏السلام ـ و ده سال سكوت و عدم تحرك نظامى امام حسين ـ عليه‏السلام ـ پيش آمد. معاويه، خلافتِ رسول الله ـ صلى‏الله عليه وآله وسلم ـ را كه بايد در امام معصوم ـ عليه‏السلام ـ متبلور مى‏شد به ملك و حكومت موروثى تبديل كرد و از مردم با ابزار «زر» و «زور» و «تزوير» براى فرزند شراب‏خوار و متجاهر به فسق خود، يزيد، به عنوان خلافت و حكومت بر مردم، بيعت گرفت.

سه مفهوم «اطاعت از ائمه»، «لزوم جماعت» و «حرمت نقض بيعت» از رايج‏ترين اصطلاحات سياسى بود كه خلفا به كار مى‏بردند. شايد بتوان گفت سه مفهوم مزبور، پايه خلافت و نيز دوام آن را تضمين مى‏كرد. اين سه واژه، اصول درستى بود كه به هر روى، در شمار مفاهيم دينى ـ سياسى، اسلامى بود. چنانكه از نظر عقل نيز، براى دوام جامعه و حفظ اجتماع رعايت آنها لازم مى‏بود.[2]

اما از اين مفاهيم سوء استفاده شد و در واقع براى تحكيم حكومت نامشروع بهره‏بردارى شد. «اطاعت از امام بايد كرد ولى آيا از امام عادل بايد اطاعت كرد يا اطاعت از سلطان جائر هم واجب است؟ حفظ جماعت يعنى عدم اغتشاش و شورش و حفظ وحدت و عدم ايجاد تزلزل در جامعه، اما آيا در حكومت استبدادى و جائران نيز اين اصل، بايد رعايت شود؟! حرمت نقض بيعت به عنوان رعايت عهد، در اسلام تمجيد شده است، اما اگر با حاكمى جائر و فاسق و متجاهر به فسق مثل يزيد بيعت نشد يا بيعت با او شكسته شد باز اين حرمت هست؟!»[3]

عمال يزيد با چنين ابزارى به جنگ با اهل بيت رسول الله ـ صلى‏الله عليه وآله وسلم ـ آمدند. آنان تمامى مفاهيم اصيل اسلامى و سيره نبوى را تحريف مى‏كردند.

سرانجام ماجراى كربلا به وقوع پيوست. اينجاست كه نقش امام زين‏العابدين ـ عليه‏السلام ـ آشكار مى‏شود.

امام على بن الحسين ـ عليه‏السلام ـ در محرم سال 61 هجرى كه حادثه خونبار كربلا به وقوع پيوست، به امامت رسيد. در اين حادثه بيشتر شخصيتهاى بنى هاشم همراه سيدالشهداء به شهادت رسيدند و بنابر تقدير الهى امام زين العابدين ـ عليه‏السلام ـ به علت بيمارى از گزند بنى اميه در امان ماند تا منصب امامت را بعد از سيدالشهداء ـ عليه‏السلام ـ به عهده بگيرد. بنى اميه در شرايطى نابرابر، به ظاهر بر دشمن خود چيره گشته و بازماندگان آنها را به اسارت گرفته بود و اين پيروزى ظاهرى، شيعه را دچار ضربه روحى و روانى گيج كننده‏اى كرده بود.

در اين حال، امام سجاد بايد مديريت اين كشتى شكسته را در اين درياى متلاطم و مواج به عهده مى‏گرفت. اين در حالى بود كه براى شيعه، ياران بسيار كمى باقى مانده بود به نحوى كه از امام ـ عليه‏السلام ـ نقل شده است كه «ما بمكّة و المدينة عشرون رجلاً يُحبّنا.»؛[4] «در مكه و مدينه، بيست نفر دوستدار واقعى نداريم.»

از امام صادق ـ عليه‏السلام ـ نقل شده است:

«ارتدّ الناس بعد قتل الحسين ـ عليه‏السلام ـ اِلاّ ثلاثة: ابو خالد الكابلى و يحيى بن ام الطويل و جبير بن مطعم، ثمّ الناس لحقوا و كثروا.»[5]

«بعد از شهادت حسين ـ عليه‏السلام ـ مردم برگشتند مگر سه نفر: ابوخالد كابلى، يحيى بن ام الطويل و جبير بن مطعم. بعدها مردم آمدند و ملحق شدند و زياد شدند.»

