سيري در سيره فردي و اجتماعي امام حسن عسكري (ع) - سیری در سیره فردی و اجتماعی امام حسن عسکری(ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیری در سیره فردی و اجتماعی امام حسن عسکری(ع) - نسخه متنی

عبدالکریم ملائی تبریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید









سيري در سيره فردي و اجتماعي امام حسن عسكري (ع)

عبدالكريم تبريزي
امام حسن عسكري عليه‏السلام در روز جمعه هشتم ربيع الثاني سال 232 هجري قمري در مدينه منوره چشم به جهان گشود. پدر بزرگوار آن حضرت امام هادي عليه‏السلام و مادر مكرمه‏اش بانوي عارفه‏ايست كه به نام‏هاي «سليل»، «حديثه» و «سوسن» خوانده مي‏شود.1 مدت امامت امام حسن عسكري عليه‏السلام شش سال بود كه از سال 254 هجري قمري شروع و در سال 260 با شهادت آن حضرت پايان يافت. امام حسن عسكري عليه‏السلام در طول مدت زندگاني و به ويژه در دوران امامت خويش به واسطه مبارزه با طاغوت‏هاي زمان در تبعيد و زندان و تحت نظر به سر مي‏برد و سرانجام در هشتم ربيع الثاني سال 260 و در 28 سالگي در شهر سامراء و توسط احمد معتمد، پانزدهمين خليفه عباسي به طرز مرموزي مسموم و به شهادت رسيد.2 زندگي آن حضرت در دوران شش تن از خلفاي ستمگر عباسي سپري شد كه به ترتيب جعفر متوكل، محمد منتصر، ابوالعباس احمد مستعين، ابو عبدالله معتز، محمد مهتدي و احمد معتمد مي‏باشد.

از آنجايي كه امام عسكري عليه‏السلام را در محّله عسكر ـ كه محل سكونت سپاهيان ترك عباسي بود ـ جاي داده بودند به آن حضرت عسكري مي‏گويند.

حضرت حجة‏بن الحسن امام زمان عليه‏السلام يگانه فرزند و جانشين امام حسن عسكري عليه‏السلام است كه بعد از آن حضرت سكاندار كشتي ولايت و امامت گرديد و امروزه آفتاب وجودش در پشت پرده غيب قرار گرفته است و به اراده خداوند متعال ظهور نموده و جهان را با نور وجودش پر از عدل و داد خواهد ساخت.

در مورد امامت امام عسكري عليه‏السلام روايات متعددي از ائمه معصومين عليهم‏السلام نقل شده است كه يكي از آن روايات چنين است: يحيي بن يسار قنبري مي‏گويد: امام هادي عليه‏السلام چهار ماه قبل از شهادت خويش به فرزندش امام حسن عسكري عليه‏السلام وصيت كرد و به امامت و خلافت او اشاره نمود و در آن حال مرا به همراه عده‏اي از دوستان و شيعيان بر آن گواه گرفت.3 در اين نوشتار فرازهايي از ويژگي‏هاي برجسته فردي واجتماعي آن حضرت را مي‏خوانيم:

1 ـ عبادت امام عسكري عليه‏السلام همانند پدران گرامي خود در توجه به عبادت خدا نمونه بود. آن حضرت به هنگام نماز از هر كاري دست مي‏كشيد و چيزي را بر نماز مقدم نمي‏داشت. ابوهاشم جعفري در اين مورد مي‏گويد: روزي به محضر امام يازدهم مشرف شدم، امام مشغول نوشتن چيزي بود، وقت نماز رسيد، امام نوشته را كنار گذاشته و به نماز ايستاد...4 عبادت امام عسكري آن چنان قلب‏ها را مجذوب خود مي‏نمود كه ديگران را به ياد خدا مي‏انداخت و حتي افراد گمراه و منحرف رابه راه صحيح هدايت نموده و اهل عبادت و تهجد مي‏نمود و بدترين افراد در اثر جذبه ملكوتي آن بزرگوار به بهترين انسان‏ها تبديل مي‏شدند.

روزي برخي از عباسيان از صالح بن وصيف (رئيس فرماندهان نظامي مهتدي عباسي) خواستند كه بر امام عسكري عليه‏السلام سختگيري نمايد. او گفت: دو نفر از بدترين و سختگيرترين زندانبانان خود را بر ابو محمدابن الرضا (امام عسكري عليه‏السلام ) گماشته‏ام، امّا آن دو در اثر معاشرت با او منقلب شده و در عبادت و مناجات به مراحل عالي قدم گذاشته‏اند. سپس آندو زندانبان را فراخوانده و در حضور عباسيان از حالات امام عسكري عليه‏السلام سؤال كرد و آنان گفتند: ما چه بگوييم در مورد كسي كه روزها روزه مي‏گيرد و همه شب به عبادت مي‏ايستد و به غير ذكر و سخن خدا هيچ سخن ديگري بر زبان نمي‏آورد و هنگامي كه به ما نظاره مي‏كند، بر بدن ما لرزه افتاده و كنترل خود را از دست مي‏دهيم! وقتي عباسي‏ها چنين ديدند منقلب شده و برگشتند.5 2 ـ سخاوت از آنجا كه امامان معصوم عليهم‏السلام برترين نمونه و اسوه كامل صفات عاليه انساني بودند، رفتار آنان در همه ابعاد مي‏تواند براي پيروانشان درس‏آموز باشد. و يكي از آن صفات زيبا، سخاوت است. ما در مورد سخاوت امام عسكري عليه‏السلام فقط به نقل يك روايت بسنده مي‏كنيم:

