مبارزات سياسي امام هادي (ع)
ابوالفضل هادي منش چهره و عملكرد حكمرانان معاصر
امام هادي ـ عليه السلام ـ با شش تن از خلفاي عباسي، معاصر بود كه به ترتيب عبارتند از : معتصم (برادر مأمون)؛ واثق (پسر معتصم)؛ متوكل (برادر معتصم)؛ منتصر (پسر متوكل)؛ مستعين (پسر عموي منتصر) و معتز (پسر متوكل). معتصم در سال 218 ه ق با مرگ مأمون به خلافت رسيد و تا سال 227 ه ق حكمراني كرد. محمد بن عبد الملك تا پايان عمر وزير او بود.[1] پس از درگذشت او، فرزندش، «الواثق بالله هارون بن ابي اسحاق» ـ كه مادرش، كنيزي به نام «قراطين» بود ـ به خلافت دست يافت. او نيز در دوران خلافت خود به سان پدرش به تركها اقتدار فراوان بخشيد.[2] او در سنگدلي و بيرحمي، رويه مأمون و پدرش را پيش گرفته بود و جان افراد بسياري را در مسئله حدوث يا قدم قرآن گرفت. بسياري را شكنجه كرد يا به زندان افكند و سرانجام در سال 232 ه ق درگذشت.[3] و برادرش «جعفر بن محمد بن هارون»، معروف به «المنتصر بالله» قدرت يافت كه «احمد بن ابي داوود» او را «المتوكل علي الله» خواند.[4] متوكل بسيار تندخو و بيرحم بود كه همگان را با تندي از خود ميراند، تا اندازهاي كه هرگز محبت او به كسي ديده نشد. او ميگفت: «حيا موجب شكستگي است و مهرباني، زبوني و سخاوت، احمقي است». از اين رو همواره همگان از او به بدي و بدنامي ياد ميكردند.[5] او در دوران خلافت خود جنايتهاي بسياري انجام داد. اين دوران، سختترين روزگار براي شيعيان وعلويان در دوره عباسي، بلكه در سراسر تاريخ تشيع به شمار ميرود. او كينه وصف ناپذيري از خانواده پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ در دل داشت و اين كينه سبب تجاوز و ستم به شيعيان آنان نيز شد؛ به گونهاي كه همگي با به قدرت رسيدن او آواره و بيخانمان شدند. در دوران او، امام هادي ـ عليه السلام ـ به سامرا تبعيد شد. يكي از اعمال ننگين او، ويران كردن مزار مطهر حضرت سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ در سال 236 ه ق بود كه خشم شيعيان را به شدت برانگيخت؛ به گونهاي كه مردم بغداد؛ در و ديوار و مساجد را از شعار عليه او آكندند و شاعران در هجو او شعرها سرودند. زندگي ننگين او در سال 247 ه ق پايان يافت و فرزندش محمد «المنتصر» به قدرت رسيد. او بر خلاف نياكان خود به كارهاي شايسته رغبت نشان ميداد و ستم روا نميداشت و به علويان احسان ميكرد. او برادران خود، معتز و مؤيد را كه در زمان خلافت پدرش، ولايت عهدي پذيرفته بودند، خلع كرد. او در نخستين اقدام حكومتي خود، «صالح بن علي» را كه از ستمگران و كينه توزان به آل علي ـ عليه السلام ـ بود، از حكمراني مدينه بركنار كرد و «علي بن الحسين» كه فردي خوش رفتار با شيعيان بود، به جاي او گمارد. وي فدك را به فرزندان امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ بازگردانيد و آنچه را از ايشان به دست حاكميت ضبط شده بود، به آنان برگرداند. هم چنين اموالي را براي بخشيدن به علويان در مدينه فرستاد و زيارت مرقد مطهر ابا عبد الله الحسين ـ عليه السلام ـ را كه در زمان متوكل ممنوع بود، آزاد كرد. البته دوران حكومت او به درازا نيانجاميد و او را پس از شش ماه خلافت، مسموم كردند و به قتل رساندند.[6] پس از او، «المستعين احمد بن محمد بن معتصم»، روي كار آمد كه سخت شهوت پرست و اسراف كار بود و شيوه سختگيريهاي خلفاي پيشين را از سر گرفت و فساد و عياشي فراگير شد.[7] دوران حكومت او نيز چندان به درازا نكشيد و در سال 252 ه . ق به دستور معتز در سامرا به قتل رسيد.[8] معتز، خونخوار ديگري از اين طايفه بود كه دست خود را به خون امام علي النقي ـ عليه السلام ـ آغشت و وي را به شهادت رساند. اوضاع كلي سياسي ـ اجتماعي عصر امام عليه السلام
1. اوضاع داخلي دولت عباسي
دوران امام هادي ـ عليه السلام ـ ، فاصله انتقال ميان دو عصر متفاوت از دوران حكومت عباسيان به حساب ميآيد. در اين دوران، پديدههاي بسياري به چشم ميخورد كه پيشتر در زمامداري عباسيان ديده نشده بود. هيمنه و شكوهي كه دستگاه حكومتي در دورههاي پيش و خلفاي پيشين داشت، از دست رفت و قدرت به گويي سرگردان در دست اين و آن بدل شده بود. مديريت ضعيف خلفاي اين دوره سبب شده بود تا برخي از استانداران كه از نژادهاي غير عرب بودند، به گونه مستقل حكم راني كنند. اين تفاوت در دوران معتصم با نفوذ عناصر ترك، در دستگاه حاكميت بيشتر شد. فرمانروايي مناطق گستردهاي به «اشناس» و «ايناخ تُرك» وانهاده شد. تركان، بسيار جنگ طلب و خونريز بودند كه براي دستيابي به قدرت، از هيچ تلاشي فروگذار نميكردند. پايتخت عباسيان در اين دوره از بغداد به سامرا و به مقري براي عصبيت جديد تركي، بدل گشت. شايد علت اينكه خلفاي اين دوران به عناصر عرب تكيه نكردند، سلب اعتماد از حمايت آنان و نيز