صلابت و مدارا در سيره امام كاظم عليه السلام - صلابت و مدارا در سیره امام کاظم (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صلابت و مدارا در سیره امام کاظم (علیه السلام) - نسخه متنی

شمس الله ایلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




صلابت و مدارا در سيره امام كاظم عليه السلام

نويسنده: شمس اللّه ايلامي

متدينان ساده و خوش باور كه بدون تأمل در گفته‏هاي ديگران، اسلام را دين سهل و سمح دانسته، ناخواسته آب در آسياب دشمن مي‏ريزند؛ اينان چون متحجران خوارج‏اند كه كاغذپاره‏هاي بر سرني را اساس قرآن دانستند و در مقابل قرآن ناطق ايستادند.

يكي از بحثهايي كه امروزه مورد توجه گروهي از افراد جامعه قرار گرفته، مسأله تسامح و تساهل در دين است. اين افراد دو دسته‏اند:

الف ـ مغرضان، كج انديشان و التقاطي‏مذهبان كه شناخت درستي از دين نداشته، هرچه به نفع نيات پليد خود باشد، مي‏پذيرند و با سلاح تسامح به جنگ دين مي‏آيند.

ب ـ متدينان ساده و خوش باور كه بدون تأمل در گفته‏هاي ديگران، اسلام را دين سهل و سمح دانسته، ناخواسته آب در آسياب دشمن مي‏ريزند؛ اينان چون متحجران خوارجند كه كاغذپاره‏هاي بر سرني را اساس قرآن دانستند و در مقابل قرآن ناطق ايستادند.

از آنجا كه اگر اسلام از چشمه زلال اهل‏بيت به ما نرسد نه تنها، شفا بخش نبوده، بلكه سمي مهلك خواهد بود، به نظر مي‏رسد در باره مسأله تساهل و تسامح ديني نيز بايد به پيشوايان معصوم عليهم‏السلام پناه برد تا ما را از زلال خويش سيراب سازند. بررسي ابعاد مختلف سيره اين بزرگواران حدو مرز تساهل و تسامح را به‏خوبي روشن مي‏سازد. اين نوشتار سيره امام موسي بن جعفر عليه‏السلام در اين باره را به اختصار بررسي مي‏كند.

دوران امامت اين امام همام از سال 148 ه·· .ق ـ كه حضرت امام صادق عليه‏السلام به شهادت رسيد.ـ آغاز شد. آن حضرت در اين دوران با چهار خليفه سفاك به مقابله پرداخت:

منصور دوانيقي، مهدي عباسي، هادي و هارون‏الرشيد خلفاي جلاد بني عباس در اين عصر بودند.

سيره امام كاظم عليه‏السلام نشان مي‏دهد آنجا كه بحث دفاع از دين مطرح است امام تا مرز شهادت پيش مي‏رود و ذره‏اي سياسي‏كاري و تساهل و سازش در وجود مباركش پيدا نمي‏شود. امام از دو سلاح تقيه و زندان براي دفاع از دين استفاده مي‏كند و در جاهايي كه مبسوط‏اليد باشد به ترويج و اقامه احكام دين مي‏پردازد. آنچه به عنوان مدارا و تساهل در زندگي امام كاظم عليه‏السلام رخ داده است، به زندگي شخصي و گذشت و ايثار آن حضرت مربوط است. نمونه‏هاي زير گوشه‏اي از برخورد قاطع امام كاظم عليه‏السلام در جهت عزت و صلابت ديني، اقامه عدل و برپايي حدود الهي است.

الف ـ صلابت امام كاظم عليه‏السلام

* 1 ـ امام كاظم عليه‏السلام و قيام فخّ

قيام و نهضت فخ ـ كه در نتيجه ستم بسيار دستگاه خلافت به علويان و شيعيان رخ داد.ـ با روش پيشواي هفتم بي‏ارتباط نبود؛ زيرا آن حضرت نه تنها از آغاز تا تشكيل نهضت از آن اطلاع داشت بلكه با رهبر آن (حسين شهيد فخ) نيز در تماس و ارتباط بود. امام هنگامي كه احساس كرد حسين در تصميم خود براي مبارزه با دستگاه ستم پيشه استوار است، به او فرمود: «گرچه شهيد خواهي شد ولي باز درجهاد و پيكار كوشا باش. اين گروه (عباسيان) مردمي پليد و بدكارند كه اظهار ايمان مي‏كنند ولي در باطن ايمان و اعتقادي ندارند. من دراين راه پاداش شما را از خداي بزرگ مي‏خواهم.»(1)

