پرتوی از سیره و سیمای امام جواد (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پرتوی از سیره و سیمای امام جواد (ع) - نسخه متنی

محمدعلی کوشا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پرتوى از سيره و سيماى امام جواد(عليه
السلام)/ نويسنده

پرتوى از
سيره و سيماى امام جواد(عليه السلام)/
نويسنده
.......





در تاريخ ولادت حضرت امام محمّد تقى،
ملقّب به جواد، اختلاف است.

قول
مشهور اين است که آن حضرت در دهم رجب سال
195 قمرى در مدينه چشم به جهان گشوده
است.

کنيه آن حضرت ابوجعفر و پدر
گرامي اش حضرت على بن موسى الرّضا و
مادر بزرگوارش سبيکه، معروف به خيزران
است.

دوران زندگى جوادالأئمّه(عليه
السلام)مصادف با دوران حکومت مأمون و
معتصم عبّاسى بود و معتصم در بغداد
تصميم به قتل آن حضرت گرفت و سرانجام به
وسيله أُمّ الفضل ، همسر امام و دختر
مأمون، آن پيشواى معصوم را در 25 سالگى،
مسموم کرد و به شهادت رساند.

زندگانى
امام محمّد تقى، جوادالأَئِمّة(عليه
السلام)، ادامه راه خطّ و روش پدرش حضرت
امام رضا(عليه السلام) بود.

مأمون
کوشش مي کرد که دل امام را به دست آورد و
او را به دارالخلافه نزديک کند.

او
توطئه خود را براى از ميان بردن جنبش و
حرکت تشيّع در چهارچوب خلافت عبّاسيان
همچنان ادامه مي داد و هدفش اين بود که
بين امام و پايگاه مردمى او فاصله
اندازد و آن حضرت را از مردم دور سازد،
ولى مىخواست به طريقى اين نقشه را اجرا
کند که مردم تحريک نشوند.

مأمون، بر
اساس همان نقشه قديمى، در جامه دوستدار
امام ظاهر شد و «امّ الفضل» دختر خود را
به ازدواج او درآورد تا از تأييد
امام(عليه السلام)برخوردار باشد و
اصرار کرد که با کمال عزّت در کاخ مجلّل
او زندگى کند.

امّا امام پافشارى مي
ورزيد که به مدينه بازگردد تا نقشه
مأمون را در کسب تأييد امام براى
پايدارى خلافتى که غصب کرده بود، نقش بر
آب سازد و مشروعيّت حکومت او را در دل
مردم خدشهدار نمايد.

امام جواد(عليه
السلام) خطّ پدر بزرگوارش را ادامه داد
و به آگاهى فکرى و عقيدتى دست يازيد،
فقيهان را از بغداد و شهرهاى ديگر،
پيرامون خود، در مدينه فراهم آورد تا با
او مناظره کنند و از او بپرسند و از
راهنمايىهاى او بهره برگيرند.

شيخ
مفيد - رضوان اللّه عليه - گويد: «مأمون،
امام جواد را دوست مي داشت، زيرا با
وجود کمىِ سنّ، شخصى فاضل بود و به درجه
والا از علم و دانش رسيده بود و در ادب و
حکمت و کمال عقل، مقامى داشت که هيچ يک
از مشايخ زمان، با او برابرى نمىتوانست
کرد.»صغر سنّ امام(عليه السلام) از
پديده هاى اعجازآميز اوست که در روحيه
حاکمان آن زمان اثرى فوق العاده گذاشته
بود.

وقتى پدر بزرگوارش درگذشت، از
عمر امام جواد حدود هشت سال بيش نگذشته
بود و در همان سنّ، عهده دار منصب امامت
گرديد.

امام(عليه السلام) با
پايگاههاى مردمى طرفدار و مؤمن به
رهبرى و امامتش به طور مستقيم در مسائل
دينى و قضاياى اجتماعى و اخلاقى در تماس
بود.

وقتى مأمون، امام(عليه السلام)
را به بغداد يا مرکز خلافت آورد،
امام(عليه السلام)اصرار ورزيد تا به
مدينه بازگردد، مأمون با اين درخواست
موافقت کرد و آن حضرت بيشتر عمر شريف
خود را در مدينه گذراند.

معتصم از
فعّاليّت و کوشش هاى او برآشفته بود، از
اين رو، آن حضرت را به بغداد فراخواند و
هنگامى که امام(عليه السلام) وارد عراق
گرديد، معتصم و جعفر، پسر مأمون،
پيوسته، توطئه مىچيدند و براى قتل آن
بزرگوار حيله مي انديشيدند، تا اين که
آن حضرت در سال 220 هجرى در آخر ماه
ذيقعده، به شهادت رسيد.

از بيشتر
روايات چنين برمي آيد که وقتى امام
رضا(عليه السلام) به درخواست مأمون به
خراسان رفت، فرزندش ابوجعفر(امام
جواد(عليه السلام)) را در مدينه به جاى
گذاشت و مأمون پس از بازگشت به بغداد در
سال 204 هجرى امام جواد را به حضور خود
فراخواند تا دخترش امّ الفضل را به
ازدواج او درآورد، در آن هنگام، امام آن
چنان که در روايت شيخ مفيد و ديگران
آمده
است، در آغاز ده سالگى بود.

نويسنده
متتبّع و معروف، هاشم معروف الحسنى، در
کتاب «زندگى دوازه امام» در اين باره
چنين اظهار نظر مي کند:«البته من با
وجود اينکه از روايات چيزى در دست ندارم
که حکايت از همراه بردن خانواده و فرزند
از سوى امام رضا(عليه السلام) به
خراسان، داشته باشد بعيد مي دانم که
ايشان را در حجاز جا گذاشته و به تنهايى
عازم سفر گرديده باشد، بويژه که خود
نسبت به اين سفر بدبين بود و وداعش با
قبر پيامبر در مدينه و با کعبه در مکّه،
وداع کسى بود که اميد زيارت مجدّد،
نداشت.