ناآراميهايي بود كه در دوران خلفاي پيشين به بار آورده بودند و شايد علاقه خويشاوندي كه بين معتصم و فاميل مادري او بود، وي را به اين تصميم وا داشت. از اين گذشته، تركها از توان نظامي بالايي برخوردار بودند و ويژگيهاي جسماني و رفتاري كه در جنگها از آنان ديده ميشد، اي موضوع را تقويت ميكرد. خلفاي جديد، اين عصبيت رو به رشد را به خدمت گرفتند تا بتوانند به اهداف خود دست يابند. قدرت يافتن تركان و سپس در دست گرفتن سامرا و محروم ماندن اعراب از فرماندهي و فرمانداري، سبب خشم عربها شد. در نتيجه، شورشهاي مختلفي بر ضد تركان در گرفت كه از آن قبيل ميتوان به توطئه «عباس بن مأمون» و «عجيف بن عنبه» اشاره كرد. اگر چه قيام آنها به شدت سركوب شد و تمامي اموالشان ضبط گرديد و نامشان نيز از ديوان عطايا حذف شد، ولي موج نارضايتي در اعراب و شاهزادگان عرب باقي ماند و در دراز مدت خسارتهاي جبران ناپذيري را براي عباسيان بر جاي گذاشت و رفته رفته سبب تضعيف شديد آنان گرديد؛ چه بسا تشكيل حكومتهاي مستقل در گوشه و كنار از همين موضوع ريشه ميگرفت. اين سياست، مشكلات ديگري را نيز همراه داشت كه موجب تضعيف عباسيان ميشد، و آن، خطر اقتدار بيش از حد تركان و خلق و خوي بدوي آنان بود. برخي از آنان با به دست آوردن اقتدار بيش از حد در دولت، كم كم به فكر جدايي طلبي و استقلال ميافتادند. آنان با سوء استفاده از قدرت و نفوذ خود در دربار، بر ضد خلفا دست به شورش گستردهاي زدند و فرماندهان و فرمانروايان سرزمينهاي ديگر را هم به شورش واداشتند كه شورش «افشين ترك»، از فرماندهان بلند پايه عباسيان، از اين دست است.[9] از سوي ديگر، جنگ با روميان[10] به عنوان عامل خارجي، ضعف عباسيان را بيشتر ميكرد. تركان حتي در عزل و نصب خلفا نيز دخالت ميكردند و در توطئه قتل برخي از آنان نيز شركت ميجستند. اعمال فشار تركان بر خلفا به قدري بود كه تنها مشغوليت ذهنيشان را خلاصي از سيطره تركان تشكيل ميداد. تركان توقعات خود را بالا برده بودند و به ناآراميها دامن ميزدند و به خواستههاي مالي خود ميافزودند. در اين دوران، معتز، بسيار ضعيف جلوه كرد و با اظهار ناتواني در برابر آنان سبب شد تركان جري شوند و با خلع او از خلافت، برادرش، مؤيد را به خلافت برسانند. البته معتز، برادرش را مجبور كرد كه خود را بر كنار سازد و سپس او را كشت. آنگاه برخي از رهبران ترك، مانند «وصيف» و «بُغا» را سركوب كرد، به اين اعتبار كه آن دو، مسئول اين جنگ خانگي ميان او و پسر عمويش، مستعين بودند.[11] مستعين با به قدرت رسيدن معتز، به بصره تبعيد شد، ولي تركان كه از زنده بودن او و احتمال شورش وي ميترسيدند، او را كشتند. روشن است كه اين دولت بيسر و سامان (با شرحي كه گذشت)، تهي از هرگونه هيبت و وقار بود و جز كشمكش، آشوب و خواري در اين دولت به چشم نميخورد. در اين ميان، اين مردم پا برهنه و نيازمند بودند كه در آتش اين انتقال قدرتها ميسوختند؛ چرا كه حكمران جامعه اسلامي به سان مرغي دست آموز، گفتههاي دولتمردان حريص خود را اجرا ميكرد.[12] 2. فساد، خوش گذراني و ول خرجيهاي دربار
همان گونه كه گذشت، خلافت به سان گويي در دست خلفاي سست عنصر عباسي در آمده بود كه براي دست يافتن به آن، از ريختن خون يكديگر باكي نداشتند. بيشتر وقتشان صرف عياشي ميشد و در دار الخلافه اسلامي، بزم شراب ميآراستند، لباسهاي زربفت ميپوشيدند، كاخهاي تجملاتي بنا ميكردند و هزاران كنيز در حرمسراي خود داشتند. در نتيجه، از امور زمامداري باز ميماندند. برپايي محافل بزم در دوران متوكل به اوج خود رسيده بود. او مبالغ گزافي را صرف مجلس آراييهاي شبانه خود ميكرد. متوكل بخش گستردهاي از بيت المال را به خوشگذرانيهاي خود اختصاص داده بود و هيچ زماني، مخارج و بذل و بخششهاي بيحساب و كتاب، به اندازه دوران خلافت متوكل نبود.[13] آنان براي پر رونق كردن مهمانيهاي خود، از آوازهخوانها بهره ميجستند و آن قدر در اين مسير زياده روي ميكردند كه بيعفتي در بين مردم كوچه و بازار نيز رخنه كرد. 3. شكل گيري جنبشهاي مخالف با حكومت
برخوردهاي اعتقادي، مناقشههاي علمي، تبعيضهاي قومي، فشارهاي اقتصادي و سياسي و هرج و مرج گرايي دولتمردان عباسي، قلمرو آنان را به صحنه درگيريهاي مختلف گروهها و احزاب مبدل ساخت. هر يك از آنان به انگيزهاي دست به قيامهاي مسلحانه زده و براي دستيابي به اهداف خود، به رويارويي با دستگاه خلافت ميپرداختند. اين جنبشها را از حيث انگيزه ديني يا غير ديني به دو دسته ميتوان تقسيم كرد: آشوبهاي با اهداف توسعه طلبانه و فتنه جويانه و نهضتهايي كه از سوي علويان به وقوع ميپيوست و با انگيزههاي حق گرايانه انجام ميگرفت. دوران امام هادي ـ عليه السلام ـ به دليل آشفتگي فضاي سياسي، مقارن با آشوبها و فتنهگريهاي قدرت طلبان گرديد. آنان با ديدن اين آشفتگي، براي دستيابي به اهداف سياسي خود دست به حركتهاي مختلف ميزدند كه از جمله آنها ميتوان به شورش كوليها[14]، حركت مازيار[15]، حركت بابك خرّم دين[16] و شورش ناراضيان در بغداد[17] اشاره نمود. 4. خفقان زدگي و ايجاد فضاي وحشت