محمد بن علي مي‏گويد: زماني بر اثر تهيدستي كار زندگي بر ما سخت شد. پدرم گفت: بيا با هم به نزد ابو محمد (امام عسكري عليه‏السلام ) برويم. مي‏گويند او مردي بخشنده است و به جود و سخاوت شهرت دارد. گفتم: او را مي‏شناسي؟ گفت: نه، او را هرگز نديده‏ام.

با هم به راه افتاديم. در بين راه پدرم گفت: چقدر خوب است كه آن بزرگوار دستور دهد به ما 500 درهم بپردازند! تا با آن نيازهايمان را برطرف كنيم. دويست درهم براي لباس، دويست درهم براي پرداخت بدهي و صد درهم براي مخارج ديگر!

من پيش خود گفتم: كاش براي من هم سيصد درهم دستور دهد كه با صد درهم آن يك مركب بخرم و صد درهم براي مخارج و صد درهم براي پوشاك باشد تا به كوهستان (در اطراف همدان و قزوين) بروم. هنگامي كه به سراي امام رسيديم، غلام آن حضرت بيرون آمده و گفت: علي بن ابراهيم و پسرش محمد وارد شوند. چون وارد شده و سلام كرديم، امام به پدرم فرمود: «يا عَلِيُّ! ما خَلَّفَكَ عَنّا اِلي هذَا الوَقْتِ؟؛ اي علي! چرا تا كنون نزد ما نيامده‏اي؟» پدرم گفت: اي آقاي من! خجالت مي‏كشيدم با اين وضع نزد شما بيايم.

وقتي از نزد آن حضرت بيرون آمديم، غلام آمده و كيسه پولي را به پدرم داد و گفت: اين پانصد درهم است، دويست درهم براي پوشاك، دويست درهم براي بدهي و صد درهم براي مخارج ديگر. آنگاه كيسه‏اي ديگر درآورده وبه من داد و گفت: اين سيصد درهم است، صد درهم براي خريد مركب و صد درهم براي پوشاك و صد درهم ديگر براي ساير هزينه‏ها، اما به كوهستان نرو بلكه به سوراء برو... .6 3 ـ زهد و ساده‏زيستي كامل بن ابراهيم مدني در مورد زهد و ساده زيستي امام عسكري عليه‏السلام مي‏گويد: جهت پرسيدن سؤالاتي به محضر آن حضرت شرفياب شديم. هنگامي كه به حضورش رسيديم، ديدم آن گرامي لباسي سفيد و نرم به تن دارد. پيش خود گفتم: وليّ خدا و حجت الهي خودش لباس نرم و لطيف مي‏پوشد و ما را به مواسات و همدردي با برادران ديني فرمان مي‏دهد و از پوشيدن چنين لباسي باز مي‏دارد. امام در اين لحظه تبسم نمود و سپس آستينش را بالا زد و من متوجه شدم كه آن حضرت پوشاكي سياه و زبر بر تن نموده است. آن‏گاه فرمود: «يا كامِلُ! هذا لِلّهِ وَ هذا لَكُمْ؛ اين لباس زبر براي خداست و اين لباس نرم كه روي آن پوشيده‏ام براي شماست!7» 4 ـ جذب عواطف و صيد دل‏هاي مشتاق فضائل و كمالات معنوي آن حضرت موجب شده بود كه دوست و دشمن شيفته آن حضرت شده و از صميم قلب به آن حضرت ارادت بورزند و وجود گرامي امام را خواسته يا ناخواسته محترم شمارند. به دو نمونه در اينجا اشاره مي‏كنيم:

1 ـ احمد بن عبيدالله بن خاقان قمي نماينده خليفه عصر و متصدي خراج شهر قم بود. او با اينكه يكي از دشمنان سرسخت و از آزار دهندگان اهل بيت عليهم‏السلام بود، در مورد ويژگي‏هاي اخلاقي امام حسن عسكري عليه‏السلام مي‏گويد: من در شهر سامراء هيچ كس از علويان را ازلحاظ رفتار و وقار و پاكدامني و نجابت و بزرگواري برتر از ابومحمد ابن الرضا (امام عسكري عليه‏السلام ) نه ديدم و نه شناختم. او در ميان خاندان خويش و قبيله بني هاشم و سرلشكران و وزيران و ساير مردم و حتي در ميان سالخوردگان و اشراف محترم‏تر و عزيزتر از همه بود، اين حقيقت را من با چشم خودم مشاهده كردم.

