سيماي سجاد(ع)
محمد رضا مالك در اين مقال، سخن درباره بلبل بوستان دعا و ستايشگر بارگاه خداست؛ آن شمع شبستان راز و آن پروانه شمع نماز. آن كبوتر بام معرفت و آن شاهينِ شاه حقيقت. آن والاترين جان گرونده و آن شيداترين روح پرستنده. او كه طلايهدار عابدان بود و پيشواي زاهدان. زيور نيايشگران بود و از هرچه درباره او گفتهاند و گوييم، برتر بود. * نام و لقب
اسم آن جناب «علي» بود و كنيت وي «أبامحمد» و بعضي «ابوالحسن» و «ابوالقاسم» نيز گفتهاند. و لقب آن حضرت: «زين العابدين» و «سيدالعابدين» و «زين الصالحين» و «خاشع» و «بكّاء» و «سجّاد» و....1و در سبب اين كه امام(ع) «سجّاد» لقب گرفته، گفتهاند:«از امام باقر(ع) نقل است كه علي بن حسين(ع) هيچ نعمت از نعمات خداي را به ياد نميآورد، مگر اين كه سجده ميكرد و هرگاه آيهاي از كتاب خداي عزّوجلّ را قرائت ميكرد كه در آن سجده بود، به سجده ميرفت و هرگز نشد كه خدا از او، بلايي را كه از آن ميترسيد يا نيرنگ دشمنان را، دفع نمايد و آن جناب سجده نكند و چون نماز واجب خود ميگزارد، سجده ميكرد و نيز هنگامي كه بين دو تن را آشتي ميداد، به سجده ميافتاد و اثر سجود در تمامي مواضع سجده وي آشكار بود و براي همين «سجّاد» نام گرفت.»در علت اين كه علي بن حسين(ع) را «زين العابدين» خواندهاند، گويند: زهري هرگاه از آن حضرت روايت ميكرد ميگفت: زين العابدين علي بن حسين(ع) مرا چنين گفت. «سفيان بن عيينه» از وي پرسيد: «چرا به علي بن حسين ميگويي زين العابدين؟»زهري پاسخ داد: من از «سعيد بن مسيّب» شنيدم كه از ابن عباس نقل ميكرد كه پيامبر خدا(ص) فرمود: چون روز قيامت فرا رسد، منادي ندا در دهد: «كجاست زين العابدين؟» و گويي هم اكنون فرزندم علي بن حسين بن علي بن ابيطالب را ميبينم كه از بين صفوف حركت ميكند[و پيش ميآيد].2و هم گفتهاند كه سبب ملقّب شدن آن جناب به «زين العابدين» اين بود كه شبي در محراب عبادت به نيايش مشغول بود، ابليس خود را به هيأت ماري هولانگيز درآورد تا وي را از عبادت خدا باز دارد، ليكن امام(ع) او را وقعي ننهاد، تا اين كه پيش خزيد و انگشت پاي سجاد(ع) را به دندان گزيد و عضو دردناك گرديد، امّا امام(ع) التفاتي نفرمود و نماز خود فرو نگذاشت. چون نماز را به پايان آورد، خداوند پردهها برافكند و او را آگاه ساخت و دانست كه آن مار «ابليس» است پس وي را دشنام گفت و دور ساخت و فرمود: «گمشو اي ملعون!»شيطان برفت و سجاد(ع) دوباره به نيايش خداي پرداخت. در اين لحظه صدايي بشنيد كه گوينده آن را نميديد، كه سه بار گفت: تو «زين العابدين» هستي! اين سخن بعدها معروف شد و لقب آن حضرت گرديد.3* خصايص امام سجاد (ع)