شيعه، خلافت و رهبري جامعه اسلامي را حق راستين خاندان پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميدانست و حكومتهاي ستمگري را كه بر اين اريكه تكيه زده بودند، غاصبان اين حق ميناميد. بر اين اساس شيعيان، به اندازه توان و شرايط مناسب در برابر حكومتهاي غاصب قد علم كرده و براي باز پس گيري اين حق، دست به قيام ميزدند. تاريخ در موارد بيشماري نشان ميدهد كه بسياري از حركتهاي ديگر نيز با پيروي از قيام شيعه شكل گرفته است. حكمرانان عباسي نيز با آگاهي از اين روحية ستم ستيزي و احياگري كه در شيعيان سراغ داشتند، همواره پيشوايان و رهبران آنان، از جمله امام هادي ـ عليه السلام ـ را تحت مراقبت شديد نظامي گرفته و تا جايي كه در توان داشتند، پيروان آنان را زير فشار قرار ميدادند. نوشتهاند: «متوكل به خاندان ابو طالب ـ عليه السلام ـ بسيار سختگير و بدرفتار بود و با خشونت و تندي بسيار با آنان رفتار ميكرد. او كينهاي سخت از آنان در دل داشت و همواره به آنان بدگمان بود و آنان را متهم ميكرد. بدرفتاري او با شيعيان به اندازهاي بود كه هيچ يك از خلفاي عباسي چنين رفتاري با آنان نكرده بودند.[18] ترس و وحشتي كه از شيعيان و نهضت آنان در دل خلفا بود، به آتش اين دشمني دامن ميزد و در ميان عباسيان، متوكل كينهتوزتر از همه به شيعيان بود تا جايي كه او خلفاي پيشين خود را كه بزرگترين جنايت پيشگان تاريخ به شمار رفته و دست به خون بهترين آفريدگان خدا آغشته بودند، متهم به دوستي و علاقهمندي نسبت به امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ و فرزندان او ميكرد و از اين رو، از آنان خشمگين بود. متوكل در سال 236 ه ق مرقد مطهر حضرت سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ را ويران كرد؛ زيرا او آن مرقد تابناك را پايگاهي مهم در الهام گرفتن از انقلاب سيد الشهداء ـ عليه السلام ـ ميدانست. او فرمان داد كه مردم در عرض سه روز آنجا را از سكنه خالي سازند. از آن پس هر كس را آنجا مييافتند، دستگير و زنداني ميكردند.[19] او براي ايجاد تنگناي سياسي، افرادي را كه به دشمني با آل ابي طالب مشهور بودند، جذب دستگاه حكومتي كرد تا بتواند از كينه توزي آنها در پيشبرد اهداف سركوب گرانه خود بهره جويد. از جمله آنان، «عمر بن فرج رخجي» بود كه متوكل او را فرماندار مكه و مدينه كرد. او بر علويان بسيار سخت گرفت و از ارتباط آنان با ديگر مردم جلوگيري كرد. اگر به او گزارش ميرسيد كه كسي به يك علوي كمك كرده، حتي اگر اين كمك بسيار ناچيز بود، او را به شدت شكنجه ميكرد و جريمه سنگيني بر او ميبست. وضع اقتصادي علويان در نتيجه اين فشارها به قدري رقت بار شد كه گاه چند علوي تنها با يك لباس زندگي ميكردند و ناگزير هنگام نماز، آن را به نوبت پوشيده و نماز ميگزاردند.[20] در آن روزگار بر علويان چنان سخت ميگذشت كه از فقر و تنگدستي و برهنگي مجبور بودند در خانههاي خود بمانند و با چرخ ريسي، روزگار سپري كنند.[21] متوكل، گاه بر نزديكان خود كه با علويان رابطه داشتند، يا به زيارت مرقد امامان آنان ميرفتند، به شدت خشم ميگرفت و آنان را زنداني و داراييهاي آنان را مصادره ميكرد.[22] اين فشارها به قدري شيعيان و علويان را در تنگنا و انزوا قرار داد كه مردم از ترس جان خود با آنان رابطه برقرار نميساختند. «ابراهيم بن مدبّر» روايت ميكند: «محمد بن صالح حسني كه از علويان بود، نزد من آمد و از من خواست كه نزد «عيسي بن موسي» بروم و از دخترش خواستگاري كنم. من نزد او رفتم تا واسطه ازدواج محمد با دختر عيسي شوم و از او خواستم تا پاسخ او را بدهد، ولي او روي برگرداند و گفت: به خدا سوگند كه نميخواهم خواستهات را رد كنم كه هيچ كس را بهتر، بزرگوارتر و مشهورتر از او براي داماد شدن خود نميدانم؛ ولي من از كينه متوكل بر جان و مال خويش ميترسم...».[23] نهضت علويان
روحيه تسليمناپذيري علويان در برابر ستم از يك سو و فشار بيش از حد عباسيان بر شيعيان و نسلكشي آنها از سوي ديگر، چهرههاي برجسته و ممتاز علوي را بر آن داشت تا براي احقاق حق امامان خود و پايان دادن بر اعمال ننگين دستگاه، دست به قيام بزنند. سردمداران اين قيامها، خود از فرزندان ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ و نوادگان آنان بودند كه به انگيزه براندازي نظام ستم پيشه عباسي با شعار «الرضا من آل محمد ـ عليهم السلام ـ » با شخص برگزيدهاي از خاندان پيامبر، قيام خود را آغاز كردند. علت انتخاب اين شعار، ابتدا زير سؤال بردن مشروعيت خلافت عباسيان و غاصبانه بودن حكومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان كه در آن زمان تحت مراقبت نظامي قرار داشت، بود؛ زيرا اگر آنها نام شخص خاصي را بر نهضت خود ميگذاشتند، ـ كه بيشك، آن شخص امام هادي ـ عليه السلام ـ بود ـ دستگاه به آساني با از بين بردن آن فرد، قيام را سركوب ميكرد. اگر چه نهضت علويان پيروزيهايي نسبي به دست آورد، ولي به طور كلي و در سطح كلان به دلايل زير ناكام ماند. 1. سركوبگري شديد عباسيان
