سيماي سجاد(ع) - سیمای سجاد(علیه السلام) (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیمای سجاد(علیه السلام) (1) - نسخه متنی

محمد رضا مالک

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيماي سجاد(ع)

محمد رضا مالك

در اين مقال، سخن درباره بلبل بوستان دعا و ستايشگر بارگاه خداست؛ آن شمع شبستان راز و آن پروانه شمع نماز. آن كبوتر بام معرفت و آن شاهينِ شاه حقيقت. آن والاترين جان گرونده و آن شيداترين روح پرستنده. او كه طلايه‏دار عابدان بود و پيشواي زاهدان. زيور نيايشگران بود و از هرچه درباره او گفته‏اند و گوييم، برتر بود.

* نام و لقب

اسم آن جناب «علي» بود و كنيت وي «أبامحمد» و بعضي «ابوالحسن» و «ابوالقاسم» نيز گفته‏اند. و لقب آن حضرت: «زين العابدين» و «سيدالعابدين» و «زين الصالحين» و «خاشع» و «بكّاء» و «سجّاد» و....1

و در سبب اين كه امام(ع) «سجّاد» لقب گرفته، گفته‏اند:

«از امام باقر(ع) نقل است كه علي بن حسين(ع) هيچ نعمت از نعمات خداي را به ياد نمي‏آورد، مگر اين كه سجده مي‏كرد و هرگاه آيه‏اي از كتاب خداي عزّوجلّ را قرائت مي‏كرد كه در آن سجده بود، به سجده مي‏رفت و هرگز نشد كه خدا از او، بلايي را كه از آن مي‏ترسيد يا نيرنگ دشمنان را، دفع نمايد و آن جناب سجده نكند و چون نماز واجب خود مي‏گزارد، سجده مي‏كرد و نيز هنگامي كه بين دو تن را آشتي مي‏داد، به سجده مي‏افتاد و اثر سجود در تمامي مواضع سجده وي آشكار بود و براي همين «سجّاد» نام گرفت.»

در علت اين كه علي بن حسين(ع) را «زين العابدين» خوانده‏اند، گويند: زهري هرگاه از آن حضرت روايت مي‏كرد مي‏گفت: زين العابدين علي بن حسين(ع) مرا چنين گفت. «سفيان بن عيينه» از وي پرسيد: «چرا به علي بن حسين مي‏گويي زين العابدين؟»

زهري پاسخ داد: من از «سعيد بن مسيّب» شنيدم كه از ابن عباس نقل مي‏كرد كه پيامبر خدا(ص) فرمود: چون روز قيامت فرا رسد، منادي ندا در دهد: «كجاست زين العابدين؟» و گويي هم اكنون فرزندم علي بن حسين بن علي بن ابي‏طالب را مي‏بينم كه از بين صفوف حركت مي‏كند[و پيش مي‏آيد].2

و هم گفته‏اند كه سبب ملقّب شدن آن جناب به «زين العابدين» اين بود كه شبي در محراب عبادت به نيايش مشغول بود، ابليس خود را به هيأت ماري هول‏انگيز درآورد تا وي را از عبادت خدا باز دارد، ليكن امام(ع) او را وقعي ننهاد، تا اين كه پيش خزيد و انگشت پاي سجاد(ع) را به دندان گزيد و عضو دردناك گرديد، امّا امام(ع) التفاتي نفرمود و نماز خود فرو نگذاشت. چون نماز را به پايان آورد، خداوند پرده‏ها برافكند و او را آگاه ساخت و دانست كه آن مار «ابليس» است پس وي را دشنام گفت و دور ساخت و فرمود: «گمشو اي ملعون!»

شيطان برفت و سجاد(ع) دوباره به نيايش خداي پرداخت. در اين لحظه صدايي بشنيد كه گوينده آن را نمي‏ديد، كه سه بار گفت: تو «زين العابدين» هستي! اين سخن بعدها معروف شد و لقب آن حضرت گرديد.3

* خصايص امام سجاد (ع)