روزي در كنار پدرم ـ كه يكي از افراد سرشناس دستگاه خلافت بود ـ ايستاده بودم و در آن روز پدرم جلسه عمومي داشت وهمه افراد را به حضور مي‏پذيرفت. ناگهان نگهبانان خبر آوردند كه ابو محمد، ابن الرضا دم در ايستاده است. پدرم با صداي بلند گفت: اجازه دهيد وارد شود.

من از اين گفت و گو شگفت زده شدم، زيرا تا آن لحظه نديده بودم كه در حضور پدرم جز خليفه و وليعهد وي، كس ديگري را با كنيه به او معرفي نمايند. سپس تازه جواني گندمگون، خوش قامت، زيباروي و با اندامي موزون، با جلال و وقار ويژه وارد اتاق شد. پدرم با ديدن وي از جاي برخاست و چند قدم به استقبالش رفت، با آنكه تا آن لحظه نديده بودم كه چنين رفتاري را با يك نفر هاشمي و يا يكي از فرماندهان لشكري نشان داده باشد. چون نزديكش رسيد، دست بر گردن او انداخته و از صورت و سينه‏اش بوسيده و دستش را گرفت و در روي تخت خود نشانيد وخودش نيز پهلوي او نشست و با او به گفت و گوي صميمانه پرداخت.

پدرم در ضمن صحبت به او «فدايت شوم» مي‏گفت. از برخورد احترام‏آميز پدرم با اين جوان ناشناس هر لحظه بر حيرتم افزوده مي‏شد. هنگام خداحافظي پدرم با احترام فوق العاده او را بدرقه كرده و او رفت.

احمد بن خاقان در ادامه مي‏افزايد: بعد از رفتن او، من به غلامان پدرم گفتم: اين چه كسي بود كه او را در حضور پدرم با كنيه ياد كرديد و پدرم با او اين چنين رفتاري محترمانه داشت؟!

گفتند: او يكي از علويان است كه به او حسن بن علي مي‏گويند وبه ابن الرضا معروف است. شگفتي من بيشتر شد. هنگام شب وقتي پدرم تنها شد، به او گفتم: پدر! اين جوان كه صبح او را ديدم چه كسي بود كه نسبت به او چنين احترام نمودي و در گفت و گوي با او «فدايت شوم» مي‏گفتي؟! و خودت و پدر و مادرت را فدايش مي‏ساختي؟ گفت: «پسرم! او امام رافضيان است، او حسن بن علي است كه به ابن الرضا معروف است.» آنگاه پدرم بعد از اندكي سكوت درادامه سخنانش چنين گفت: پسر جان! اگر حكومت از دست خلفاء بني عباس بيرون رود، هيچ كس از بني هاشم جز او سزاوار آن نيست و اين به جهت فضيلت، پاكدامني، زهد و پرهيزگاري و اخلاق شريف و شايستگي ذاتي اوست. اگر پدر او را ديده بودي، مردي بزرگوار، نجيب و شخصيت با فضيلتي را ديده بودي.» با شنيدن اين سخنان انديشه و نگرانيم دو چندان شد و خشمم نسبت به پدر افزون گشت. به نظرم سخنان پدر اغراق‏آميز مي‏آمد و بعد از آن دلم مي‏خواست در مورد حسن بن علي پرس و جو كنم و پيرامون شخصيت وي كاوش و بررسي نمايم. از هيچ يك ازبني هاشم و سران سپاه ونويسندگان و قاضيان و فقيهان و ديگر افراد، درباره حسن بن علي سؤالي نكردم مگر آنكه او را نزد آنان در نهايت بزرگي و ارجمندي يافتم. مقام بلند و سخنان نيك و تقدم بر فاميل و ساير بزرگان، از جمله ويژگي‏هايي بود كه من از زبان آنان در ستايش حسن بن علي شنيدم. بعد از اين، ارزش و مقام وي در نظرم بزرگ آمد و فهميدم كه دوست و دشمن او را به نيكي ياد كرده و مي‏ستايند.

احمد بن خاقان در ادامه سخنان خويش بعد از نقل ماجراي شهادت امام حسن عسكري عليه‏السلام مي‏گويد: بعد از رحلت او، جعفر(برادر امام حسن عسكري عليه‏السلام ) نزد پدرم آمد و گفت: «مقام و منصب برادرم را به من بده. من سالي بيست هزار دينار برايت مي‏فرستم.» پدرم به او تندي كرده و گفت: اي احمق! سلطان به روي كساني كه به امامت پدر و برادرت معتقد بودند شمشير كشيد تا آن‏ها را از عقيده‏شان برگرداند و نتوانست اين كار را عملي سازد(زيرا مردم از روي اخلاص و صميميت به آن‏ها معتقد بودند.) پس اگر شيعيان، پدر و برادر تو را امام مي‏دانند، نيازي به سلطان و غير سلطان نداري كه منصب آن‏ها را به تو بدهند و اگر نزد شيعيان اين منزلت را نداري، بوسيله ما بدان نخواهي رسيد.