بهرهگيري حكومت عباسي از شيوههاي سركوبگرانه و بكار گيري فرماندهان باتجربه در امور نظامي، عامل مهمي در شكست قيامهاي علويان بود. آنان براي سركوب علويان از تاكتيكهاي پيشرفته نظامي، اطلاعاتي بهره ميبردند و علويان را كه تجربه و نيروي چنداني در برابر اين شيوهها نداشتند، وادار به شكست ميكردند. فشار سنگين عباسيان سبب ترس بيش از اندازه مردم براي شركت در حركتهاي مخالف حاكميت شده بود؛ به گونهاي كه دوران عباسي، به ويژه متوكل، با سختگيري كلي بر مردم، به ويژه شيعه شناخته ميشود. شيعه، عنصري خطرناك براي عباسيان به شمار ميرفت و آن گونه كه گذشت، فشار دستگاه بر شيعيان تحمل ناپذير بود. اين وضع سبب شد تا بيشتر شيعيان راه تقيه را پيش گيرند و از ابراز اعتقاد خود دوري گزينند. در فضاي ترور و اختناقي كه عباسيان ايجاد كرده بودند، كسي نميتوانست خود را دوستدار اهل بيت ـ عليهم السلام ـ معرفي كند. «صقر بن ابي دُلَف كرخي» در اين زمينه ميگويد: «وقتي متوكل، امام هادي ـ عليه السلام ـ را به سامرا تبعيد كرد، من بدانجا رفتم تا از وضعيت پيشواي خود آگاهي يابم. هنگامي كه وارد شدم، «زرافي»، دربان متوكل از من پرسيد: چه خبر اي صقر؟ گفتم: خير و سلامتي. گفت: بنشين و برايم از گذشته و آينده بگو. با خود گفتم: عجب اشتباهي كردم كه آمدم. پرسيد: براي چه آمدهاي؟ گفتم: براي امر خيري آمدهام. گفت: شايد براي جويا شدن از احوال مولايت آمدهاي؟! گفتم: مولايم كيست؟ مولاي من امير المؤمنين (متوكل) است. گفت: بس كن! مولاي حقيقيات را ميگويم. لازم نيست عقيدهات را از من مخفي داري؛ (زيرا من با تو، هم عقيدهام). گفتم: خداي را سپاس. گفت: آيا ميخواهي او را ببيني؟ گفتم: بله ميخواهم. آن گاه پس از خارج شدن پيك حكومتي، نزد امام رفتيم...».[24] خفقان شديد حاكم، سبب ميشد تا نيرو و وقت فراواني براي شناسايي و گردآوري شيعيان زير بيرق نهضت، تلف شود و رهبران نهضت نتوانند از توان واقعي شيعه در رسيدن به اهداف خود بهرهبرداري كنند. 2 . نبود همه جانبهنگري در عاملان قيام
يكي از مشكلات اصلي علويان در قيام، نداشتن تيزبيني و تحليل دقيق از شرايط حاكم وقت بود. فشارهاي بيش از حد دستگاه، آنان را به شدت برانگيخته بود كه در مقابل حاكميت قد علم كنند و به فشارها پايان دهند. اين عصبانيت و نارضايتي تا حد بسياري، ابتكار عمل را از آنان ستانده بود. آنان بدون رايزني كافي و مشورت با امام، خود را آماده حركت نظامي بر ضد عباسيان ميكردند. تنها توجيه آنان از مشاوره نكردن و انجام واكنش سريع، مقابله جدي با حكومت زورمدار وقت بود، در صورتي كه اگر مشاوره صورت ميگرفت و همه جوانب سنجيده ميشد، شايد قيام علويان پايان مطلوبتري مييافت. 3. كمبود نيروهاي انقلابي
ميتوان گفت يكي از مهمترين عوامل ناكامي و شكست نهضتهاي اسلامي در طول تاريخ، نبود يا كمبود نيروهاي پايبند به اصول و مباني اسلامي و ارزشهاي آن است؛ زيرا وجود اين افراد در برههاي كه دفاع از كيان و حريم اسلام لازم است و علم قيام برافراشته شده، بسيار ضروري است تا قيام به اهداف عالي خود دست يابد. در اين دوره از تاريخ شيعه نيز اين كمبود به چشم ميخورد و ضربه بزرگي به قيام و كاميابي در اهداف آن وارد ساخت. 4. ناهماهنگي اعتقادي عناصر انقلابي
ناهماهنگي در باورهاي شركت كنندگان در هر حركتي، سبب ايجاد شكاف، آشفتگي در عمل و انگيزه و سپس ناهماهنگي در اهداف ميشود و موجب هدر رفتن نيروها و نبود يكپارچگي در رسيدن به هدف واحد ميگردد. در تاريخ، سخن از حضور عناصر فرقههاي مختلفي چون زيديه، جاروديه و نيز معتزله در اين قيامها به ميان آمده است. اين فرقهها در موضوع امامت و مسائل كلامي برداشتهاي متفاوتي نسبت به شيعيان داشتند. اين برداشتهاي گوناگون در مسئله امامت سبب ميشد كه در اهداف نيز ناسازگاري به وجود آيد و اين ناسازگاري تا حدي، ضعف آنان را در رويارويي با عباسيان تشديد ميكرد. موضعگيري امام هادي عليه السلام در برابر نهضت علويان