محفل سجاد(ع) منبع نور بود و هر كه با وي مي‏نشست از كژيها و ناراستيها به دور بود. يكي از پسران فاطمه (دختر امام حسين(ع)) گويد: مادرم پيوسته مرا وا مي‏داشت كه با دايي‏ام علي بن حسين(ع) بنشينم و هيچ گاه نشد كه در مجلس آن حضرت(ع) حاضر گردم مگر آن كه بهره‏اي بسيار بردم؛ يا به سبب آن كه مي‏ديدم سجاد(ع) بسي خداترس است، ترس از خدا در دل من جاي گرفت و يا اين كه از درياي دانش وي گوهري فراچنگ آوردم.4

زين العابدين(ع) هنگام راه رفتن چنان بود كه گويي پرنده‏اي بر سر وي بنشسته است، با سكون و وقار تمام بود و در وقت راه رفتن به چيزي اشاره نمي‏فرمود و دستهايش را حركت نمي‏داد.5

صدايي بسيار نيكو داشت و از همه مردم زيباتر قرآن مي‏خواند. سقاياني كه آب مي‏آوردند، چون به در خانه حضرت(ع) مي‏رسيدند، مي‏ايستادند و به صداي دل‏نشين وي گوش فرا مي‏دادند.6

نرمخوي و آرام جوي و مهربان بود، يكي از اصحاب وي گويد: همراه علي بن حسين(ع) به حج رفته بودم ناقه حضرت فرمان نمي‏برد و آهسته مي‏رفت، سجاد(ع) تازيانه‏اي را كه در دست داشت بالا برد و سپس فرمود: «آه اگر قصاص نبود!» آن گاه دست خود پايين آورد.7 نقل است كه ناقه‏اي داشت كه با آن بيست حج به جاي آورده بود و هرگز تازيانه‏اي بر آن ننواخته بود. چون ناقه بمرد فرمان داد كه آن را دفن كنند تا درندگانش نخورند.8

بسياري از روزها روزه داشت و هر روز كه روزه مي‏گرفت، امر مي‏كرد گوسفندي را بكشند و آن را تكه تكه كنند و بپزند. غروبدم در حالي كه هنوز روزه بود بر روي ديگهاي غذا خم مي‏شد تا اين كه بوي آبگوشت به مشام آن جناب مي‏رسيد، سپس مي‏فرمود: كاسه‏ها را بياوريد و براي فلان كس و فلان خانواده طعام ببريد. تا اين كه ديگهاي غذا تمام مي‏شد، آن گاه افطار سجاد(ع) را كه تكه‏اي نان و خرما بود مي‏آوردند.9

زين العابدين(ع) هرگاه تابستان سپري مي‏گشت، جامه‏هاي خود را صدقه مي‏داد و در زمستان نيز عباي خَزّ مي‏پوشيد و هرگاه زمستان مي‏گذشت، آن را به بينوايي مي‏بخشيد.

محفل سجاد(ع) منبع نور بود و هر كه با وي مي‏نشست از كژيها و ناراستيها به دور بود.

از وي پرسيدند: «چرا اين عبا را به كسي مي‏دهي كه ارزش آن نداند و اين لباس در شأن او نيست. اگر آن را به فروش رساني و قيمت آن را صدقه دهي نيكوتر بود!»

فرمود:«كراهت دارم از اين كه لباسي را كه در آن نماز گزارده‏ام، بفروشم!»10

با مادر خود به تكريم تمام رفتار مي‏كرد و پرهيز مي‏نمود از اين كه با وي از يك كاسه طعام بخورد.

وي را گفتند: «اي فرزند پيامبر(ص) تو نيكوكارترين مردم و رحيم‏ترين آنان نسبت به خويشاونداني، چگونه است كه با مادر خود همكاسه نمي‏شوي!؟»

فرمود: «خوش ندارم كه لقمه‏اي را برگيرم كه پيش از دست من، نگاه مادرم آن را دريافته باشد!»

سجاد(ع) دوست مي‏داشت كه بينوايان و مسكينان و آنان كه راه به جايي نمي‏برند بر سفره وي گردآيند و بسا مي‏شد كه با دست خويش به آنان طعام مي‏خورانيد و اگر كسي از آنان فرزنداني داشت كه محتاج بودند براي آنها نيز غذا مي‏برد و هرگز طعام نخورد مگر پيش از آن، مانند آن را صدقه مي‏داد.11

* فروتني و افتادگي

زين العابدين(ع) هرگاه به سفر مي‏رفت به صورت ناشناس با كاروانيان همراه مي‏گشت و با آنها شرط مي‏كرد كه آنان را خدمت كند، در هر چيزي كه به آن نياز داشته باشند و كسي وي را نمي‏شناخت.