على بن الحسين ـ عليه‏السلام ـ پيام‏رسان كربلا

پيام امام در كوفه

دانستيم كه امام سجاد ـ عليه‏السلام ـ در چه شرايطى به امامت رسيد. حال بايد با توجه به شرايط موجود، وظيفه امامت را به انجام رساند. او بايد خاندان پيامبر را معرفى كند، بنى اميه را به مردم بشناساند و عملكرد مردم كوفه را مورد نكوهش قرار دهد و آنان را متنبه سازد و سرانجام سيره نبوى را آشكار ساخته، نور حقيقت سنت جد بزرگوار خود را از پُشت ابرهاى تحريف سالهاى تسلط منحرفان و دنياطلبان بر مردم بتاباند و پيام كربلا را برساند؛ همان هدفى كه حضرت سيدالشهداء پيشتر معين نموده بود:

« انما خرجت لطلب الاصلاح فى اُمّة جدى ـ صلى‏الله عليه وآله وسلم ـ اُريد أن آمر بالمعروف و أَنْهى عن المنكر و أسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب ـ عليه‏السلام ـ .»[6]

«خروج من براى اصلاح انحرافات پيدا شده در امت جدم و امر به معروف و نهى از منكر مى‏باشد و سيره‏ام، سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب ـ عليه‏السلام ـ است.»

حال، حضرت سجاد ـ عليه‏السلام ـ در ميان كاروان اسيران در آن شرايط دشوار و پيچيده، اين كار را آغاز مى‏كند. اين كاروان به كوفه مى‏رسد، امام ـ عليه‏السلام ـ به مردم اشاره مى‏كند كه ساكت باشند، همه سكوت اختيار مى‏كنند.

حضرت به پا خاسته و خداى را سپاس مى‏گويد، نام پيامبر ـ صلى‏الله عليه وآله وسلم ـ را مى‏برد و بر وى درود مى‏فرستد. سپس مى‏فرمايد:

«ايّها الناس! من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فأنا أعرّفه بنفسى: انا على بن الحسين بن على بن ابى طالب ـ عليه‏السلام ـ أنا ابن من انتُهِكَت حرمتُه و سُلبت نعمته و انتُهب ماله و سُبِىَ عياله.»[7]

«اى مردم! هر كه مرا شناخت كه شناخته است و هر كه نشناخت، من خود را به او معرفى مى‏كنم. من على فرزند حسين فرزند على بن ابى طالبم. من فرزند كسى هستم كه احترامش هتك شد و اموالش ربوده شد و ثروتش به تاراج رفت و اهل و عيالش اسير شد.»

سپس مى‏فرمايد:

«أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غير ذَحْلٍ و لا تُراتٍ، أنا ابن من قُتل صبراً، و كفى بذلك فخراً.»[8]

«من فرزند كسى هستم كه او را در كنار رود فرات بدون سابقه كينه و عداوت سر بريدند، من فرزند كسى هستم كه او را با شكنجه كشتند و همين فخر او را كافى است.»

كوفه شهرى است كه نام على بن ابى طالب، براى آن آشناست. كوفه شاهد عدالت على ـ عليه‏السلام ـ بوده است. مركز خلافت آن حضرت، همين شهر است و تا جهان باقى است لبريز از طنين ناله‏هاى على ـ عليه‏السلام ـ نيز خواهد بود. نيز كوفه شهرى آشنا با نام و ياد و شخصيت حسين بن على ـ عليه‏السلام ـ است؛ چه آنكه دعوت از او توسط مردم بى‏وفاى همين شهر بوده است. آنان بودند كه با آن حضرت بيعت نموده، نامه‏ها به وى نوشتند و از وى دعوت نمودند تا بدانجا بيايد و در ركابش با بنى اميه ستيز كنند و حق خلافت را به حق‏دار دهند.

معاويه وقتى به قدرت رسيد، از هيچ تلاشى براى بسط نفوذ خود فروگزار نكرد و شرايط را به گونه‏اى درآورد كه سرانجام از مردم براى فرزند خود يزيد نيز بيعت گرفت.

ولى معرفى امام سجاد ـ عليه‏السلام ـ نكته‏اى ديگر را نيز در بر دارد. گويا او روضه مى‏خوانَد، او مى‏فرمايد من پسر آن كسى هستم كه چنين كشته شد و بر مال و اهل و عيال او چنين پيش آمد. من فرزند همان كسى هستم كه حفظ حرمت او واجب بود ولى حرمت او را شكستند. همان كسى كه جدش رسول الله ـ صلى‏الله عليه وآله وسلم ـ براى او، حرمت قائل بود.