اگر چه امام در شرايط بسيار سختي به سر ميبرد و به شدت تحت مراقبت بود، ولي به عنوان پناهگاه شيعيان، حركت آنها را زير نظر داشت، البته شرايط به ايشان اجازه نميداد كه درجريانها حضور مستقيم داشته باشند. با اين حال، از اخبار رسيده از اوضاع اقتصادي و سياسي رقتبار شيعيان، متأثر ميشد و در فرصتهاي مناسب با دلجويي از آنان، در صورت امكان، آنان را مورد تفقد و رأفت قرار ميداد. امام با انقلابيون به طور پنهاني در تماس بوده و از چند و چون حركت آنان آگاهي مييافت.[25] و اگر چه در آن خفقان شديد انقلابيون از رهبري كامل امام، برخوردار نبودند، ولي از برخي روايات بر ميآيد كه پندهاي روشنگرانه و راهنماييهاي سودمند امام شامل حال آنها شده است. عوامل عدم قيام توسط امام هادي عليه السلام
1. فراهم نبودن شرايط
امام به هيچ روي، اوضاع را براي برپا داشتن قيام مناسب نميديد. 2. حفظ مصالح كلي و دراز مدت جامعه اسلامي
برجستهترين اهداف سياسي پيشوايان اسلام در ادوار مختلف، حفظ جامعه اسلامي از خطر نابودي و نيز روشن نگه داشتن چراغ اسلام در كوران حوادث بوده است. آنان از رويارويي با ستم پيشگان و ضديت با دستگاه ستمگر كوچكترين هراسي نداشتند، ولي با درايت و تيزبيني، به شكل دادن مبارزات بر اساس شرايط حاكم و در نظر داشتن كامل اوضاع ميپرداختند. نبود درك و آگاهي لازم براي جانفشاني در حفظ اسلام و ارزشها، از يك سو و نيز نبود شرايط لازم براي پذيرش بيچون و چراي رهبري امامان در تمامي شئون زندگي و مظاهر آن از سوي ديگر، امامان را در تنگنايي دشوار قرار ميداد و موجب ميشد كه آنها نتوانند آن گونه كه ميخواهند به مبارزات شكل دهند. اگر چه شيعيان بسياري اطراف امام هادي ـ عليه السلام ـ را گرفته بودند، ولي نسبت آنها به توده مردم، ناچيز و اندك بود. فضاي عمومي جامعه را انسانهايي رفاه طلب و بيتفاوت نسبت به سرنوشت سياسي تشكيل ميداد و امام نميتوانست از بنيه مردمي، آنگونه كه ميخواست، بهرهبرداري كند. انديشه جامعه را رعايت مصالح شخصي و رويكرد به زندگي مادي رقم زده و همين سبب شده بود كه همراه با حكمرانان فاسق، خود آنان نيز به بيبندوباري روي آورند. چنين مردمي به محض همسو نبودن جرياني ـ كه اميال و خواستههاي آنان را به خطر ميانداخت ـ در برابر آن جريان موضعگيري ميكردند و اگر جرياني حق محور بود، مقابل آن هم ميايستادند. به يقين، اگر امام هادي ـ عليه السلام ـ به برپايي چنين حركتي اقدام ميكرد، با مخالفت توده مردم مواجه ميشد. بر اين اساس، ايشان چون نياكان وارسته خود، امام علي ـ عليه السلام ـ و امام مجتبي ـ عليه السلام ـ ، صلاح امت را در صبر و سكوت يافت و به قيام دست نزد. 3. تلاش براي پيريزي جامعه بيدار
از ديگر اهداف مهم و اساسي سكوت امام، تلاش براي پيريزي جامعهاي بيدار و آگاه بود كه در پرتو ايمان، به عنوان زمينهاي براي تحقق آرمانهاي ارزشمند خلافت اسلامي و حكومت خاندان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ عملي ميشد. امام با پيگيري سياست مبارزه منفي با حكام ستمگر و توجه به رشد و بالندگي امت اسلامي، به توده مردم مهلت داد تا در اين مدت، به بلوغ سياسي لازم برسند و آرمانهاي اسلامي و اعتقادي خود را فداي لذتهاي زودگذر دنيايي نكنند و دريابند كه سازشگري با ستم، آتشي بر خواهد افروخت كه به زودي دامان همه آنها را خواهد گرفت. در آن صورت، عرصه را چنان بر آنان تنگ خواهد كرد كه خود دست به اقدام اصلاحگرانهاي بزنند و براي رهايي از زير سلطه حاكميتي كه باني فساد و تباهي در جامعه است، برخيزند؛ فساد و هلاكتي كه روزي گريبانگير آنان خواهد شد. در چنين شرايطي، موضعگيري صريح امام در برابر حاكميت نه تنها اهداف ياد شده را تضمين نميكرد، بلكه به ناتواني و فروپاشي جبهه حق ميانجاميد. بنابراين، امام در اين مدت مبارزه خود را در قالب غير مسلحانه شكل داد. مبارزات سياسي، اجتماعي و فرهنگي امام هادي عليه السلام
امام هادي ـ عليه السلام ـ با بكارگيري يك سلسله برنامههاي ارشادي، فرهنگي و تربيتي، مبارزه غير مستقيمي را با حاكميت آغاز كرد و بيآنكه حساسيت دستگاه را متوجه خود سازد، به انجام فعاليتهايي بر ضد آنها پرداخت. در مواقع لازم نيز تا جايي كه حيات شيعه را به مخاطره نميانداخت، دامنه آن را گستردهتر ميساخت و با اين فعاليتها، بياساس بودن اين تصور را كه «امام به دليل مراقبت دشمن در مسايل سياسي مداخله نميكرد و هيچگونه مبارزه سياسي نداشت» آشكار كرد. گفتني است امام در شرايط حاكم، به بهترين شيوههاي مبارزاتي دست ميزد كه در بسياري موارد، دشمن را مرعوب خود ميساخت و او را غافلگير ميكرد. اكنون به برخي از مهمترين مبارزات امام ـ عليه السلام ـ اشاره ميشود: 1. زير سؤال بردن مشروعيت دستگاه