محفل سجاد(ع) منبع نور بود و هر كه با وي مينشست از كژيها و ناراستيها به دور بود. يكي از پسران فاطمه (دختر امام حسين(ع)) گويد: مادرم پيوسته مرا وا ميداشت كه با داييام علي بن حسين(ع) بنشينم و هيچ گاه نشد كه در مجلس آن حضرت(ع) حاضر گردم مگر آن كه بهرهاي بسيار بردم؛ يا به سبب آن كه ميديدم سجاد(ع) بسي خداترس است، ترس از خدا در دل من جاي گرفت و يا اين كه از درياي دانش وي گوهري فراچنگ آوردم.4 زين العابدين(ع) هنگام راه رفتن چنان بود كه گويي پرندهاي بر سر وي بنشسته است، با سكون و وقار تمام بود و در وقت راه رفتن به چيزي اشاره نميفرمود و دستهايش را حركت نميداد.5صدايي بسيار نيكو داشت و از همه مردم زيباتر قرآن ميخواند. سقاياني كه آب ميآوردند، چون به در خانه حضرت(ع) ميرسيدند، ميايستادند و به صداي دلنشين وي گوش فرا ميدادند.6نرمخوي و آرام جوي و مهربان بود، يكي از اصحاب وي گويد: همراه علي بن حسين(ع) به حج رفته بودم ناقه حضرت فرمان نميبرد و آهسته ميرفت، سجاد(ع) تازيانهاي را كه در دست داشت بالا برد و سپس فرمود: «آه اگر قصاص نبود!» آن گاه دست خود پايين آورد.7 نقل است كه ناقهاي داشت كه با آن بيست حج به جاي آورده بود و هرگز تازيانهاي بر آن ننواخته بود. چون ناقه بمرد فرمان داد كه آن را دفن كنند تا درندگانش نخورند.8بسياري از روزها روزه داشت و هر روز كه روزه ميگرفت، امر ميكرد گوسفندي را بكشند و آن را تكه تكه كنند و بپزند. غروبدم در حالي كه هنوز روزه بود بر روي ديگهاي غذا خم ميشد تا اين كه بوي آبگوشت به مشام آن جناب ميرسيد، سپس ميفرمود: كاسهها را بياوريد و براي فلان كس و فلان خانواده طعام ببريد. تا اين كه ديگهاي غذا تمام ميشد، آن گاه افطار سجاد(ع) را كه تكهاي نان و خرما بود ميآوردند.9زين العابدين(ع) هرگاه تابستان سپري ميگشت، جامههاي خود را صدقه ميداد و در زمستان نيز عباي خَزّ ميپوشيد و هرگاه زمستان ميگذشت، آن را به بينوايي ميبخشيد.محفل سجاد(ع) منبع نور بود و هر كه با وي مينشست از كژيها و ناراستيها به دور بود.از وي پرسيدند: «چرا اين عبا را به كسي ميدهي كه ارزش آن نداند و اين لباس در شأن او نيست. اگر آن را به فروش رساني و قيمت آن را صدقه دهي نيكوتر بود!»فرمود:«كراهت دارم از اين كه لباسي را كه در آن نماز گزاردهام، بفروشم!»10با مادر خود به تكريم تمام رفتار ميكرد و پرهيز مينمود از اين كه با وي از يك كاسه طعام بخورد.وي را گفتند: «اي فرزند پيامبر(ص) تو نيكوكارترين مردم و رحيمترين آنان نسبت به خويشاونداني، چگونه است كه با مادر خود همكاسه نميشوي!؟»فرمود: «خوش ندارم كه لقمهاي را برگيرم كه پيش از دست من، نگاه مادرم آن را دريافته باشد!»سجاد(ع) دوست ميداشت كه بينوايان و مسكينان و آنان كه راه به جايي نميبرند بر سفره وي گردآيند و بسا ميشد كه با دست خويش به آنان طعام ميخورانيد و اگر كسي از آنان فرزنداني داشت كه محتاج بودند براي آنها نيز غذا ميبرد و هرگز طعام نخورد مگر پيش از آن، مانند آن را صدقه ميداد.11* فروتني و افتادگي