پدرم به خاطر اين سخن جعفر، او را پست و كم عقل خواند، وي را بيرون كرد و تا زنده بود به او اجازه ورود نداد.8 2 ـ محمد بن اسماعيل مي‏گويد: علي‏بن نارمش كه دشمن‏ترين افراد نسبت به اولاد علي بن ابي‏طالب عليهم‏السلام بود، موظف به زندانباني امام حسن عسكري عليه‏السلام شد. به او دستور دادند كه هر چه مي‏تواني بر او سخت بگير. حضرت عسكري عليه‏السلام بيش از يك روز نزد او نبود كه احترام و بزرگداشت آن حضرت در نظر او به جايي رسيد كه در برابر امام عسكري عليه‏السلام چهره بر خاك مي‏گذاشت و ديده از زمين بر نمي‏داشت. امام از نزد او خارج شد در حالي كه بصيرت او به آن حضرت از همه بيشتر و ستايشش براي او از همه نيكوتر بود.9 5 ـ پرورش نيروي تفكر و تعقل در افراد اسحاق كندي فيلسوف عراق بود. او به تأليف كتابي با موضوع تناقضات قرآن همت گماشت. او آن چنان با شور و علاقه مشغول تدوين اين كتاب گرديد كه از مردم كناره گرفته و به تنهايي در خانه خويش به اين كار مبادرت مي‏ورزيد، تا اينكه يكي از شاگردانش به محضر پيشواي يازدهم شرفياب شد.

امام به او فرمود: «آيا در ميان شما يك مرد رشيد پيدا نمي‏شود كه استاد شما را از اين كارش منصرف سازد؟!» عرض كرد: ما از شاگردان او هستيم، چگونه مي‏توانيم در اين كار يا كارهاي ديگر به او اعتراض كنيم؟!

امام فرمود: «آيا آنچه بگويم به او مي‏رساني؟» گفت: آري. فرمود: «نزد او برو با او انس بگير و او را در كاري كه مي‏خواهد انجام دهد ياري نما، آنگاه بگو سؤالي دارم، آيا مي‏توانم از شما بپرسم؟ به تو اجازه سؤال مي‏دهد. بگو: اگر پديدآورنده قرآن نزد تو آيد، آيا احتمال مي‏دهي كه منظور او از گفتارش معاني ديگري غير از آن باشد كه پنداشته‏اي؟ خواهد گفت: امكان دارد. و او اگر به مطلبي توجه كند، مي‏فهمد و درك مي‏كند. هنگامي كه جواب مثبت داد، بگو: از كجا اطمينان پيدا كرده‏اي كه مراد و منظور عبارات قرآن همان است كه تو مي‏گويي؟ شايد گوينده قرآن منظوري غير از آنچه تو به آن رسيده‏اي داشته باشد و تو الفاظ و عبارات را در غير معاني و مراد متكلّم آن به كار مي‏بري؟!» آن شخص نزد اسحاق كندي رفت و همانطوري كه امام به او آموخته بود، با مهرباني تمام با او انس گرفت، سؤال خود را مطرح كرد و او را به تفكر و انديشيدن وادار نمود. اسحاق كندي از او خواست سؤال خود را تكرار كند، در اين حال به فكر فرو رفت و اين احتمال به نظر او ممكن آمده و قابل دقت بود، براي همين شاگردش را قسم داد كه منشأ اين پرسش را براي او بيان كند. او گفت: به ذهنم رسيد و پرسيدم. استاد گفت: باور نمي‏كنم كه به ذهن تو و امثال تو اين پرسش خطور نمايد، راستش را بگو، اين سؤال را از كجا آموخته‏اي؟ شاگرد گفت: ابو محمد عسكري به من ياد داد. استاد گفت: آري، الان حقيقت را گفتي. چنين سؤالي جز از آن خاندان نمي‏تواند باشد. آنگاه نوشته‏هاي خود را در اين زمينه در آتش سوزانيد.10 6 ـ ترويج فرهنگ صرفه جويي برنامه ريزي صحيح در زندگي موجب رشد اقتصادي و از زير ساخت‏هاي توسعه اجتماعي و بالندگي اقتصادي يك جامعه محسوب مي‏شود. در سيره امام حسن عسكري عليه‏السلام در اين رابطه نكات قابل توجهي وجود دارد و در ذيل نمونه‏اي از آن را مي‏خوانيم:

محمد بن حمزه سروري مي‏گويد: توسط ابوهاشم جعفري -كه با هم دوست بوديم- نامه‏اي به محضر امام عسكري عليه‏السلام نوشته و درخواست كردم كه آن حضرت دعا كند تا خداوند متعال در زندگي من گشايشي ايجاد بفرمايد. وقتي كه جواب را توسط ابوهاشم دريافت كردم، آن حضرت نوشته بود: «ماتَ ابْنُ عَمِّكَ يَحْييَ بْنِ حَمْزَة وَ خَلَّفَ مِأَةَ أَلْف دِرْهَمٍ وَ هِيَ وارِدَةٌ عَلَيْكَ، فَاشْكُرِاللّهَ وَ عَلَيْكَ بِالأِْقْتِصادِ وَ اِيّاكَ وَ الْأِسْرافَ، فَاِنَّهُ مِنْ فِعْلِ الشَّيْطَنَةِ؛ پسر عمويت يحيي‏بن حمزه از دنيا رفت و مبلغ صد هزار درهم ارث باقي گذاشت و اين درهم‏ها بر تو وارد مي‏شود (به ارث به تو مي‏رسد) پس خدا را سپاسگذاري كن و بر تو باد به ميانه روي، و از اسراف بپرهيز كه اسراف از رفتارهاي شيطاني است.» بعد از چند روزي، پيكي از شهر حرّان آمده و اسنادي را مربوط به دارايي پسر عمويم به من تحويل داد. من با خواندن نامه‏اي كه بين آن اسناد وجود داشت، متوجه شدم كه پسرعمويم يحيي‏بن حمزه دقيقا همان روزي فوت كرده است كه امام عليه‏السلام آن خبر را به من داد.

به اين ترتيب از تنگدستي و فقر رهايي يافته و بعد از اداي حقوق الهي و احسان به برادرهاي ديني‏ام، طبق دستور امام عليه‏السلام زندگي خود را بر اساس ميانه روي تنظيم نموده و از اسراف و ولخرجي پرهيز نمودم و به اين ترتيب زندگي ام سامان يافت در حالي كه در گذشته فردي مبذّر و اسراف كار بودم.11 7 ـ تأكيد بر اصل قرآني تقيه امام عسكري عليه‏السلام براي حفظ نهضت اسلامي و ترويج فرهنگ اهل بيت عليهم‏السلام از روش‏هاي مختلفي استفاده مي‏كرد. آن حضرت چون در عصر حاكميت مستبدترين سلاطين عباسي زندگي مي‏كرد و از خطرات بزرگ نسبت به مذهب شيعه و پيروان آن آگاه بود، همواره پيروان خود را به رعايت اصل قرآني تقيه سفارش مي‏نمود. آن حضرت طبق آيه تقيه كه در سوره آل عمران بيان شده است: «لايَتَّخِذِ الْمُؤْمِنوُنَ الْكافِرينَ أَوْليآءَ مِنْ دوُنِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْ‏ءٍ اِلاّ أَنْ تَتَّقوُا مِنْهُمْ تَقيةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اِلَي اللّهِ الْمَصيرُ12»؛ «افراد با ايمان نبايد به جاي مؤمنان، كافران را به دوستي بگيرند و هركس چنين كند، هيچ رابطه‏اي با خدا ندارد مگر اينكه از آنان به نوعي تقيه كنيد و خداوند شما را از [عقوبت[ خود بر حذر مي‏دارد و بازگشت به سوي خداست.»، شيعيان را به تقيه توصيه نموده و به اين ترتيب از جان شيعيان پاسداري و حفاظت مي‏كرد. به روايتي در اين زمينه توجه كنيد:

حلبي (يكي از ارادتمندان امام عسكري عليه‏السلام ) مي‏گويد: در شهر سامراء در روزي كه قرار بود امام حسن عسكري عليه‏السلام به بيرون از منزل تشريف بياورد، به اتفاق عده‏اي از شيعيان براي ملاقات آن حضرت در بيرون منزلش به انتظار ايستاديم. در آن حال نامه‏اي از امام عليه‏السلام دريافتيم كه آن حضرت نوشته بود: «أَلا لايَسْلِمَنَّ عَلَيَّ أَحَدٌ وَ لا يُشيرَ اِلَيَّ بِيَدِهِ وَ لايُومي فَاِنَّكُمْ لاتُؤْمِنوُنَ عَلي أَنْفُسِكُمْ13؛ كسي [در اين موقعيت] به من سلام نكند و با دست خود به من اشاره ننمايد و [حتي كوچكترين] اشاره‏اي نكند، براي اينكه شما امنيت جاني نداريد.» 8 ـ تبيين جايگاه آل محمد عليهم‏السلام در جامعه ابوهاشم مي‏گويد: از امام حسن عسكري عليه‏السلام تفسسير آيه زير را پرسيدم: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ باِذْنِ اللّهِ»14؛ «سپس اين كتاب را به گروهي از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم، از ميان آن‏ها عده‏اي بر خود ستم كردند و عده‏اي ميانه رو بودند و گروهي به اذن خدا در نيكي‏ها پيشي گرفتند.» امام عليه‏السلام فرمود: هر سه دسته مربوط به آل محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏باشند. آنكه بر خود ظلم روا داشته، كسي است كه اقرار به امام ننموده است و مقتصد كسي است كه عارف به مقام امام است و گروه سوم و اشخاصي كه سبقت درگرفتن فيض و خيرات دارند، امامان معصوم عليهم‏السلام هستند.