فرزند ايشان حضرت جواد(عليه
السلام)، با وجود خردسالى، بيم و نگرانى
پدر را به هنگام طواف وداع کاملاً درک و
احساس مي کرد.

همچنانکه من ازدواج
ايشان را در اين سنِّ اندک با دختر
مأمون، پس از گفتگويى که ميان مأمون و
بنى عبّاس از يک سو و امام جواد و قاضي
القضات از سوى ديگر به همين مناسبت
جريان يافت بعيد مي دانم.

ترجيح مي
دهم که ايشان در خراسان نيز همراه پدر
بودند و جز مرگ امام رضا(عليه السلام)،
چيزى ايشان را جدا نکرد.

آن حضرت پس
از وفات پدر با خانواده پدرى به مدينه
بازگشتند و بعد از بازگشت مأمون به
بغداد و محکم شدن جاى پاى او، ايشان را
به بغداد فراخواند و به خود نزديک ساخت
و اظهار ارادت و دوستى نمود و دخترش را
به ازدواج وى درآورد تا از تهمت ترور
پدر ايشان، رهايى يابد که ناگزير در
چنين هنگامى، در سنّى باشند که بتوانند
ازدواج کنند.»راويان روايت کرده اند که
امام جواد(عليه السلام) پس از ازدواج با
دختر مأمون، به اتّفاق همسرش «امّ
الفضل» با بدرقه مردم، راهى مدينه
گرديد و هنگامى که به دروازه کوفه رسيد
با استقبال پرشور مردم روبه رو گرديد، و
آن چنان که در روايت شيخ مفيد آمده است
به دارالمسيّب وارد شدند و در آنجا به
مسجد رفتند.

در محوّطه اين مسجد،
درخت سدرى بود که هنوز به بار ننشسته
بود، حضرت کوزه اى آب خواستند و پاى اين
درخت به وضو پرداختند و سپس برخاسته،
نماز مغرب را به جاى آوردند و پس از
پايان نماز، اندک زمانى به دعا
پرداختند و سپس نمازهاى مستحبّى
خواندند و تعقيبات آن را به جاى آوردند
و در اين هنگام وقتى به سوى درخت سدر
بازگشتند، مردم ديدند که اين درخت به
بار نشسته، در شگفت ماندند و از ميوه اش
خوردند، ميوه شيرين و بدون هسته اى بود،
آن گاه امام را وداع گفته و در همان
زمان، امام(عليه السلام)راهىِ مدينه
شدند و تا هنگامى که معتصم در آغاز سال
225 ايشان را به بغداد فراخواند، در آنجا
اقامت داشتند; از اين پس در بغداد بودند
تا اين که در پايان ذي القعده همان سال،
وفات يافتند.

راويان، سالى را که
امام، همراه همسرش امّ الفضل از بغداد
عازم مدينه شدند و نيز تاريخ سال
ازدواجشان را معيّن نکرده اند.

هرچند
که روايت شيخ مفيد گوياى اين است که آن
حضرت بعد از پيروزي اش بر يحيى بن اکثم
در آن مناظره معروف در سنّ نُه سالگى،
موفّق به ازدواج با دختر مأمون شد، ولى
عبارت مسعودى در کتاب «اثبات الوصيّة»
القاگر آن است که امام پس از آن که به
سنّ مناسب ازدواج رسيد، تن به اين کار
داد.

در «اعيان الشّيعه» آمده است: آن
گاه امام جواد(عليه السلام) از مأمون
اجازه رفتن به حجّ خواست و به اتّفاق
همسرش از بغداد، قصد مدينه کرد.

پس از
عزيمتِ امام جواد(عليه السلام) به
مدينه، مأمون در طرطوس وفات يافت و با
برادرش معتصم بيعت شد، سپس معتصم، امام
جواد(عليه السلام) را فراخواند و ايشان
را به بغداد آورد.

بدين گونه مىتوان
گفت در مورد مدّت اقامت ايشان در مدينه
و بغداد و تاريخ ازدواج و وفات ايشان در
روايات، مطلب اطمينان بخش و قابل
اعتمادى که به طور قطع بتوان برداشت
شخصى از آن کرد، وجود ندارد.

آنچه
مسلّم است اين که ايشان بيشترين دوره
زندگى خود را در زمان مأمون طى کرد و در
اين فاصله در تنگنا قرار نداشت و کنترلى
بر او صورت نمي گرفت.

امام، چه در
بغداد و چه در مدينه، از اين فرصت براى
انجام رسالت خود بهره بردارى کرد;
شيعيان نيز در مورد امامت او اتّفاق نظر
داشته و راويان، دهها روايت را در موضوع
هاى مختلف از وى نقل کردهاند.

حضرت
جوادالأَئِمّه(عليه السلام) فرموده: هر
بنده اى آن گاه حقيقت ايمان خود را کامل
مي کند که دين خود را بر شهوت هاى خويش
ترجيح دهد، و هلاک نمي شود مگر آن که
هواى نفس و شهوتش را بر دينش ترجيح
دهد.

در اينجا چهل حديث برگزيده را از
ميان کلمات نورانى آن حضرت، که هر کدام
درسى از اخلاق و ارائه راه فضيلت و
تقواست، به شيفتگان مکتب پربارش تقديم
مي دارم.

* * *

چهل حديث

قالَ
الاِْمامُ الجَواد(عليه السلام) :

1-
نياز مؤمن به سه چيز

«أَلْمُؤْمِنُ
يَحْتاجُ إِلى تَوْفيق مِنَ اللّهِ، وَ
واعِظ مِنْ نَفْسِهِ، وَ قَبُول
مِمَّنْ يَنْصَحُهُ.»:

مؤمن نياز
دارد به توفيقى از جانب خدا، و به
پندگويى از سوى خودش، و به پذيرش از کسى
که او را نصيحت کند.

2- استوار کن،
آشکار کن!