زين العابدين(ع) هرگاه به سفر ميرفت به صورت ناشناس با كاروانيان همراه ميگشت و با آنها شرط ميكرد كه آنان را خدمت كند، در هر چيزي كه به آن نياز داشته باشند و كسي وي را نميشناخت.يكبار همراه كارواني ميرفت، مردي از كاروانيان او را بشناخت و ديگران را گفت: «آيا ميدانيد اين مرد كيست!؟»گفتند: «نه!»گفت: «اين علي بن حسين(ع) است!»چون آگاه شدند، گرد امام(ع) را گرفتند و دست و پاي آن جناب را ميبوسيدند و ميگفتند: «اي فرزند رسول خدا(ص) قصد آن داشتي كه ما را گرفتار آتش دوزخ سازي، اگر از روي ناداني با دست يا زبان خويش به ساحت شما جسارتي ميكرديم!؟ آيا در آن هنگام براي هميشه دچار دام هلاكت نميشديم؟ چرا چنين كاري را با ما كرديد؟»سجاد(ع) فرمود: «من يك بار با گروهي كه مرا ميشناختند همسفر شدم، آنان به خاطر خويشاونديم با رسول خدا(ص) در تكريم و احترام من بسيار كوشيدند، بهگونهاي كه مرا استحقاق آن نبود. چون ميترسيدم اگر شما نيز مرا بشناسيد، چنين رفتار كنيد، بر آن شدم كه ناشناس باقي بمانم!»12امام صادق(ع) فرمود: علي بن حسين ـ كه درود خدا بر او باد ـ يكي از كنيزان امام حسن(ع) را به همسري گرفت اين خبر به گوش «عبدالملك بن مروان» رسيد، نامهاي براي امام(ع) فرستاد در آن نوشت: تو با اين كار خود همسر كنيزان شدهاي!سجاد(ع) در پاسخ به وي نوشت: «براستي كه خداوند با تشرّف به اسلام، افراد پست را برتري بخشيده و نقصان آنان را برطرف ساخته است و مسلمانان كريمتر از آنند كه سرزنش شوند و جز اين نيست كه تنها ارزشهاي جاهلي مايه سرافكندگي و شرمساري است. رسول خدا(ص) براي برده خويش همسري آزاد برگزيد و خود او نيز با كنيزش ازدواج كرد!»زين العابدين(ع) هنگام راه رفتن چنان بود كه گويي پرندهاي بر سر وي بنشسته است، با سكون و وقار تمام بود و در وقت راه رفتن به چيزي اشاره نميفرمود و دستهايش را حركت نميداد.وقتي نامه امام(ع) به عبدالملك رسيد و آن را بخواند، از حاضران در مجلس پرسيد: «آيا مردي را ميشناسيد كه هرگاه كاري انجام دهد كه براي مردم مايه خواري است براي وي باعث شرف و سرافرازي ميگردد!؟»شما اي اميرالمؤمنين!نه، سوگند به خدا چنين نيست.ما جز شما كسي را به اين صفت نشناسيم!نه به خدا قسم! من آن مرد نيم، او علي بن حسين(ع) است.13* كرامت و گذشت
محمد بن جعفر گويد: در خدمت سجاد(ع) بوديم كه مردي نزد امام آمد و آنچه خواست از ناسزا و دشنام به حضرت گفت. امام(ع) پاسخي نداد. چون آن مرد برفت ما را گفت: «هر آينه شنيديد كه آن مرد چه سخناني به من گفت. حال من دوست دارم كه با هم به سوي او رويم تا دشنام وي را پاسخ گويم و شما نيز بشنويد!»گفتيم: «ميآييم، ما هم دوست داشتيم كه دشنامهاي اين مرد بيجواب نماند.» سجاد(ع) كفشهاي خود برگرفت و ميرفت و اين آيه را ميخواند: «والكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس والله يحبّ المحسنين.»14دانستيم كه سخن زشت بدو نخواهد گفت. چون به نزديك سراي آن مرد شديم، امام(ع) او را بخواند. وي را خبر دادند كه علي بن حسين(ع) آمده است. بيرون آمد و خود را براي شر آماده كرده بود و ترديد نداشت كه حضرت سجاد(ع) آمده است تا وي را مجازات كند.زين العابدين(ع) به او گفت: «برادرم! اندكي قبل تو نزد من آمدي و آنچه خواستي گفتي حال اگر آن صفات كه گفتي در من است، از خدا ميطلبم كه مرا بيامرزد و اگر آنچه گفتي در من نيست باشد كه خدا از گناه تو درگذرد!»