هادي عباسي كه مي‏دانست قيام فخ بدون مشورت و چراغ سبز امام كاظم عليه‏السلام صورت نگرفته است، امام را به قتل تهديد كرد و گفت: به خدا سوگند، حسين به دستور موسي بن جعفر بر ضد من قيام و از او پيروي كرده؛ زيرا پيشواي اين خاندان، كسي جز موسي بن جعفر نيست. خدا مرابكشد، اگر او را زنده بگذارم(2)

* 2 ـ صلابت در اجراي حدود

يكي از ويژگيهاي مهم حكومت اسلامي، اجراي حدود بدون هيچ ملاحظه و مسامحه است. اگر در نظامي حدود براي توده مردم ـ كه دستشان به جايي نمي‏رسد.ـ به شديدترين

سيره امام كاظم عليه‏السلام

وجه جاري شود ولي وقتي نوبت به دانه درشت‏ها مي‏رسد، هزار و يك حيله براي تخفيف مجازات آنان به كار رود، آن نظام از اسلام دور شده است. امام كاظم عليه‏السلام در مورد اجراي حدود مي‏فرمايد: منفعت اقامه حد براي خداوند در روي زمين از بارش چهل روز باران بيشتر است. و اين كه در قرآن آمده است:«يحيي الارض بعد موتها»خداوند زمين مرده را زنده مي‏كند. منظور زنده كردن به وسيله قطرات باران نيست، بلكه منظور اين است كه خداوند مرداني را در روي زمين بر مي‏گزيند تا عدالت را بر پا دارند و با اقامه عدل زمين را زنده كنند.(3)

اسحاق بن عمّار مي‏گويد: از امام موسي بن جعفر عليه‏السلام در مورد چگونگي و كيفيت اجراي حد بر شخص زناكار پرسيدم؛ فرمود: شديدترين نوع تازيانه بر او زده شود.(4)

* 3 ـ ممنوعيت بازي با مقدسات

امام موسي بن جعفر عليه‏السلام مي‏فرمايد: اگر كسي نزد حاكم فاسقي برود و براي اين كه دنيايش آباد شود، آياتي از قرآن را برايش بخواند، به خاطر هر حرفي كه از دهانش خارج مي‏شود، ده‏بار لعنت مي‏گردد.(5)

* 4 ـ عدم سازش بر سر اصول

روزي هارون الرشيد به امام موسي بن جعفر عليه‏السلام عرض كرد: مي‏خواهم فدك را به تو برگردانم. امام فرمود: من فدك را نمي‏خواهم مگر با حدود آن. هارون گفت: حدود آن رامشخص كن. امام فرمود: اگر حدودش را بگويم آن را به من نخواهي داد. هارون اصرار كرد و گفت؛ فدك را با حدودش به امام خواهد بخشيد. امام فرمود: حد اوّل فدك، عدن است. هارون باشنيدن اين جمله درهم كشيده شد. امام فرمود: حد دوم آن سمرقند و حد سوم آن آفريقا و حد چهارم آن نواحي درياي خزر و ارمنستان است. هارون الرشيد در حالي كه به شدت عصباني شده بود، گفت: با اين حال چيزي براي ما باقي نمي‏ماند. امام فرمود: من از اول گفتم: اگر فدك را بخواهم با حدود آن است و تو آن را به ما نخواهي داد.(6)

اين حديث نشان مي‏دهد كه قضيه فدك رمز حكومت عدل است و امام با بيان اين مطلب بر حكومت بني‏عباس خط بطلان كشيد.

* 5 ـ اقتدار ديني

در يكي از سالها، هارون الرشيد براي انجام اعمال حج به مكه رفت. اطرافيان خليفه مسجدالحرام را خلوت كرده، مانع طواف ديگران شدند. در اين هنگام، امام موسي بن جعفر عليه‏السلام در كسوت مردي كه لباس اعراب بياباني را به تن داشت، وارد شد و بدون توجه به امر و نهي اطرافيان خليفه به طواف پرداخت و فرمود: اينجا مكاني است كه خداوند بين همه مردم از خليفه و غير خليفه تساوي برقرار كرده است. جالب توجه اين كه امام در طواف جلوتر از هارون قرار گرفت و هارون پشت سر امام طواف به جاي آورد. هنگام استلام حجرالاسود نيز امام قبل از هارون حجر را استلام كرد. بعد از تمام شدن اعمال، هارون‏ـ كه امام را نمي‏شناخت.ـ گفت: اين اعرابي را بياوريد تا علت كارهايش را بازگو كند. وقتي به امام عرض كردند؛ هارون او را خواسته است. امام فرمود: من با او كاري ندارم. اگر او كار دارد، پيش من بيايد.(7)