ابو هاشم مي‏گويد: من در فكر فرو رفتم كه اين چه عظمتي است كه نصيب امامان معصوم عليهم‏السلام شده و مقداري هم اشك ريختم. امام عسكري عليه‏السلام نگاهي به من انداخته و فرمود: مقام ائمه بالاتر از آن است كه تو در مورد عظمت شأن آل محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏انديشي! شكر خدا را به جا آور كه تو را از تمسك كنندگان به ريسمان ولايت آل محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله قرار داده است و روز قيامت؛ زماني كه ساير مردم با رهبرانشان محشور مي‏شوند، تو در رديف پيروان آل محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بوده وبا آنان محشور خواهي شد. تو بهترين راه راانتخاب نموده‏اي!15 9 ـ اهتمام به دو اصل تولي و تبري سيره عملي امام عسكري عليه‏السلام در صحنه‏هاي اجتماعي، نكات برجسته‏اي براي پيروان آن حضرت دارد. يكي از مهم‏ترين فرازهاي سيره اجتماعي آن حضرت، توجه به دو اصل تولي و تبري مي‏باشد. در موارد متعدد و مناسبت‏هاي به دست آمده، امام يازدهم عليه‏السلام شيعيان رابه دوستي اهل بيت عليهم‏السلام و بيزاري از دشمنان آنان ترغيب مي‏نمود. به عنوان مثال روزي علي بن عاصم كوفي كه مردي نابينا بود به محضر امام شرفياب شد. او ضمن گفت و گو با حضرت، ارادت خالصانه خويش را به خاندان نبوت اظهار نموده وگفت: من از ياري عملي شما ناتوانم و به غير از ولايت و محبت شما و بيزاري از دشمنانتان و لعن به آنان در خلوت‏ها سرمايه‏اي ندارم، با اين حال وضعيت من چگونه خواهد بود؟!

امام عسكري عليه‏السلام فرمود: پدرم از جدم رسول خدا روايت نمود كه: «مَنْ ضَعُفَ عَلي نُصْرَتِنا أَهْلِ الْبَيْتِ وَ لَعَنَ في خَلَواتِهِ أَعْداءَنا بَلَغَ اللّهُ صَوْتَهُ اِلي جَميعِ الْمَلائِكَةِ... فَاِذا بَلَغَ صَوْتُهُ اِلَي الْمَلائِكَةِ اسْتَغْفَروُا لَهُ وَ أَثْنَوْ عَلَيْهِ؛ هركس توانايي ياري نمودن ما اهل بيت را نداشته باشد و در خلوت هايش به دشمنان ما لعنت بفرستد، خداوند صداي او را به همه فرشتگان مي‏رساند... هنگامي كه صداي او به فرشتگان برسد، آنان براي وي طلب آمرزش نموده و او را مي‏ستايند.» امام عليه‏السلام در ادامه مي‏فرمايد: آن فرشتگان مي‏گويند: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي رُوْحِ عَبْدِكَ هذَا الَّذي بَذَلَ في نُصْرَةِ أَوْلِيائِهِ جُهْدَهُ وَ لَوْ قَدَرَ عَلي أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ لَفَعَلَ؛ خدايا بر روح اين بنده ات درود فرست كه در ياري اوليائش تمام تلاش خود را انجام مي‏دهد و اگر بيش از اين توانايي داشت انجام مي‏داد.» در اين حال از طرف خداي سبحان ندا مي‏آيد كه‏اي ملائكه من! من دعاي شما را درحق اين بنده‏ام اجابت كردم و بر روح او درود فرستادم و در رديف ارواح ابرار و از بهترين بندگان برگزيده خويش گردانيدم.16» احمدبن مطهر مي‏گويد: يكي از شيعيان به امام عسكري عليه‏السلام نامه نوشته و در مورد ارتباط با واقفيه17 سؤال كرد. آن حضرت در جواب نوشت: «آن‏ها را دوست نداشته باشيد، به عيادت مريض‏هاي آنان نرويد، در تشييع جنازه هايشان شركت نكنيد، بر مرده هايشان نماز نخوانيد و در اين مورد فرقي نمي‏كند كه كسي امامت يكي از امامان معصوم را انكار كند يا اينكه فردي كه داراي مقام امامت از طرف خدانيست را جزء امامان معصوم بداند و يا (مانند مسيحيان) قائل به تثليث باشد. بدانيد كه منكر آخرين امامان معصوم عليه‏السلام همانند انكار كننده امامان قبلي است و هركس به تعداد امامان بيفزايد مثل كسي است كه از امامان معصوم كم مي‏كند.18 10 ـ پاسخ به پرسش‏هاي روز يكي از مهم‏ترين موارد در سيره اجتماعي امام عسكري عليه‏السلام پاسخ گويي به شبهه‏هاي فرهنگي و ديني جامعه بود.