مرد پيش آمد و بين دو چشم امام(ع) ببوسيد و گفت: «آنچه گفتم در تو نيست و خود به آن زشتيها سزاوارترم!»15«هشام بن اسماعيل» آن گاه كه امير بود، علي بن حسين(ع) را بسي ميآزرد. وليد او را معزول ساخت و فرمان داد كه وي را نزد خانه مروان بر پاي دارند تا هر كه بر گردن وي حقّي دارد از او بازستاند و هشام ميگفت: «از هيچ كس نترسم، مگر علي بن حسين(ع)!»سجاد(ع) بر او گذشت و او را سلام گفت و فرمود: «نگاه كن! اگر مردم از تو مالي را ميخواهند كه از پرداخت آن ناتواني، هر آنچه كه خواهي نزد ما هست و خيال خود از سوي ما و هر كه ما را پيروي كند آسوده دار (پيش از آن حضرت(ع) ياران را فرموده بود كه كسي هشام را نيازارد)» چون اين بفرمود و برفت هشام فرياد برآورد كه: «اللّهُ اعلم حيث يجعل رسالته؛ خدا آگاهتر است كه پيامبري را در چه خانداني قرار دهد!»16زين العابدين(ع) در راهي ميرفت، يكي از بدخواهان، وي را ديد و زبان به دشنام و ناسزا گشود. غلامان حضرت خواستند كه آن مرد را عقوبت كنند. فرمود: «او را واگذاريد! همانا آنچه از ما برايشان پوشيده مانده است بيشتر از چيزي است كه گفتهاند.» آن گاه مرد را گفت: «آيا نياز به چيزي داري تا حاجت تو را برآورم!؟» سپس جامه خود بدو بخشيد و امر كرد كه هزار درهم وي را دهند. مرد بسي شرمسار گرديد، درهمها بگرفت و ميرفت و فرياد ميكرد: «شهادت ميدهم كه براستي تو فرزند رسول خدا(ص) هستي!»17* رفتار با بردگان
امام صادق ـ كه درود خدا بر او باد ـ فرمود: چون ماه رمضان فرا ميرسيد زين العابدين(ع) غلامان و كنيزان خود را به خاطر كار خطايي كه ميكردند، تنبيه نميفرمود، بلكه هرگاه يك تن از آنان دست به گناهي آلوده ميساخت، نام آن كنيز يا غلام را مينوشت كه فلان روز كدامين گناه را مرتكب شده است. و كسي را مجازات نميكرد تا آن كه گناهان هر كدام از آنها نزد وي جمع ميگرديد. هنگامي كه آخرين شب ماه رمضان ميشد، همه بردگان خود را فرا ميخواند و برگرد خويش جمع ميكرد. آن گاه نوشتهها را ميگشود و ميفرمود: «اي فلان[به ياد داري] كه در فلان روز چه گناهي كردي امّا من تو را تأديب نكردم!»عرض ميكرد: «آري اي فرزند پيامبر(ص).»سپس نام يكايك ايشان را ميخواند و از همه آنها ميخواست كه بدانچه كردهاند، اقرار كنند. بعد در ميانه آنان بر پاي ميخاست و ميفرمود: «صداي خويش بلند كنيد و مرا بگوييد: اي علي بن حسين! پروردگار تو از هر كار كه كردهاي آگاه گرديده و آن را نوشته است همان گونه كه تو از گناهان ما آگاه شدهاي! در نزد خداوند كتابي است كه بحقيقت بر آنچه كردهاي گواه است و هيچ گناه كوچك و بزرگ تو را از قلم نينداخته و همه آنها را نوشته است همچنان كه پيش تو نيز كتابي است كه بحقيقت عليه ما گواهي ميدهد و هيچ گناه كوچك و بزرگي را كه انجام دادهايم، وانگذاشته و آن را نوشته است. و بدانسان كه ما گناهان خود را در نزد تو حاضر يافتيم، تو هم