«إِظْهارُ الشَّىْءِ
قَبْلَ أَنْ يُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ
لَهُ.»:

اظهار چيزى قبل از آن که محکم
و پايدار شود سبب تباهى آن است.

3-
کيفيّت بيعت زنان با رسول خدا(صلى الله
عليه وآله)

«کانَتْ مُبايَعَةُ
رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله
وسلم) النِّساءَ أَنْ يَغْمِسَ يَدَهُ
فى إِناء فيهِ ماءٌ ثُمَّ يُخْرِجُها
وَ تَغْمِسُ النِّساءُ بِأَيْديهِنَّ
فى ذلِکَ الاِْناءِ بِالاِْقْرارِ وَ
الاِْيمانِ بِاللّهِ وَ التَّصْديقِ
بِرَسُولِهِ عَلى ما أَخَذَ
عَلَيْهِنَّ.»:

بيعت رسول خدا(صلى
الله عليه وآله وسلم) با زنان اين چنين
بود که آن حضرت دستش را در ظرف آبى فرو
مىبرد و بيرون مي آورد و زنان [نيز] با
اقرار و ايمان به خدا و رسولش، دست در آن
ظرف آب فرو مي کردند، به قصد تعهّد آنچه
بر آنها لازم بود.

4- قطع نعمت، نتيجه
ناسپاسى

«لا يَنْقَطِعُ الْمَزيدُ
مِنَ اللّهِ حَتّى يَنْقَطِعَ
الشُّکْرُ مِنَ الْعِبادِ.»:

افزونى
نعمت از جانب خدا بريده نشود تا آن
هنگام که شکرگزارى از سوى بندگان بريده
شود.

5- تأخير در توبه

«تَأخيرُ
التَّوْبَةِ إِغْتِرارٌ وَ طُولُ
التَّسْويفِ حَيْرَةٌ، وَ
الاِْعْتِذارُ عَلَى اللّهِ هَلَکَةٌ
وَ الاِْصْرارُ عَلَى الذَّنْبِ
أَمْنٌ لِمَکْرِ اللّهِ «فَلا
يَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلاَّ
الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ».»:

(سوره
اعراف، آيه 99) به تأخير انداختن توبه
نوعى خودفريبى است، و وعده دروغ دادن
نوعى سرگردانى است، و عذرتراشى در
برابر خدا نابودى است، و پا فشارى بر
گناه آسودگى از مکر خداست. «از مکر خدا
آسوده نباشند جز مردمان زيانکار.»

6-
نامه امام جواد به دوستش

«کَتَبَ
إِلى بَعْضِ أَوْلِيائِهِ: أَمّا هذِهِ
الدُّنْيا فَإِنّا فيها مُغْتَرَفُونَ
وَ لکِنْ مَنْ کانَ هَواهُ هَوى
صاحِبِهِ وَ دانَ بِدينِهِ فَهُوَ
مَعَهُ حَيْثُ کانَ وَ الاْخِرَةُ هِىَ
دارُ الْقَرارِ.»:

امام جواد(عليه
السلام) به يکى از دوستانش نوشت: امّا در
اين دنيا ما زير فرمان ديگرانيم، ولى هر
که خواسته او خواسته امامش و متديّن به
دين او باشد، هر جا که باشد با اوست و
دنياى ديگر سراى جاودان است.

7-
مسئوليت گوش دادن

«مَنْ أَصْغى إِلى
ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ کانَ
النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ
اللّهَ وَ إِنْ کانَ النّاطِقُ
يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْليسَ فَقَدْ
عَبَدَ إِبْليسَ.»:

هر که گوش به
گوينده اى دهد به راستى که او را
پرستيده، پس اگر گوينده از جانب خدا
باشد در واقع خدا را پرستيده و اگر
گوينده از زبان ابليس سخن گويد، به
راستى که ابليس را پرستيده است.

8-
پسنديدن، در حکمِ پذيرفتن

«مَنْ
شَهِدَ أَمْرًا فَکَرِهَهُ کانَ
کَمَنْ غابَ عَنْهُ، وَ مَنْ غابَ عَنْ
أَمْر فَرَضِيَهُ کانَ کَمَنْ
شَهِدَهُ.»:

کسى که در کارى حاضر باشد
و آن را ناخوش دارد، مانند کسى است که
غايب بوده، و هر که در کارى حاضر نباشد،
ولى بدان رضايت دهد، مانند کسى است که
خود در آن بوده است.

9- نوشته امام
جواد(عليه السلام)

«إِنَّ
أَنْفُسَنا وَ أَمْوالَنا مِنْ
مَواهِبِ اللّهِ الْهَنيئَةِ وَ
عَواريهِ الْمُسْتَوْدَعَةِ
يُمَتِّعُ بِما مَتَّعَ مِنْها فى
سُرُور وَ غِبْطَة وَ يَأْخُذُ ما
أَخَذَ مِنْها فى أَجْر وَ حِسْبَة
فَمَنْ غَلَبَ جَزَعُهُ عَلى صَبْرِهِ
حَبِطَ أَجْرُهُ وَ نَعُوذُ بِاللّهِ
مِنْ ذلِکَ.»:

حضرت جوادالأئمّه(عليه
السلام) به خطّ خود نوشت:جان و دارايى ما
از بخششهاى گواراى خداست و عاريه و
سپرده اوست، هر آنچه را که به ما ببخشد،
مايه خوشى و شادى است و هر آنچه را
بگيرد، اجر و ثوابش باقى است. پس هر که
جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضايع شده و
از اين [صفت] به خدا پناه مىبريم.