آرى اين در واقع اولين روضه‏اى بود كه على بن الحسين ـ عليه‏السلام ـ براى آن مردم خواند. بعد مى‏فرمايد:

«أيّها الناس فاُنشدكم الله! هل تعلمون انكم كتبتم الى أبى و خدعتموه و اعطيتموه من انفسكم العهدَ و الميثاق و البيعة و قاتلتموه.»[9]

«اى مردم! شما را به خدا سوگند، آيا مى‏دانيد كه شما بوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و فريبش داديد؟ و با او عهد و پيمان بستيد و بيعت نموديد و به جنگ با او پرداختيد؟»

آن حضرت ـ عليه‏السلام ـ با اين كار، وجدان خفته مردم را بيدار نموده، عمل بدِ آنان را به رُخشان مى‏كشد و سپس به نكوهش آنان مى‏پردازد:

«فَتَبّاً لما قَدَّمْتُمْ لانفسكم و سوأةً لِرأيكم بأيّة عينٍ تنظرون إلى رسول الله ـ صلى‏الله عليه وآله وسلم ـ اذ يقول لكم قتلتم عترتى و انتهكتم حُرمتى فَلَسْتُمْ من اُمّتى.»[10]

«مرگ بر شما باد، اين كردارى كه از پيش براى خود فرستاديد و رسوايى بر اين رأى شما. با چه ديده‏اى به روى رسول خدا نگاه خواهيد كرد هنگامى كه به شما بگويد: عترت مرا كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد، پس از امت من نيستيد؟!»

راوى مى‏گويد:

«صداها از هر طرف برخاست و به يكديگر مى‏گفتند: نابود شده‏ايد و خود نمى‏دانيد .»[11]

اين اولين پيام و بيدار باش بود كه از زبان مبارك آن حضرت كه به سرچشمه وحى متصل است جارى شد. نوبت به مسائلى رسيد كه در كاخ ابن زياد اتفاق افتاد. وقتى گفت و گو بين ابن زياد و حضرت ـ عليه‏السلام ـ پيش آمد، ابن زياد از شجاعت و صراحت لهجه آن حضرت به خشم آمد. او كه از پيروزى ظاهرى، مغرور بود، توقع نداشت كه از اين اسيران كه تمامى مصيبتها بر آنها وارد شده بود، چنين روحيه‏اى را مشاهده كند. آن مغرور ساده‏دل ناآشنا با خاندان وحى، حضرت را تهديد به كشتن كرد و اينجا بود كه حضرت ـ عليه‏السلام ـ ضربه روحى و روانى گيج كننده‏اى بر ابن زياد وارد كرد.

حضرت فرمود:

«أَبِا القتل تُهدّدنى يا ابن زياد؟ أَما علمتَ أن القتل لنا عادةً و كرامتُنا الشهادة؟»[12]

«اى ابن زياد! تو مرا به كشته شدن تهديد مى‏كنى؟ آيا ندانستى كه كشته شدن براى ما عادت است و شهادت مايه سربلندى ماست؟»

با كمى تأمل در اين سخنان معلوم خواهد شد كه با هيچ شيوه‏اى نمى‏توان با اين سخنان برخورد كرد. وقتى حضرت ـ عليه‏السلام ـ مى‏فرمايند كشته شدن براى ما عادت است و شهادت مايه سربلندى، با چه روشى مى‏توان، در مقابل اين نگرش ايستاد؟ اين كلام حضرت، اعلام پيروزى مطلق است.

او با اين كلام، تمامى دستاوردهاى ابن زياد را به باد داد و فرمود آن چه در كربلا پيش آمد يك پيروزى تمام عيار براى ماست؛ چه اينكه شهادت مايه سربلندى ماست و تا تاريخ هست، اين شعار زنده خواهد بود.

وقتى ابن زياد، حضرت را تهديد به قتل كرد، امام ـ عليه‏السلام ـ خطاب به او فرمود: اى ابن زياد! آيا مرا به كشته شدن تهديد مى‏كنى؟ آيا ندانستى كه كشته شدن براى ما عادت و شهادت مايه سربلندى ماست؟!

[1] . زندگانى على بن الحسين ـ عليه‏السلام ـ ، سيد جعفر شهيدى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، چ 8، 1377، ص 65.

[2] . حيات فكرى و سياسى امامان شيعه ـ عليهم‏السلام ـ ، رسول جعفريان، انتشارات انصاريان، قم، 1381، ص 221؛ تاريخ خلفا، رسول جعفريان، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، 1374، ص 490.

[3] . حيات فكرى و سياسى امامان شيعه ـ عليهم‏السلام ـ ، رسول جعفريان، ص 222؛ تاريخ خلفا، ص 490 ـ 491.

[4] . بحارالانوار، مجلسى، ج 46، ص 143.

[5] . اختيار معرفة الرجال، كشّى، ص 123.

[6] . بحارالانوار، مجلسى، ج 44، ص 329.

[7] . اللهوف على قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، با ترجمه سيد احمد فهرى زنجانى، اميركبير، تهران، 1379، ص 165.

[8] . لهوف، ص 165 و 166.

[9] . لهوف، ص 166.

[10]. همان، ص 166.

[11]. همان، ص 166.

[12]. همان، ص 171.

/ 1