اعمال خود را در نزد پروردگارت حاضر خواهي ديد. اينك به كرامت رفتار نما و از خطاي ما درگذر، همان گونه كه اميدداري خداوند از تو درگذرد ما را ببخش! تا پروردگار تو را ببخشد و تو وي را نسبت به خود بخشنده و مهربان و باگذشت بيابي! اي علي بن حسين! از خواري جايگاه خويش در برابر پروردگار دادگر خود ياد كن! همو كه به اندازه دانه خردلي بر كسي ستم روا نميدارد و هر گناه هر چند خرد نمايد، روز قيامت آن را حاضر خواهد ساخت و خداي تعالي براي گواه بودن و حسابرسي كافي است. پس كرامت كن و ما را ببخش تا خدا نيز تو را ببخشد براستي كه خداوند ميفرمايد: «وليعفوا وليصفحوا أَلا تحبّونَ أن يغفر اللّه لكم؛ و از خطاي ديگران درگذريد و كريمي پيشه كنيد، آيا دوست نميداريد كه خداوند شما را ببخشايد!؟»18امام(ع) اين سخنان را با صداي بلند به بردگان تلقين ميفرمود و آنان نيز بر گرد آن جناب ايستاده بودند و آنچه ميگفت تكرار ميكردند و او ميگريست و زاري ميكرد و عرضه ميداشت:«خداي من! تو به ما فرمان دادهاي آنان را كه بر ما ستم كردهاند، ببخشاييم ما هم آنها را بخشوديم، آن گونه كه فرموده بودي. تو نيز ما را ببخش! همانا كه تو به عفو و گذشت از ما و از همه كساني كه به آنها امر كردهاي، سزاوارتري! زين العابدين(ع) هرگاه به سفر ميرفت به صورت ناشناس با كاروانيان همراه ميگشت و با آنها شرط ميكرد كه آنان را خدمت كند، در هر چيزي كه به آن نياز داشته باشند و كسي وي را نميشناخت.تو به ما فرمان دادهاي كه هرگز خواهندهاي را از در خانه خويش نرانيم، اين دم همچون گدايان و مسكينان بر درگاه تو و بر در خانهات فرود آمدهايم و عطا و بخشش تو را خواهانيم پس بر ما منّت نه و ما را نوميد مساز كه نيكي و گذشت تو را رواست. بارالها! كرامت كردم تو هم با من به كرامت رفتار كن، كه چون من از گدايان درگاه تو بودم كرم را پيشه خود ساختم! مرا با كساني كه به آنان نعمت بخشيدهاي همراه ساز، اي بخشنده!»آن گاه روي به بردگان ميكرد و ميفرمود: «من از شما گذشتم آيا شما نيز مرا و كارهاي زشتي را كه درباره شما انجام دادهام، بخشيدهايد!؟ براستي كه من مالك بدي هستم، فرومايه و ستم پيشهام، ليكن خود مملوك خدايي كريم و بخشندهام كه بسي دادگر و نيكو فعل و فضيلت بخش است.»بندگان آن حضرت يكصدا پاسخ ميگفتند: «اي آقاي ما! تو را بخشيديم تو كه هرگز با ما به بدي رفتار نكردهاي!»زين العابدين(ع) ميفرمود: «بگوييد خداوندا از علي بن حسين بگذر همان گونه كه وي از ما درگذشت. او را از آتش دوزخ رهايي ده، همچنان كه او ما را از بردگي رهايي بخشيد.»غلامان و كنيزان دعا ميكردند و حضرت(ع) ميگفت: «خداوندا دعاي ايشان را بپذير اي پروردگار جهانيان!»سپس ميفرمود: «برويد كه من شما را عفو كردم و آزاد ساختم بدين اميد كه خدا مرا ببخشد و از آتش نجات دهد!»