* 6 ـ مبارزه با كاخ نشيني

روزي امام كاظم عليه‏السلام وارد يكي از كاخهاي هارون در بغداد شد. هارون به قصر خود اشاره كرده و با نخوت وتكبر پرسيد: اين قصر از آنِ كيست؟ (هدف او از اين كار آن بود كه شكوه و قدرت خود را به رخ امام بكشد.) حضرت بدون آن كه كوچكترين اهميتي به كاخ پر زرق و برق او دهد، با كمال صراحت فرمود: اين خانه، خانه فاسقان است؛ همان كساني كه خداوند در باره آنان مي‏فرمايد: «به زودي كساني را كه در زمين به ناحق كبر مي‏ورزند و
سيره امام كاظم عليه‏السلام نشان مي‏دهد آنجا كه بحث دفاع از دين مطرح است امام تا مرز شهادت پيش مي‏رود و ذره‏اي سياسي‏كاري و تساهل و سازش در وجود مباركش پيدا نمي‏شود.

يكي از ويژگيهاي مهم حكومت اسلامي، اجراي حدود بدون هيچ ملاحظه
و مســامحـه
است.

هرگاه آيات الهي را ببينند، ايمان نمي‏آورند و اگر راه رشد و كمال را ببينند، آن را در پيش نمي‏گيرند؛ ولي هرگاه راه گمراهي را ببينند، آن را طي مي‏كنند، از آيات منصرف خواهم كرد؛ زيرا آنان آيات ما را تكذيب كرده، از آن غفلت ورزيده‏اند.» هارون الرشيد از اين پاسخ سخت ناراحت شد و در حالي كه خشم خود را به سختي پنهان مي‏كرد با التهاب پرسيد: پس اين خانه از آن كيست؟ امام بي‏درنگ فرمود: اين خانه ملك شيعيان و پيروان مااست، ولي ديگران آن را بازور تصاحب كرده‏اند. اين خانه در حال عمران و آبادي از صاحب اصلي‏اش گرفته شده است و هر وقت بتواند آن را آباد سازد، پس خواهد گرفت.(8)

* 7 ـ مبارزه با عوامفريبي هارون

يكي از شگردهاي تبليغاتي دستگاه خلافت، مسأله انتساب هارون به خاندان رسالت بود و شخص هارون بر اين مسأله بسيار تكيه مي‏كرد. او روزي وارد مدينه شد و سمت قبر پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رهسپار گرديد. هنگامي كه به حرم رسيد و انبوه جمعيت را ديد، رو به قبر پيامبر كرد و گفت: درود بر تو اي پيامبر خدا، درود برتو اي پسرعمو. او اين كلمات را با صداي بلند گفت تا مردم بدانند خليفه پسرعموي پيامبر است. در اين هنگام امام هفتم عليه‏السلام كه در آن جمع حاضر و از هدف هارون آگاه شده بود.ـ نزديك قبر پيامبر رفت و باصداي بلند فرمود: درود بر تو اي پيامبرخدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، درود برتو اي پدر. هارون از اين سخن سخت ناراحت شد، رنگ صورتش تغيير يافت و بي‏اختيار گفت: واقعاً اين افتخار است.(9)

هارون نه تنها كوشش مي‏كرد انتساب خويش به مقام رسالت را به رخ مردم بكشد، بلكه به وسايلي مي‏خواست پيامبرزادگي اين پيشوايان بزرگ را نيز انكار كند. او روزي به امام كاظم عليه‏السلام گفت: شما چگونه ادعا مي‏كنيد فرزند پيامبريد در حالي كه فرزندان علي عليه‏السلام هستيد؛ زيرا هركس به جد پدري خود منسوب مي‏شود، نه جد مادري!؟ امام كاظم عليه‏السلام در پاسخ آيه‏اي را تلاوت فرمود كه خداوند ضمن آن مي‏فرمايد: «... و از نژاد ابراهيم، داوود، سليمان، ايوب، زكريا، يحيي، عيسي و الياس را ـ كه همگي از نيكان و شايستگانند.ـ هدايت كرديم.» آنگاه فرمود: در اين آيه، عيسي از فرزندان پيامبران پيشين شمرده شده است در صورتي كه او پدر نداشت وتنها از طريق مادرش مريم نسبتش به پيامبران مي‏رسيد. پس به حكم اين آيه، فرزندان دختري نيز فرزند شمرده مي‏شوند. ما نيز به واسطه مادرمان حضرت زهرا عليها‏السلام فرزند پيامبريم.(10)