يكبار همراه كارواني مي‏رفت، مردي از كاروانيان او را بشناخت و ديگران را گفت: «آيا مي‏دانيد اين مرد كيست!؟»

گفتند: «نه!»

گفت: «اين علي بن حسين(ع) است!»

چون آگاه شدند، گرد امام(ع) را گرفتند و دست و پاي آن جناب را مي‏بوسيدند و مي‏گفتند: «اي فرزند رسول خدا(ص) قصد آن داشتي كه ما را گرفتار آتش دوزخ سازي، اگر از روي ناداني با دست يا زبان خويش به ساحت شما جسارتي مي‏كرديم!؟ آيا در آن هنگام براي هميشه دچار دام هلاكت نمي‏شديم؟ چرا چنين كاري را با ما كرديد؟»

سجاد(ع) فرمود: «من يك بار با گروهي كه مرا مي‏شناختند همسفر شدم، آنان به خاطر خويشاونديم با رسول خدا(ص) در تكريم و احترام من بسيار كوشيدند، به‏گونه‏اي كه مرا استحقاق آن نبود. چون مي‏ترسيدم اگر شما نيز مرا بشناسيد، چنين رفتار كنيد، بر آن شدم كه ناشناس باقي بمانم!»12

امام صادق(ع) فرمود: علي بن حسين ـ كه درود خدا بر او باد ـ يكي از كنيزان امام حسن(ع) را به همسري گرفت اين خبر به گوش «عبدالملك بن مروان» رسيد، نامه‏اي براي امام(ع) فرستاد در آن نوشت: تو با اين كار خود همسر كنيزان شده‏اي!

سجاد(ع) در پاسخ به وي نوشت: «براستي كه خداوند با تشرّف به اسلام، افراد پست را برتري بخشيده و نقصان آنان را برطرف ساخته است و مسلمانان كريمتر از آنند كه سرزنش شوند و جز اين نيست كه تنها ارزشهاي جاهلي مايه سرافكندگي و شرمساري است. رسول خدا(ص) براي برده خويش همسري آزاد برگزيد و خود او نيز با كنيزش ازدواج كرد!»

زين العابدين(ع) هنگام راه رفتن چنان بود كه گويي پرنده‏اي بر سر وي بنشسته است، با سكون و وقار تمام بود و در وقت راه رفتن به چيزي اشاره نمي‏فرمود و دستهايش را حركت نمي‏داد.

وقتي نامه امام(ع) به عبدالملك رسيد و آن را بخواند، از حاضران در مجلس پرسيد: «آيا مردي را مي‏شناسيد كه هرگاه كاري انجام دهد كه براي مردم مايه خواري است براي وي باعث شرف و سرافرازي مي‏گردد!؟»

شما اي اميرالمؤمنين!

نه، سوگند به خدا چنين نيست.

ما جز شما كسي را به اين صفت نشناسيم!

نه به خدا قسم! من آن مرد نيم، او علي بن حسين(ع) است.13

* كرامت و گذشت

محمد بن جعفر گويد: در خدمت سجاد(ع) بوديم كه مردي نزد امام آمد و آنچه خواست از ناسزا و دشنام به حضرت گفت. امام(ع) پاسخي نداد. چون آن مرد برفت ما را گفت: «هر آينه شنيديد كه آن مرد چه سخناني به من گفت. حال من دوست دارم كه با هم به سوي او رويم تا دشنام وي را پاسخ گويم و شما نيز بشنويد!»

گفتيم: «مي‏آييم، ما هم دوست داشتيم كه دشنامهاي اين مرد بي‏جواب نماند.» سجاد(ع) كفشهاي خود برگرفت و مي‏رفت و اين آيه را مي‏خواند: «والكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس والله يحبّ المحسنين.»14

دانستيم كه سخن زشت بدو نخواهد گفت. چون به نزديك سراي آن مرد شديم، امام(ع) او را بخواند. وي را خبر دادند كه علي بن حسين(ع) آمده است. بيرون آمد و خود را براي شر آماده كرده بود و ترديد نداشت كه حضرت سجاد(ع) آمده است تا وي را مجازات كند.