چون روز عيد فطر ميرسيد جوايزي به هر كدام از آنان ميداد كه آبروي آنها حفظ بقيه در صفحه 50گردد و نيازمند كسان نباشند. هيچ سالي نميگذشت مگر اين كه در آخرين شب ماه رمضان بيست تن از بردگان ـ كمتريابيشترـ آزاد ميكرد و آن جناب هيچ گاه بندهاي را بيش از يك سال نگه نميداشت و همه بندگانش را در شب عيد فطر آزاد ميكرد و باز براي سال آينده برده ميخريد و سيره وي چنين بود تا آن كه به خدايش پيوست و بسا بود كه سجاد(ع) بردگان سياه را ميخريد در حالي كه نيازي به آنها نداشت و در هنگام حج آنان را به عرفات ميآورد و در گوشه و كنار آن جا رها ميساخت و چون از عرفات به سوي مشعر ميكوچيد به هر يك جايزهاي عطا ميفرمود و همگان را آزاد ميكرد.19عبداللهمسكان گويد: هر ماه كه ميگذشت سجاد(ع) كنيزكان خود را به حضور ميخواند و ميفرمود: «روزگار جواني من گذشته است و نيازمند زنان نيستم. اينك هر كدام از شما خواهد كه همسري داشته باشد، او را به تزويج كسي درآورم، يا اگر خواهد كه وي را بفروشم چنين كنم و اگر خواهد كه وي را آزاد كنم او را رها سازم».اگر كسي از آن كنيزان ميگفت: نه عرضه ميداشت: خداوندا شاهد باش! تا اين كه سه بار اين را ميگفت و اگر كسي از ايشان خاموش ميماند و پاسخي نميداد، زنان خود را ميفرمود كه از خواسته او پرسش كنند. آن گاه آنچه خواهش وي بود برآورده ميساخت.201 ) محمد بن علي بن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب (بتصحيح السيد هاشم الرسولي المحلاتي، مؤسسه انتشارات علامه، قم) ج4، ص175.
2 ) شيخ صدوق، علل الشرايع (دار احيا التراث العربي، منشورات المكتبة الحيدرية في النجف، ت (368) 1385 هـ ـ 1966 م) ص 232، باب 166، ح1 و ص229، باب 165، ح1.
3 ) ابي الحسن علي بن عيسي بن ابي الفتح الاربلي كشف الغمّه في معرفة الائمه (مكتبه بني هاشمي تبريز، بازار مسجد جامع، 1381 هـ ـ ق) ج2، ص74.
4 ) شيخ مفيد، الارشاد (تحقيق مؤسسه آل البيت(ع)) ج2؛ ص140.
5 ) مناقب، ج4، ص162.
6 ) كليني، اصول كافي (تصحيح علي اكبر غفاري، دارالكتب الاسلاميه، تهران بازار سلطاني، چاپ سوم) ج2، ص616، ح11.
7 ) الارشاد، ج2، ص144؛ مناقب، ج4، ص155.
8 ) شيخ صدوق، كتاب الخصال (منشورات جامعه مدرسين قم) ج2، ص518، ح4.
9 ) محمد بن خالد البرقي، المحاسن (چاپ دوم، تصحيح السيد جلال الدين الحسيني، دارالكتب الاسلاميه، قم خيابان صفائيه، ص396، باب2، ح67.
10 ) مناقب، ج4، ص154.
11 ) كتاب الخصال، ج2؛ ص518.
12 ) شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا(ع) (منشورات المطبعة الحيدريه، النجف، 1390 هـ ـ 1970م) ج2، ص143، ح13.
13 ) كليني، الفروع من الكافي (تصحيح علي اكبر غفاري، دارالكتب اسلاميه، تهران بازار سلطاني) ج5، ص344، ح4.
14 ) آل عمران (3) آيه134.
15 ) الفضل بن الحسن الطبرسي، اعلام الوري (دار المعرفه، بيروت) ص256؛ الارشاد،ج2،ص145.
16 ) مناقب آل ابيطالب، ج4، ص163 به نقل از تاريخ طبري.
17 ) همان، ص157؛ كشف الغمه، ج2، ص101.
18 ) نور (24) آيه22.
19 ) محمد باقر مجلسي، بحارالانوار (مؤسسه الوفاء، بيروت، الطبعة الثالثه 1403 هـ ـ 1983 م) ج46، ص103، ح93 به نقل از الاقبال.
20 ) مناقب، ج4، ص163.