امام با استفاده از فرصتهاي مناسب، با نامشروع معرفي كردن عباسيان، مسلمانان را از هرگونه همكاري با آنان ـ مگر در موارد ضرورت ـ برحذر ميداشت و با اين كار، چهره اين جرثومههاي فساد را براي مردم بيشتر آشكار ميكرد. «محمد بن علي بن عيسي» كه از كاركنان دولت عباسي است، در نامهاي به امام هادي ـ عليه السلام ـ نظر ايشان را درباره كاركردن براي بني عباس و پول گرفتن از آنان در مقابل كار جويا ميشود. امام در پاسخ او مينويسد: «آن مقدار از همكاري كه به جبر و زور صورت گرفته، اشكال ندارد و خداوند عذرپذير است، ولي به جز آن، ناروا و ناپسند است. ناگزير اندكش بهتر از افزودنش است.» او دوباره براي روشنتر شدن مطلب به امام مينويسد كه انگيزه او از همكاري با آنان فقط يافتن راهي براي ضربه زدن به آنها و تشفي خاطر است. امام پاسخ ميدهد: «در چنين صورتي، همكاري با آنها نه تنها حرام نيست، بلكه پاداش و ثواب نيز دارد».[26] در اين روايت، امام آشكارا، روش مبارزه را براي اين فرد تبيين كرده و به خوبي براي او و ديگر شيعيان روشن ميسازد كه دستگاه حاكم از كوچكترين مشروعيتي برخوردار نيست و ميتوان از بودجه خودش براي ضربه زدن و مبارزه با آنها بهره برد. 2. مبارزه با فقيهان درباري
يكي از ابزارهاي مردمفريبي خلفاي عباسي، بهرهگيري آنان از فقيهان درباري براي جلب اعتماد مردم و ترسيم چهرهاي اسلام گرا از خود بود. امام هادي ـ عليه السلام ـ نيز با رويارويي با آنان، به نوعي ديگر مشروعيت دستگاه را زير سؤال ميبرد و آنان را رسوا ميكرد. دانش گيتيفروز امام به اندازهاي بود كه كور سوي اين دانشمندان مزدور را به خاموشي ميگراياند و حتي تحسين آنان و خلفا را برميانگيخت و آنان را وادار به تسليم ميكرد. نمونههاي بسياري از اين گونه موارد در تاريخ يافت ميشود كه به ذكر نمونهاي از آن بسنده ميشود. روزي فرد مسيحي را كه با زني مسلمان زنا كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل خواست حد شرعي را بر او جاري سازد كه در همين لحظه، مرد مسيحي اسلام آورد. حكم را به قاضي القضات، «يحيي بن اكثم»، ارجاع دادند. او گفت: «مسلمان شدن او كفر و عملش را از ميان برده و نبايد بر او حد جاري شود.» قضيه مورد اختلاف قرار گرفت و برخي ديگر از فقيهان گفتند: بايد سه مرتبه حد بر او جاري شود». برخي ديگر نيز به گونهاي ديگر فتوا صادر كردند. پراكندكي نظرها، متوكل را بر آن داشت تا مسئله را با امام هادي ـ عليه السلام ـ در ميان بگذارد. امام در پاسخ فرمود: «او بايد آن قدر شلاق زده شود تا بميرد.» اين فتواي امام با انتقاد و مخالفت شديد فقهاي دربار به ويژه يحيي بن اكثم روبرو شد و آنان اذعان داشتند كه اين فتوا هيچگونه پشتوانهاي در آيات و روايات ندارد. از اين رو، از متوكل خواستند در نامهاي، مدرك و مستندات فتواي ايشان را بخواهد. متوكل موضوع را به امام نوشت و امام در پاسخ، پس از نام خدا اين آيه را نگاشت: «هنگامي كه قهر و قدرت ما را ديدند، گفتند: به خداي يگانه ايمان آورديم و به بتها و عناصري كه آنها را شريك خدا قرار داده بوديم، كافر شديم، ولي ايمانشان هنگام ديدن قدرت ما سودي نخواهد بخشيد. اين سنت و حكم الهي است كه در ميان بندگان وي جاري است و پيروان باطل در چنين شرايطي زيانكار شدند».[27] امام با اين آيه به آنان فهماند كه اسلام آوردن آن مسيحي حد را ساقط نميكند. متوكل پاسخ امام را پذيرفت و دستور داد حكم همان گونه كه امام فرموده بود، اجرا شود.[28] 3. نفوذ عاطفي در برخي درباريان
درباريان، فرماندهان و سرداران نظامي دستگاه عباسي، به سان اربابانشان پايبند و دلبسته به حكومت و سلطه بر مردم بودند و نسبت به امامان و شيعيانشان، كينه خاصي در دل داشتند. دليل انتخاب اين گونه افراد و سپردن پستهاي كليدي به آنان نيز جهت دادن به كينه توزي آنها در سركوب شيعيان بود. بر اين اساس، امامان، خود و شيعيانشان را از آنان دور نگه ميداشتند، ولي در برخي موارد كه زمينه را فراهم مييافتند، با آنان تماس حاصل كرده و آنها را به مسير حق رهنمون ميكردند. يا دست كم از وجود آنان براي كاهش فشار بر شيعيان و رفع مشكلاتشان بهره ميگرفتند. از جمله آنان، بُغاي بزرگ را ميتوان نام برد. او در ميان ديگر فرماندهان و سرداران، پايبند به دين بود و نسبت به علويان، از خود مهرباني و خوشرفتاري نشان ميداد. روزي معتصم به او دستور داده بود كه يكي از علويان را به قفس درندگان بيندازد. هنگامي كه بغا ميخواست چنين كند، نجواي نيايش او را ميشنود و دلش به رحم آمده، وي را رها ميكند و از او قول ميگيرد كه تا وقتي معتصم زنده است، او را نبينند. پس از اين جريان، بغا خواب رسول گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امير مؤمنان علي ـ عليه السلام ـ را ميبيند و از دعاي خير آن دو بزرگوار بهرهمند ميشود.[29] در سال 235 هجري كه امام در مدينه به سر ميبرد، اين شهر مورد تاخت و تاز شورشيان «بني سليم» قرار ميگيرد و واثق، بغا را براي سركوب شورشيان با لشكري مجهز گسيل ميدارد. بغا با آنان وارد جنگ شده و آنان را شكست ميدهد. هنگامي كه وارد مدينه ميشود، امام هادي ـ عليه السلام ـ به ياران خود ميفرمايد: «بياييد با هم به بيرون مدينه برويم تا ببينيم كه اين سردار ترك، چگونه لشکر خود را براي سركوبي شورشيان آماده و مجهز كرده است.» سپس به بيرون شهر رفته و لشكر او را در حال عبور تماشا ميكنند. وقتي امام، بغا را ديد، با او به زبان تركي سخن گفت. بغا سريع از مركب خود پياده شد و پاي مركب امام را بوسيد. «ابو هاشم جعفري» كه راوي اين جريان است، ميگويد: «من بغا را سوگند دادم كه بگويد امام به او چه گفته است. بغا نخست پرسيد: آيا اين فرد پيغمبر است؟ گفتم: نه. گفت: او مرا به اسمي خواند كه در كودكي و در سرزمين خودم، مرا بدان نام ميخواندند و تا كنون هيچ كس از آن آگاهي نداشته است؟!»[30] امام با اين رفتار، اسباب نفوذ عاطفي در يكي از فرماندهان بزرگ دستگاه را فراهم آورد و او را چنان مجذوب و شيفته خود ساخت كه وي پاي مركب ايشان را بوسه زد. سپس او را براي سركوب غارتگراني كه با چپاول اموال عمومي و كشتار مردم مدينه، آنان را آزرده بودند، تشويق و ترغيب كرد. گذشته از آن، امام فردي مورد اطمينان از دولتمردان را يافته بود و ميتوانست از نفوذ او در دستگاه به سود شيعيان ستم ديده در برابر ستمورزي حكمرانان بهرهگيري كند. در اين راستا، رفتار مهربانانه امام با «يحيي بن هرثمه»، فرمانده اعزامي متوكل براي تبعيد امام به سامرا و تغيير رويه او و شيفتگياش نسبت به امام نيز اهميت فراوان دارد. امام در سال 243 ه ق از مدينه به سامرا تبعيد شد.[31] در بين راه كرامتهايي از امام و حوادثي رخ داد كه سبب علاقهمندي و تغيير رويه يحيي بن هرثمه شد. او در ابتداي سفر بسيار با امام بدرفتاري ميكند اما عاقبت تسليم ميشود. خود او ميگويد: «در بين راه دچار تشنگي شديدي شديم: به گونهاي كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. پس از مدتي به دشت سرسبزي رسيديم كه درختها و نهرهاي بسياري در آن بود. بدون آنكه كسي را در اطراف آن ببينيم، خود و مركبهايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر ميتوانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اينكه مقداري از آنجا دور شديم، متوجه شديم كه يكي از همراهان، كوزه نقرهاي خود را جا گذاشته است. فوري بازگشتيم، ولي وقتي به آنجا رسيديم، چيزي جز بيابان خشك و بيآب و علف نديديم. كوزه را يافته و به سوي كاروان برگشتيم، ولي با كسي هم از آنچه ديده بوديم، چيزي نگفتيم. هنگامي كه خدمت امام رسيديم، بيآنكه چيزي بگويد، با تبسمي فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافتهام».[32] اين كرامت امام، شگفتي يحيي را برميانگيزد، او در گزارش ديگري از مأموريت خود ميگويد: «براي احضار علي بن محمد ـ عليه السلام ـ ، عراق را به سمت حجاز ترك گفتيم. در بين ياران من يكي از سران خوارج وجود داشت و نيز كاتبي بود كه اظهار تشيع ميكرد و من نيز بر آيين «حشويه» بودم. فرد خارجي و كاتب، درباره مسائل اعتقادي با هم مناظره ميكردند و من هم براي گذراندن وقت به مناظره آنان گوش ميدادم. وقتي به نيمه راه رسيديم، مرد خارجي به كاتب گفت: مگر اين گفته سرورتان، علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ نيست كه هيچ قطعه از زمين نيست كه يا قبري است و يا قبري خواهد شد؟ اينك به اين بيابان بنگر، كجاست آنكه در اينجا بميرد تا خدا آن را قبري قرار دهد؟ به كاتب گفتم: آيا اين سخن شماست؟ گفت: بله. گفتم: مرد خارجي راست ميگويد، چه كسي در اين بيابان وسيع خواهد مرد تا خدا، آن را پر از قبر كند؟ و به اين گفتار خنديديم؛ به گونهاي كه كاتب شرمنده و سرافكنده شد. وقتي به مدينه رسيديم، نزد علي بن محمد رفته، نامه متوكل را به او تسليم كرديم. او نامه را خواند و فرمود: مانعي براي اين سفر نيست. وقتي فردا نزد او رفتيم، با اينكه فصل تابستان و هوا در نهايت گرمي بود، امام به گروهي از خياطان دستور داده بود تا پارچههاي ضخيم پشمي بدوزند و فردا بياورند. من از اين سفارش امام تعجب كردم و با خود گفتم: در اين فصل گرما و در اين سرزمين تفتيده حجاز و در حالي كه بين حجاز و عراق ده روز فاصله است، چه نيازي به اين لباسهاست؟ او مردي است كه سفر نكرده و فكر ميكندكه در هر سفري انسان نيازمند چنين لباسهايي است و شگفت از شيعيان كه چگونه چنين فردي را امام خود ميپندارند. هنگام حركت، امام به همراهان خود دستور داد تا لباسها را بردارند. تعجب من بيشتر شد... از مدينه خارج شديم و به همان محلي كه مناظره ميكرديم، رسيديم كه ناگهان ابري تيره پديدار شد و رعد و برق زد. هنگامي كه بالاي سر ما رسيد، تگرگهاي درشتي، مانند سنگ باريدن گرفت. امام و همراهانش لباسهاي گرمشان را پوشيدند و به من و كاتب هم دادند. بر اثر بارش مهيب تگرگ، هشتاد نفر از همراهيان من هلاك شدند. ابر از سر ما گذشت و دماي هوا به حالت پيشين بازگشت. امام به من فرمود: اي يحيي! به بازماندگان يارانت بگو مردگان را دفن كنند. خداوند اين بيابان را اين چنين پر از قبر ميكند. من خود را از مركب پايين انداختم و پاي امام را بوسيدم و گفتم: گواهي ميدهم كه جز الله معبودي نيست و محمد بنده و فرستاده او و شما جانشينان خدا روي زمين هستيد. من تا كنون كافر بودم، ولي هم اكنون به دست شما مسلمان شدم. از آن لحظه تشيع را برگزيد و در خدمت امام بود تا از دنيا رفت.»