زين العابدين(ع) به او گفت: «برادرم! اندكي قبل تو نزد من آمدي و آنچه خواستي گفتي حال اگر آن صفات كه گفتي در من است، از خدا مي‏طلبم كه مرا بيامرزد و اگر آنچه گفتي در من نيست باشد كه خدا از گناه تو درگذرد!»

مرد پيش آمد و بين دو چشم امام(ع) ببوسيد و گفت: «آنچه گفتم در تو نيست و خود به آن زشتيها سزاوارترم!»15

«هشام بن اسماعيل» آن گاه كه امير بود، علي بن حسين(ع) را بسي مي‏آزرد. وليد او را معزول ساخت و فرمان داد كه وي را نزد خانه مروان بر پاي دارند تا هر كه بر گردن وي حقّي دارد از او بازستاند و هشام مي‏گفت: «از هيچ كس نترسم، مگر علي بن حسين(ع)!»

سجاد(ع) بر او گذشت و او را سلام گفت و فرمود: «نگاه كن! اگر مردم از تو مالي را مي‏خواهند كه از پرداخت آن ناتواني، هر آنچه كه خواهي نزد ما هست و خيال خود از سوي ما و هر كه ما را پيروي كند آسوده دار (پيش از آن حضرت(ع) ياران را فرموده بود كه كسي هشام را نيازارد)» چون اين بفرمود و برفت هشام فرياد برآورد كه: «اللّهُ اعلم حيث يجعل رسالته؛ خدا آگاه‏تر است كه پيامبري را در چه خانداني قرار دهد!»16

زين العابدين(ع) در راهي مي‏رفت، يكي از بدخواهان، وي را ديد و زبان به دشنام و ناسزا گشود. غلامان حضرت خواستند كه آن مرد را عقوبت كنند. فرمود: «او را واگذاريد! همانا آنچه از ما برايشان پوشيده مانده است بيشتر از چيزي است كه گفته‏اند.» آن گاه مرد را گفت: «آيا نياز به چيزي داري تا حاجت تو را برآورم!؟» سپس جامه خود بدو بخشيد و امر كرد كه هزار درهم وي را دهند. مرد بسي شرمسار گرديد، درهمها بگرفت و مي‏رفت و فرياد مي‏كرد: «شهادت مي‏دهم كه براستي تو فرزند رسول خدا(ص) هستي!»17

* رفتار با بردگان

امام صادق ـ كه درود خدا بر او باد ـ فرمود: چون ماه رمضان فرا مي‏رسيد زين العابدين(ع) غلامان و كنيزان خود را به خاطر كار خطايي كه مي‏كردند، تنبيه نمي‏فرمود، بلكه هرگاه يك تن از آنان دست به گناهي آلوده مي‏ساخت، نام آن كنيز يا غلام را مي‏نوشت كه فلان روز كدامين گناه را مرتكب شده است. و كسي را مجازات نمي‏كرد تا آن كه گناهان هر كدام از آنها نزد وي جمع مي‏گرديد. هنگامي كه آخرين شب ماه رمضان مي‏شد، همه بردگان خود را فرا مي‏خواند و برگرد خويش جمع مي‏كرد. آن گاه نوشته‏ها را مي‏گشود و مي‏فرمود: «اي فلان[به ياد داري] كه در فلان روز چه گناهي كردي امّا من تو را تأديب نكردم!»

عرض مي‏كرد: «آري اي فرزند پيامبر(ص).»