در مناظره مشابه ديگري، امام در پاسخ به اين پرسش كه چرا شما خود را فرزندان رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏ناميد؟ فرمود: اي هارون! اگر پيامبر زنده شود و دختر تو را براي خود خواستگاري كند، آيا دخترت را به پيامبر تزويج مي‏كني؟ هارون گفت: نه تنها تزويج مي‏كنم بلكه با اين وصلت به تمام عرب و عجم افتخار مي‏كنم.

امام فرمود: ولي اين قضيه در مورد من صادق نيست. نه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله دختر مرا خواستگاري مي‏كند و نه من دخترم را به او تزويج مي‏كنم؛ زيرا من از نسل اويم و اين ازدواج حرام است؛ ولي تو از نسل پيامبر نيستي.(11)

* 8 ـ نتيجه توهين به مقام ولايت

هارون از ساحري خواست وقتي امام كاظم عليه‏السلام كنار سفره غذا نشست، كاري كند اهل مجلس به ايشان بخندند و امام كوچك شود. وقتي سفره حاضر شد خادم امام عليه‏السلام دست برد كه نان را بردارد و نزد امام بگذارد، نان پريد و هارون و اهل مجلس خنديدند. در اين لحظه، امام به تمثال شيري كه بر پرده‏اي در اتاق نقاشي شده بود، اشاره كرده وفرمود: اي شير خدا، دشمن خدا را بگير. تمثال به صورت شير واقعي در آمده و ساحر را پاره پاره كرد و بلعيد. هارون و اطرافيانش از ديدن اين صحنه از هوش رفتند. چون به‏هوش آمدند، هارون عرض كرد: كاري كنيد تا ساحر زنده شود. امام فرمود: اگر عصاي موسي آنچه بلعيده بود، برگرداند، اين تمثال شير نيز چنين خواهد كرد.(12)

در اين قضيه اهميت جايگاه امامت و ولايت به خوبي روشن مي‏شود؛ زيرا امام در اين مجلس به عنوان رهبري و امامت تشيّع مورد اهانت قرار گرفت نه به عنوان شخص. به همين جهت نيز با قاطعيت به مقابله پرداخت.

* 9 ـ امام و مبارزه با ترويج افكار باطل

هشام بن سالم مي‏گويد: من و ابوجعفر (مؤمن طاق) بعد از وفات امام صادق عليه‏السلام در مدينه بوديم؛ مردم مي‏گفتند: بعد از امام صادق عليه‏السلام ، عبداللّه امام است، زيرا او پسر بزرگ است. ما بر عبداللّه وارد شديم، ديديم مردم گرد او جمع شده‏اند. ما چنان كه قبلاً از پدرش مي‏پرسيديم، در مورد زكات و مقدار آن از او پرسيديم، گفت: در دويست درهم، پنج درهم و در صد درهم، دو و نيم درهم. گفتيم: حتي مرجئه هم چنين حرفي نزده است، درحالي كه حيران بوديم از نزد او بيرون آمديم. من و ابوجعفر در كوچه‏هاي مدينه سرگردان بوديم و نمي‏دانستيم كجا برويم و از چه كسي بپرسيم. با خود گفتيم: آيا به سوي مرجئه رويم يا به سوي قدريه يا زيديه يامعتزله و يا خوارج؟ در درياي اين افكار غوطه‏ور بوديم كه پيرمردي به من اشاره كرد تا همراهش بروم. با نگراني از اين كه مبادا اين پيرمرد از اعوان و انصار دستگاه خلافت باشد، به دنبالش راه افتادم. پيرمرد مرا به خانه موسي بن جعفر عليه‏السلام هدايت كرد. حضرت خطاب به من فرمود: به سوي من بيا نه به سوي مرجئه و نه قدريه و نه زيديه و نه معتزله و نه خوارج، به سوي من.(13)