ابوهاشم جعفري مي‏گويد: روزي ابوبكر فهفكي از امام يازدهم پرسيد: چرا زن بي نوا درارث يك سهم و مرد دو سهم مي‏برد. امام فرمود: «چون جهاد و پرداخت مخارج به عهده زن نيست و نيز پرداخت ديه قتل خطا بر عهده مردان است و بر زن چيزي نيست.19» ابوهاشم در ادامه مي‏افزايد: من پيش خود گفتم كه قبلاً شنيده بودم «ابن ابي‏العوجا» از امام صادق عليه‏السلام همين را پرسيد و همين جواب را شنيد. در اين هنگام كه از قلب من چنين سخني خطور نمود، حضرت رو به من نموده و فرمود: «آري، اين سؤال ابن ابي العوجاء است و وقتي سؤال همان است، پاسخ ما نيز همان خواهد بود. اول و آخر ما در علم و منزلت مساوي هستند و براي رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و امير مؤمنان فضيلت و امتيازشان ثابت است.20» 11 ـ تشويق عالمان و دانشمندان راستين حمايت ائمه اطهار عليهم‏السلام از دانشمندان راستين و متفكران متعهد، در گسترش فرهنگ غني و مترقي اهل بيت عليهم‏السلام نقش مهمي داشت.

امام عسكري عليه‏السلام با قدر داني از چهره‏هاي فرهنگي شيعه، جرقه اميد را در دل دانشوران و دانش دوستان پديد مي‏آورد و آنان را براي تلاش هرچه بيشتر در راه گسترش فرهنگ شيعه اميدوارتر مي‏ساخت.

ابوهاشم جعفري از ياران راستين امام عسكري عليه‏السلام و از نوادگان جعفر طيار عليه‏السلام مي‏گويد: روزي كتاب «يوم و ليله» از تأليفات يونس بن عبدالرحمن را به حضرت امام حسن عسكري عليه‏السلام عرضه كردم. حضرت آن را مطالعه نموده و پرسيد: اين كتاب تأليف كيست؟ گفتم: اين از آثار يونس بن عبدالرحمن از منتسبين به آل يقطين است. امام عليه‏السلام فرمود: «أَعْطاهُ اللّهُ بِكُلِّ حَرْفٍ نوُرا يَوْمَ القِيامَةِ؛خداوند در مقابل هر حرف [كه در اين كتاب نوشته،[ نوري براي او در قيامت عطا فرمايد.21» همچنين امام عسكري عليه‏السلام در نامه‏اي به علي بن بابويه قمي -از دانشمندان برجسته شيعه در قم- به نحو شايسته‏اي او را مي‏ستايد. در بخشي از آن نامه آمده است: اي بزرگ مرد و مورد اعتماد و فقيه شيعيان من، ابوالحسن علي بن حسين قمي! خداوند متعال تو را بر اموري كه مورد رضاي اوست موفق بگرداند و براي تو فرزندان صالح و شايسته عطا فرمايد. اي مرد دانشمند و مورد اطمينان من، ابالحسن! صبركن و شيعه مرا به صبر فرمان ده، همانا زمين از آن خداست كه بندگانش را وارث آن مي‏سازد. و سرانجام نيكو براي پرهيزگاران است و سلام و رحمت خدا و بركات او بر تو و بر همه شيعيانم باد.22» 12 ـ رهبري مبارزات سرّي پيشواي يازدهم علي رغم فشارهاي شديد سياسي و با وجود حضور اجباري در مناطق نظامي و تحت كنترل، با تيز بيني خاصي با دوستان و شيعيان خويش ارتباطي عميق ايجاد كرده بود.

به عنوان نمونه: امام حسن عسكري عليه‏السلام در يكي از روزها داود بن اسود را فرا خوانده و چوبي گرد و دراز به اندازه كف دست در اختيارش گذاشت و دستور داد كه آن را به عثمان بن سعيد عَمْري از افراد مورد اعتماد امام عسكري عليه‏السلام و اولين نائب خاص حضرت مهدي عليه‏السلام برساند.

او مي‏گويد: به قصد اجراي فرمان حضرت عسكري عليه‏السلام به راه افتادم. در راه با سقّايي روبه رو شدم كه استرش راه را سدّ كرده بود. من آن چوب را به هدف راندن استر بالا برده و به حيوان زدم. ناگهان چوب شكسته و شكاف برداشت، چون چشمم به قسمت شكافته چوب افتاد نامه‏هايي را ديدم كه در داخل آن جاسازي شده بود. با عجله چوب را در آستينم پنهان كردم. دراين حال مرد سقّا شروع كرد به داد و فرياد كردن، به من و سرورم دشنام مي‏داد. بعد از انجام مأموريت، به خانه امام عليه‏السلام بازگشتم. عيسي از خدمتگزاران آن حضرت به نزدم آمد و گفت: مولاي تو مي‏گويد: «چرا استر را زدي و چوب را شكستي؟! ديگر كاري نكن كه نيازي به عذر خواهي داشته باشد و از تكرار خطاي خود خودداري نما. اگر شنيدي كسي به ما دشنام مي‏دهد اعتنا نكن و از معرفي خود پرهيز كن، چون ما در سرزميني بد زندگي مي‏كنيم. پس راه خود را برو و بدان كه اخبار و احوال تو به ما مي‏رسد.23» 13 ـ نجات جامعه از بحران‏هاي سرنوشت‏ساز در سامراء قحطي سختي پيش آمد، معتمد خليفه وقت فرمان داد مردم به نماز استسقاء (طلب باران) بروند، مردم سه روز پي در پي براي نماز به مصلّي رفتند و دست به دعا برداشتند ولي باران نيامد، روز چهارم جاثليق (پيشواي اسقفان مسيحي)همراه مسيحيان و راهبان به صحرا رفت، يكي از راهبان هر وقت دست به سوي آسمان بلند مي‏كرد باراني درشت فرو مي‏باريد. روز بعد جاثليق همان كار را كرد و آن قدر باران آمد كه مردم ديگر تقاضاي باران نداشتند؛ همين موجب شگفتي ونيز شك و ترديد وتمايل به مسيحيت درميان بسياري از مسلمانان شد و جامعه اسلامي در آستانه يك بحران سرنوشت‏ساز و خطرناك قرار گرفت.