سپس نام يكايك ايشان را مي‏خواند و از همه آنها مي‏خواست كه بدانچه كرده‏اند، اقرار كنند. بعد در ميانه آنان بر پاي مي‏خاست و مي‏فرمود: «صداي خويش بلند كنيد و مرا بگوييد: اي علي بن حسين! پروردگار تو از هر كار كه كرده‏اي آگاه گرديده و آن را نوشته است همان گونه كه تو از گناهان ما آگاه شده‏اي! در نزد خداوند كتابي است كه بحقيقت بر آنچه كرده‏اي گواه است و هيچ گناه كوچك و بزرگ تو را از قلم نينداخته و همه آنها را نوشته است همچنان كه پيش تو نيز كتابي است كه بحقيقت عليه ما گواهي مي‏دهد و هيچ گناه كوچك و بزرگي را كه انجام داده‏ايم، وانگذاشته و آن را نوشته است. و بدانسان كه ما گناهان خود را در نزد تو حاضر يافتيم، تو هم اعمال خود را در نزد پروردگارت حاضر خواهي ديد. اينك به كرامت رفتار نما و از خطاي ما درگذر، همان گونه كه اميدداري خداوند از تو درگذرد ما را ببخش! تا پروردگار تو را ببخشد و تو وي را نسبت به خود بخشنده و مهربان و باگذشت بيابي! اي علي بن حسين! از خواري جايگاه خويش در برابر پروردگار دادگر خود ياد كن! همو كه به اندازه دانه خردلي بر كسي ستم روا نمي‏دارد و هر گناه هر چند خرد نمايد، روز قيامت آن را حاضر خواهد ساخت و خداي تعالي براي گواه بودن و حسابرسي كافي است. پس كرامت كن و ما را ببخش تا خدا نيز تو را ببخشد براستي كه خداوند مي‏فرمايد: «وليعفوا وليصفحوا أَلا تحبّونَ أن يغفر اللّه لكم؛ و از خطاي ديگران درگذريد و كريمي پيشه كنيد، آيا دوست نمي‏داريد كه خداوند شما را ببخشايد!؟»18

امام(ع) اين سخنان را با صداي بلند به بردگان تلقين مي‏فرمود و آنان نيز بر گرد آن جناب ايستاده بودند و آنچه مي‏گفت تكرار مي‏كردند و او مي‏گريست و زاري مي‏كرد و عرضه مي‏داشت:

«خداي من! تو به ما فرمان داده‏اي آنان را كه بر ما ستم كرده‏اند، ببخشاييم ما هم آنها را بخشوديم، آن گونه كه فرموده بودي. تو نيز ما را ببخش! همانا كه تو به عفو و گذشت از ما و از همه كساني كه به آنها امر كرده‏اي، سزاوارتري!

زين العابدين(ع) هرگاه به سفر مي‏رفت به صورت ناشناس با كاروانيان همراه مي‏گشت و با آنها شرط مي‏كرد كه آنان را خدمت كند، در هر چيزي كه به آن نياز داشته باشند و كسي وي را نمي‏شناخت.

تو به ما فرمان داده‏اي كه هرگز خواهنده‏اي را از در خانه خويش نرانيم، اين دم همچون گدايان و مسكينان بر درگاه تو و بر در خانه‏ات فرود آمده‏ايم و عطا و بخشش تو را خواهانيم پس بر ما منّت نه و ما را نوميد مساز كه نيكي و گذشت تو را رواست. بارالها! كرامت كردم تو هم با من به كرامت رفتار كن، كه چون من از گدايان درگاه تو بودم كرم را پيشه خود ساختم! مرا با كساني كه به آنان نعمت بخشيده‏اي همراه ساز، اي بخشنده!»

آن گاه روي به بردگان مي‏كرد و مي‏فرمود: «من از شما گذشتم آيا شما نيز مرا و كارهاي زشتي را كه درباره شما انجام داده‏ام، بخشيده‏ايد!؟ براستي كه من مالك بدي هستم، فرومايه و ستم پيشه‏ام، ليكن خود مملوك خدايي كريم و بخشنده‏ام كه بسي دادگر و نيكو فعل و فضيلت بخش است.»

بندگان آن حضرت يكصدا پاسخ مي‏گفتند: «اي آقاي ما! تو را بخشيديم تو كه هرگز با ما به بدي رفتار نكرده‏اي!»

زين العابدين(ع) مي‏فرمود: «بگوييد خداوندا از علي بن حسين بگذر همان گونه كه وي از ما درگذشت. او را از آتش دوزخ رهايي ده، همچنان كه او ما را از بردگي رهايي بخشيد.»

غلامان و كنيزان دعا مي‏كردند و حضرت(ع) مي‏گفت: «خداوندا دعاي ايشان را بپذير اي پروردگار جهانيان!»

سپس مي‏فرمود: «برويد كه من شما را عفو كردم و آزاد ساختم بدين اميد كه خدا مرا ببخشد و از آتش نجات دهد!»