10-
دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان
خدا

«أَوْحَى اللّهُ إِلى بَعْضِ
الاَْنْبِياءِ: أَمّا زُهْدُکَ فِى
الدُّنْيا فَتُعَجِّلُکَ الرّاحَةَ،
وَ أَمّا إِنْقِطائُکَ إِلَىَّ
فَيُعَزِّزُکَ بى، وَ لکِنْ هَلْ
عادَيْتَ لى عَدُوًّا وَ والَيْتَ لى
وَلِيًّا.»:

خداوند به يکى از انبيا
وحى کرد: امّا زهد تو در دنيا شتاب در
آسودگى است و امّا رو کردن تو به من،
مايه عزّت توست، ولى آيا با دشمن من
دشمنى، و با دوست من دوستى کردى؟

11-موعظه اى جامع

«تَوَسَّدِ
الصَّبْرَ وَ أَعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ
ارْفَضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ
الْهَوى وَ اعْلَمْ أَنَّکَ لَنْ
تَخْلُوَ مِنْ عَيْنِ اللّهِ
فَانْظُرْ کَيْفَ تَکُونُ.»:

صبر را
بالش کن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات
را ترک کن، و با هواى نفس مخالفت کن و
بدان که از ديده خدا پنهان نيستى، پس
بنگر که چگونه اى.

12- پاسخ به يک سؤال
فقهى

«قالَ الْمَأْمُونُ لِيَحْيَى
بْنِ أَکْثَمَ: إِطْرَحْ عَلى أَبى
جَعْفَر مُحَمَّدِ بْنِ
الرِّضا(عليهما السلام) مَسأَلَةً
تَقْطَعُهُ فيها. فَقالَ يا أَبا
جَعْفَر ما تَقُولُ فى رَجُل نَکَحَ
امْرَأَةً عَلى زِنًا أَيَحِلُّ أَنْ
يَتَزَوَّجَها؟ فَقالَ(عليه السلام):
يَدَعُها حَتّى يَسْتَبْرِئَها مِنْ
نُطْفَتِهِ وَ نُطْفَةِ غَيْرِهِ،
إِذْ لا يُؤْمَنُ مِنْها أَنْ تَکُونَ
قَدْ أَحْدَثَتْ مَعَ غَيْرِهِ
حَدَثًا کَما أَحْدَثَتْ مَعَهُ. ثُمَّ
يَتَزَوَّجُ بِها إِنْ أَرادَ،
فَإِنَّما مَثَلُها مَثَلُ نَخْلَة
أَکَلَ رَجُلٌ مِنْها حَرامًا ثُمَّ
اشْتَريها فَأَکَلَ مِنْها حَلالاً
فَانْقَطَعَ يَحْيى.»:

مأمون به يحيى
بن اکثم گفت:مسـأله اى براى ابى جعفر
(امام محمّد تقى) عنوان کن که در آن
بمـاند و پـاسخى نتواند! آن گاه يحيى
گفت: اى اباجعفر! چه گويى درباره مردى که
با زنى زنا کرده، آيا رواست که او را به
زنى گيرد؟امام(عليه السلام) در پاسخ
فرمود: او را وانهد تا از نطفه وى و نطفه
ديگرى پاک گردد، زيرا بعيد نيست که با
ديگرى هم آميزش کرده باشد. پس از آن، اگر
خواست او را به زنى گيرد، زيرا که مَثَل
او مانند مَثَل درخت خرمايى است که مردى
به حرام از آن خورده، سپس آن را خريده و
به حلال از آن خورده است. يحيى درمانده
شد!

13- عالمانِ غريب!

«أَلْعُلَماءُ غُرَباءُ لِکَثْرَةِ
الْجُهّالِ.»:

عالمان، به سببِ زيادى
جاهلان، غريباند!

14- در جواب يک
معمّاى فقهى

«يا أَبا مُحَمَّد ما
تَقُولُ فى رَجُل حَرُمَتْ عَلَيْهِ
امْرَأَةٌ بِالْغَداةِ وَ حَلَّتْ
لَهُ ارْتِفاعَ النَّهارِ وَ حَرُمَتْ
عَلَيْهِ نِصْفَ النَّهارِ، ثُمَّ
حَلَّتْ لَهُ الظُّهْرَ ثُمَّ
حَرُمَتْ عَلَيْهِ الْعَصْرَ، ثُمَّ
حَلَّتْ لَهُ المَغْرِبَ، ثُمَّ
حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ اللَّيلِ
ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الْفَجْرَ، ثُمَّ
حَرُمَتْ عَلَيْهِ ارتِفاعَ
النَّهارِ، ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ نِصْفَ
النَّهارِ؟ فَبَقِىَ يَحْيى وَ
الفُقَهاءُ بُلْسًا خُرْسًا!فَقالَ
الْمَأْمُونُ: يا أَبا جَعْفَر
أَعَزَّکَ اللّهُ بَيِّنْ لَنا هذا؟
فَقالَ(عليه السلام): هذا رَجْلٌ نَظَرَ
إِلى مَمْلُوکَة لا تَحِلُّ لَهُ،
إِشْتَريها فَحَلَّتْ لَهُ. ثُمَّ
أَعْتَقَها فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ،
ثُمَّ تَزَوَّجَها فَحَلَّتْ لَهُ،
فَظاهَرَ مِنْها فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ.
فَکَفَّرَ الظِّهارَ فَحَلَّتْ لَهُ،
ثُمَّ طَلَّقَها تَطْليقَةً
فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ راجَعَها
فَحَلَّتْ لَهُ، فَارْتَدَّ عَنِ
الاِْسْلامِ فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ،
فَتابَ وَ رَجَعَ إِلَى الاِْسْلامِ
فَحَلَّتْ لَهُ بِالنِّکاحِ
الاَْوَّلِ، کَما أَقَرَّ رَسُولُ
اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) نِکاحَ
زَيْنَبَ مَعَ أَبِى الْعاصِ بْنِ
الرَّبيعِ حَيْثُ أَسْلَمَ عَلَى
النِّکاحِ الاَْوَّلِ.