* 10 ـ امام كاظم و مبارزه با لهو ولعب

علامه حلي در كتاب «منهاج الكرامة» آورده است كه روزي امام موسي بن جعفر عليه‏السلام از درخانه بشرحافي در بغداد مي‏گذشت، صداي ساز و آواز و غنا و ني و رقص از خانه بشر بلند بود. در اين هنگام كنيزكي از خانه بيرون آمد تا خاكروبه بيرون بريزد. حضرت به او فرمود: آيا صاحب اين خانه آزاد است يابنده؟ كنيزك گفت: آزاد است. امام فرمود: راست گفتي، اگر بنده بود از مولايش مي‏ترسيد. كنيزك چون برگشت، بشر علت دير آمدنش را پرسيد. كنيز حكايت را بازگفت. بشر با پاي برهنه بيرون دويد، خود را به حضرت رسانده، عذر خواست و به دست آن حضرت توبه كرد. بعد از آن هرگز كفش نپوشيد و هميشه پا برهنه راه مي‏رفت.(14)

* 11 ـ امام و مبارزه با خرافات

ابن شهرآشوب مي‏گويد: منصور دوانيقي در يكي از روزهاي نوروز از امام دعوت كرد تا به مناسبت عيد نوروز در مجلس شركت كند. امام فرمود: من در اخباري كه از جدم رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شده، سندي براي اين عيد نيافتم. اين عيد، سنت فارسيان است و اسلام آن را محو كرده است. پناه مي‏برم برخدا از آن كه احياكنم چيزي را كه اسلام محو كرده باشد.(15)

ب ـ نمونه‏هايي از مداراي امام موسي‏بن‏جعفر عليه‏السلام

در مورد مداراي معصومان عليهم‏السلام با مخالفان، به ويژه كساني كه از روي ناداني و جهالت به آنان اسائه ادب مي‏كردند، روايات متعددي رسيده است. در مورد امام كاظم عليه‏السلام نيز نگاهي به صفات او، همين مطلب را ثابت مي‏كند. او را «كاظم» مي‏گويند، زيرا در باره مسايل شخصي از كسي خشمگين نشد. در تاريخ آمده است كه يكي از مخالفان امام را بسيار مي‏آزرد و حتي به ايشان دشنام مي‏داد. صبر ياران امام به سر آمد و به ايشان عرض كردند: اجازه دهيد او را به سزاي عملش برسانيم. امام از اين كار نهي كردند ونشاني آن مرد را پرسيده، سوار بر مركبي شد و به سوي مزرعه وي در خارج از مدينه رهسپار گرديد. به محض اين كه مركب امام وارد مزرعه شد، آن شخص شروع به فحّاشي كرد كه چرا وارد مزرعه من شده‏اي؟

امام عليه‏السلام فرمود: ارزش مزرعه‏ات چقدر است و اميدداري امسال چه مقدار سود ببري؟

گفت: روي هم دويست اشرفي. امام سيصد اشرفي به او داد و با روي گشاده چند كلمه‏اي با او صحبت كرد. آن شخص از رفتار زشت خويش پشيمان شد و از امام عذر خواست. روز بعد آن شخص را در مسجد نشسته يافتند. چون چشمش به امام افتاد، عرض كرد: «اللّه اعلم حيث يجعل رسالته»(16)

خدا مي‏داند رسالت خود را كجا و نزد چه كسي قرار دهد.(17)

امام و حفظ آبروي ديگران

يكي از نزديكان امام عليه‏السلام نقل مي‏كند: شبي امام مشغول استراحت بود كه ناگاه بلند شده، به سرعت از اتاق بيرون رفت. من دنبالش حركت كردم. نزديك ديوار حياط شنيدم، دو نفر از غلامان امام از پشت ديوار با دو نفر از كنيزها مشغول صحبت هستند. امام وقتي متوجه آمدن من شد، فرمود: آيا توهم حرفهاي آنها را شنيدي؟ گفتم: آري.

صبح حضرت آن دو غلام را به شهري و كنيزها را به شهر ديگري فرستاد تا اين راز مخفي بماند و آبروي آنان حفظ شود.(18)


1 ـ بحارالانوار، ج 48، ص 169.

2 ـ همان، ص 151.

3 ـ كافي، ج 7، ص 174.

4 ـ همان، ص 183.

5 ـ اختصاص، ص 262.

6 ـ بحار، ج 48، ص 144.

7 ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص ؟

8 ـ بحار، ج 48، ص 138.

9 ـ سيره پيشوايان، ص 431.

10 ـ همان، ص 433.

11 ـ همان، ص 432.

12 ـ منتهي الآمال، ج 2، ص 230.

13 ـ همان، ص 221.

14 ـ همان، ص 214. 15 ـ همان، ص 212.

16 ـ سوره انعام، آيه 124.

17 ـ منتهي الآمال، ج 2، ص 211.

18 ـ بحارالانوار، ج 48، ص 119، ح 38.

/ 1