چون روز عيد فطر مي‏رسيد جوايزي به هر كدام از آنان مي‏داد كه آبروي آنها حفظ

بقيه در صفحه 50

گردد و نيازمند كسان نباشند. هيچ سالي نمي‏گذشت مگر اين كه در آخرين شب ماه رمضان بيست تن از بردگان ـ كمتريابيشترـ آزاد مي‏كرد و آن جناب هيچ گاه بنده‏اي را بيش از يك سال نگه نمي‏داشت و همه بندگانش را در شب عيد فطر آزاد مي‏كرد و باز براي سال آينده برده مي‏خريد و سيره وي چنين بود تا آن كه به خدايش پيوست و بسا بود كه سجاد(ع) بردگان سياه را مي‏خريد در حالي كه نيازي به آنها نداشت و در هنگام حج آنان را به عرفات مي‏آورد و در گوشه و كنار آن جا رها مي‏ساخت و چون از عرفات به سوي مشعر مي‏كوچيد به هر يك جايزه‏اي عطا مي‏فرمود و همگان را آزاد مي‏كرد.19

عبدالله‏مسكان گويد: هر ماه كه مي‏گذشت سجاد(ع) كنيزكان خود را به حضور مي‏خواند و مي‏فرمود: «روزگار جواني من گذشته است و نيازمند زنان نيستم. اينك هر كدام از شما خواهد كه همسري داشته باشد، او را به تزويج كسي درآورم، يا اگر خواهد كه وي را بفروشم چنين كنم و اگر خواهد كه وي را آزاد كنم او را رها سازم».

اگر كسي از آن كنيزان مي‏گفت: نه عرضه مي‏داشت: خداوندا شاهد باش! تا اين كه سه بار اين را مي‏گفت و اگر كسي از ايشان خاموش مي‏ماند و پاسخي نمي‏داد، زنان خود را مي‏فرمود كه از خواسته او پرسش كنند. آن گاه آنچه خواهش وي بود برآورده مي‏ساخت.20


1 ) محمد بن علي بن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب (بتصحيح السيد هاشم الرسولي المحلاتي، مؤسسه انتشارات علامه، قم) ج4، ص175.

2 ) شيخ صدوق، علل الشرايع (دار احيا التراث العربي، منشورات المكتبة الحيدرية في النجف، ت (368) 1385 هـ ـ 1966 م) ص 232، باب 166، ح1 و ص229، باب 165، ح1.

3 ) ابي الحسن علي بن عيسي بن ابي الفتح الاربلي كشف الغمّه في معرفة الائمه (مكتبه بني هاشمي تبريز، بازار مسجد جامع، 1381 هـ ـ ق) ج2، ص74.

4 ) شيخ مفيد، الارشاد (تحقيق مؤسسه آل البيت(ع)) ج2؛ ص140.

5 ) مناقب، ج4، ص162.

6 ) كليني، اصول كافي (تصحيح علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميه، تهران بازار سلطاني، چاپ سوم) ج2، ص616، ح11.

7 ) الارشاد، ج2، ص144؛ مناقب، ج4، ص155.

8 ) شيخ صدوق، كتاب الخصال (منشورات جامعه مدرسين قم) ج2، ص518، ح4.

9 ) محمد بن خالد البرقي، المحاسن (چاپ دوم، تصحيح السيد جلال الدين الحسيني، دارالكتب الاسلاميه، قم خيابان صفائيه، ص396، باب2، ح67.

10 ) مناقب، ج4، ص154.

11 ) كتاب الخصال، ج2؛ ص518.

12 ) شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(ع) (منشورات المطبعة الحيدريه، النجف، 1390 هـ ـ 1970م) ج2، ص143، ح13.

13 ) كليني، الفروع من الكافي (تصحيح علي اكبر غفاري، دارالكتب اسلاميه، تهران بازار سلطاني) ج5، ص344، ح4.

14 ) آل عمران (3) آيه134.

15 ) الفضل بن الحسن الطبرسي، اعلام الوري (دار المعرفه، بيروت) ص256؛ الارشاد،ج2،ص145.

16 ) مناقب آل ابي‏طالب، ج4، ص163 به نقل از تاريخ طبري.

17 ) همان، ص157؛ كشف الغمه، ج2، ص101.

18 ) نور (24) آيه22.

19 ) محمد باقر مجلسي، بحارالانوار (مؤسسه الوفاء، بيروت، الطبعة الثالثه 1403 هـ ـ 1983 م) ج46، ص103، ح93 به نقل از الاقبال.

20 ) مناقب، ج4، ص163.

/ 1