امام
جواد(عليه السلام) به يحيى بن اکثم
فرمود:اى ابا محمّد! چه گويى درباره
مردى که بامداد زنى بر وى حرام بود و روز
که برآمد بر او حلال شد، نيمه روزش حرام
شد و هنگام ظهرش حلال گرديد و وقت عصر بر
او حرام شد و مغربش حلال گرديد و نيمه شب
بر او حرام شد و سپيده دم بر وى حلال شد و
روز که برآمد بر او حرام شد و نيمه روز
بر
او حلال گرديد. يحيى و ديگر فقها در
برابر او حيران گرديده و از کلام باز
ماندند!مأمون گفت: يا اباجعفر! خداى
عزيزت بدارد. اين مسأله را براى ما بيان
کن.

امام(عليه السلام) فرمود:اين مردى
است که به کنيزک ديگرى نگاه کرده و او را
خريده و بر وى حلال شده، سپس آزادش کرده
و بر او حرام شده سپس او را به زنى گرفته
و بر او حلال شده و ظهارش کرده و بر او
حرام شده و کفارّه ظهار داده و حلال شده
و سپس يک بار طلاقش داده و حرام شده، سپس
به او رجوع کرده و حلال شده، پس آن مرد
از
اسلام برگشته و زن بر او حرام شده و باز
توبه کرده و به اسلام برگشته و به همان
نکاح سابق بر او حلال شده، چنان که رسول
خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) زينب را به
ابي العاص بن ربيع که مسلمان شد، به
همان
نکاح اوّل تسليم نمود.

15- پاسخ مبسوط
امام جواد به يک سؤال فقهىِ حجّ

«قالَ الْمأْمُونُ: يا يَحْيى سَلْ
أَبا جَعْفَر عَنْ مَسْأَلَة فِى
الْفِقْهِ لِتَنْظُرَ کَيْفَ
فِقْهُهُ؟ فَقالَ يَحْيى: يا أَبا
جَعْفَر أَصْلَحَکَ اللّهُ ما تَقُولُ
فى مُحْرِم قَتَلَ صَيْدًا؟ فَقالَ
أَبُو جَعْفَر(عليه السلام):قَتَلَهُ
فى حِلٍّ أَوْ حَرَم، عالِمًا أَوْ
جاهِلاً، عَمْدًا أَوْ خَطَأً،
عَبْدًا أَوْ حُرًّا صَغيرًا أَوْ
کَبيرًا، مُبْدِئًا أَوْ مُعيدًا،
مِنْ ذَواتِ الطَّيْرِ أَوْ
غَيْرِهِ؟مِنْ صِغارِ الطَّيْرِ أَوْ
کِبارِهِ. مُصِرًّا أَوْ نادِمًا
بِاللَّيْلِ أَوْ فى أَوْکارِها أَوْ
بِالنَّهارِ وَ عَيانًا، مُحْرِمًا
لِلْحَجِّ أَوْ لِلْعُمْرَةِ؟قالَ :
فَانْقَطَعَ يَحْيى إِنْقِطاعًا لَمْ
يَخْفَ عَلى أَحَد مِنْ أَهْلِ
الَْمجْلِسِ إِنْقِطاعُهُ وَ
تَحَيَّرَ النّاسُ عَجَبًا مِنْ
جَوابِ أَبِى جَعْفَر(عليه السلام).

...فَقالَ الْمأْمُونُ: يا أَبا
جَعْفَر إِنْ رَأَيْتَ أَنْ
تُعَرِّفَنا ما يَجِبُ عَلى کُلِّ
صِنْف مِنْ هذِهِ الاَْصْنافِ فى
قَتْلِ الصَّيْدِ؟فَقالَ(عليه السلام):
إِنَّ الُمحْرِمَ إِذا قَتَلَ صَيْدًا
فِى الْحِلِّ وَ کانَ الصَّيْدُ مِنْ
ذَواتِ الطَّيْرِ مِنْ کِبارِها
فَعَلَيْهِ الْجَزاءُ مُضاعَفًا. وَ
إِنْ قَتَلَ فَرْخًا فِى الْحِلِّ
فَعَلَيْهِ حَمَلٌ قَدْ فُطِمَ
فَلَيْسَتْ عَلَيْهِ الْقيمَةُ
لاَِنـَّهُ لَيْسَ فِى الْحَرَمِ. وَ
إِذا قَتَلَهُ فِى الْحَرَمِ
فَعَلَيْهِ الْحَمَلُ وَ قيمَةُ
الْفَرْخِ. وَ إِنْ کانَ مِنَ
الْوَحْشِ فَعَلَيْهِ فى حِمارِ
الْوَحْشِ بَقَرَةٌ وَ إِنْ کانَ
نَعامَةً فَعَلَيْهِ بَدَنَةٌ. فَإِنْ
لَمْ يَقْدِرْ فَإِطْعامُ سِتّينَ
مِسْکينًا. فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ
فَلْيَصُمْ ثَمانِيَةَ عَشَرَ
يَوْمًا. وَ إِنْ کانَ بَقَرَةً
فَعَلَيْهِ بَقَرَةٌ، فَإِنْ لَمْ
يَقْدِرْ فَلْيُطْعِمْ ثَلاثينَ
مِسْکينًا، فَإِنْ لَمْ يَقْدِرْ
فَلْيَصُمْ تِسْعَةَ أَيّام. وَ إِنْ
کانَ ضَبْيًا فَعَلَيْهِ شاةٌ، فَإِنْ
لَمْ يَقْدِرْ فَلْيُطْعِمْ عَشَرَةَ
مَساکينَ، فَإِنْ لَمْ يَجِدْ
فَلْيَصُمْ ثَلاثَةَ أَيّام.