[33] رفتار مهربانانه امام، سبب علاقهمندي يكي از فرماندهان بزرگ متوكل نيز به امام گرديد. وقتي امام به بغداد رسيد و با استقبال گرم مردم بغداد روبه رو شد، او تحت تأثير ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چرا كه اين شهر ساليان سال، پايتخت حكومت عباسيان بود و مردم آنجا به طور طبيعي بايد به دليل رفتار خلفا بيشتر از ديگر شهرها نسبت به خاندان پيامبر كينه به دل داشته باشند. يحيي در ميان آنچه ديده بود، ميگويد: «پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهيم، امير بغداد، روبهرو شدم. وي به من گفت: اي يحيي! اين مرد فرزند پيامبر است. اگر متوكل را بر كشتن او تشويق كني، بدان كه دشمن تو، رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خواهد بود. من در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند، تا به حال جز نيكي و خوبي از او نديدهام كه بخواهم دست به چنين كاري بزنم.»[34] 4. تقويت پايگاههاي مردمي
امام با مشاهده اوضاع وخيم حاكم، براي جلوگيري از انهدام پايگاههاي مقاومتي مردم و نااميدي از گشايش در كار خود، با دلداري دادن و پشتيباني از مردم و آگاهي يافتن لحظه به لحظه از شرايط معيشتي آنان، حيات جامعه اسلامي را تداوم ميبخشيد تا هنگام رويارويي با مشكلات و ستمگريها، آنان اميدواري خود را از دست ندهند. همچنين امام با بهرهگيري از آگاهي و دانش امامت خويش، شيعيان را با آگاه كردن از آينده، به برچيده شدن بساط ستم اميدوار ميكرد. مردي از اهالي مداين كه گويا از ستم متوكل به تنگ آمده بود، از امام درباره مدت حكومت متوكل پرسيد، امام در پاسخ اين آيات را نوشت: «هفت سال پي در پي زراعت ميكنيد و آنچه درو كرديد ـ جز اندكي كه ميخوريد ـ در خوشههاي خود بگذاريد. پس از آن هفت سال سخت خواهد آمد كه آنچه را شما براي آنان ذخيره كردهايد، خواهيد خورد جز اندكي كه ]براي بذر[ نگه ميداريد. سپس سالي فرا ميرسد كه باران فراوان نصيب مردم ميشود و در آن سال، مردم عصاره ]ميوهها و دانههاي روغني[ ميگيرند.»[35] سرانجام همان گونه كه امام هادي ـ عليه السلام ـ پيش بيني كرده بود، متوكل در نخستين روزهاي پانزدهمين سال حكومتش به قتل رسيد.[36] [1]. مروج الذهب و معادن الجوهر، ابو الحسن علي بن الحسين، ابو القاسم پاينده، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم، 1370 ش، ج2، ص459. [2] . تاريخ اليعقوبي، ابن ابي يعقوب، احمد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ سوم، 1977 م ، ج2، ص 510. [3]. همان، ص 511. [4]. مروج الذهب، ج2، ص495. [5]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 513. [6]. تتمه المنتهي الي الوقايع ايام خلفاء، شيخ عباس قمي، تهران، كتابخانه مركزي، 1325 ش، ج2، ص352. [7]. همان، ص 353. [8]. مروج الذهب، ج2، ص568. [9]. همان، 500، مروج الذهب، ج2، ص475. [10]. همان. [11]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 536. [12]. مروج الذهب، ج2، ص 577. [13]. همان، ص515. [14]. تاريخ طبري، ابا جعفر محمد بن جرير بن رستم، بيروت، روائع التراث العربي، بيتا، ج9، ص8. [15]. همان، ج2، ص502. [16]. همان. [17]. تاريخ الخلفا، ص 408. [18]. مقاتل الطالبيين، الاصبهاني، ابو الفرج، نجف، مكتبه الحيدريه، چاپ دوم، 1965 م، ص395. [19]. تتمة المنتهي، ج2، ص345. [20]. همان، ص 396. [21]. همان، ص 344. [22]. همان، ص 345. [23]. مقاتل الطالبيين، ص 399. [24]. بحار الانوار، المجلسي، محمد باقر، بيروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ه ق، ج50، ص194. [25]. اعلام الوري يا علائم المهدي(ع)، الطبرسي، فضل بن الحسن، بيروت، دار المعرفه، 1399 ه ق، ص 343. [26]. وسائل الشيعه، العاملي، محمد بن الحسن، بيروت، دار احياء التراث العربي، بيتا، ج12، ص 137. [27]. غافر / 84 و 85. [28]. وسائل الشيعه، ج18، ص408. [29]. مروج الذهب، ج2، صص564 و 565. [30]. الكامل في التاريخ، ج7، ص12. [31]. الارشاد، مفيد، محمد بن محمد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378 ش، ج2، ص438. [32]. اثبات الوصيه، علي بن الحسين المسعودي، نجف، مكتبه المرتضويه، بيتا، ص197. [33]. بحار الانوار، ج50، ص142. [34]. تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزي، تهران، مكتبة نينوي الحديثه، بيتا، ص360؛ مروج الذهب، ج2، ص573. [35]. يوسف / 47، 48 و49. [36]. بحار الانوار، ج50، ص 186.