اين وضع برخليفه ناگوار بود، پس به دنبال امام عسكري عليه‏السلام فرستاد و آن گرامي را از زندان آوردند. خليفه به امام عرض كرد: امت جدّت را درياب كه گمراه شده‏اند!

امام فرمود: از جاثليق بخواه كه فردا سه شنبه به صحرا بروند. خليفه گفت: مردم باران نمي‏خواهند بنابراين به صحرا رفتن چه فايده‏اي دارد؟ امام فرمود: براي آنكه انشاءالله شك و شبهه را برطرف سازم. خليفه فرمان داد و پيشواي اسقفان همراه راهبان سه‏شنبه به صحرا رفتند. امام عليه‏السلام نيز در ميان جمعيت عظيمي از مردم به صحرا آمدند. آنگاه مسيحيان و راهبان براي طلب باران دست به سوي آسمان برداشتند، آسمان ابري شد وباران آمد. امام فرمان داد دست راهب معينّي را بگيرند و آنچه در ميان انگشتان اوست بيرون آورند. در ميان انگشتان او استخوان سياه فامي از استخوان‏هاي آدمي يافتند، امام استخوان را گرفت و در پارچه‏اي پيچيد و به راهب فرمود: اينك طلب باران كن. راهب اين بار هم دست به آسمان برداشت اما ابر كنار رفت و خورشيد نمودار شد. مردم شگفت زده شدند. خليفه از امام پرسيد:

اين استخوان چيست؟ امام عليه‏السلام فرمود: اين استخوان پيامبري از پيامبران الهي است كه از قبور برخي از پيامبران برداشته‏اند و استخوان پيامبري ظاهر نمي‏شود جز آنكه باران مي‏آيد. امام را تحسين كردند و استخوان را آزمودند ديدند همانطور است كه امام مي‏فرمايد.24







1 ـ بحارالانوار، ج50، ص236.

2 ـ منتخب التواريخ، ص828؛ بحارالانوار، ج50، ص236؛ اصول كافي، ج1، باب مولد ابي محمد الحسن بن علي عليه‏السلام .

3 ـ اعلام الوري، ص370.

4 ـ بحارالانوار، ج50، ص304.

5 ـ وفيات الائمه، من علماءالبحرين و القطيف، ص410.

6 ـ اصول كافي، كتاب الحجة، باب مولد ابي محمد الحسن بن علي، ح3.

7 ـ مستدرك الوسائل، ج3، ص243. مستدرك سفينة البحار، ج9، ص220.

8 ـ اصول كافي، كتاب الحجة، باب مولد ابي‏محمدالحسن‏بن علي عليه‏السلام ، حديث1؛ الارشاد، ج2، ص321.

9 ـ همان، ح8؛ الارشاد، ج2، ص330.

10 ـ المناقب، ج4، ص424و 425؛ بحارالانوار، ج50، ص311 و ج 10، ص392.

11 ـ كشف الغمه، ج2، ص424.

12 ـ آل عمران/ 28.

13 ـ بحارالانوار، ج50، ص269.

14 ـ فاطر/ 32.

15 ـ الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندي، ج 2، ص 687؛ بحارالانوار، ج 50، ص 259.

16 ـ بحارالانوار، ج50، ص316 و 317.

17 ـ واقفيه كساني هستند كه تا امام هفتم را قبول دارند و به امامان بعدي ايمان ندارند.

18 ـ الخرائج و الجرائح، ج2، ص685.

19 ـ ديه قتل خطائي بر عهده عاقله از خويشاوندان قاتل است. عاقله، برادران، عموها، پسربرادر و پسر عمو و پدر و فرزند قاتل است.

20 ـ پيشواي يازدهم، ص24 و 25.

21 ـ رجال نجاشي، ص447.

22 ـ انوار البهيه، ص220؛ بهجة‏الآمال، ج5، ص419.

23 ـ المناقب، ج4، ص427 و 428؛ مستدرك الوسائل، ج12، ص214.

24 ـ پيشواي يازدهم، ص22، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص464.

/ 1