وَ
إِنْ أَصابَهُ فى الْحَرَمِ
فَعَلَيْهِ اْلْجَزاءُ مُضاعَفًا
«هَدْيًا بالِغَ الْکَعْبَةِ» حَقًّا
واجِبًا أَنْ يَنْحَرَهُ إِنْ کانَ فى
حَجٍّ بِمِنًى حَيْثُ يَنْحَرُ
النّاسُ. وَ إِنْ کانَ فى عُمْرَة
يَنْحَرُهُ بِمَکَّةَ فى فِناءِ
الْکَعْبَةِ وَ يَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ
ثَمَنِهِ حَتّى يَکُونَ مُضاعَفًا، وَ
کَذلِکَ إِذا أَصابَ أَرْنَبًا أَوْ
ثعْلَبًا فَعَلَيْهِ شاةٌ وَ
يَتَصَدَّقُ بِمِثْلِ ثَمَنِ شاة. وَ
إِنْ قَتَلَ حَمامًا مِنْ حَمامِ
الْحَرَمِ فَعَلَيْهِ دِرْهَمٌ
يَتَصَدَّقُ بِهِ. وَ دِرْهَمٌ
يَشْتَرى بِهِ عَلَفًا لِحَمامِ
الْحَرَمِ. وَ فِى الْفَرْخِ نِصْفُ
دِرْهَم. وَ فِى الْبَيْضَةِ رُبْعُ
دِرْهَم وَ کُلُّ ما أَتى بِهِ
الُمحْرِمُ بِجَهالَة أَوْ خَطَإ فَلا
شَىْءَ عَلَيْهِ إِلاَّ الصَّيْدَ.
فَإِنَّ عَلَيْهِ فيهِ الْفِداءَ
بِجَهالَة کانَ أَمْ بِعِلْم، بِخَطَإ
کانَ أَمْ بِعَمْد. وَ کُلُّ ما أَتى
بِهِ الْعَبْدُ فَکَفّارَتُهُ عَلى
صاحِبِهِ مِثْلُ ما يَلْزَمُ صاحِبَهُ.
وَ کُلُّ ما أَتى بِهِ الصَّغيرُ
الَّذى
لَيْسَ بِبالِـغ فَلا شَىْءَ عَلَيْهِ.
فَإِنْ عادَ فَهُوَ مِمَّنْ
يَنْتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ. وَ إِنْ
دَلَّ عَلَى الصَّيْدِ وَ هُوَ
مُحْرِمٌ وَ قُتِلَ الصَّيْدُ
فَعَلَيْهِ فيهِ الْفِداءُ. وَ
المُصِّرُّ عَلَيْهِ يَلْزَمُهُ
بَعْدَ الْفِداءِ الْعُقُوبَةُ فِى
الاْخِرَةِ. وَ النّادِمُ لا شَىْءَ
عَلَيْهِ بَعْدَ الْفِداءِ فِى
الاْخِرَةِ. وَ إِنْ أَصابَهُ لَيْلاً
أَوْکارَها خَطَأً فَلا شَىْءَ
عَلَيْهِ إِلاّ أَنْ يَتَصَيَّدَ
بِلَيْل أَوْ نَهار فَعَلَيْهِ فيهِ
الْفِداءُ، وَ الُْمحْرِمُ لِلْحَجِّ
يَنْحَرُ الْفِداءَ بِمَکَّةَ.

مأمون به يحيى بن اکثم گفت: از
ابوجعفر
(امام محمد تقى) مسأله اى فقهى بپرس تا
بنگرى در فقه چگونه است.

يحيى گفت: اى
ابا جعفر! خدا کارت را رو به راه کند، چه
مي گويى درباره مُحرمى که شکارى را کشته
است؟امام جواد(عليه السلام) گفت: آن صيد
را در حِلّ کشته يا در حَرَم؟ عالم بوده
يا جاهل؟ به عمد بوده يا به خطا؟ آن
مُحْرم بنده بوده يا آزاد؟ صغير بوده يا
کبير؟ نخستين صيد او بوده يا صيد دوباره
او؟ آن صيد پرنده بوده يا غير آن؟ پرنده
کوچک بوده يا بزرگ؟ مُحرم باز قصدِ صيدِ
پرنده دارد و مُصِّر است يا تائب؟ اين
صيد در شب بوده و از آشيانه بوده يا در
روز و آشکارا؟ مُحرم براى حجّ بوده يا
عُمره؟راوى گويد: يحيى بن اکثم طورى
واماند که واماندگي اش بر احدى از اهل
مجلس پوشيده نماند و همه مردم از جواب
امام جواد(عليه السلام)در شگفت
ماندند.

بعد از آن که مردم پراکنده
شدند، مأمون گفت: اى اباجعفر! اگر صلاح
بدانى، آنچه را که بر هر صنف از اين
اصناف در قتل صيد، واجب است به ما
بشناسان! امام جواد(عليه السلام) در
پاسخ فرمود:چون مُحرم، صيدى از پرنده
هاى بزرگ را در حِلّ بکشد، يک گوسفند
کفّاره بر او باشد. و اگر در حرم باشد
کفّاره دوچندان است. و اگر جوجه اى را در
حلّ بکشد برّه از شير گرفته اى بر اوست و
بها بر او نيست چون در حرم نبوده است. و
اگر در حرم باشد برّه و بهاى جوجه هر دو
به عهده اوست. و اگر آن صيد حيوان وحشى
باشد، در گورخر وحشى گاوى بايد. و اگر
شتر مرغ است يک شتر بايد. و اگر نتواند
شصت مسکين را اطعام کند. و اگر آن را هم
نتواند هجده روز روزه بدارد. و اگر
شکار، گاو باشد بر او گاوى است. و اگر
نتواند سى مسکين را طعام بدهد. و اگر آن
را هم نتواند نُه روز روزه بگيرد. و اگر
آهو باشد يک گوسفند بر اوست، و اگر
نتواند ده مسکين را طعام دهد. و اگر
نتواند سه روز را روزه بدارد. و اگر در
حرم شکارش کرده کفّاره دوچندان است و
بايد آن را به کعبه رساند و قربانى کند و
حقِّ واجب است که اگر در احرام حجّ
باشد،
کفّاره را در منى بکشد آنجا که قربانگاه
مردم است. و اگر در عمره باشد در مکّه و
در پناه کعبه بکشد. و به اندازه بهايش هم
صدقه بدهد تا دو چندان باشد. و همچنين
اگر خرگوشى يا روباهى صيد کند يک گوسفند
بر اوست و به اندازه بهايش هم بايد صدقه
بدهد. و اگر يکى از کبوتران حرم را بکشد
يک درهم صدقه دهد و درهم ديگرى هم دانه
بخرد براى کبوتران حرم. و اگر جوجه باشد
نيم درهم. و اگر تخم باشد يک چهارم درهم.
و هر خلافى که مُحرم از راه نادانى و يا
خطا مرتکب شود کفّاره ندارد، جز همان
صيد که کفّاره دارد، جاهل باشد يا عالم،
خطا باشد يا عمد. و هر خلافى بنده کند
تمام کفّارهاش بر مولاى اوست. و هر
خلافى کودک نابالغ کند چيزى بر او نيست.
و اگر بار دوّمِ صيد او باشد خدا از او
انتقام کشد [و کفّاره ندارد]. اگر مُحرم
شکار را به ديگرى نشان بدهد و او آن را
بکشد کفّاره بر اوست. و آن که اصرار دارد
و توبه نکرده پس از کفّاره، عذاب آخرت
هم
دارد. و اگر پشيمان است پس از کفّاره،
عذاب آخرت ندارد. اگر شبانه از آشيانه
به خطا شکار کرده چيزى بر او نيست، مگر
قصد شکار داشته باشد. و اگر عمداً شکار
کند، در شب باشد يا روز، کفّاره بر اوست.
و آن که مُحرم به حجّ است بايد کفّاره را
در مکّه قربانى کند. 16- سرچشمه دانش
على(عليه السلام)

«عَلَّمَ رَسُولُ
اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم)
عَلِيًّا(عليه السلام) أَلْفَ کَلِمَة،
کُلُّ کَلِمَة يَفْتَحُ أَلْفَ
کَلِمَة.»:

پيامبر اکرم(صلى الله
عليه وآله وسلم)، هزار کلمه [از علوم را]
به على(عليه السلام)آموخت که از هر کلمه
اى هزار کلمه منشعب مي شد.

17- سفارش
پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به
فاطمه(عليها السلام)

«إِنَّ رَسُولَ
اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) قالَ
لِفاطِمَةَ(عليها السلام): إِذا
أَنـَامِتُّ فَلا تُخْمِشى عَلَىَّ
وَجْهًا، وَ لاتُرْخى عَلَىَّ
شَعْرًا، وَ لا تُنادى بِالْوَيْلِ وَ
لا تُقيمى عَلَىَّ نائِحَةً، ثُمَّ
قالَ: هذَا الْمَعْرُوفُ الَّذى قالَ
اللّهُ عَزّوَجَلَّ فى کِتابِهِ «وَ لا
يَعْصينَکَ فى مَعْرُوف» (سوره ممتحنه،
آيه 12)

رسول خدا(صلى الله عليه وآله
وسلم) به فاطمه(عليها السلام) گفت:وقتى
که من از دنيا رفتم به خاطر من صورت را
نخراش، و مو را پريشان منماى، و واويلا
نکن و بر من نوحه نخوان، سپس فرمود: اين
همان معروفى است که خداوند عزّوجلّ در
کتابش فرموده: «و تو را در معروفى
نافرمانى نکنند.»

18- مهدى منتظَر

«إِنَّ الْقائِمَ مِنّا هُوَ
الْمَهْدِىُّ الَّذى يَجِبُ أَنْ
يُنْتَظَرَ فى غَيْبَتِهِ وَ يُطاعَ فى
ظُهُورِهِ، وَ هُوَ الثّالِثُ مِنْ
وُلْدى.»:

همانا قائم از ماست او همان
مهدي اى است که واجب است در زمان غيبتش
منتظرش باشند و در وقت ظهورش اطاعتش
کنند و او سومين نفر از اولاد من است.

19- ديدار با دوستان

«مُلاقاتُ
الاِْخْوانِ نَشْرَةٌ وَ تَلْقيحٌ
لِلْعَقْلِ وَ إِنْ کانَ نَزْرًا
قَليلاً.»:

ملاقات و زيارت برادران
سبب گسترش و بارورى عقل است، اگرچه کم و
اندک باشد.

20- هواى نفس

«مَنْ
أَطاعَ هَواهُ أَعْطى عَدُوَّهُ
مُناهُ.»:

کسى که فرمان هواى نفس خويش
را بَرَد، آرزوى دشمنش را برآوَرَد

.

21- مرکب شهوت

«راکِبُ
الشَّهَواتِ لا تُسْتَقالُ لَهُ
عَثْرَةٌ.»:

کسى که بر مرکب شهوات
سوار است، از لغزش درامان نخواهد
ماند.

22- متمسّکين به خدا

«کَيْفَ
يُضيعُ مَنْ أَللّهُ کافِلُهُ، وَ
کَيْفَ يَنْجُوا مَنْ أَللّهُ
طالِبُهُ وَ مَنِ انْقَطَعَ إِلى
غَيْرِ اللّهِ وَکَلَهُ اللّهُ
إِلَيْهِ.»:

چگونه ضايع مي شود کسى که
خدا، عهده دار و سرپرست اوست؟ و چگونه
فرار مي کند کسى که خدا جوينده اوست؟
کسى که از خدا قطع رابطه کند و به ديگرى
توکّل نمايد، خداوند او را به همان شخص
واگذار نمايد.

23- شناخت آغاز و
انجام

«مَنْ لَمْ يَعْرِفِ
الْمَوارِدَ أَعْيَتْهُ
الْمَصادِرُ.»:

کسى که محلّ ورود را
نشناسد، از يافتن محلّ خروج درمانده
گردد.

24- نتيجه تلاش استوار

«إِتَّئِدْ تُصِبْ أَوْ تَکِدّ.»:

سخت بکوش تا به مقصود دست يابى، و
گرنه
در رنج فرومانى.

25- سپاسِ نعمت

«نِعْمَةٌ لا تُشْکَرُ کَسَيِّئَة
لا
تُغْفَرُ.»:

نعمتى که براى آن
شکرگزارى نشود، مانند گناهى است که
آمرزيده نگردد.

26- سازش با مردم

«مَنْ هَجَرَ الْمُدارةَ قارَبَهُ
الْمَکْرُوهَ.»:

کسى که سازش و مدارا
با مردم را رها کند، ناراحتى به او روى
مي آورد.

27- نتيجه کارِ بدونِ آگاهى

«مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْم ما
يُفْسِدُ أَکْثَرُ مِمّا يُصْلِحُ.»:

کسى که کارى را بدون علم و دانش انجام
دهد، اِفسادش بيش از اِصلاحش خواهد
بود.

28- قضاى حتمى

«إِذا نَزَلَ
الْقَضاءُ ضاقَ الْفَضاءُ.»:

چون
قضاى الهى فرود آيد، عرصه بر آدمى تنگ
آيد.

29- افشاگرى زمان

«أَلاَْيّامُ تَهْتِکُ لَکَ
الاَْمْرَ عَنِ الاَْسْرارِ
الْکامِنَةِ.»:

روزگار و گذشت زمان،
پرده از روى کارهاى نهفته برمي دارد.

30- دقّت و خودپايى

«أَلتَّحَفُّظُ
عَلى قَدْرِ الْخَوْفِ.»:

خود را
پاييدن به اندازه ترس است.

31- چنين
مباش!

«لا تَکُنْ وَلِيًّا لِلّهِ
فِى الْعَلانِيَةِ، عَدُوًّا لَهُ فِى
السِّـرِّ.»:

در ظاهر دوست خدا و در
باطن دشمن او مباش.

32- چهار عاملِ
محرّک

«أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ
الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ:
أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ
وَ التَّوْفيقُ.»:

چهار چيز است که
شخص را به کار وا مي دارد: سلامت،
بىنيازى، دانش و توفيق.

33- رضايتى که
در حکم عمل است

«أَلْعالِمُ
بِالظُّلْمِ وَ الْمُعينُ عَلَيْهِ وَ
الرّاضى بِهِ، شُرَکاءُ.»:

کسى که
آگاه به ظلم است و کسى که کمک کننده بر
ظلم است و کسى که راضى به ظلم است، هر سه
شريکاند.

34- گناهان مرگ خيز

«مَوْتُ الاِْنْسانِ بِالذُّنُوبِ
أَکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاَْجَلِ
وَ حَياتُهُ بِالْبِّرِ أَکْثَرُ مِنْ
حَياتِهِ بِالْعُمْرِ.»:

مرگ آدمى به
سبب گناهان، بيشتر است از مرگش به واسطه
اَجَل، و زندگى و ادامه حياتش به سبب
نيکوکارى، بيشتر است از حياتش به واسطه
عمر طبيعى.

35- عوامل جلب محبّت

«ثَلاثُ خِصال تُجْلَبُ بِهَا
المَوَدَّةُ: أَلاِْنْصافُ وَ
الْمُعاشَرَةُ وَالْمُواساةُ فِى
الشِّدَّةِ وَ الاِْنْطِواءُ عَلى
قَلْب سَليم.»:

سه چيز است که به
وسيله آن دوستى حاصل گردد:انصاف، و
معاشرت و هميارى در وقت سختى، و سپرى
نمودن عمر با قلب پاک.

36- اعتماد به
خدا، نردبان ترقّى

«أَلثِّقَةُ
بِاللّهِ ثَمَنٌ لِکُلِّ غال وَ
سُلَّمٌ إِلى کُلِّ عال.»:

اعتماد به
خداوند بهاى هر چيز گرانبها و نردبان هر
امر بلند مرتبه اى است.

37- سرعت تقرّب،
با دلهاى پاک

«أَلْقَصْدُ إِلَى
اللّهِ تَعالى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ
مِنْ إِتْعابِ الْجَوارِحِ
بِالاَْعْمالِ.»:

با دلها به سوى
خداوند متعال آهنگ نمودن، رساتر از به
زحمت انداختن اعضا با اعمال است.

38-
پرهيز از آدمِ شَرور

«إِيّاکَ وَ
مُصاحَبَةَ الشَّريرِ فَإِنَّهُ
کَالسَّيْفِ الْمَسْلُولِ يَحْسُنُ
مَنْظَرُهُ وَيَقْبَحُ أَثَرُهُ.»:

از همـراهى و رفاقت بـا آدم شَرور و
بـدجنس بپـرهيز، زيرا که او ماننـد
شمشير بـرهنه است کـه ظاهـرش نيکـو و
اثرش زشت است.

39- مانعِ خير، دشمن
آدمى است

«قَدْ عاداکَ مَنْ سَتَرَ
عَنْکَ الرُّشْدَ إِتِّباعًا لِما
تَهْواهُ.»:

کسى که به خاطر هواى نفسش
هدايت و ترقّى را از تو پوشيده داشته،
حقّا که با تو دشمنى ورزيده است.

40-
اسباب رضوان خدا و رضايت آدمى

«ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ
رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:کَثْرَةُ
الاِْسْتِغْفارِ، وَلينُ الْجانِبِ،
وَ کَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ
مَنْ کُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْکُ
الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ
التَّوَکُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ
الْعَزْمِ.»:

سه چيز است که رضوان
خداوند متعال را به بنده مىرساند:1 ـ
زيادى استغفار،2 ـ نرم خو بودن،3 ـ و
زيادى صدقه. و سه چيز است که هر کس آن را
مراعات کند، پشيمان نشود:1 ـ ترک نمودن
عجله،2 ـ مشورت کردن،3 ـ و به هنگام
تصميم، توکّل بر خدا نمودن.



/ 1